تو قسمت قبل درباره پادشاهی یا مونارشی حرف زدم و خیلی خلاصه گفتم که این سیستم حکومتی چه خودکامه باشه یا مشروطه به درد جامعه امروز نمیخوره اما ما هنوز کارمون با پادشاهی تموم نشده چرا که افلاطون یکی از بزرگترین فیلسوف های یونان باستان مدافع این سیستم بود و این سوال که چه کسی باید حکومت کنه تا مدتها روی فلسفه سیاسی سایه انداخته بود و ما که قصد داریم تقریبا همه چیز رو درباره فلسفه سیاسی و علم سیاست بدونیم حتما باید به تفکرات افلاطون هم توجه کنیم اما قبل از اون باید بدونیم تو یونان باستان چه خبر بود و چرا یونانیا انقد به شکل حکومت و نحوه اداره جامعه فکر میکردن.
معمولا رسم بر اینه که فلسفه سیاسی رو با افلاطون شروع میکنن اما من یه کم عقبتر رفتم و با هرودوت شروع کردم برای اینکارم دلیل داشتم، زمانی که هرودوت کتابش رو منتشر کرد افلاطون نوزاد بود این یعنی بحث درباره حکومت از افلاطون شروع نشده بلکه قبل از اونم وجود داشته، خدمتی که افلاطون به بشریت کرده اینه که اومده و این مسائل رو به صورتی منسجمتر و البته مکتوب برای آیندگان به یادگار گذاشته و با تاسیس آکادمی شاگردانی تربیت کرده که این افکار رو به دست ما رسوندن.
تو فلسفه یونان یه نقطه عطف خیلی مهم وجود داره، تا قبل از سقراط، یه سری فیلسوف بودن که بهشون میگن فیلسوفای پیشاسقراطی. فیلسوفایی مثل تالس، فیثاغورس و هراکلیتوس جز این دسته از فیلسوفان. کار اینا در واقع شبیه کار دانشمندای امروزی بوده یعنی دنبال توضیح برای خلقت جهان و طبیعت میگشتن. یه نکته خیلی جالب درباره این فیلسوفا اینه که اینا بنا به هر دلیلی توضیح خداباورانه یا اسطورهای از خلقت رو کنار گذاشته بودن یعنی این توضیح براشون قانع کننده نبود که جهان رو خدا آفریده بلکه به دنبال دلایلی عقلی برای خلق جهان میگشتن.
خب حالا اینا چه ربطی به سیاست و فلسفه سیاسی داره؟ یادتونه تو قسمتای قبل وقتی داشتم درباره پادشاهی حرف میزدم گفتم که پادشاهی با دین و اسطوره رابطه تنگاتنگی داره؟ وقتی یونانیا در حدود ۶۰۰ سال قبل از میلاد از دین فاصله گرفتن دو جریان جدید ایجاد شد. در حوزه سیاست و حکومتداری ما سولون رو داریم که یه جورایی میشه پایه گذار دموکراسی و در حوزه شناخت یا معرفت شناسی هم تالس رو داریم که پدر فلسفه است. این یعنی دو قرن قبل از اینکه هرودوت بیاد و تو کتابش اون بحث ساختگی درباره شکل حکومت رو مطرح کنه، در سطح جامعه چنین بحثهایی در جریان بوده.
اگه علاقمندین درباره این فیلسوفا بیشتر بدونین پیشنهاد میکنم کتاب تاریخ فلسفه یونان رو بخونید که ۱۸ جلده و ده جلد اولش به همین فیلسوفا پرداخته. اگرم فک میکنید خیلی زیاده و نمیتونید همه این ده جلد رو بخونید پیشنهادم کتاب تاریخ فلسفه غرب نوشته برتراندراسله که در ابتدای کتاب درباره این فیلسوفا توضیح داده و خیلی مختصرتره، هر دو این کتابها هم بگردین پی دی افش تو اینترنت هست.
حالا چرا به این فیلسوفا میگفتن پیشاسقراطی؟ یه دلیلش این بوده که از لحاظ تاریخی قبل از سقراط بودن اما یه دلیل مهم تر دیگهاش اینه که از سقراط به بعد فلسفه به جای تمرکز روی خلقت جهان، روی انسان متمرکز میشه یعنی به مسائل انسانی میپردازه مثلا میپرسه عدالت چیه؟ یا فصیلت چیه؟ یا چه نوع حکومتی برای انسان خوبه؟ آیا انسان موجودیه که باید در جمع زندگی کنه یا نه موجودیه که طبعا فردگراست؟ و از این دست مسائل که به کار ما مربوط میشه.
اما اینطور نبوده که سقراط این مسائل رو وارد فلسفه کرده باشه، بلکه اینا مسائلی بودن که در اون دوران توی یونان باستان مطرح بودن، مثلا آریستوفان که معاصر سقراط بوده در نمایشنامهها و کمدیهایی که نوشته به این دست مسائل پرداخته.
نمیشه دقیق گفت که چرا یه همچین انقلابی در فلسفه اتفاق افتاد اما میشه یه حدسهایی زد که البته لازمهاش اینه که درباره تاریخ یونان باستان خصوصا آتن اطلاع داشته باشیم. باید ببینیم چرا اصلا یه همچین تفکراتی در آتن به وجود اومده. برای درک بهتر قضیه به نظرم مقایسه کمک کننده است. یونان در ۷۰۰-۸۰۰ سال پیش از میلاد مسیح دو شاعر مطرح داشته که به ترتیب اولیش هومر بوده و دومیش هزیود. اشعار هومر که قبل از هزیود سروده شده پره از توصیف طبقه اشراف و پادشاهان و خدایان، همه چیز دست ایناست و تقدیر انسان رو خدایان رقم میزنند. در واقع جهان هومر جهان اسطورهایه جهانیه که حکومت در پادشاهی خلاصه شده و پادشاهان ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با خدایان دارند و هر شهر رو خدایی حفاظت میکنه که این تو منظومه ایلیاد به خوبی مشهوده. ما با این جهان اسطورهای به خاطر جذابیتش بیشتر آشنایی داریم چون آثار زیادی بر مبناش ساخته شده مثل فیلم تروی که بر اساس ایلیاد ساخته شده. اما هزیود به جای جهان اسطورهای و به جای اشراف به کشاورزان توجه میکنه و مفاهیمی مثل قانون و عدالت رو وارد فرهنگ یونانی میکنه، میگن که هزیود تحت تاثیر شرق بوده ولی قابل اثبات نیست. این تغییر فرهنگی ریشه در اجتماع داشت. کار اصلی مردم در اون دوران کشاورزی بود و به این شکل بوده که هر خانواده زمینی داشت که روش کار میکردن، این زمینها نه قابل فروش بودن نه قابل تقسیم و مالکیت زمین با خانواده بود و در واقع این رئیس خانواده بوده که مالک زمین بود. همه اشراف از بین همین خانوادههای زمین دار بودن و شاهان هم همینطور. این سیستم ساده که یه نفر در راس باشه و بقیه یه جورایی مایملکش، طی چند نسل و با افزایش جمعیت یواش یواش تغییر کرد. با افزایش جمعیت دیگه زمین کفاف خرج خانواده رو نمیداد و اعضای خانواده نمیتونستن قبول کنن که همه چیز مال یه نفر باشه. برای همین بعضی شون مجبور به مهاجرت شدن تا برای خودشون زمینی دست و پا کنن. اما مهاجرت راه حل قطعی نبود چون کسای دیگهای هم بودن که دنبال زمین حاصلخیز میگشتن و اینکار معمولا با جنگ و خونریزی همراه بود، تاریخ قدیم که مملو از فتح و جنگ و این جور داستاناس گواهیه بر این وضعیت. پس تنها راهی که میموند تغییر سیستم بود، پادشاهی جای خودشو به الیگارشی داد یعنی به جای اینکه یه نفر همه کاره شهر باشه، همه زمین داران یا اشراف با هم شهر رو اداره میکردن اما این به معنای حذف پادشاهی نبوده در واقع پادشاهی موروثی بود اما شاه دیگه همه کاره شهر نبود و این اشراف بودن که حکومت میکردن و این اولین قدم در راه تقسیم قدرت بود. طبق گزارش ارسطو حدود ۶۰۰ قبل از میلاد حکومت آتن الیگارشی بود و عملا جامعه به دو گروه تقسیم شده بود، یه گروه الیگارش ثروتمند صاحب زمین و گروه دوم مردمان فقیری که روی زمین کار میکردن و برده زمیندارا بودن. زمینهای کشاورزی متعلق به عده محدودی بود و سهم کشاورزایی که روی زمین کار میکردن یک ششم محصول و اگر کشاورزی نمیتونست اجاره زمین رو پرداخت کنه، صاحب زمین این حق رو داشت که کشاورز و خانوادهاش رو به عنوان برده بفروشه. الیگارشی سیستم حکومتیای بود که زمیندارها برای خودشون درست کرده بودن و بر اساس میزان ثروت کار میکرد. قوانینی تصویب کرده بودن برای انتخاب دورهای حاکمان شهر یا آرخودِسها که به صورت قرعه کشی انجام میشد و مابقی مناسب حکومتی هم همینطور، حقوق سیاسی به کسانی داده میشد که پدر و مادری یونانی داشته باشن، برده نباشن و سنشون در حدی باشه که عضو پیاده نظام ارتش بشن، کسایی که حقوق سیاسی داشتن هر چند وقت یه بار دور هم جمع میشدن و نُه نفر آرخودس رو از بین کسانی که سرمایه مشخصی داشتن انتخاب میکردن. قوانینی هم وجود داشت برای شکایات و اداره امور مملکت و این دست مسائل. نکته مهم اینجاست که دو زمینه برای اتفاقات بعدی وجود داشت، اول اینکه حکومت درسته که دست عده ای خاص بود اما دست یک نفر نبود و دوم اینکه قانون مکتوب وجود داشت، این دو نکته رو یادتون باشه تا در ادامه بهش برسیم. داشتم میگفتم، اکثریت مردم نقشی در این انتخابها نداشتن و همونطور که گفتم تمام زمینهای کشاورزی متعلق به عده قلیلی بود. این سیستم برای مدتی جوابگو بود اما با رشد بیشتر آتن و پیدا شدن کشاورزای خرده پا و تاجرها که یواش یواش از لحاظ ثروت سری تو سرها در میاوردن درخواست برا اینکه تو اداره پولیس نقشی داشته باشن زیاد شد چون قوانین همه به نفع الیگارشها بود. این دو دسته نوظهور یعنی کشاورزای خرده پا و تاجرها تونستن از نارضایتی عموم مردم استفاده کنن و الیگارشها رو تحت فشار بگذارن در نتیجه بین الیگارشها و مردم درگیری ایجاد شد. در این درگیری نه مردم پیروز بودن و نه اشراف چون مردم چند دسته بودن بعضی دموکراسی میخواستن، بعضی الیگارشی و بعضی حکومتی بینابین. در نتیجه این درگیری ها آتن به شدت ضعیف شده بود و این خطر وجود داشت که مورد تهاجم همسایگان قرار بگیره. در نتیجه مردم و الیگارشها توافق کردن که فردی بیطرف و خوشنام رو حاکم کنن تا به این قائله پایان بده. این فرد خوشنام سولون بود، که نه تنها خوشنام بود بلکه یکی از فرزانگان هفتگانه یونان باستان هم بود.
این زمان معاصره با ظهور تالس یکی دیگه از فرزانگان هفت گانه و ظهور کوروش در ایران.
وظیفه سولون این بود که شهر رو از بحران نجات بده. اولین کار سولون برداشتن رسم به برده گرفتن بدهکارها بود، یعنی دیگه کسی نمیتونست فردی رو بخاطر بدهی به بردگی بگیره یا بفروشه. دومین کارش لغو همه بدهیها بود که خیلی به نفع مردم تموم شد. سومین کارش تقسیم مردم برمبنای ثروتشون بود به چهار دسته که به نسبت ثروتشون ازشون مالیات گرفته بشه و به همون نسبت هم در اداره امور پولیس نقش داشته باشن. پایین ترین دسته که شامل برده ها و غلامان بودن از مالیات معاف بودن و فقط میتونستن تو اجتماعات عام شرکت کنن و رای بدن اما حق گرفتن منصب رو نداشتن. این وضع دست کم تا دویست سال بعد تا زمان ارسطو هم ادامه داشت.
انتخاب آرخودسها از بین چهار قبیله آتن و به قید قرعه انجام میشد یعنی هر قبیله ده نفر رو کاندید میکرد و مردم با رایشون اونا رو انتخاب میکردن و گویا مدت زمان حکمرانی هر نفر یکسال بیشتر نبود. در واقع سولون کاری کرد که همه در سیاست نقش داشته باشن و برای اینکه همه رو مجبور به مشارکت سیاسی کنه قانونی گذروند که هر کس در منازعات سیاسی بی طرف بمونه از تمامی حقوقش محروم بشه، یعنی هیچکس در دعواهای سیاسی حق نداشت بگه این درگیری به من مربوط نیست و من بیطرفم، سولون در واقع با اینکارش میخواست جلوی بیتفاوتی و بیمسئولیتی شهروندان رو بگیره و مجبورشون کنه به مشکلات و مسائل شهر توجه نشون بدن. حقوقی هم که ازش محروم میشدن یکی این بود که اگر کسی بهشون ظلم میکرد یا مالشون رو میدزدید یا هر کار دیگهای هیچ دادگاهی به شکایتشون رسیدگی نمیکرد، شهادتشون در هیچ دادگاهی پذیرفته نبود، حق خرید و فروش هیچ چیزی رو نداشتن و نمیتونستن در امکان مذهبی و مقدس وارد بشن. سولون قوانینی نوشت و شورایی چهارصد نفره از چهار قبیله آتنی ایجاد کرد که هر قبیله در این شورا صد عضو داشت تا بر اجرای قوانین نظارت کنن و اگر کسی عملی خلاف قانون انجام میداد توسط این شورا مجازات میشد. اصلاحات دیگهای هم کرد که موضوع بحث ما نیست.
اما این اصلاحات و قوانین نه به مذاق مردم خوش اومد نه اشراف، مردم انتظار داشتن سولون همه زمینها رو بین همه تقسیم کنه یا به عبارتی هر چی پولدارها دارن ازشون بگیره و بین همه تقسیم کنه، اشراف هم انتظار داشتن سولون همون راهی رو بره که قبلیا رفته بودن. سولون وقتی دید با اینکارا فقط برای خودش دشمن درست کرده و یکسره ازش میخوان که بعضی قوانین رو تغییر بده، همه مردم رو به معبد برد و ازشون قسم گرفت که قوانینش رو تغییر ندن مگه اینکه خودش این قوانین رو تغییر بده، مردم هم قسم خوردن و سولون به مدت ده سال از پولیس رفت تا مبادا مجبور بشه قوانینی که گذاشته تغییر بده و مردم هم سعی کنن توی این ده سال به این قوانین خو بگیرن. در واقع سولون با این اصلاحات و نوشتن قانون اساسی یه نوع جمهوری رو پایه گذاشت که بعدتر به دموکراسی رسید و یک و نیم قرن بعد در زمان پریکلس اوج شکوفایی خودش رو دید.
پس میبینیم که بیشتر از یک قرن قبل از اینکه سقراط یا افلاطون متولد بشن بحث درباره شکل حکومت، قانون گذاری و عدالت در جریان بوده و همین بحثها بوده که اثرش رو در هرودوت گذاشته و در کتابش اومده. ما هنوز کارمون با یونان باستان تموم نشده و در قسمت بعد میگیم که رسیدن به دموکراسی یونانی خیلی هم راحت و سرراست نبوده.
بیشتر مطالبی که تو این ویدیو گفتم رو از کتاب اصول حکومت آتن نوشته ارسطو و مقالهای با عنوان سولون راهبر آتن به سوی دموکراسی نوشته نعمت الله رحیم زاده برداشتم.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.