خاستگاه تاریخی روز جهانی زن به دومین کنفرانس بینالمللی سوسیالیستهای زن در سال ۱۹۱۰ در کپنهاگ، دانمارک برمیگرده. کلارا زتکین پیشنهاد داد که «با پیروی از الگوی خواهران آمریکاییمان» گرامیداشتی سالانه برای زنان در نظر گرفته بشه. در این قطعنامه اشارهای به تاریخ ۸ مارس نشده بود، کلارا که دوست و همراه روزا لوکزامبورگ بود فقط میخواست بگه که ضروریه ما هم از نمونۀ زنان سوسیالیست آمریکایی پیروی کنیم چرا که اونها در ۲۸ فوریه ۱۹۰۹ همایشی به نام روز زن رو در نیویورک برپا کرده بودن اما مطبوعات اون زمان از این همایش به اسم «اجتماع حق رأی زنان» در نیویورک نام برده بودن. از همون موقع گرامیداشت این روز جنبهای بینالمللی پیدا کرد و با ابتکار و سازماندهی زنان سوسیالیست در سراسر اروپا پخش شد.
اما آیا همه ماجرا همینه؟
پیشنهاد کلارا زتکین ریشه در تاریخ مبارزاتی طولانیای داشت که دستکم از ۷۰ سال پیش شروع شده بود یعنی از سال ۱۸۴۰ وقتی که اجازه ندادن نمایندگان زن ایالات متحده در کنوانسیون جهانی ضدبردهداری شرکت کنن. این کنوانسیون ریشه در انجمن لغو تجارت برده داشت که هدفشون لغو تجارت برده در سراسر امپراتوری بریتانیا بود. این انجمن با جمع شدن ۱۲ مرد در سال ۱۷۸۷ تاسیس شد که از این دوازده نفر، ۹ نفرشون کوئیکر بودن و سه نفرشون انگلیکان که هر دو از زیرشاخههایی پروتستان محسوب میشن. خود این انجمن هم ریشه در بیانیه ضد بردهداری در ایالت پنسیلوانیا داشت که جمعی از کوئیکرهای آلمانی و هلندی در سال ۱۶۸۸ نوشته بودن.
اینا رو گفتم تا هم بهتون موادی بدم برای تحقیق، چون مطالب چندانی به فارسی دربارهاشون نیست و خیلی خوب میشه اگه دست کم ویکیپدیاهای مرتبط با این مسائل رو ترجمه کنید. اما قصد اصلیام این بود که نشون بدم برای دیدن نهال مبارزه برای حقوق زنان البته به شکل مدرن اون باید یه مقدار عقبتر رفت و از زمانی شروع کرد که این بذر کاشته شد و به مدت تقریبا ۷۰ سال رشد کرد و بالید. از همون موقع ارتباط تنگاتنگی بین تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی وجود داشت و کسانی که بر ضد بردهداری فعالیت میکردن در زمینه حقوق زنان هم فعال بودن و تلاش داشتن دست کم حق رای زنان رو به دست بیارن. اینهایی هم که میگم فقط زنها نبودن بلکه کلی مرد هم در تاریخ هست که در این جهت تلاش کردن. و نکته بعدی اینکه یک سر این مبارزات به فرقۀ مذهبی کوئیکر برمیگشت. کوئیکر یا جامعه مذهبی دوستان، جریانی مذهبیه که از سال ۱۶۵۰ در انگلستان و توسط جورج فاکس تاسیس شد. این جریان مذهبی هیچ وقت غالب نشد و البته مورد تعقیب و آزار هم قرار گرفتن و در نهایت مجبور شدن به آمریکا مهاجرت کنن، اما تاثیرات مهمی در تاریخ و سیاست گذاشت. خیلی از کوئیکرها معتقد بودن که باید چهار اصل اساسی رو دنبال کنن: سادگی، راستی، برابری و اجتماع. پایبندی و تعهدشون به برابری و اجتماع باعث شد که خیلیهاشون به فعالان اجتماعی تبدیل بشن. بیشتر اونها ضدجنگ بودن، ضد بردهداری و طرفدار سادهزیستی و برابری میان همه. این فرقه بین زنها خیلی طرفدار پیدا کرد که فکر میکنم دلیلش هم مشخصه. زنان کوئیکر میتونستند موعظه کنن، به ماموریتهای مذهبی برن و تقریبا جایگاهی برابر با مردها داشته باشن. میگم تقریبا برابر چون برابری به معنای امروزی هنوز در اون زمان شناخته شده نبود ولی کوئیکرها نگاه بسیار مترقیای نسبت به زنان و نسبت به زمانه خودشون داشتن.
سارا بلکبرو (Sarah Blackborow) یکی از اولین کسانی بود که از کتاب مقدس دلیل آورد که زنها میتونن موعظه کنن. مارگارت فل، که به «مادر کوئیکریسم» معروف بود و جزو «شصت دلاور» محسوب میشد، توی کتابش به اسم توجیه سخن گفتن زنان از حق زنان برای سخنرانی و وعظ دفاع کرد. کتاب اون یکی از جامعترین آثار در اون دوران پیرامون این موضوع بود.
برای اینکه دید مردم اون دوران رو نسبت به موعظه زنان بدونید این نقل قول از ساموئل جانسون یکی از بزرگترین نویسندگان و منتقدان اون دوران کمک کننده است، البته قبلش با عذرخواهی از خانمها، از قول جانسون و دربارۀ موعظه زنی کوئیکری نقل شده که: «آقا، موعظۀ یک زن مثل راه رفتن سگ بر روی دوپاست، کارش بینقص نیست اما اگر انجامش دهد شگفتآور است.» یعنی اینها اولا اعتقاد داشتند که زنها نمیتونن موعظهگران خوبی باشن و در ضمن به نظرشون عجیب بوده که یک زن بتونه موعظه یا سخنرانی کنه. در این جو و زمانه یه دینی میاد که نزدیک به نیمی از واعظان سیار اون زن بودن. مثلا نقل هست که از بین ۱۴۱ واعظ سیاری که بین ۱۶۸۵ تا ۱۸۳۵ از آمریکا به انگلستان رفتن، ۳۴ درصدشون زن بودن. بعضی فرقههای پیوریتن (Puritan) هم به زنها اجازهی وعظ میدادن، ولی نگاه کوئیکرها به برابری جنسیتی تو اون دوره واقعاً بینظیر بود.
زنهای کوئیکر فقط به وعظ اکتفا نمیکردن، بلکه تنهایی سفر میکردن و نوشتههاشون رو منتشر میکردن، که اون زمان هر دو این کارها خیلی عجیب و تندروانه بود، و عجیبتر اینکه از بین شصت دلاور کوئیکری که به اقصی نقاط دنیا برای تبلیغ دینشون رفتن، چند نفری زن بودن مثل خانم مارگارت فل، ماری فیشر و الیزابت هوتون.
برای کوئیکرها، چه اون زمان و چه حالا، حضور فعال زنها چیزی بوده که بهش «گواهی برابری» میگن. بااینحال، نقش زنها همیشه کاملاً برابر نبوده. اوایل، جلسات تصمیمگیری جامعه کوئیکرها بیشتر دست مردها بود. ولی حدود ۲۵ سال بعد، جورج فاکس که با چالشهایی توی رهبری روبهرو شده بود، دستور داد جلسات جداگانهای برای زنها برگزار بشه. یکی از بحثبرانگیزترین تصمیمهاش این بود که اجازه داد این جلسات زنانه، اولین نهادی باشن که دربارۀ ازدواج زوجها تصمیم میگیرن. این جلسات تا قرن نوزدهم کم رنگ و در نهایت حذف شدن. اما تو قرن هفدهم، اینکه زنها اساسا اختیاری از خودشون داشته باشن، چه برسه به این که روی مسائلی مثل ازدواج نظر بدن، یه حرکت انقلابی محسوب میشد و بهشون تجربهی ادارۀ سازمان رو میداد.
یه مورخ درباره این جلسات زنونه نوشته:
«در مجموع و در درازمدت، باور دارم که نشستهای جداگانۀ زنان برای آنان مفید بود؛ در حقیقت، میتوان گفت که این نشستها نهتنها مهد فمینیسم مدرن، بلکه خاستگاه جنبشهای ضدبردهداری، حق رأی زنان و کنشگری برای صلح بودند – جنبشهایی که همواره با حضور (و حتی غلبۀ) رهبران زن کوئیکر جان گرفته و ادامه یافتهاند.»
ردپای کوئیکرها در تاریخ آمریکا بسیار مشهوده ولی موضوع بحث ما نیست، شاید در آینده با تحقیقی جامعتر سراغ این فرقه مذهبی هم رفتم اما الان بحث ما درباره تاثیر این جریان بر جنبش حقوق زنانه، کوئیکرها نقش برجستهای در جنبش حقوق زنان در قرن نوزدهم ایالات متحده بازی کردن، یکی از شاخصترین این چهرهها سوزان بی. آنتونیه که در یک خانواده کوئیکر به دنیا آمده بود. سوزان انجمن برابری حقوق آمریکا رو در سال ۱۸۶۶ تاسیس کرد و دوست صمیمیاش کسی نبود جز الیزابت کدی استانتون یکی از زنان آمریکایی که اجازه پیدا نکرد در کنوانسیون جهانی ضدبردهداری سخنرانی کنه و حتی مجبورش کردن در بخشی جداگانه و پشت پرده بنشینه نه در کنار مردان. نفر بعدی که از شرکت در این کنوانسیون بازموند خانمی بود به اسم لوکرشیا مات که او هم از قضا کوئیکر بود. زنان دیگهای هم از مشارکت در این کنوانسیون کنار گذاشته شدن که بیشترشون کوئیکر بودن و فقط میتونستن در نقش تماشاچی حضور داشته باشن. انجمنهای ضد بردهداری در آمریکا عمدتا در شمال و غرب شکل گرفتند و هم انجمن پنسیلوانیا و هم ماساچوست، زنان رو به نمایندگی فرستاده بودن. یکی از چهرههای کلیدی جنبش ضدبردهداری ویلیام لیولد گریسون بود که دیر به جلسه رسید و وقتی دید این رفتار با زنها شده از شرکت در جلسه خودداری کرد و همراه با چارلز لنکس رموند، ناتانیل پی. راجرز و ویلیام آدامز رفتند و کنار زنها نشستند. جهت اطلاع اینایی که نام بردم دیگه کوئیکر نبودن اما هم بعدتر هم فعال حقوق زنان شدند و هم به کارشون در مبارزه با بردهداری ادامه دادن. از مجموع همه این اتفاقات که من خیلی سریع و بدون ذکر جزئیات ازشون گذشتم بذر جنبش زنان کاشته شد و یکی از اسناد بنیادین جنبش حقوق زنان در سال ۱۸۴۸ نوشته شد. این سند تاریخی که به اعلامیه احساسات یا اعلامیه حقوق و احساسات مشهور شد و در سنکا فالز نیویورک اعلام و امضا شد تا حد زیادی حاصل تلاش زنان کوئیکر بود. متن این سند با الهام از اعلامیه استقلال آمریکا و با کمک خانواده مکلینتاک نوشته شد که کوئیکر بودن. اما الیزابت کدی استانتون متن رو کمی تغییر داد که این کمی حتی صدای شوهرش رو هم درآورد. الیزابت بهجای جمله «تاریخ پادشاه کنونی بریتانیای کبیر»، عبارت «تاریخ نوع بشر» را جایگزین کرد تا مردان را بهعنوان ستمگران تاریخی زنان معرفی کنه. همچنین، جمله مشهور «همهی مردان برابر آفریده شدهاند» را به «همهی مردان و زنان برابر آفریده شدهاند» تغییر داد. بخش دوم اعلامیه هم شامل فهرستی از نارضایتیها و شکایات زنان بود. همسرش، هنری بروستر استانتون در تدوین این بیانیه کمک کرد و قوانینی رو پیدا کرد که به حقوق مالکیت زنان آسیب میرسوند. بااینحال، الیزابت کدی استانتون سرِخود مسئله حق رأی زنان رو به متن بیانیه اضافه کرد و در فهرست شکایات نوشت:
«او [یعنی مرد] هرگز به زن اجازه نداده که از حق غیرقابلانکار خود در رأی دادن بهرهمند شود.»
و در بند دیگهاش نوشت
«او [بازم یعنی مرد] با سلب نخستین حق شهروندی زن یعنی حق رأی و محروم کردن او از نمایندگی در مجالس قانونگذاری، زن را از هر سو تحت ستم قرار داده است.»
پس از افزودن این بخش، استانتون نسخه نهایی بیانیه و قطعنامهها رو آماده ارائه به کنوانسیون کرد. اما وقتی هنری استانتون متوجه شد که موضوع حق رأی زنان به متن اضافه شده، به همسرش هشدار داد:
«این موضوع باعث خواهد شد که کل کنوانسیون به یک مضحکه تبدیل شود.»
او هم مثل بسیاری از مردان اون دوران، با حق رأی زنان موافق نبود و از اونجا که قصد داشت وارد سیاست بشه سنکا فالز را ترک کرد تا با این کنوانسیون که موضوعی بحثبرانگیز رو مطرح میکرد، ارتباطی نداشته باشه.
همسرم طوبی متن این بیانیه رو خونده که با هم میشنویم:
هنگامی که در مسیر رویدادهای انسانی، لازم میشود بخشی از خانواده بشری در میان مردم جهان جایگاهی متفاوت از آنچه تاکنون داشتهاند به دست بیاورند که طبق قوانین طبیعت و خدای طبیعت سزاوار آن هستند، احترامی شایسته به نظرات بشریت اقتضا میکند که دلایل اقدام خود را آشکارا بیان کنند.
ما این حقایق را بدیهی میدانیم:
- تمامی مردان و زنان برابر آفریده شدهاند.
- آنان توسط خالق خود از حقوقی غیرقابلسلب برخوردارند؛ از جمله زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی.
- برای تأمین این حقوق، دولتها تشکیل میشوند و قدرتهای عادلانه خود را از رضایت حکومتشوندگان میگیرند.
هرگاه شکلی از حکومت در راه تحقق این اهداف عمل نکند، کسانی که از آن آسیب میبینند حق دارند وفاداری خود را از آن سلب کرده و خواستار ایجاد حکومتی جدید شوند؛ حکومتی که بر اصولی استوار باشد و به گونهای سازمان یابد که به نظر آنان بیشترین تأثیر را در تأمین امنیت و سعادت آنان داشته باشد.
احتیاط حکم میکند حکومتهایی که مدتها برقرار بودهاند، نباید به دلایلی آسان و زودگذر تغییر یابند. تجربه نیز نشان داده است که انسانها تمایل دارند تا زمانی که بدیها قابل تحملاند، به رنج کشیدن ادامه دهند نه اینکه ساختارهایی که بدان خو گرفتهاند را برچینند و اوضاع را اصلاح کنند.
اما زمانی که رشتهای طولانی از سوءاستفادهها و غصبها، که همواره با هدفی مشخص به دنبال تسلیم کامل آنان به استبدادی مطلق است، شکل میگیرد، بر آنان واجب است که آن حکومت را براندازند و برای تأمین امنیت آینده خود، محافظان جدیدی فراهم آورند.
زنان، تحت این حکومت، صبورانه این رنجها را تحمل کردهاند و اکنون زمان آن فرا رسیده است که ضرورت آنان را وادار به مطالبه جایگاه برابری کند که به حق سزاوار آن هستند.
تاریخ بشریت، تاریخ آسیبها و غصبهای مکرر مردان نسبت به زنان است؛ آسیبها و غصبهایی که هدف مستقیم آنها برقراری استبدادی مطلق بر زنان بوده است. برای اثبات این ادعا، واقعیتهایی را به جهانیان منصف ارائه میکنیم:
- او (مرد) هرگز به زن اجازه نداده که از حق غیرقابلانکار خود در رأی دادن بهرهمند شود.
- او زن را مجبور کرده است که تسلیم قوانینی شود که در تدوین آنها هیچ صدایی نداشته است.
- او حقوقی را از زن دریغ کرده که حتی به نادانترین و فرودستترین مردان – چه بومی و چه خارجی – اعطا شده است.
- با سلب نخستین حق شهروندی زن یعنی حق رأی و محروم کردن او از نمایندگی در مجالس قانونگذاری، زن را از هر سو تحت ظلم قرار داده است.
- او زن را، اگر متأهل باشد، از نظر قانونی مرده مدنی محسوب کرده است.
- او تمام حقوق زن را بر اموالش، حتی دستمزد حاصل از کارش را از او گرفته است.
- او زن را از نظر اخلاقی به موجودی غیرمسئول بدل کرده است؛ بهطوریکه زن میتواند بسیاری از جرائم را بدون مجازات مرتکب شود، مشروط بر اینکه این اعمال در حضور شوهرش انجام گیرد.
- در پیمان ازدواج، زن مجبور است که اطاعت از شوهر را وعده دهد و بدین ترتیب شوهر، عملاً ارباب او میشود؛ زیرا قانون به شوهر این قدرت را میدهد که زن را از آزادی محروم کند و او را تنبیه نماید.
- او قوانین مربوط به طلاق را به گونهای تنظیم کرده است که در آنها:
- دلایل موجه برای طلاق
- حضانت فرزندان در صورت جدایی
- و تمام تصمیمات مرتبط
کاملاً بیتوجه به خوشبختی زن هستند. قانون در تمامی موارد بر فرضی نادرست از برتری مرد بنا شده و تمام قدرت را در دستان او قرار داده است.
- پس از آنکه زن را از همه حقوق خود بهعنوان یک زن متأهل محروم کرده است، اگر زن مجرد و مالک اموالی باشد، دولت او را مالیاتپرداز میداند، بیآنکه هیچ حقی در حکومت برای او قائل شود؛ مگر در مواردی که اموالش برای دولت سودمند باشد.
- او تقریباً همه مشاغل سودآور را در انحصار خود درآورده است و در معدود مشاغلی که زن اجازه فعالیت در آنها را دارد، دستمزدی ناچیز به او پرداخت میشود.
- او تمام مسیرهای دستیابی به ثروت و موقعیت اجتماعی را که برای خود بسیار محترم و پرافتخار میداند، بر زن بسته است. بهگونهای که زن، بهعنوان معلم الهیات، پزشکی یا حقوق، شناخته نمیشود.
- او (مرد) زنان را از امکانات لازم برای دستیابی به آموزش کامل و جامع محروم کرده است؛ بهگونهای که تمام کالجها و مؤسسات آموزشی به روی آنان بسته است.
- او در کلیسا و دولت برای زن تنها جایگاهی فرودست قائل است و برای محرومسازی زنان از خدمت در وزارت کلیسا و، بهجز در موارد معدود، از حضور عمومی در امور کلیسا، به اقتدار رسولان استناد میکند.
- او با ایجاد برداشتی نادرست در افکار عمومی و معرفی قوانین اخلاقی متفاوت برای مردان و زنان، باعث شده است که انحرافات اخلاقی مردان – که زنان را از اجتماع طرد میکند – نه تنها تحمل شود بلکه بیاهمیت انگاشته شود.
- او حتی حق ویژه خداوند را غصب کرده است، چرا که خود را محق میداند تا برای زن حوزهای از فعالیتها را تعیین کند؛ در حالی که این حق تنها به وجدان زن و خدای او تعلق دارد.
او به هر وسیلهای تلاش کرده است تا:
- اعتماد به نفس زن را تضعیف کند،
- احترام به خود را در او کاهش دهد،
- و او را به پذیرش زندگیای وابسته و خوار ترغیب کند.
اکنون، با در نظر گرفتن:
- محرومیت کامل نیمی از مردم این کشور از حقوق خود،
- فرودستی اجتماعی و مذهبی آنان،
- و قوانین ناعادلانهای که پیشتر به آنها اشاره شد،
و از آنجا که زنان خود را رنجدیده، ستمکشیده و بهناحق از مقدسترین حقوقشان محرومشده میدانند، ما اصرار داریم که:
زنان فوراً به تمام حقوق و امتیازاتی که بهعنوان شهروندان ایالات متحده آمریکا شایسته آن هستند، دست یابند.
در آغاز این وظیفه بزرگ، ما بهخوبی آگاهیم که با:
- سوءبرداشتها،
- تحریفها،
- و تمسخرهای فراوانی روبهرو خواهیم شد.
اما ما با تمام ابزارهای در اختیار خود برای دستیابی به هدفمان تلاش خواهیم کرد.
برنامههای ما عبارتاند از:
- بهکارگیری نمایندگان،
- توزیع جزوات آگاهیبخش،
- تقدیم دادخواست به مجالس قانونگذاری ایالتی و ملی،
- و تلاش برای جلب حمایت تریبونهای مذهبی و مطبوعات.
ما امیدواریم که این همایش، سرآغاز مجموعهای از همایشها باشد که تمامی بخشهای کشور را در بر گیرد.
با ایمان راسخ به پیروزی نهایی حق و حقیقت، ما امروز امضای خود را بر این بیانیه مینهیم.
از مجموع سیصد نفری که در این همایش شرکت کرده بودن، صد نفر این بیانیه رو امضا کردن، ۶۸ زن و ۳۲ مرد. این همایش الهام بخش دیگران شد تا اینکه در سال ۱۸۵۰ همایشی بزرگتر که از یازده ایالت در اون شرکت کرده بودن برگزار شد. این همایشها هر سال برگزار شدن تا اینکه جنگ داخلی آمریکا شروع شد، با شروع جنگ فعالان حقوق زنان تمرکزشون رو گذاشتن بر لغو بردهداری و بعد از جنگ که قانون ممنوعیت بردهداری تصویب شد دوباره به مسئله حقوق زنان برگشتند. یک سال پس از جنگ سوزان انجمن برابری حقوق آمریکا رو در سال ۱۸۶۶ تاسیس کرد که هدفش «تأمین حقوق برابر برای تمامی شهروندان آمریکایی، بهویژه حق رأی، بدون در نظر گرفتن نژاد، رنگ یا جنسیت.» بود. این انجمن در سال ۱۸۷۰ منحل شد و دو انجمن دیگه برای حق رای زنان به وجود اومد که در سال ۱۸۹۰ به هم ملحق شدن و انجمن ملی حق رأی زنان آمریکا رو ایجاد کردن که به مبارزات خودش تا سال ۱۹۲۰ که متمم نوزدهم قانون اساسی آمریکا تصویب شد و به زنها حق رای داد پابرجا بود و بعد منحل شد.
اما همه اینها که گفتم تنها یک بخش از ماجراست، طبق تحقیقات رنه کوتِه پژوهشگر کانادایی، زنان سوسیالیست آمریکایی هم نقش پررنگی در مبارزات اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ایفا کردند. اونا توانایی زیادی در سازماندهی اعتصابات و تظاهرات داشتن، رنه بر اساس این یافتهها، این فرضیه را مطرح کرد که چرا این اسناد تاریخی نادیده گرفته شده یا در گذر زمان از بین رفتهاند. از ظواهر امر اینطور برمیاد که این دو جریان با اینکه مطالبات یکسانی رو مطرح می کردن اما با هم تفاوت داشتن، به دست آوردن حق رای یکی از خواستههای زنان سوسیالیست بود، اونها دنبال بهبود شرایط کارگران، بهبود دستمزدها و خواستههای دیگهای که به کارگران مربوط میشد هم بودند. این دو جریان هر کدوم مسیر خودشون رو رفتن، اما از این مرحله به بعد و با انقلاب کمونیستی روسیه صدای فعالان زن سوسیالیست بلندتر شنیده شد خصوصا در اروپا، برعکس در آمریکا این جریان رو به ضعف گذاشت، سوسیالیسم در آمریکا هیچوقت غالب نشد. اما این زنان سوسیالیست بودن که روز جهانی زن رو پایه گذاشتند که البته به این راحتیها و سرراستیها نبود. از پژوهشهای رنه کوتِه اینطور برمیاد که هیچ منبعی در اون دوره—بهویژه روزنامهها و مطبوعات سوسیالیستی—به تاریخ ۸ مارس، اعتصاب زنان کارگر آمریکایی، تظاهرات زنان یا حتی روزی مخصوص زنان اشارهای نکرده.
در بازه زمانی اواخر قرن نوزدهم تا سال ۱۹۰۸، اعتصابها و سرکوبهایی علیه کارگران رخ داده بود، اما هیچیک از این وقایع به مرگ زنان در نیویورک که گمان میره منشأ روز جهانی زن باشه، مرتبط نیست. نتیجه تحقیق کوتِه این بود که نه در سال ۱۸۵۷ و نه در ۱۹۰۸، اعتصابی قهرمانانه رخ نداد؛ بلکه آنچه وجود داشت، فمینیسمی قهرمانانه بود. جستوجوی منشأ ۸ مارس در واقع بازنگری در مبارزات زنان سوسیالیست آمریکایی برای موجودیتی مستقل بود.
منابعی که کوتِه کشف کرد، نشون میدن که نخستین «روز زن» در ۳ مه ۱۹۰۸ در شیکاگو برگزار شد. این مراسم که توسط لورین اس. براون ریاست میشد، در ماهنامه «زن سوسیالیست» ثبت شده. گرامیداشت این روز در سالن تئاتر گاریک با حضور ۱۵۰۰ زن برگزار شد؛ زنانی که در روزی که به مسائل زنان کارگر اختصاص داشت، خواستههای خود را برای برابری اقتصادی و سیاسی زنان با تشویق حمایت کردند. این روز، علاوه بر اعتراض به استثمار و سرکوب زنان، اساساً بر حق رأی زنان متمرکز بود. برابری زن و مرد، استقلال زنان و در نتیجه حق رأی زنان، نهتنها در میان فعالان بلکه درون و بیرون از حزب هم مورد حمایت قرار گرفت.
در سال ۱۹۰۹، «روز زن» به فعالیت رسمی حزب سوسیالیست تبدیل شد و کمیته ملی زنان مسئول سازماندهی آن بود. این روز در ۲۸ فوریه گرامی داشته شد و مطبوعات آن زمان از «اجتماع حق رأی زنان» در نیویورک گزارش دادند.
سوسیالیستهای آمریکایی پیشنهاد داده بودن آخرین یکشنبهی فوریه روز زن باشه. اما این روز در تاریخهای مختلفی برگزار میشد. با گذشت زمان، شمار فزایندهای از زنان کارگر، از جمله اعتصابکنندگان، به این روز پیوستند و میزان مشارکت زنان در اون افزایش پیدا کرد.
روزنامهها از برگزاری «روز جهانی زن» در نیویورک در ۲۷ فوریه ۱۹۱۰ در سالن کارنگی گزارش دادهاند؛ مراسمی با حضور ۳۰۰۰ زن که در آن، مهمترین انجمنهای مدافع حق رأی زنان گرد هم آمدند. این گردهمایی به ابتکار زنان سوسیالیست سازماندهی شد، اما زنان غیرسوسیالیست هم در اون شرکت کردن.
همچنین در منابع تاریخی ثبت شده که از نوامبر ۱۹۰۹ تا فوریهی ۱۹۱۰، یک اعتصاب طولانی از سوی کارگران تولید پیراهن در نیویورک جریان داشت که ۸۰ درصد از اعتصابکنندگان را زنان تشکیل میدادند. این اعتصاب، که ۱۲ روز پیش از روز زن به پایان رسید، نخستین اعتصاب گسترده زنان بود که شرایط سخت زندگی و کار اونها و شجاعت این خیاطان را به نمایش گذاشت. این اعتراض با حمایت گسترده مردم همراه شد و بسیاری از این زنان کارگر در روز زن نیز شرکت کردند و مبارزه برای حق رأی را گسترش دادند—حقی که سرانجام در سال ۱۹۲۰ در سراسر ایالات متحده به رسمیت شناخته شد.
کلارا زتکین، سوسیالیست آلمانی، پیشنهاد داد که «روز زن» به یک مراسم ویژه و گرامیداشتی سالانه تبدیل بشه و اضافه کرد «با پیروی از الگوی خواهران آمریکاییمان». او همچنین در مقالهای که در ۲۸ اوت ۱۹۱۰ در نشریهی آلمانی دیگلیشایت منتشر کرد، تأکید کرد که محور اصلی این روز باید مبارزه برای حق رأی زنان باشد.
در سال ۱۹۱۱، روز جهانی زن در آلمان در ۱۹ مارس گرامی داشته شد، در حالی که زنان سوئدی آن را همراه با روز اول مه جشن گرفتند. بهطور کلی، این روز در تاریخهای متفاوتی برگزار میشد.
در سال ۱۹۱۳، نخستین «روز جهانی زنان کارگر» در روسیه تحت حکومت تزارها، با محوریت حق رأی زنان برگزار شد. زنان کارگر روسی در این گردهمایی در پتروگراد شرکت کردند، اما با سرکوب مواجه شدند. در سال ۱۹۱۴، تمامی سازماندهندگان این روز در روسیه دستگیر شدند و عملاً برگزاری آن غیرممکن شد.
در همین سال، روز جهانی زن در آلمان به مبارزه برای حق رأی زنان اختصاص یافت و تا جایی که میشه فهمید، برای نخستین بار در ۸ مارس برگزار شد؛ انتخاب این تاریخ احتمالاً به دلیل مناسببودنش بوده.
سوسیالیستهای اروپایی این روز را با مسئلهی حق رأی و رهایی سیاسی زنان پیوند زدند، اما تاریخ برگزاری آن در هر کشور متفاوت بود. با این حال، در طول سالهای جنگ جهانی، توجه چندانی به این مناسبت نشد.
یکی از ارجاعات تاریخی جالب دربارهی منشأ ۸ مارس بهعنوان روز جهانی زن، ارتباط آن با نقش فعال زنان کارگر روسی در رویدادهایی است که به انقلاب ۱۹۱۷ منتهی شد. در ۸ مارس—بر اساس تقویم میلادی—یا ۲۳ فوریه—طبق تقویم روسیه—زنان کارگر روسی اقداماتی را آغاز کردند که به آغاز انقلاب فوریه منجر شد.
الکساندرا کولونتای، رهبر فمینیست انقلاب سوسیالیستی، درباره این روز و ۸ مارس نوشته، اما جالب اینجاست که این رویداد بعدها از روایتهای رسمی حذف شد. او نوشته بود: «روز زنان کارگر در ۸ مارس ۱۹۱۷، روزی فراموشنشدنی در تاریخ است. انقلاب فوریه تازه آغاز شده بود.» لئون تروتسکی، رهبر انقلاب، نیز در تاریخ انقلاب روسیه به این واقعه اشاره میکند. در متن او بهوضوح دیده میشود که زنان آغازگر اعتصاب عمومی بودند و با شجاعت در خیابانهای پتروگراد علیه گرسنگی، جنگ و حکومت تزارها به اعتراض پرداختند. تروتسکی نوشته است:
«۲۳ فوریه (۸ مارس) روز جهانی زن بود و تجمعاتی پیشبینی شده بود، اما هیچکس تصور نمیکرد که این روز، آغاز انقلاب باشد. اقدامات انقلابی انتظار میرفت اما تاریخی برای آن تعیین نشده بود. با این حال، صبح همان روز، با وجود مخالفتهای رسمی، زنان کارگر صنعت نساجی از کارخانهها خارج شدند و نمایندگانی را برای جلب حمایت از اعتصاب فرستادند… که در نهایت به یک اعتصاب گستردهی همگانی منجر شد. همه به خیابانها آمدند.»
بنابراین، انقلاب بهدنبال سازماندهی زنان آغاز شد و حتی رهبران حزبی هم از این جریان عقب موندند. ابتکار این حرکت از سوی زنان کارگر صنایع نساجی که تحتستمترین اقشار بودند، شکل گرفت. تعداد اعتصابکنندگان حدود ۹۰۰۰ نفر بود که بیشترشون زن بودن. از این گزارشها میشه فهمید که «روز زن» با پیروزی و مشارکت گسترده همراه بود، اما قربانی نداشت.
رنه کوتِه در اسناد کنفرانس بینالمللی زنان کمونیست در سال ۱۹۲۱ اشارهای پیدا کرد که در اون، یک نماینده بلغاری پیشنهاد داده بود که ۸ مارس بهعنوان تاریخ رسمی روز جهانی زن ثبت شود، «به یاد ابتکار زنان روسی.»
از سال ۱۹۲۲، روز زن رسماً در ۸ مارس گرامی داشته شد اما بیشتر جشنی کمونیستی بود تا جهانی. کلارا زتکین لنین رو راضی کرد که این روز رو روز جهانی زن بنامه.
با این حال، این تاریخ در روایتهای رسمی هم جنبش سوسیالیستی و هم تاریخنگاری آن دوران، بهتدریج نادیده گرفته شد. اما در واقع، این رویداد بخشی از گذشته تاریخی و سیاسی زنان و جنبش فمینیستی با ریشههای سوسیالیستی در اوایل قرن بیستمه.
در دهه ۱۹۷۰، بعضی از فمینیستهای اروپایی که نتونستن منبع مستندی درباره آتشسوزی یا اعتصاب کارخانه نساجی در ۱۸۵۷ نیویورک پیدا کنند، فهمیدن که این واقعه افسانه است. اما اگر این داستان رو نمیپذیرفتن باید با توجه به شواهد بسیاری که وجود داشت قبول میکردن که روز جهانی زن به ابتکار و تلاشهای زنان سوسیالیست آمریکایی به وجود اومد و نمیخواستن چنین چیزی رخ بده. یعنی نمیخواستن روز جهانی زن رو به کمونیسم گره بزنن، برای همین این داستان جعل شد تا نشون بدن که روز جهانی زن ربطی به کمونیسم نداره و خیلی قبلتر از اینها بوجود اومد و برای ادای احترام به کلارا زتکین که مبارزات او باعث شد که این روز در سراسر جهان به اسم روز زن شناخته بشه سال تولد زتکین یعنی ۱۸۵۷ رو به عنوان مبدا این روز اعلام کردن. شاید این تصمیم در اون دوران درست بوده باشه اما لازمه که امروز بدونیم چه کسانی، چه جریانهایی و چه سابقههایی در مبارزات زنان وجود داشته تا به امروز برسیم و به احترام اینها کلاه از سر برداریم. به قول تیموتی اسنایدر همه ما باید محافظهکار-لیبرال-سوسیالیست بشیم. چون آزادی خواهی محور اصلی لیبراله. اعتقاد به اینکه آزادی به فضیلتها ارتباط داره، محافظهکارانه است و باور به اینکه ساختارها پشتیبان ارزشها هستند سوسیالیستیه. اگر تمامی این جریانها با هم کار میکردن نه اینکه با هم رقابت کنن، من مجبور نبودم این ویدیو رو بسازم و درباره یه افسانه حرف بزنم که زنها به دلیل رقابت بین این جریانها مجبور شدن بسازن تا دست کم بتونن یه روز به نام خودشون داشته باشن. و امروز مجبور نبودیم همچنان برای بدیهیترین حقوق انسانی زنها مبارزه کنیم، حقی که بر بدنشون دارن، در انتخاب لباسشون دارن و حقی که در تعیین سرنوشتشون دارن. اگر مبنا رو حقوق و آزادی انسانها قرار ندیم و مثل بعضی چپها مطالبات به حق زنها رو موکول کنیم به بعد از پیروزی بر امپریالیسم، یا مثل بعضی لیبرالها و محافظهکارها سعی کنیم مبارزات و سازماندهی زنها رو نادیده بگیریم، نتیجه این میشه که باید برای تاریخی پر از افتخار و مبارزه دست به دامن افسانه بشیم و آتش سوزی کارخانهای رو جعل کنیم تا به جای تاثیر بر فکر انسانها و نشون دادن شجاعتی که بدون وقفه و بیش از یک قرن و نیم ادامه داشته، احساساتشون رو جریحهدار کنیم. اسنایدر میگه آزادی داده نمیشه، به دست میاد و اگر روزی به شما داده شد بدونید که از دستش دادید.
در آخر هم پرونده آتش سوزی رو ببندم، همون آتش سوزیای که میگن منشا روز زن بوده. این اتفاق متاسفانه رخ داده بود ولی ربطی به روز زن نداشت، در ۲۵ مارس ۱۹۱۱ آتشسوزی مرگباری در کارخانه نساجی تریاَنگل شِرتوِیست نیویورک رخ میده.
این کارخانه که در سه طبقهی بالایی یک ساختمان دهطبقه قرار داشت، محل کار ۵۰۰ کارگر—عمدتاً زنان جوان، یهودی و مهاجران ایتالیایی—بود که در شرایطی بهشدت ناامن و نامناسب کار میکردند. کف سالن کارگاه پوشیده از مواد و ضایعات قابل اشتعال بود، هیچ خروجی اضطراری یا شلنگ آتشنشانی وجود نداشت، و کارفرمایان برای «جلوگیری از وقفه در کار»، درها را قفل کرده بودند. زمانی که آتشنشانان سرانجام به طبقات بالا رسیدند، ۱۲۳ زن و ۲۳ مرد یا در آتش سوخته بودند یا بر اثر پرتابشدن از پنجرهها جان باخته بودند.
پس از این فاجعه، کمیته بررسی کارخانهها در نیویورک تشکیل شد، کمیتهای که درخواست تشکیل آن ۵۰ سال قبلتر مطرح شده بود. این رویداد نقطه آغاز تاریخ قوانین حفاظت از سلامت و ایمنی کارگران شد. رهبر اتحادیه کارگری، رزا اشنایدرمن، تونست ۱۲ هزار زن را در مراسم تشییعجنازه کارگران جانباخته بسیج کند تا ضمن ابراز سوگ و همبستگی، بر ضرورت اصلاحات اساسی در شرایط کار تأکید کنند.
بنابراین، گرچه همچنان نیاز به کشف و بازسازی بخشهای گمشده این تاریخ داریم، اما باید بدونیم که روز جهانی زن محصول دورهای از مبارزات گسترده در بستر دگرگونیهای اجتماعی بزرگ تا نخستین دهههای قرن بیستم بود. این روز به نماد مشارکت فعال زنان در مبارزه برای تغییر زندگیشان و اصلاح جامعه تبدیل شد.
این روایتی که من به دست دادم نقاط تاریک زیادی داره، خیلی از این انجمنها و جنبشها جزئیات فراوانی داشتند که من از کنارشون گذشتم، جزئیاتی که خیلی هم مهمن، قطعا این ویدیو آخرین ویدیو با محوریت جنبش زنان نیست اما مثل مقدمه یک بحث موادی در اختیارمون میگذاره برای موشکافی و پژوهشهای بیشتر. امیدوارم که خودتون علاقمند شید و دربارهاش بیشتر بخونید و اگر منبع جالبی پیدا کردید برای من هم بفرستید. خیلی ممنونم که تا اینجا همراهم بودید، به قول دوستان لایک و کامنت فراموش نشه. برای مطالعه بیشتر لیست منابع رو هم در کپشن همین ویدیو می گذارم.
حتما شما هم داستان انتخاب ۸ مارس به عنوان روز جهانی زن رو شنیدید یا خوندید. این داستان که زنان کارگر کارخانه نساجی در ۸ مارس ۱۸۵۷ در نیویورک دست به اعتصاب زدن و ۵۰ سال بعد زنان به بزرگداشت این اعتصاب روز زن رو گرامی داشتن. در یک نسخه این روایت گفته شده که بیش از صد زن در آتش سوزی کارخانه نساجی در ۱۸۵۷ کشته شدند و در روایت دیگه این آتشسوزی به سال ۱۹۰۸ یعنی ۵۰ سال بعد نقل شده و از این واقعه به عنوان شروع روز زن یاد میشه به یاد سرکوب و ظلم و ستمی که علیه زنان شد و به یاد کشته شدگان این روز. اما اگر بگم این روایت افسانه است چطور؟ اگر بگم چنین اتفاقی در ۸ مارس اتفاق نیفتاده چی؟ ویدیوی کامل رو در یوتیوب ببینید.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.