اگر جایی برای امید نیست دست کم به نومیدی تن ندهیم
پشتیبانی از ما
پشتیبانی از ما
  • صفحه اصلی
  • یوتیوب
  • پادکست
  • بلاگ
فهرست
خانه تاریخ ما چرا عاشق داستانیم؟ داستان چه ارتباطی با زندگی واقعی دارد؟
مقاومت، عصیان و مرگ
مقاومت، عصیان و مرگ
برگشت به مطالب
سوفسطایی‌ها: حکمت‌پیشه‌هایی بدنام یا معماران علوم انسانی؟
سوفسطایی‌ها: حکمت‌پیشه‌هایی بدنام یا معماران علوم انسانی؟ قسمت نهم فلسفه سیاسی
در باب داستان
Click to enlarge

ما چرا عاشق داستانیم؟ داستان چه ارتباطی با زندگی واقعی دارد؟

تا حالا براتون سوال شده که داستان‌های حمله بیگانگان به زمین که عموما هم حمله به آمریکاست از کجا اومده؟ چی باعث شده که این داستان‌ها تعریف بشن و خواهان داشته باشن؟ یا چه چیزی باعث شد که سوپر هیروها یا ابرقهرمان‌هایی مثل آیرون من یا بیوه سیاه خلق بشن؟ یا چرا باید داستان‌های اسطوره‌‌ای خلق جهان ساخته بشن و البته باقی بمونن؟ یا این سوال اساسی، اصلا چرا باید داستان گفت و چرا ما انقدر عاشق داستانیم؟ از وقتی یادمون میاد داستان‌ها جزئی از زندگی ما بودن؛ از افسانه‌های قدیمی گرفته تا فیلم‌ها و رمان‌های امروزی. اما این همه علاقه به قصه از کجا می‌آید؟ چه چیزی در داستان هست که می‌تونه چنین علاقه‌ای رو زنده نگه داره؟ آیا داستان‌ها فقط برای سرگرمی ما خلق شدن یا کارکردهای دیگه‌ای هم دارن؟ در این ویدئو از کتاب در باب داستان نوشته ریچارد کرنی با ترجمه سهیل سمی گفتم که نشر ققنوس منتشرش کرده. توضیح و اصلاح: من به اشتباه مارکز رو مارکس تلفظ کردم، اینم بذارید پای ناخودآگاه من از بس که در فلسفه سیاسی غرق شدم. ویرایشش هم سخت بود، پس لطفا با همین اشتباه از من بپذیرید.

دسته ها: ادبیات, تاریخ, جامعه شناسی, سیاست, یوتیوب برچسب ها: Epitome books, اپیتومی بوکس, اسطوره, بررسی کتاب, تاریخ, داستان, در باب داستان, سیاست, کتاب, کتاب خوب, کتاب خوب بخوانیم, ملی گرایی, ناسیونالیسم, نقد کتاب, یوتیوب
اشتراک گذاری:
  • توضیحات
  • نظرات (0)
توضیحات

تا حالا براتون سوال شده که داستان‌های حمله بیگانگان به زمین که عموما هم حمله به آمریکاست از کجا اومده؟ چی باعث شده که این داستان‌ها تعریف بشن و خواهان داشته باشن؟ یا چه چیزی باعث شد که سوپر هیروها یا ابرقهرمان‌هایی مثل آیرون من یا بیوه سیاه خلق بشن؟ یا چرا باید داستان‌های اسطوره‌‌ای خلق جهان ساخته بشن و البته باقی بمونن؟ یا این سوال اساسی، اصلا چرا باید داستان گفت و چرا ما انقدر عاشق داستانیم؟ از وقتی یادمون میاد داستان‌ها جزئی از زندگی ما بودن؛ از افسانه‌های قدیمی گرفته تا فیلم‌ها و رمان‌های امروزی. اما این همه علاقه به قصه از کجا می‌آید؟ چه چیزی در داستان هست که می‌تونه چنین علاقه‌ای رو زنده نگه داره؟ آیا داستان‌ها فقط برای سرگرمی ما خلق شدن یا کارکردهای دیگه‌ای هم دارن؟

داستان‌ها ما رو در برگرفتن، نه تنها دربر گرفتن بلکه از درون ما می‌جوشن و بیرون میان، هر انسان برای خودش داستانی داره، یا هر انسان داستانیه که یا هنوز گفته نشده یا بارها و به اشکال گوناگون گفته مخصوصا نویسنده‌های رمان. اما داستان فقط مربوط به انسان نیست، داستان انسان‌ها یا ملت‌ها هم هست، داستان طبیعت هم هست و داستان تاریخ هم هست. اما داستان چیزی انسانیه یعنی فقط انسان میتونه داستان تعریف کنه، در واقع انسان با تعریف داستان جاش رو در جهان پیدا میکنه، سعی میکنه نظمی به این همه اتفاقات درهم و برهم بده و در پرتو این نظم هویت خودش رو تعریف کنه. علاوه بر این هیچ کس نمی تونه برای خودش داستان تعریف کنه، حتی خودزندگینامه‌ها هم مخاطب دارن، مثلا آگوستین اعترافاتش رو خطاب به خدا می‌نویسه یا روسو خطاب به آدمایی شبیه خودش، یادداشت‌های زیرزمینی داستایوفسکی هم همینطورن. یعنی داستان چیزیه که نیاز به مخاطب داره، نیاز به کسی که تعریفش میکنه و کسی که می‌شنودش و این باز هم داستان را انسانی‌تر می‌کنه. خیلی مشخص نیست که داستان از کجا اومده، احتمالا از زمان‌های خیلی دور وقتی اجداد ما رو دیوار غارها نقاشی می کردن داستان هم وجود داشته و سعی کردن این داستان‌ها رو با نقاشی روی دیوار برای دیگری تعریف کنن. داستان واقعیت نیست بلکه بازنمایی واقعیت در زبانه، یعنی تعریف اونچه که اتفاق افتاده از دید کسی که داره تعریفش می‌کنه. داستان یه چیز ثابت نیست ممکنه خیلی از داستان‌ها به نظرمون ثابت برسن اما با هر بار تعریف کردن چیزی درون داستانی که تعریف میشه عوض میشه و این داستان همون داستان سابق نیست. حتی خوندن داستان هم همینطوره، داستانی که تو ده سالگی میخونیم تو بیست سالگی یه جور دیگه اس. چون ما یه جور دیگه شدیم.

یکی از اولین نمونه‌های داستانی که به دست ما رسیده اسطوره است. هزیود شاعر یونانی میگه اسطوره‌ها برای این خلق شدن که جهان رو توصیف کنن و توضیح بدن که ما چطور پا به این جهان گذاشتیم یعنی در واقع اسطوره به ما کمک میکنه تا درک بهتری از جهانمون و حضورمون در جهان به دست بیاریم. در واقع داستان ابزاری قدرتمند برای درک بهتر جهانه و این یکی از کارکردهای داستانه و یکی از جواب‌هایی که میشه به این سوال داد که چرا داستان بوجود اومد؟ داستان پاسخی بود به نیاز انسان برای فهم جهان پیرامونش، اینکه کیه؟ کجاست و چرا هست؟

نویسنده کتاب در باب داستان به ما میگه که داستان‌ها همیشه ابزاری برای درک بهتر جهان و انتقال دانش بودن. در گذشته، داستان به انسان‌ها کمک می‌کرده تا پدیده‌های طبیعی، معنای زندگی و مرگ، و حتی نیروهای ماورایی را بهتر بفهمن. این داستان‌ها باعث می‌شدند انسان‌ها احساس کنن می‌تونن به وقایع پیچیده‌ای که در اطرافشون رخ میده نظم و معنا بدن، مثلا توضیح بدن که چرا رودخونه طغیان کرد یا چرا خورشید یه دفعه تو آسمون سیاه شد.

اما کارکرد داستان فقط مختص گذشته نیست، اتفاقا امروزه کارکرد بیشتری داره، از کتاب‌ها و فیلم‌ها گرفته تا رسانه‌های اجتماعی، داستان‌ها ابزاری هستن که می‌تونیم با کمک اون‌ها پیچیدگی‌های دنیای مدرن را بفهمیم. امروزه داستان گفتن خیلی راحت تر شده، هر انسانی به لطف شبکه‌های اجتماعی فضایی داره که بتونه با سرعتی بسیار زیاد داستان زندگیش رو تعریف کنه و این تعریف کردن محدود به نوشتن هم نیست می‌تونه استوری بگذاره از عکسای سفرش یا از زندگی روزمره‌اش فیلم بگیره یا داستانش رو صوتی تعریف کنه، این داستان‌ها مخاطب زیادی هم دارن و این نشون دهنده علاقه سیر نشدنی ما به داستانه.

اما این یک کارکرد داستان بود، کارکردی که به ما کمک کرده انسان باشیم، یعنی خودمون رو تعریف کنیم، بتونیم برای خودمون پیشینه درست کنیم، بتونیم اتفاقات آشفته تاریخی رو به شکل داستانی روایت کنیم و از این راه به خاطر بسپریمشون، بتونیم سرگذشت گذشتگان رو بدونیم و برای خودمون ایل و تبار قائل باشیم، بتونیم برای خودمون تاریخ درست کنیم، اتفاقی نیست که تاریخ نگاری جایی متولد میشه که داستان و داستان سرایی نقش پررنگی در اجتماع داشته. اینها داستان‌های بزرگ هستند، داستان‌هایی که فرهنگ و تمدن رو شکل میدن و هویت جمعی یک ملت یا جامعه رو تعریف می‌کنن. نویسنده از قول رمان نویسی هندی می‌نویسه: «داستان‌های بزرگ آن‌هایی هستند که می‌شنوید و دلتان می‌خواهد دوباره بشنوید، داستان‌هایی که می‌توانید از هر کجا که هستید وارد جهان آن‌ها شوید و با خیال آسوده در آن سکونت کنید. در داستان‌های بزرگ می‌دانید چه کسی می‌میرد، چه کسی زنده می‌ماند، چه کسی به عشق می‌رسد و چه کسی نمی‌رسد و با این حال می‌خواهید که همه این‌ها را دوباره بدانید. این همان راز و سحر این داستان‌هاست.» 

اما کارکرد داستان فقط جمعی یا متعلق به یک قوم یا مجموعه انسان‌ها نیست. داستان به فرد فرد ما کمک میکنه خودمون رو معرفی کنیم، بگیم کی هستیم. مثلا من از شما بپرسم شما کی هستید چه جوابی میدید؟ شما شروع میکنید به تعریف داستان زندگی خودتون، اینکه کجا دنیا اومدین، کجا مدرسه رفتین، چقدر درس خوندین، شغلتون چیه و از این جور جوابا. هر انسانی یه داستان شخصی داره؛ داستانی که از تجربیات، احساسات و خاطراتش ساخته شدن. این داستان‌ها به ما می‌گن کی هستیم و کجای این جهان قرار گرفتیم، همه اینا خرده داستانهایی هستن که داستان کلی زندگی ما رو میسازن و همین خرده داستانها هستن که من رو تعریف می‌کنن یا درست تر بگم من خودم رو باهاشون برای شما تعریف می‌کنم.

اما ما نه تنها خودمون را با این داستان‌ها برای دیگری تعریف می‌کنیم بلکه با این داستان‌ها خودمون رو برای خودمون هم تعریف می‌کنیم، خاطراتی که در ذهن داریم از کارهایی که کردیم، حرف‌هایی که زدیم، روابطی که داشتیم و هزاران چیز دیگه هویت ما رو پیش خودمون میسازه، مثلا وقتی در مواجهه با سختی‌ها متوجه میشیم آدم آرومی بودیم، خودمون رو آدمی صبوری تعریف می‌کنیم. این داستان‌ها مدام در حال تغییرن و با تغییر اونا، هویت ما هم تغییر میکنه. بنابراین ما نه تنها بخشی از داستان‌هایی هستیم که دیگران برای ما تعریف می‌کنن، بلکه خودمون نویسنده داستان زندگی خودمون هم هستیم.

کارکرد بعدی داستان حل مسئله است. مثلا تمثیل‌ها رو در نظر بگیرین، مثنوی مولوی پره از این تمثیل‌ها تا یه چیزی به ما یاد بده، بعضی از داستان‌هاش از واقعیت سرچشمه گرفتن و خیلی از داستان‌هاش خیالی‌ان، هدفش این بوده که چیزی رو برای ما توضیح بده یا مشکلی رو حل کنه.

کارکرد بعدی داستان اینه که به ما کمک کنه تا ارزش‌های اخلاقی را بهتر درک کنیم و از راه تخیل بر واقعیت اثر بگذاریم. ما با داستان‌ها، می‌تونیم مفاهیم پیچیده‌ای مثل خوبی، بدی، عدالت و شجاعت رو بهتر بفهمیم. داستان‌ها با لمس احساسات ما و قرار دادن ما در موقعیت‌های دشوار، به ما این فرصت را می‌دن تا با مسائل اخلاقی روبرو بشیم و تجربیاتی رو از سر  بگذرونیم که در دنیای واقعی امکانش وجود نداره. مثلاً وقتی داستانی درباره شجاعت یا وفاداری می‌خونیم یا فیلمش رو می‌بینیم به‌طور ناخودآگاه اون ارزش‌ها را بهتر درک می‌کنیم و ممکنه این درک در زندگی واقعیمون و تصمیماتی که میگیریم تاثیر گذار باشن. داستان‌ها می‌تونن به ما کمک کنن تا اخلاق و ارزش‌های انسانی را به شکل ملموس‌تری تجربه کنیم و البته برعکسشم هست، مثلا ادبیات پادآرمانشهر مثل ۱۹۸۴ یا دنیای قشنگ نو بهمون کمک میکنن تا حد امکان جلوی خلق جهان‌هایی که انسان رو به بردگی و نابودی میکشن بگیریم.

و اما کارکرد آخر داستان سرگرمیه، داستان می‌تونه ما رو به جهانی خیالی ببره و از این جهان جدامون کنه، با داستان می‌تونیم زندگی‌هایی رو تجربه کنیم که در عالم واقع امکان پذیر نیستن، می‌تونیم در کنار دکتر ریو در کوچه پس کوچه‌های اوران با طاعون بجنگیم یا مثل کا بخاطر جرمی که معلوم نیست چیه محاکمه و محکوم بشیم یا مثل جووانی دروگو عمرمون رو در آرزوی حمله بربرها به قلعه‌ای دور افتاده تلف کنیم.

به طور کلی داستان‌ها سه دسته‌ان، دسته اول داستان‌هایی هستن که ما از خانواده، فرهنگ یا مذهبمون به ارث می‌بریم که هویت جمعی ما رو تعریف می‌کنن؛ دسته دوم داستان‌هایی هستن که می‌سازیم، مثل داستان زندگی خودمون یا خلق داستانی خیالی مثل نوشتن داستان کوتاه یا رمان و مثالهایی که برای شبکه‌های اجتماعی زدم و دسته سوم داستان‌هایی هستن که برای حل مساله راه حلی خلاقانه ارائه میدن، نویسنده به این نوع از داستان‌ها، کارکردی نسبت میده به اسم بقای پالایشی یعنی داستان به ما کمک میکنه مشکلی، که این مشکل می‌تونه جسمی یا روانی باشه رو با جور دیگه دیدن جهان حل کنه.

در واقع هدف من از ساخت این ویدیو گفتن از کارکردهای داستان نیست، بهترش رو می‌تونید با یه جستجوی ساده تو اینترنت پیدا کنید یا از چت جی بی تی بخواین براتون توضیح بده. چیزی که این کتاب رو برای من خوندنی کرده رابطه بین داستان و واقعیته، یعنی جور دیگه جهان رو دیدن. داستان‌ها می‌تونن ابزاری برای کنترل یا آزادی باشن. خیلی از حکومت‌ها و ایدئولوژی‌ها از داستان برای تحمیل نظر خودشون استفاده می‌کنن. داستان‌هایی که ارزش‌های خاصی رو ترویج می‌کنن یا هویت‌های جمعی رو تعریف می‌کنن، داستان‌هایی که به قدرت‌ها کمک می‌کنند تا مردم رو کنترل کنن. این داستان‌ها معمولاً با احساسات مردم بازی می‌کنن و اونا را به سمتی خاص هدایت می‌کنن. در مقابل داستان‌ها می‌توانن ابزاری برای آزادی هم باشن. داستان‌هایی که درباره حقوق بشر، عدالت اجتماعی یا آزادی فردی نقل می‌شن به مردم کمک می‌کنن تا برای حقوق خودشون مبارزه کنن و از قید و بندهای اجتماعی و سیاسی رها بشن. داستان‌هایی که حقیقت رو تعریف می‌کنن می‌تونن قدرتی برای تغییر ایجاد کنند و به جامعه کمک کنند تا به سمت پیشرفت و عدالت حرکت کنه.

همه اینا از رابطه بین داستان و واقعیت بیرون میاد. اینکه تا کجا داستانی که روایت میشه واقعیه و مابقی‌اش تخیلی. شاید از بعد زیبایی شناختی اهمیتی نداشته باشه که این داستان حقیقی است یا تخیلی اما وقتی به روایت‌های جدی میرسیم اهمیت پیدا می‌کنن.

البته که این رابطه دو سویه است یعنی همونطور که داستان میتونه بر عالم واقع تاثیر بگذاره، عالم واقع هم میتونه در داستان تاثیر بگذاره و این رابطه‌ای نیست که یک جا برای همیشه برقرار بشه و تمام، بلکه میتونه مدام ادامه داشته باشه. نویسنده برای نشون دادن این رابطه از سه داستان استفاده کرده، داستان اول مربوط به رمان اولیس نوشته جیمز جویسه، داستان دوم به مورد دورا در روانشناسی فروید می‌پردازه و در داستان سوم سراغ شیندلر میره. هدف نویسنده اینه که دیدهای متفاوتی به رابطه بین داستان و واقعیت بندازه. در نگاه اول اولیس رمانه و تخیلی است، مورد دورا مرز بین تخیل و واقعیته یعنی مشخص نیست که داستان، داستان دوراست یا داستان فروید و در داستان سوم با داستان‌های واقعی طرفیم. اما قضیه خیلی پیچیده‌تر از این حرفاست. ما نمی‌تونیم یک مرزبندی ساده برای این سه مورد لحاظ کنیم.

در داستان اول نویسنده سعی داره از طریق قهرمان داستانش یعنی ددالوس بر واقعیت تاثیر بگذاره، جویس در زمانه‌ای این رمان رو نوشته که ایرلند روزهای سختی رو می‌گذروند، در قسمتی از رمان نویسنده از زبان ددالوس آرزوی خودش رو اینطور بیان می‌کنه: او را به خاطر ایرلند به خاطر نخواهند سپرد؛ ایرلند است که به خاطر او در یادها خواهد ماند. یعنی می‌خواد طوری واقعیت ایرلند رو از نو بسازه که چیزی که باید باشه، باشه نه چیزی که الان هست. در واقع اولیس تاریخ رو بازآفرینی می‌کنه و به وحدتی بین یونانیت و مسیحیت میرسه که در عالم واقع امکانش نیست.

این تاثیرگذاری داستان بر واقعیت یا بازآفرینی واقعیت رو میشه در روایتی که درموت هیلی از نویسنده شدنش به دست میدهد دید. هیلی تعریف میکنه که بعد از تبعیدش به لندن برای شرکت در جشن ازدواجی به شهر زادگاهش کاوان برمیگرده، خیلی اتفاقی کنار ویراستار روزنامه محلی به نام آنگلو-سِلت میشینه و ویراستار ازش میپرسه کار ادبیش در لندن چطور پیش میره، هیلی هم به دروغ میگه که یه نمایشنامه نوشته و اجرا شده و قراره تو شبکه تلویزیونی بریتانیا پخش بشه و بعدشم کلی دروغ دیگه، مراسم رقص که شروع میشه این داستان رو فراموش می‌کنه، چند روز بعد که به لندن برمیگرده تو یه کافه ایرلندی یکی از هموطناش نسخه‌ای از آخرین شماره آنگلو-سلت رو روی پیشخوان میذاره که تیتر اولش درباره مشهور شدن نویسنده‌ای اهل کاوان بوده. هیلی میگه مجبور شدم به خاطر این دروغ یه نمایشنامه واقعی بنویسم و از اون به بعد تبدیل به نویسنده میشه.

با اینکه دست داستان در تعریف گذشته بازه و هر جور که بخواد تعریفش میکنه اما تاریخ مجبوره که گذشته رو همونطور که واقعا بوده تعریف کنه. این قضیه وقتی بغرنج میشه که تاریخ بخواد از حافظه نقل بشه و وقتی بغرنج‌تر میشه که مصاحبه کننده که در داستان دوم فرویده بخواد به داستان سمت و سویی که خودش میخواد رو بده. در این موارد خیلی مهمه که بتونیم واقعیت و تخیل رو از هم جدا کنیم، مخصوصا در درمان بیماری‌های روانی و مخصوصا در مورد کسانی که قربانی سواستفاده یا تجاوز شدن. این قضیه وقتی به آسیب‌های تاریخی میرسیم اهمیت بیشتری پیدا میکنه یعنی وقتی به داستان شیندلر می‌رسیم. بعضی که به کل ارزش روایت از حافظه رو زیر سوال میبرن و در مقابل بعضی اعتقاد دارن که بازنمایی جنایت نازی‌ها توسط اسپیلبرگ دراماتیک کردن این جنایته و از این جنایت چیزی پیش پا افتاده ساخته است. چرا که به سرگرمی تبدیلشان کرده. بحث اساسی دسته دوم مثل بحث کسانی است که بر ساخت فیلم از کتاب ایراد می‌گیرند. احتمالا این جمله منسوب به مارکز رو شنیده باشید که گفته بود از رمان‌های بزرگ نمیشه فیلم خوبی ساخت و دلیلش هم اینه که در مقایسه با تخیل یک نفر که اینجا فیلمنامه نویس یا کارگردانه تخیل هر انسان خیلی غنی تر و متنوعه تره و البته که سینما محدوده اما تخیل انسان نامحدود. وقتی چیزی روی پرده سینما میاد در واقع نتیجه تخیلات کارگردان یا نویسنده است که به قاب سینما محدود شده. ایرادی که به فیلم فهرست شیندلر گرفته میشه از همینجاست یعنی به جای اینکه روایت‌های قربانیان هولوکاست رو تخیل کنیم و مشارکت فعالی در بازنمایی این جنایت داشته باشیم که به ما امکان بده درک بهتر و وسیع‌تری از این جنایات داشته باشیم محدود شدیم به تصویری که اسپیلبرگ برامون ساخته. یکی از کسانی که به فیلم اسپیلبرگ انتقادات سختی وارد کرده خودش فیلمی مستند درباره جنایت نازی‌ها ساخته که در اون بازماندگان نه روایت خودشون بلکه روایت دیگرانی که کشته شدن رو ارائه می‌کنن، در واقع با اینکار به کسانی که تاریخ صدایشان را بریده صدایی دوباره می‌ده و این نوع روایت کردن چنان سخت و آزاردهنده بوده که چند نفر از شاهدان که مجبور شدن این خاطرات رو دوباره زنده کنن چنان عذابی کشیدن که دست به خودکشی زدن. این اتفاق برای بازیگران فهرست شیندلر نیوفتاد. اما کدامشون درست تره؟ پابند بودن به واقعیت صرف یا داستانی کردن واقعیتی تاریخی؟ به نظر نویسنده هر دو این ها لازمند. اسپیلبرگ در آخر فیلم چهره‌های واقعی نجات یافتگان شیندلر رو نشون میده و در واقع با این صحنه میخواد بگه اون داستان بود و این واقعیته، نباید در داستان غرق شد و واقعیت رو نادیده گرفت اما با داستان میشه خیلی چیزها رو منتقل کرد، واقعیتی که شاید از طرق دیگه مثل فیلم مستند یا کتاب یا روایت صرف نشه منتقلش کرد رو میشه با سینما منتقل کرد و انزجار از جنایت رو در دل مخاطبان سینما کاشت. کتاب در این فصل بسیار غنیه، واقعا من نمی‌تونم درک و حسی که این بخش از کتاب داره رو در این قالب یا هر قالب دیگه‌ای منتقل کنم فقط باید خودتون بخونید تا درکش کنید.

اما چیزهایی که من تا اینجا گفتم فقط نصف کتاب بود. نویسنده در بخش دوم کتاب سراغ روایت‌هایی ملی میره، اینکه نشون بده یک ملت برای موجودیت خودش چه داستان‌هایی میسازه تا بتونه بین خودش و دیگران تمایزی قائل بشه، نویسنده روی سه داستان دست میگذاره اسطوره پیدایش رم، رابطه بین بریتانیا و ایرلند و حمله فرازمینی‌ها به آمریکا.

در داستان اول یعنی پیدایش رم به نظر میرسه که داستان برای سرپوش گذاشتن یا التیام وحشت خشونت نخستین ساخته شده، چون گویا رم قبل از ساکن شدن اقوامی که رم رو ساختن ساکن داشته و این ساکنین قتل عام یا اخراج شدن. ما در اینجا همونطور که در دو داستان بعدی هم خواهیم دید با بحث بیگانه سازی طرفیم یعنی داستان‌هایی ساخته میشن تا در تقابل با دشمن ایجاد وحدت کنن و از این طریق هویت جمعی بسازن. این داستان‌ها به اسطوره محدود نمیشن، در داستان دوم این تمایز بین بریتانیایی ها و ایرلندی ها گذاشته میشه و در داستان سوم بین آمزیکا و دیگران. همه این داستان‌ها در راه هویت بخشی به خود است. در سایه این هویت بخشی دیگری هم برای خودش هویتی تعریف میکنه. این قضیه خصوصا در شرق شناسی نمود داره. غرب خودش رو در پرتو تفاوت‌ها و تمایزاتی که با شرق گذاشت شناخت. در شرق شناسی مردمان شرق ذاتا کودن، تنبل و عقب مانده هستند. جریان‌هایی به ظاهر علمی مثل نژادپرستی بوجود اومد که نهایت خودش رو در جنگ جهانی دوم دید.

به نظر نویسنده علت اصلی این داستان‌ها و رواج اخیرشون خصوصا ژانر بیگانگان فضایی و ابرقهرمانی بحران هویته، یعنی این سوال که ما که هستیم و ملت ما کدام است؟

نویسنده در فصل آخر سراغ این سوال میره که چرا روایت مهمه، اولین دلیلش اینه که ما انگار هر کدوممون یک روایت یا داستانیم که روزی شروع میشیم و روزی به پایان می‌رسیم. دومین دلیل اهمیت روایت قابلیت بازآفرینیه که به ما کمک میکنه هم جهان پیرامونمون رو بشناسیم هم اونچه می‌خوایم باشه رو به جای اونچه که هست خلق کنیم، سومین دلیلش قابلیت پالایشی داستانه، داستان میتونه با بردن ما به جهان‌های دیگه، به موقعیت‌های دیگه و زمان‌های دیگه باعث بشه که تجربیاتی متفاوت داشته باشیم، بتونیم خودمون رو جای دیگری بگذاریم و در نتیجه همدیگر رو بهتر درک کنیم و به همدلی برسیم. چهارمین دلیل اهمیت روایت نقش بیان داستان برای دیگران و شریک کردن دیگران در تجربیاتی است که از سر گذراندیم این مورد بخصوص در روایت‌هایی که از جنایات نازی‌ها شده حیاتیه تا بشریت فراموش نکنه در گذشته‌ای نه چندان دور چه بر سر خودش و کسانی که بیگانه دونسته آورده. و آخرین اهمیت داستان نقش اخلاقه به این معنا که هیچ داستانی خنثی نیست از یک منظر روایت میشه که این منظر به انتخاب های اخلاقی راوی بستگی دارن.

خلاصه اینکه هر چه که تا اینجا گفتم قطره‌ای از دریای این کتاب کم حجم ۲۰۰ صفحه‌ای بود، کتابی که حرف برای گفتن زیاد داره و اگر بخوایم به تکه تکه‌های داستانی، فلسفی و پژوهشی این کتاب بپردازیم خودش یه کتاب دیگه احتمالا بیشتر از حجم این کتاب خواهد شد. کتاب در باب داستان نوشته ریچارد کرنی فیلسوف ایرلندی توسط نشر ققنوس و با ترجمه سهیل سمی منتشر شده و امیدوارم بخونیدش و از خوندش لذت ببرید و نظرتون رو زیر همین ویدیو برام بنویسید.

نظرات (0)
امتیاز 0 از 5
0 نظر
امتیاز 5 از 5
0
امتیاز 4 از 5
0
امتیاز 3 از 5
0
امتیاز 2 از 5
0
امتیاز 1 از 5
0

نقد و بررسی‌ها

Clear filters

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “ما چرا عاشق داستانیم؟ داستان چه ارتباطی با زندگی واقعی دارد؟” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات مرتبط

داروین
پیش نمایش

آیا مواجهه علمی ایران و غرب فقط یک عقب‌ماندگی تکنولوژیک بود؟

تاریخ, تکنولوژی, جامعه شناسی, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
مقاومت، عصیان و مرگ
پیش نمایش

مقاومت، عصیان و مرگ

پادکست, تاریخ, جامعه شناسی, فلسفه سیاسی
امتیاز 5.00 از 5
(1)
ادامه مطلب
تاریخ بی خردی از تروا تا ویتنام
پیش نمایش

تاریخ بی‌خردی یا چرا حاکمان منافع خود و ملت خود را پایمال می‌کنند؟

تاریخ, جامعه شناسی, سیاست, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
پیش نمایش

دفاع از تهران

تاریخ, سیاست, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
(1)
ادامه مطلب
پادکست کتاب توتالیتاریسم
پیش نمایش

اپیزود پنجاه و یکم: توتالیتاریسم-قسمت اول

پادکست, تاریخ, جامعه شناسی, سیاست, فلسفه سیاسی
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
پادکست خلاصه کتاب وضع بشر
پیش نمایش

اپیزود سی‌ و هفتم: وضع بشر-قسمت آخر

اقتصاد, پادکست, تاریخ, تکنولوژی, جامعه شناسی, سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی
امتیاز 0 از 5
(1)
ادامه مطلب
پادکست خلاصه کتاب فرماندهی و نافرمانی
پیش نمایش

قسمت بیست و هفتم: فرماندهی و نافرمانی

پادکست, تاریخ
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
خلاصه کتاب جستارهایی درباره‌ تئوری توطئه در ایران
پیش نمایش

قسمت پانزدهم: جستارهایی درباره تئوری توطئه در ایران

پادکست, تاریخ, جامعه شناسی, سیاست
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
    تمام حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است. استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع است.
    بستن
    • صفحه اصلی
    • یوتیوب
    • پادکست
    • بلاگ