مشخصات کتاب
عنوان: اختناق ایران
نویسنده: مورگان شوستر W. Morgan Shuster
مترجم: حسن افشار
ناشر: ماهی
تعداد صفحات: ۳۸۰
متن پادکست
«توجهی که جهانیان به رویدادهای اخیر ایران نشان میدهند و تمایل به ثبت مو به موی وقایع مهمی که منجر به برکناری نویسنده از مقام خزانهدار کل دولت ایران در ژانویه سال جاری شد -تا از خاطر نرفتهاند- انگیزهی نگارش این کتاب است.»
سلام شما به قسمت هجدهم پادکست EpitomeBooks گوش میکنید، پادکستی که من در اون خلاصهی کتابهایی که میخونم و دوست دارم رو تعریف میکنم. توی این قسمت سراغ کتاب اختناق ایران نوشته مورگان شوستر و با ترجمه حسن افشار رفتم.
کتاب اختناق ایران جز یکی از منابع دست اول انقلاب مشروطه محسوب میشه، چون مورگان شوستر سال ۱۲۹۰ یعنی دو سال بعد از پیروزی ملیون بر محمدعلی شاه و پنج سال بعد از امضای مشروطه توسط مظفرالدین شاه وارد ایران میشه. شوستر جز معدود مستشارای خارجیه که در مدت کوتاه فعالیتش تو ایران تونست نام نیکی از خودش بهجا بذاره، بخاطر تلاشهاش جهت اصلاح سیستم مالی ایران و جلوگیری از ریخت و پاشها و دزدیها اما همونطور که در قسمت چهارم و قسمت دوازدهم همین پادکست اشاره کردم، سرو سامون دادن به سیستم مالی کشور تو اون سالها هم مهمترین کار برای ملیون بود و هم سختترین کار. چرا که کشور ورشکسته بود و زیر بار وامهای خارجی کمرش خم شده بود، این وامها استقلال کشور رو تهدید میکرد چرا که در ازای دریافت هر کدوم از این وامها بخشی از درآمدهای کشور در انحصار کشور وامدهنده قرار گرفته بود و عملا پولی باقی نمیموند که هم اصلاحات انجام بشه و هم این وامها تصفیه بشه.
اصلاحات تو امور مالی ایران نه به مذاق روسها خوش میومد و نه انگلیسها چرا که دستشون از منافع مالی و بازرگانی گستردهای تو ایران قطع میشد. در کنار دشمنای خارجی، متاسفانه ایرانیهای زیادی که عمدتا سران حکومتی بودن عمدتا مخالف این اصلاحات بودن چون نفعشون در این بود که اوضاع هر چقدر که ممکنه بلبشوتر اداره بشه. در نهایت مجموع این دشمنیها و کارشکنیها منجر به این شد که مورگان شوستر بعد از هشت ماه کار در ایران از کار برکنار و از کشور اخراج بشه. شوستر بعد اخراجش تصمیم میگیره خاطرات سفرش به ایران رو بنویسه و اینجوری میشه که یکی از مهمترین اسناد ما از سالهای بعد از مشروطه به وجود میاد.
این کتاب شاید بخش کوچیکی از تاریخ ایران رو دربربگیره اما اوضاع آشفته اواخر قاجار رو به خوبی تصویر میکنه و به قول مترجم کتاب «نوشتهی شوستر گویی که از دل برآمده باشد سخت به دل مینشیند.»
چند وقتی هم هست که مرتبا کتابهای فلسفی و فکری رو تو پادکست خلاصه کردم و فک میکنم وقتش بود تا سراغ یه کتاب تاریخی برم تا مخاطبهای علاقمند به تاریخ رو از خودم نرنجونم. امیدوارم از خلاصه این کتاب لذت ببرین و امیدوارم که حتما این کتاب رو بخونین، چون چیزایی که من تو این خلاصه میگم شاید یک دهم مطالبی نباشه که تو کتاب موجوده، این کتاب به راحتی تونست تو لیست بهترین کتابهایی که سال ۹۸ خوندم جا بگیره و امیدوارم برای شما هم همینطور باشه.
شوستر کتابش رو با تذکر دو نکته به خواننده غربی که آشنا به جامعه ایران نیست شروع میکنه و میگه امور سیاسی در ایران بسیار شبیه به یه نمایش اجرا میشه، نمایشی که در اون شخصیتهای یکسانی همه جای قصه دیده میشن، یه روز تو لباس وزیری شاهدوست و روزی دیگه قهرمانی ملی، این شخصیتها همه از قشریان که شاید بشه طبقه حاکمه حرفهای ایران نامیدشون، این طبقه واقعا وجود داره و تو فضای سیاسی ایران ملموسه، در حقیقت تصور صاحب منصب شدن یه آدم معمولی و بی نام و نشون، در حد همین تصور هم بعد از انقلاب مشروطه به وجود اومده. به همین دلیل سرنوشت میلیونها رعیت خاموش تا اندازه زیادی به راه و روشی بستگی داره که فلان وزیر یا حاکم حرفهای در پیش میگیره. هدف اصلی همه اینها از گرفتن مقام، همیشه و بدون استثناء پُر کردن جیب خودشون و کس و کارشونه و به همین دلیله که اقداماتشون عجیب به نظر میرسه.
نکته دوم هم درباره سیستم پیچیده نامگذاری ایرانیاس و میگه مردم عادی فقط اسم کوچیک دارن اما کمتر ایرانیای رو میشه پیدا کرد که لقب نداشته باشه و ندونستن این لقبها گناهی نابخشودنیه، این سیستم وقتی پیچیدهتر میشه که اکثر این لقبها به مُلک و دوله و سلطنه و سلطان ختم میشه.
شوستر در ادامه از اتفاقاتی که منجر به پیروزی مشروطه شده میگه چرا که معتقده خواننده غربی بیشتر با تاریخ ایران باستان آشناست و خیلی درباره اتفاقات اخیر ایران نمیدونه، در این راستا از قتل ناصرالدین شاه شروع میکنه و به امضای مشروطه توسط مظفرالدین شاه اشاره میکنه و قراداد ۱۹۰۷ سن پترزبورگ رو شرح میده که طی اون ایران بین دو قدرت استعماری اونموقع یعنی روس و انگلیس تقسیم شد. بعد از مرگ مظفرالدین شاه، محمدعلی میرزا شاه میشه و تلاش میکنه تا مشروطه رو از بین ببره و تو این راه از حمایت روس و انگلیس برخوردار، خصوصا روسها. یکسال بعد از به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روسی، ملیون وارد تهران میشن و قوای قزاق رو شکست میدن و محمدعلی شاه رو از سلطنت خلع و پسرش احمد میرزا رو به جاش منصوب میکنن. تو همین سال بود که مستشارای آمریکایی یعنی شوستر و همکاراش وارد ایران میشن تا با حمایت و زیرنظر مجلس دست به اصلاحات اساسی تو سیستم مالی کشور بزنن. شوستر در ادامه کمی هم درباره جغرافیا و راههای تجاری و جمعیت ایران میگه و به نظر میرسه که خیلی از ایران خوشش اومده چرا که مینویسه: «ایران اقلیم بسیار مطبوعی دارد، هوا معمولا صاف و خشک است و نشاط آور و چون بدان انس گیری سرزمین دلکش و جای راحتی برای زندگی است. هر خانه با هر مساحتی باغچه گل و میوه و حوض و فوارهای دارد، خدمتکاران، ای، نه خوباند و نه بد، مردم مهربان و مهماننوازند و از قافله تمدن غربی باز نمیمانند، هزاران ایرانی خارج رفته و تحصیل کردهاند، عده زیادی فرانسوی میدانند و بیش از پیش انگلیسی هم، مخصوصا جوانترها.»
این خلاصهای بود از پیشگفتار کتاب، در ادامه کتاب شوستر شرح میده که چرا اصلا مجلس ایران تصمیم میگیره مستشار استخدام کنه و چرا از آمریکا.
اوضاع مالی ایران همونطور که اشاره شد بسیار وخیم بود، هم ایران زیر بار قرض روس و انگلیس بود و هم پول کافی برای گردوندن مملکت نبود و دولت مشروطه توان انجام اصلاحات ساختاری که منجر به برابری و رفع مشکلات اقتصادی مردم بشه رو که شعار مشروطه هم بود، نداشت، از طرفی هزینههای گزافی که شاهزادهها رو دست دولت میذاشتن عملا دولت رو از لحاظ اقتصادی فلج کرده بود. پس نیاز بود تا این سیستم اصلاح بشه، برای همین نمایندههای مجلس به این نتیجه رسیدن که مستشاری استخدام کنن تا با شیوههای پیشرفته روز دنیا آشنا باشه و بتونه سروسامونی به این اوضاع پریشون بده و برای اینکه جلوی دخالت بیشتر دولتهای روس و انگلیس رو در امور کشور بگیرن ترجیح دادن که این مستشار از این کشورا و دوستاشون نباشن، پس از طریق حسین قلی خان دستوری به وزارت خارجه ایران تو واشنگتن فرستاد که از دولت آمریکا بخواد تا یه نفر خزانهدار کل به همراه چهار دستیار برای امور مالیاتی که سالم و کاردان باشن به مدت ۳ سال در اختیار ایران قرار بده. شوستر میگه من هیچوقت خواب رفتن به ایران رو هم نمیدیدم اما بعد از برخورد با کاردار سفارت ایران در آمریکا یعنی میرزا علی قلی خان تردیدی براش نموند که دولت ایران به روشهای مالی آمریکاییها اعتقاد پیدا کرده و شوستر بر خودش لازم میبینه که در این راه از هیچ کمکی دریغ نکنه.
اما قبل از اینکه دولت ایران از آمریکا تقاضای مستشار کنه، دولت روس که از طریق عواملش فهمیده بود ایران قصد چنین کاری رو داره به آمریکا پیغام داده بود که اگه مستشار مالی به ایران بفرسته، این عمل آمریکارو خلاف مصلحت و غیردوستانه تلقی میکنه، دولت آمریکا هم جواب داده بود فعلا که درخواستی نیومده اما اگه اومد دربارش تصمیم میگیره. وقتی درخواست ایران به آمریکا رسید، آمریکا با انگلیس صلاح مشورت کرد و اونا گفتن ما مشکلی نداریم.
این قضیه رو به این دلیل تعریف کردم چون وزارت امور خارجه آمریکا برای شوستر روشن میکنه که به هیچ وجه شوستر نماینده دولت آمریکا نیست و دولت آمریکا فقط اسامی یه عده رو که به نظرش مناسب این کار بودن برای سفارت ایران فرستاده و ایرانیا خودشون از بین اسامی انتخاب کردن.
شوستر و همراهانش ۲۱ اردیبهشت ۱۲۹۰ به تهران رسیدن و مستقیم به پارک اتابک برده شدن. پارک اتابک سابقا متعلق بود به امین السلطان یا اتابک اعظم که در جریانات مشروطه توسط انقلابیون ترور شده بود. بعد از ترورش، این پارک به ارباب جمشید که تاجر زردشتی ثروتمند و وطن دوستی بود، فروخته شد و ارباب جمشید این پارک رو در اختیار دولت گذاشته بود تا شوستر و همراهانش اونجا مستقر بشن. این باغ و عمارت که الان محل سفارت روسیه است توسط میرزا مهدی خان شقاقی معروف به ممتحن الدوله اولین مهندس معمار ایرانی طراحی شده.
تعریفی که شوستر از عمارت میده اینجوریه: «عمارت از سنگ سفید و دو اشکوبه است. حدود سی اتاق کوچک و بزرگ دارد که پر بودند از اثاث مجلل و تحفههای عجیب و غریب از چهار گوشهی دنیا و قالیهای ایرانی بسیار نفیس و نادر. محوطهی کاخ چند استخر و جوی آب دارد و دور تادورش را مثل اغلب خانههای بزرگ تهران دیوار آجری پهن و بلندی گرفته است.»
تا دو ماه بعد از ورود شوستر به تهران، تمام اوقات شوستر از صبح تا شب به ملاقات با افراد گذشت و وقت زیادی ازش تلف شد، شوستر چاره دیگهای نداشت چون میگفتن اونا اشخاص مهمی هستن و اگه نذارین افکارشون رو درباره اوضاع مملکت بگن و راهکار بدن، ناراحت میشن و سخت به دل میگیرن و ممکنه مایه دردسر بشن. نکته جالب تو همه این ملاقاتا اینه که شخصیتهای ایرانی اکثرا یا مسلط به زبان انگلیسی بودن و یا فرانسه و بارها از زبون شوستر میشنویم که فلانی خیلی روون انگلیسی صحبت میکرد. تنها کسی که استثنا بوده سپهدار اعظم رییسالوزرا وقت بود. سپهدار اعظم قبل از قیام ملی دوم پشتیبان شاه و از رسواترین اشراف مرتجع بود اما در جریان استبداد صغیر همراه با سردار اسعد بختیاری جز سردارانی بود که وارد تهران شدن و قوای دولتی رو شکست دادن. شوستر سپهدار اعظم رو فردی قد بلند، باریک اندام و خمیده قامت، با چشمهایی ریز، سبیل و موی جوگندمی و حالتی عصبی که بیشتر به سرکرده توطئهگران شبیه بود تا سرداری فاتح، توصیف کرده. سپهدار اعظم چون نه فرانسه میدونست و نه انگلیسی معاونی داشت که به زبان فرانسه تسلط داشت و کار ترجمه رو انجام میداد.
شوستر با مطبوعات هم صحبت میکنه و رئوس برنامههایی که قصد انجامش رو داشته شرح میده و اضافه میکنه: «یکی از نشانههای بیتجربگی ایرانیان در امور سیاسی حساسیت مضحک آنها به هرگونه انتقاد مطبوعاتی است. همهی مقامات حکومتی از بالا تا پایین مدام وحشت داشتند که مبادا مورد شماتت یا تمسخر روزنامهای قرار بگیرند.»
اتفاق دیگهای که گفتنش خالی از لطف نیست اینه که هفتهها بعد از ورود شوستر به ایران شایع شد که شوستر و همکاراش بهاییان و برای تبلیغ بهاییت اومدن به ایران نه انجام اصلاحات، شوستر این قضیه رو جدی نمیگیره اما وزیر مالیه ازش میخواد که قضیه رو جدی بگیره و خدمتکاراش رو که در بدو ورود در اختیارش بوده اخراج کنه چرا که همشون بهاییان. شوستر هم میگه: «هیچوقت فکرش رو نکرده بودم که از خدمتکارام امتحان اصول عقاید بگیرم چون اینکار تو آمریکا غیرقانونیه و به وزیر مالیه گفتم ما بهایی نیستیم و به دولت و ملت ایران توصیه میکنم دست از کنجکاوی در مورد دین ما یا خدمتکارای ما یا رنگ کراوات ما بردارن و اگه دولت مسئله مهمتری نداره که دربارش فکر کنه بگرده چیز دیگهای پیدا کنه.»
در همین گیرو دار میشنوه که اطرافیان مرتبا از واژه آنتریک استفاده میکنن و میگن: «کابینه داره علیه شما آنتریک میکنه.» یا «بلژیکیها دارن علیه آمریکاییها آنتریک میکنن.» یا «ایران مملکت بلاگ و آنتریکه.» بلاگ به معنی لاف و گزاف و آنتریک به معنی دسیسه و توطئهاس.
اولین آنتریک رو هم بلژیکیها برای شوستر تدارک میبینن، اینا همکارهای نوز بلژیکی بدنام بودن که تو زمان مظفرالدین شاه برای تأسیس و اداره گمرک ایران استخدام شده بود. نوز چون کارشو خوب واسه روسها انجام داده بود ارج و قرب زیادی پیششون داشت و زمینهساز گرفتن دو تا وام از روسیه شده بود که همین وامها باعث گرفتاری و بدبختی ایران تو اون شده بود. مجلس تو بهمن ۱۲۸۵ اونو از کار برکنار میکنه و میگن بعد از اخراجش تو کاخها و املاک فراوانش تو بلژیک زندگی شاهانهای داشت.
زمانی که شوستر وارد ایران میشه موسیو مُرنارد بلژیکی به همراه تقریبا ۳۰ نفر بلژیکی دیگه در گمرک کشور مشغول کار بودن، سفارت روسیه و بلژیک تلاش میکردن منصب خزانهداری کل رو هم از دولت بپیرن اما مجلس با استخدام شوستر جلوی اینکارو گرفت. وقتی تو این نقشه شکست خوردن با نقشه دیگهای سعی داشتن تأثیر استخدام مستشارای آمریکایی رو به صفر برسونن. قبل اینکه شوستر به ایران برسه مذاکرات برای دریافت وام ۱۲۵۰۰۰۰ لیرهای از انگلیس تازه تموم شده بود، موسیو مُرنارد پیشنویس قانونی رو تهیه کرده و به دولت داده بود که به موجب اون این پول به یه هیئت ۱۵ نفری سپرده بشه که ریاستش با مرنارد باشه. شوستر میگه من بر سر دوراهی بامزهای قرار گرفتم، یا باید به عنوان رییس کل خزانه زیردست مرنارد مینشستم یا باید وارد کمیسیون نمیشدم و تماشا میکردم تنها پولی که در اختیار دولته رو اینا چجوری حیف و میل میکنن. پس به دولت گزارش میده و لایحهای رو ضمیمه میکنه که در اون اختیار مصرف کردن این پول باید به خزانهدار کل داده بشه. دولت بلافاصله اونو تصویب میکنه و به مجلس میفرسته و مجلس هم تصویبش میکنه و از شوستر بخاطر افشای این توطئه تشکر میکنه.
یکی از مشکلات دیگهای که شوستر داشته، درگیر کردن مستشار در مهمانیها و جلسات و دید و بازدیدهای مختلف سفارتها بوده و مثالی میزنه از مستشار مالی قبلی که دو سال قبل از شوستر به ایران اومده بود و درگیر این مسائل شده بود و نتونسته بود کاری از پیش ببره و دولت ایران مجبور به اخراجش شده بود. توصیفی که از این وضعیت داره واقعا خوندنیه که ارجاعتون میدم به کتاب.
همین تو دام نیوفتادن شوستر توسط سفارتخونهها و رو کردن دست بلژیکیها و برداشتن مالیات نمک تولید داخلی که خیلی هم باعث نارضایتی شده بود، باعث شد هم شوستر و هم دولت مشروطه اعتبار زیادی پیش مردم و مجلس پیدا کنن.
شوستر خوب میدونست که برای اصلاح هر سیستمی لازمه که اول اون سیستم رو بشناسه، بعد که روالها دراومد و مشخص شد سیستم چطور کار میکنه، روی روالها شروع به اصلاحات کنه و اگه لازم شد کل فرآیندها رو تغییر بده. شوستر با اشاره مختصری به وضع اصلاحات تو ایران میگه از روز اولی که وارد تهران شدیم بهمون گفتن که شما نمیتونید کار مهمی برای اصلاح تو ایران انجام بدین، قبل از شما هم خیلیا اومدن و خواستن کاری بکنن اما در نهایت یا گذاشتن رفتن و یا مجبور شدن خودشونو به صاحبان قدرت نزدیک کنن. این صاحبان قدرت اکثرشون بازموندههای رژیم استبدادی گذشته بودن که از ثروت و نفوذ بالایی هم برخوردار بودن و تربیت و تحصیلات اروپایی داشتن. اینا دیده بودن که به جای حمایت از ملت خودشون که قهرمانانه مبارزه میکردن ولی به دلیل بیتجربگیشون تو دموکراسی راه به جایی نمیبردن، راحتترین و امنترین راه اینه که آلت دست مثلا دولت روسیه بشن و از نفوذ این دولت برای مقاصد خودشون استفاده کنن.
شوستر با اینکه این چیزارو میشنید و تصویری هم که میدید امیدوار کننده نبود سعی کرد از اشتباهای مستشارای قبلی درس بگیره و راه اونارو نره. یکی از این اشتباها نزدیک شدن به سفارتهای خارجی بود، چرا که اگه شوستر به یه سفارت نزدیک میشد مجلس اعتماد خودشو به مستشار از دست میداد و دیگه کمکی بهش نمیکرد، توی این مورد همونطور که دیدیم شوستر با زیرکی خاصی تو این دام نیوفتاد. دومین اشتباهی که اکثر مستشارا انجام داده بودن این بود که سعی نکرده بودن وضعیت مالی کشور رو خوب بشناسن و کارشون به بن بست رسیده بود و آخرین اشتباهشونم این بود که سعی نکردن کنترل اوضاع رو به دست بگیرن.
شوستر سراغ اشتباه دوم رفت و تلاش کرد با استفاده از اسناد دولتی و اسنادی که در اختیار موسیو مرنارد در اداره گمرک بود بفهمه که دولت از چه راههایی پول درمیاره و چجوری اونارو خرج میکنه، اما اسناد دولتی یا وجود نداشتن یا بسیار ناقص بودن، اسنادی هم که دست گمرک بود رو نمیشد گرفت چون علاقهای به همکاری نداشتن.
وزارت مالیه معمولا بین وزرایی که پولشون ته میکشید دست به دست میشد و وزیر سِمَتها رو بین افراد سرشناس و بانفوذ سیاسی تقسیم میکرد، هیچ مقامی تو وزارت مالیه مطمئن نبود که امشب که میخوابه فردا مقامشو داره یا نه، برای همین هیچ کار جدیای تو این وزارتخونه انجام نشده بود. شوستر امیدوار بود که بتونه با استفاده از بودجه کشور متوجه بشه که دخل و خرج دولت حداقل به صورت کلی چقدره، اما متوجه شد که اصلا بودجهبندیای وجود نداره. وقتی شوستر طی لایحهای که جلوتر ازش صحبت میکنیم موفق شد تمامی درآمدها و مخارج دولت رو در اختیار بگیره، وزارت مالیه ۴۴۰ هزار تومن معادل ۴۰۰ هزار دلار بدهی داشت و این بدهی منهای بدهیهای خارجی دولت بود که شامل وامهایی میشدن که از روسیه و انگلیس گرفته شده بودن.
اما لایحهای که شوستر تو ۲۳ خرداد ۱۲۹۰ موفق میشه تو مجلس تصویبش کنه چیه و چه لزومی داشت که این لایحه تصویب بشه؟ تصویب این لایحه در حقیقت رفتن سراغ اشتباه سوم مستشارای قبل از شوستر بود، شوستر به این نتیجه رسیده بود که اگه میخواد کاری انجام بده باید تو اون کار اختیار تام داشته باشه، نقش مشاور رو بازی کردن برای وزیرا و دولتهایی که معلوم نیست فردا باشن یا نه، اونم برای دولتمردایی که برای مبارزه با فساد نه تجربه و مهارت کافی داشتن و نه لیاقت و اهلیتش رو به هیچ وجه منجر به اصلاحات نمیشد. لازم بود که اینکار با ابتکار شوستر و همکاراش که مستقل از دولت بودن انجام بشه.
این لایحه منجر به ایجاد تشکیلاتی شد به نام اداره خزانه دار کل دولت علّیهی ایران که مسئول و مجری جمعآوری همهی درآمدها و دریافتیهای دولت از هر مبدایی میشد و همچنین همهی خرجهای دولت هم باید از این اداره تأییدیه میگرفت.
قبل از این قانون هر ادارهای برای خودش مالیات جمع میکرد و برای خودش مصرف میکرد، به همین دلیل دولت هیچ اطلاع دقیقی نداشت که چقد درمیاره و چقد خرج میکنه، وقتی این قانون تصویب شد و همه چی در اختیار شوستر قرار گرفت، دخل و خرج مشخص شد و سابقه دریافتها و پرداختها در اداره مرکزی خزانهداری کل ثبت شد.
خب همونطور که میتونید حدس بزنید این اتفاق به ضرر خیلیا بود و دیگه بی حساب نمیشد پولی از این مردم درمونده گرفت و خرج جیب این جماعت طبقه حاکمه حرفهای ایران کرد. عملا این سیستم تو چند هفته بعدش کارایی خودشو نشون داد. وقتی که محمدعلی شاه با همکاری و حمایت روسیه لشکرکشی کرد تا دوباره تاج و تختش رو به دست بیاره، نه تنها هزینههای سنگین جنگ و دفاع تامین شد بلکه برای اولین بار و بعد از سالها حقوق کارمندای دولت به موقع پرداخت شد و قسط وامهای روسیه و انگلیس هم عقب نیوفتاد.
با همه این مزایا شوستر میگه من نمیدونم چرا این لایحه انقد مورد خصومت دولت روس قرار گرفت، تا اونجا که به اونها مربوط میشد الان پرداختها ضمانت و امنیت بیشتری پیدا کرده بود. اما سفارت روسیه مجلس رو تهدید میکنه که گمرکچیهای بلژیکی نباید زیر نظر مستشار آمریکایی کار کنن وگرنه روسیه گمرکخونههای شمال ایران رو تصرف میکنه و خودش اونارو اداره میکنه. سفارتخونههای فرانسه و آلمان و ایتالیا و اتریش – مجارستان هم به تبعیت از سفارت روسیه با ادبیات زنندهای وزارت امور خارجه ایران رو خطاب قرار داده بودن و نسبت به این لایحه اعتراض کرده بودن. مثلا سفیر آلمان اعتراض کرده بود که امضای چکهایی که در وجه بعضی از اتباع آلمانیه اگه توسط شوستر انجام بگیره منافی منافعشونه، شوستر که این موضوع رو بررسی کرده بود متوجه شده بود که این اتباع آلمانی، دو نفرن که یکیشون مریضخونه و اونیکی مدرسه آلمانی تهران رو اداره میکردن که هر سال مبلغ ۶۰۰۰ تومن معادل ۵۴۰۰ دلار کمک هزینه میگرفتن، به عبارت دیگه یکی از ثروتمندترین کشورهای اروپایی داشت از یکی از ضعیفترین کشورهای دنیا دزدی میکرد، توسط کی؟ روسها و مسیو مرنارد بلژیکی.
به این ترتیب مسیو مرنارد با پشتگرمی روسیه خیلی وقیحانه اعلام کرد که نه قانون جدید رو به رسمیت میشناسه و نه خزانهدار جدید رو. چرا گفتیم وقیحانه؟ چون این قانون و خزانهدار متعلق به دولتی بودن که مرنارد براش کار میکرد و ازش حقوق میگرفت. در مقابل شوستر هم از مجلس خواست گمرک اسنادشو به خزانهداری تحویل بده. مسیو مرنارد هم از ترس اینکه مجلس قرارداد پر سودش رو لغو کنه مجبور شد این اسناد رو تحویل بده. البته هنوز مرنارد قبول نمیکرد زیر نظر شوستر کار کنه و این اتفاق وقتی افتاد که بانکها چکهای گمرکخونه رو که به امضای شوستر نرسیده بودن نقد نکردن.
اما همه مشکلات شوستر با خارجیها نبود، شوستر روایتی رو نقل میکنه از تلاش سپهدار اعظم برای چاپیدن دولت که البته قبل از تصویب این لایحه بود، اگه خاطرتون باشه ایران داشت وامی از انگلیس میگرفت و مسیو مرنارد قصد داشت این وام رو به سرپرستی خودش خرج کنه که شوستر جلوش رو گرفت. شوستر مکاتباتی با بانک شاهی میکنه و ترتیب میده تا علی الحساب ۲۵۰ هزار تومن از این وام پرداخت بشه. بعد از پرداخت این پول سپهدار با همکاری وزیر مالیه، شوستر رو به جلسهای تو باغ سپهدار دعوت میکنن و از نیازهای مالی ارتش صحبت میکنن و میگن حقوقا عقب افتاده و خرج ارتش پرداخت نشده و اگه پول بهمون نرسه ارتش قیام میکنه و جون هممون در خطر میوفته، شوستر میپرسه این بدهی چقدره؟ سپهدار لیستی از جیبش درمیاره رو به وزیر مالیه میده، مبلغی که سپهدار میخواست ۴۰۶ هزار تومن بود که نصفش فقط حقوق پرسنل بود. شوستر مقاومت میکنه و بعد از حدود ۳ ساعت چک و چونه زدن رو مبلغ ۱۰۰ هزار تومن توافق میکنن. بعدها شوستر میگه من اونموقع تجربه و اطلاعات کافی نداشتم وگرنه این مقدار رو هم نمیدادم و دچار عذاب وجدان میشه. بعدها از این دست اتفاقا زیاد میفته و از نایب السلطنه گرفته تا بقیه وزرا سعی کردن از شوستر چیزی بکنن که شوستر یا دستشون رو رو میکنه و یا خواستهاش رو رد میکنه که شرح بیشترش تو کتاب هست، اینکارای شوستر باعث میشه علاوه بر دشمنای خارجی، دشمنای داخلی زیادی هم پیدا کنه و تو مدت اقامتش مدام هم از طرف خارجیا و هم داخلیا تهدید به مرگ بشه.
یکی از اقدامات دیگه شوستر تلاش برای تأسیس ژاندارمری خزانهاس تا نیروی محافظی برای مأمورای غیرنظامی اخذ مالیات داشته باشه، تا اگه کسایی که باید مالیات بدن از زیر این کار شونه خالی کردن و مقاومت کردن بتونه به زور ازشون مالیات بگیره. شوستر تصمیم داشت در عرض یکسال چند هزار نفر رو برای اینکار تربیت و استخدام کنه و بعد از چند سال این تعداد رو به ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر برسونه تا کار اخذ مالیات ضمانت عملی پیدا کنه، برای اینکار سراغ وابسته نظامی سفارت بریتانیا یعنی سرگرد استوکس میره که اواخر دوران خدمتش تو ایران رو میگذروند اما مایل به ترک ایران نبود. به قول شوستر چون دیدم او خود نیز تمایلی به ترک ایران ندارد و به سرنوشت و آبادانی ایران هم قلبا علاقمند است، منصب رییس ژاندارمری خزانه را تحت امر و نظارت مستقیم خودم در گفتوگویی خودمانی به او پیشنهاد کردم.
استوکس قبول میکنه اما دولت بریتانیا با اینکه در ابتدا موافق اینکار بوده با این تصمیم مخالفت میکنه. گویا روسیه به بریتانیا هشدار داده که مأموریت استوکس در ایران روح قرارداد ۱۹۰۷ رو نقض میکنه.
اینکار دخالت آشکار روسیه تو امور داخلی ایران بود، دخالتی که حتی با بندهای خود توافقنامه ۱۹۰۷ که ایران هیچوقت به رسمیت نشناختش هم متناقض بود. نامهای که شوستر به دنبال این مخالفت دولت بریتانیا به وزیر مختار انگلیس مینویسه نکات بسیار جالبی داره که از روح بزرگ این مرد حکایت میکنه اونم در زمانهای که نخست وزیر و نایب السلطنه و وزرای ایران هر کدوم فقط به فکر چپاول این مملکت بودن و برای رسیدن به منافعشون با روسها همکاری میکردن. شوستر در جایی از این نامه میگه: « پس باید چه نتیجهای بگیرم وقتی میبینم نخستین اقدام حیاتی که برای حاکم کردن نظم بر هرج و مرج در پیش میگیرم با ممانعت و مخالفت لجوجانه همان دو دولتی روبرو میشود که به کرات از علاقمندی صمیمانه خود به پیشرفت و بهروزی ملت شوریدهبختی که من قصد خدمت به او را کردهام سخن گفتهاند؟ اگر ایران کشوری به قاعده و نسبتا به وفور افراد آموزش دیده و توانمند و با تجربه داشت نتیجه مخالفت دولت شما چندان ناگوار به نظر نمیرسید، ولی اینجا، انسانهای شایسته انگشتشمارند و موضع شما کم از وتوی عملی تلاشهای من و حذف امکان توفیقم نیست.»
توی یه همچین وضعیتی که شوستر داره دست و پا میزنه اوضاع مالی کشور رو درست کنه، محمدعلی شاه به کمک روسیه وارد ایران میشه تا دوباره تاج و تختش رو به دست بیاره، خبرها حاکی از این بود که محمدعلی شاه چند هزار ترکمن رو بسیج کرده و داره به سمت تهران حرکت میکنه، در حالیکه ارتش ملیون جز رو کاغذ، وجود خارجی نداشتن، کل نیروی نظامی پایتخت که متشکل بودن از ژاندارمری و نظمیه به ۱۸۰۰ نفر نمیرسیدن و اسلحه و تجهیزات کافی هم نداشتن. از طرف دیگه سالارالدوله بردار شاه سابق هم در اطراف همدان مشغول پیشروی بود و شایع شده بود هزاران کرد رو با خودش همراه کرده و به سمت تهران میاد. بعضی از دولتیا هم بدشون نمیمود شاه سابق برگرده و مشغول توطئه چینی بودن. نمونهاش همون سپهدار اعظم که الان رییس الوزرا هم بود. ترس رو تهران سایه انداخته بود، دولت تقریبا از هم پاچیده بود و تنها چیزی که از حکومت باقی مونده بود تک و توک افرادی بود که یه تنه برای حفظ مشروطه ایستادگی میکردن که پیشاپیش همه اینا یِپرِم خان ارمنی بود. یپرم خان تونسته بود تنها نیروی منظم و تقریبا مجهز دولت مشروطه رو تأسیس و حفظ کنه یعنی ژاندارمری و نظمیه رو و تنها امید مردم برای حفظ امنیت و دولت مشروطهاشون بود. نایب السلطنه برای مشورت دنبال شوستر میفرسته، شوستر میگه من تو اون جلسه دو تا پیشنهاد دادم، یکی اینکه سریعا یه نیرو برای مقابله با ارتش شاه فرستاده بشه چون اثر روانی خوبی داره و خیال مردم رو کمی راحت میکنه، دوم اینکه برای سر شاه و برادرش جایزه بذاریم، برای خودش ۱۰۰ هزار تومن و برای برادراش ۲۵ هزار تومن و بگیم اینا یاغی شدن و هر کی زنده یا مردهاشونو تحویل بده جایزه میگیره. نایب السلطنه هم گفت یپرم خان تا دو روز آینده عدهای از مرتجعین رو دستگیر میکنه که شوستر میگه دو روز دیگه دیره و باید سریعتر اینکارو بکنن تا آرامش به شهر برگرده.
سپهدار تعلل میکرد و فرمان دستگیری مرتجعین رو به یپرم نمیداد، همینکارش باعث شد شک مردم به خائن بودنش قوت بگیره و به سرعت ازش سلب اعتماد کردن و کابینه رسما از هم پاچید. از یه طرف دیگه صمصام السلطنه برادر سردار اسعد بختیاری خبر داد که ۲۰۰۰ تفنگچی بختیاری دارن از اصفهان به کمک مشروطه میان. چند روز بعد مجلس رأی به عدم کفایت سپهدار دارد و به جاش صمصام السلطنه رییس الوزرا شد. روز بعد خبر رسید که پیش قراولای ارتش محمدعلی شاه به شاهرود رسیدن و تمام ادارات دولتی رو غارت کردن.
تو این هیر و ویر بازم یه عده بودن که تلاش میکردن از آب گل آلود ماهی بگیرن و به بهانه جنگ و دفاع، حکومتو تیغ بزنن، نمونهاش هم همین تفنگچیهای بختیاری، کابینه هم همه درخواستهای مالی اینارو تأیید میکرد. اونقد درخواستها زیاد شد و کار به جایی رسید که شوستر و وزیر مالیه تهدید به استعفا کردن.
چند روز بعد خبر رسید که سالارالدوله برادر محمدعلی شاه با ۱۰۰۰۰ نفر داره از همدان به سمت تهران میاد، اونموقع کل نیروی نظامی تهران به ۳۰۰۰ نفر نمیرسید. همین روزا یه نیروی بختیاری برای جلوگیری از پیشروی سالارالدوله حوالی همدان مستقر شده بود ولی خانهای بختیاری تقاضای ۶۰۰۰۰ تومن کرده بودن تا دستور به مقابله بدن، اینکارشون اونقد وقیحانه بود که شوستر چاره رو در این دید که موضوع رو با مطبوعات در میون بذاره و مایه آبروریزی خانهای بختیاری شد.
ارشدالدوله یکی از سردارای محمدعلی شاه به ۷۰ کیلومتری تهران رسیده بود و ترس اون وجود داشت که اگه به تهران برسن، تهران به سرعت سقوط کنه، یپرم خان هم به دلیل اینکه هنوز از جانب تهران و خیانت دولتیا خیالش راحت نبود تا نزدیک شدن دشمن صبر کرده بود و از شهر خارج نشده بود. با رسیدن این خبر یپرم خان ۳۵۰ تفنگچی و سه توپ و یه مسلسل ماکسیم برداشت و به سمت ارشدالدوله حرکت کرد، تو این جنگ ارشدالدوله شکست خورد و فرداش اعدام شد، ترکمنها هم بین ۶۰ تا ۷۰ کشته و ۳۰۰ تا ۴۰۰ مجروح و اسیر دادن و مابقیشون فرار کردن.
اما از اون طرف نیروهای بختیاری که پول میخواستن بجنگن، با اینکه ۱۵۰۰۰ تومن پول گرفته بودن با دویست کشته و از دست دادن چند توپ و از دست دادن ۱۵۰۰۰ تومن، از سالارالدوله شکست خوردن.
چند روز بعد طی جنگی که تو سوادکوه بین نیروهای دولتی و قشون محمدعلی شاه و برادرش شعاع السلطنه درگرفت، نیروهای شاه تار و مار شدن و شاه و برادرش فرار کردن. یپرم خان بعد از شکست ارشدالوله به کمک امیر مُفَخَم و به جنگ سالارالدوله رفت، تو این جنگ که قوای دولتی تقریبا ۲۰۰۰ نفر بود و سالارالدوله نزدیک ۶۰۰۰ تفنگچی داشت، سالارالدوله با ۵۰۰ کشته و ۲۰۰ اسیر در برابر دو کشته و شش زخمی قوای دولتی از یپرم خان شکست خورد و به عثمانی فرار کرد.
بعد از اینکه خطر جنگ رفع شد، دولت دستور مصادره اموال شعاعالسلطنه و سالارالدوله رو به شوستر ابلاغ کرد تا اموال اونها رو به داراییهای خزانه اضافه کنه، اما در راه ضبط این اموال مشکلاتی با سفارت روسیه به وجود میاد خصوصا در مورد باغ شعاعالسلطنه که روسیه ادعا میکرد این باغ بخاطر بدهی شعاعالسلطنه در رهن بانک استقراضی روسیهاس. سفارت روسیه با کمک قزاقهاش جلوی ضبط این باغ رو میگیره و بین افراد ژاندارمری خزانه و قزاقهای روس درگیری پیش میاد. در نهایت شوستر موفق میشه باغ رو بدون خونریزی ضبط کنه و با وجود کلی مشکلات سعی میکنه کار به درگیری و تنش بیشتر نکشه و به مأمورای خزانه دستور میده به هیچ عنوان شروع کننده نباشن و سعی میکرد مشکل رو از طریق دیپلماتیک حل کنه، خصوصا اینکه نشون داد این سند در رهن بودن باغ جعلیه، یکی از زنهای شعاعالسلطنه با به خطر انداختن جون خودش و بچههاش وصیتنامه شعاعالسلطنه رو به دست شوستر میرسونه، تو اون وصیتنامه لیست تمامی داراییها و بدهیهای شعاعالسلطنه نوشته شده بود و شوستر با استناد به اون ثابت میکنه که باغ شعاعالسلطنه تو رهن بانک روسی نبوده. به موازات این اتفاقا شوستر که هنوز دست از تلاش برای استخدام سرگرد استوکس برنداشته بود و مذاکراتی غیررسمی رو هم برای دریافت وام چهار میلیون لیرهای از یه شرکت انگلیسی شروع کرده بود با وزیرمختار روس و سفیر انگلیس در حال مذاکره بود، اما در نهایت روسیه آب پاکی رو رو دست شوستر ریخت و گفت استخدام استوکس محاله و با کارشکنیهای روسیه، شرکت انگلیسی هم امکان پرداخت وام رو منتفی دونست. همه این اتفاقا تو سایه بیعملی و حتی حمایت انگلیس از سیاستهای روسیه تو ایران اتفاق افتاده بود. به همین دلیل شوستر تلاش کرد تا دولت بریتانیا رو از طریق آگاه کردن مردم بریتانیا، تحت فشار بذاره تا بریتانیا مجبور بشه به استقلال و حاکمیت ایران احترام بذاره. شوستر طی مصاحبهای با گزارشگران تایمز و خبرگزاری رویترز از همدستی بریتانیا با روسیه گفت، تایمز که معمولا سخنگوی نیمهرسمی وزارت خارجه بریتانیا بود حرفای شوستر رو نامنصفانه و بی پایه دونست، شوستر هم در جواب نامه سرگشادهای برای تایمز فرستاد و درخواست انتشار اون رو داد و تایمز هم چاپش کرد. این نامه باعث شد که وزیر امور خارجه بریتانیا در مجلس عوام مورد سئوال قرار بگیره. اما در ادامه میبینیم که این تلاشها بی فایده بودن.
روسیه قرار نبود به این راحتیا دست رو دست بذاره تا هم سلطهاش بر گمرک ایران و هم باغ شعاعالسلطنه رو از دست بده. دولت روسیه قشونی تو بندر انزلی پیاده کرد و قشون بزرگتری رو تو باکو برای حمله به ایران آماده کرد، وزیر مختار روسیه رسما به دولت ایران اولتیماتوم داد که باید مأمورای خزانه باغ شعاع السلطنه رو تخلیه کنن و اونو به دولت روسیه واگذار کنن و دولت ایران رسما باید بخاطر بیحرمتی به افراد کنسولی روسیه از این کشور عذرخواهی کنه. دولت ایران در جواب این اولتیماتوم پیشنهاد کرد که تحقیقی بیطرفانه و موشکافانه در مورد موضوع باغ شعاعالسلطنه انجام بده. روسیه در جواب، اولتیماتوم رو کتبا به دولت ایران تسلیم میکنه و میگه اگه تا ۴۸ ساعت این اولتیماتوم رو نپذیرین روابط دیپلماتیک دو کشور قطع میشه. دولت ایران بعد از گرفتن این اولتیماتوم و دریافت خبرهایی از تدارک گسترده روسیه برای اشغال شمال ایران به وحشت میفته و از دولت بریتانیا نظر مشورتی میخواد، دولت بریتانیا هم اعلام میکنه که بهتره اولتیماتوم رو بپذیرین وگرنه روسیه به ایران حمله میکنه.
کابینه از شوستر میخواد که باغ رو تخلیه کنه و وثوقالدوله وزیر خارجه با لباس رسمی به سفارت روسیه میره و از وزیر مختار روسیه عذرخواهی میکنه، اما روسها کثیفتر از این حرفا بودن و وزیر مختار به وثوقالدوله میگه که این کارا برای اولتیماتوم اول قبوله اما اولتیماتوم دوم در راهه که برای قبول کردن اونا هم ۴۸ ساعت بیشتر وقت ندارن.
بندهای اولتیماتوم دوم اینا بودن:
۱- انفصال شوستر و همکارش لُکُفر از خدمت در ایران، تکلیف بقیه افرادی که شوستر استخدام کرده بعدا مشخص میشه.
۲- تعهد دولت ایران که بدون اجازه سفارت روس و انگلیس، از کشورای دیگه آدم استخدام نکنه.
۳- تعهد دولت ایران برای پرداخت غرامت به روسیه بخاطر لشکرکشی به ایران.
لُکُفر به این خاطر به همراه شوستر اسمش تو این اولتیماتوم اومده که از طرف شوستر مأمور میشه به مالیاتهای عقب افتاده تبریز رسیدگی کنه، این مالیاتهای عقب افتاده که به تخمین شوستر یک میلیون تومن بوده بخاطر نفوذ روسیه تو تبریز به حساب خزانهداری واریز نمیشد.
عصر روز تسلیم اولتیماتوم صمصام السلطنه از کاخ نایب السلطنه به مجلس اومد تا کابینه جدید معرفی کنه، یکی از وزرای پیشنهادی محتشم السلطنه خائن از کابینه سپهدار بود که تو غائله حمله محمدعلی شاه همراه با سپهدار علیه دولت مشروطه توطئه کرده بود. حتی نمایندههایی هم که از مدتها قبلش به رأی اعتماد دادن به وزاری بدنام عادت کرده بودن، صداشون دراومد. شاهزاده سلیمان میرزا رهبر دموکراتهای مجلس پشت تریبون رفت و اعلام کرد شخص رییس الوزرا مورد اعتماد مجلسه اما دموکراتها نمیتونن عضوی از کابینه خائن سپهدار رو قبول کنن. رییس الوزرا تهدید کرد که تفنگچیهاش رو صدا میکنه تا همه دموکراتها رو بکشن. دو روز بعد علاءالدوله رفیق رییسالوزرا ترور شد و سوقصد دیگهای به جان مشیرالسلطنه رییسالوزرای استبداد صغیر شد که برادرزادهاش کشته شد و خودش زنده موند. این قتلها نشون میداد که انجمنهای سری تهران به این نتیجه رسیده بودن که نهضت مشروطه در خطره، اعضای اونا که معمولا فدایی نامیده میشدن، همیشه آماده بودن که برای دفاع از اصولشون سلاح بردارن.
اما دولت تصمیم داشت اولتیماتوم دوم روسیه رو بپذیره و قطعنامهای به مجلس داد که پیرو اون به دولت اجازه میداد اولتیماتوم رو بپذیره، مجلسیها از قبل با شوستر مشورت کرده بودن و شوستر بهشون گفته بود هر تصمیمی که به صلاح ایرانه بگیرن و رعایت ما آمریکاییها رو نکنن.
قطعنامه در مجلس خونده شد، صدا از کسی در نمیومد، همه روی صندلیهاشون میخکوب شده بودن تا اینکه یه روحانی پیری بلند شد و گفت: «حالا که ظاهرا ارادهی خداوند بر این قرار گرفته که آزادی و استقلال ما را به زور از چنگمان درآورند نگذاریم با امضای خودمان باشد!» باقی نمایندهها هم بغیر از چند نفر از این روحانی تبعیت کردن و اولتیماتوم رو نپذیرفتن، طبق قانون و با این رأی، کابینه هم منحل شد، مردم دستهدسته به لالهزار ریختن و شعار مرگ بر خائن دادن و آمادگی خودشون رو برای شهادت در راه وطن اعلام کردن.
از اون طرف خبر رسید که روسها از طریق راه زمینی تفلیس و جلفا و راه دریایی باکو به انزلی رسیدن و به سمت قزوین و تهران در حال حرکتن. دولت تو تهران جلسه پشت جلسه برگزار میکرد و توطئه علیه مجلس جای خودشو به تهدید علنی داده بود ولی مجلسیها با اینکه جونشونو در خطر میدیدن سر رأیشون موندن. علما هم اجناس روسی و انگلیسی رو تحریم کردن. شوستر هم در این وسط هدف ترور بود، قبلا هم بارها شوستر تهدید شده بود اما اینبار کسی رو با نیتروگلیسرین گرفتن که اعتراف کرد اجیر شده تا به سمت شوستر بمب پرتاب کنه. اینکه روسیه برای بیرون کردن شوستر به ایران لشکرکشی کرده بود به اشرار این قوت قلب رو میداد که با کشتن شوستر مورد لطف روسیه قرار بگیرن. در مجلس پیشنهادهای مختلفی برای خروج از این بن بست ارائه میشد، یکی از این پیشنهادها این بود که قرارداد ساخت راهآهن رو به آمریکاییها واگذار کنن و در این باره از شوستر کمک خواستن، که شوستر درخواستشون رو رد میکنه، بعد پیشنهاد دادن که شوستر از طرف ایران با روس و انگلیس مذاکره کنه که شوستر میگه اینکار وظیفه من نیست و وظیفه دولته. مجلسیها سراغ نایب السلطنه رفتن و گفتن تو بیا برو با روس و انگلیس مذاکره کن، اونم رنگش پرید و آب دهنشو قورت داد و گفت اگه یه بار دیگه یه همچین پیشنهادی بهم بدین میرم از ایرانو دیگه پشت سرمم نگاه نمیکنم. اما مردم میخواستن جلوی روس وایسن، تو جلسهای که سران احزاب با شوستر گذاشتن که چیکار کنیم که کمترین خسارت به بار بیاد و شجاعانه هم بجنگیم، شوستر با اینکه موافق مقاومت بوده اما اثرات اینکارو بهشون یادآور میشه و میگه کافیه شما گزندی به سربازای روس برسونین و اونا به محض آب شدن برفا با ۵۰۰۰۰ قزاق روس خاک ایران رو به توبره بکشن.
در همین روزها شایع شد که مجلس داره تسلیم خواستههای روسها میشه، اما اینبار زنان ایرانی بودن که جلوی این تسلیم رو گرفتن، بعد از پخش شایعه تسلیم مجلس ۳۰۰ نفر از زنها که زیر چادرشون تپانچه بسته بودن به مجلس میرن و تقاضای ملاقات با نمایندهها رو میکنن، این مادران و همسران و دختران در ملاقات با مجلسیها تپانچهها رو نشونشون میدن و میگن اگه تسلیم بشین با دست خودمون شوهرا و پسرامونو میکشیم و بعد خودمونو راحت میکنیم. این تهدید کار خودشو کرد و مجلس تا وقتی که منحل شد، تسلیم نشد و بدون ننگ وطنفروشی از بین رفت. در اینجا شوستر وقت رو مناسب میبینه و چند جملهای در ستایش زن ایرانی میگه که شنیدنش خالی از لطف نیست و من اونو از رو متن کتاب میخونم: «آیا جا ندارد که بر عزت زن محجب ایرانی درود بفرستیم؟ زنی که همچنان اسیر سنتهای دست و پا گیر است، زنی که هنوز بازیچهی میل و هوس مردان است، زنی که از همهی فرصتهای تحصیلِ متناسب با آرمانهای امروزی محروم است، زنی که هنوز پاییده میشود و تودهنی میخورد و رانده میشود. با اینهمه، از جام آزادیخواهی سیر مینوشد و سهم خود را به وطنش ادا میکند و با حسادت مادرانه، خادمانش را میپاید و حتی در لحظه ناگوار فاجعه خود را نمیبازد، لحظهای که دل مردان از ترس فلجکنندهی زندان و شکنجه و گلوله و طنابی که گریبانگیر دلیرترین مردان وطن شده بود میلرزید.»
مجلس با کودتای بختیاریها تعطیل شد و این قوم که تا اونموقع تا حدودی آبرومندانه طی طریق کرده بود، وطنش رو به پول فروخت، یپرم خان ارمنی هم درمونده شده بود و فریب کابینه رو خورد. با این سلسله اتفاقا رسما ایران تسلیم خواستههای روس شد. سوالی که اینجا مطرح میشه و شوستر هم میگه که همون موقع و بعدها ازم پرسیدن این بود که آیا ایرانیا توانایی اداره امور خودشون رو داشتن؟ شوستر در جواب میگه شکی نیست که ایرانیا تجربه کافی برای حکومت مشروطه پارلمانی رو نداشتن، پنج سال برای یه ملت دوره کوتاهیه، حتی برای اصلاح فرد هم زمان زیادی نیست ولی همین ملت تونست تو پنج سال با تحمل همه مشکلات و کارشکنیهای دو قدرت بزرگ به اصطلاح دوست نقشههای محمدعلی شاه برای از بین بردن آزادیای که به سختی به دست اومده بود رو نقش برآب کنه.
ایران قربانی بازی کثیفی شد که چند قدرت اروپایی با مهارتی که حاصل تجربه قرنهاست به اون مشغول بودن.
همزمان با کودتای دولت و بختیاریها علیه مجلس، ۴۰۰۰ قزاق روس به تبریز حمله کردن، فداییها که ۱۰۰۰ نفر بودن تو ارگ شهر سنگر میگیرن، روسها با توپخونه ارگ رو به توپ میبندن و خیلی از فداییها رو قتل عام میکنن و شهر سقوط میکنه، روسها دست به قتل عام مردم شهر میزنن. از طرف وزیرمختار روسیه به فرمانده ارتش روسیه تو تبریز پیغام میرسه که کار داره تو تهران جلو میره جنگ رو متوقف کن، اما ژنرال میگه من دستوراتمو از قفقاز میگیرم نه تهران.
چند روز بعد در میانه عزاداری محرم روسها ثقهالاسلام امام جمعه شهر رو همراه با دو روحانی و پنج نفر دیگه اعدام میکنن. روسها اعلام کرده بودن تا وقتی که نسل تفالههای انقلاب رو برنندازن دست از کشتار بر نمیدارن. نمونه اینکارو روسها قبلا در ترکستان که ۸۰۰۰ ترکمن رو کشته بودن و هم در چین که همه اهالی یه آبادی رو تو رودخونه خفه کرده بودن، انجام داده بودن. بعیده فجایعی که تو تبریز اتفاق افتاده به طور کامل فاش بشه، تخمین زده میشه که ۱۲۰۰ نفر به دست روسها کشته شدن، اما چون حکومت تبریز تا سالها بعد در اختیار طرفداران روس بود و روسیه تا اواسط جنگ جهانی اول در تبریز حضور داشت، جلوی درز این جنایات رو گرفتن.
همین اتفاق اما با شدت کمتر تو انزلی و رشت هم اتفاق افتاد و مردم غیرنظامی و افراد نظمیه قتل عام شدن و همه این فجایع زمانی اتفاق افتاد که ایران تسلیم شده بود.
دولت طی نامهای به شوستر اعلام میکنه که خزانهداری رو تحویل معاونش بده و از ایران خارج بشه، شوستر هم چون میدید مقاومتش ممکنه به تنش و خونریزی منجر بشه مقاومتی نمیکنه.
دولت و نایب السلطنه هم طی نامه دیگهای از معاون شوستر میخوان که خزانهداری کل رو به مستر مرنارد واگذار کنه و معاون شوستر هم به کابینه اعلام میکنه با توجه به عدول دولت ایران از مواد قراردادش خودش و ۱۳ همکارش مایل به ترک ایرانن. شوستر و همکاراش روز بعد به ملاقات شاه میرن و بعد از اینکه شاه از خدماتشون تشکر میکنه راهی بندر انزلی میشن و ایران رو در ۲۳ دی ۱۲۹۰ ترک میکنن.
در ادامه کتاب شوستر از شخصیت نایب السلطنه ناصر الملک میگه و کلی ازش تعریف میکنه که درس خونده خارجه و فرانسه و انگلیسی رو مثل فارسی خوب و روون حرف میزنه، آدم سخنوریه و مشکلات ایران و مردم ایران رو به خوبی میدونه، اما معتقده نایبالسطنه مثل پزشکی در بستر مرگ میمونه که علت بیماری و مرگش رو خوب میشناسه اما حاضر نیست یه اقدام عملی برای بهبودش انجام بده و در حقیقت مثال عینی مثل معروف سعدیه که میگه عالم بی عمل به چه ماند؟ گفت: به زنبور بیعسل. به اعتقاد شوستر ناصرالملک در اون دوره تاریخی ایران بدترین انتخاب برای نایب السلطنه بود، چرا که اون دوره تاریخی نیازمند آدمی بود که از شدت عمل برخوردار باشه و از انجام اصلاحات نترسه. نظر شوستر درباره بقیه طبقه حاکمه ایران هم مثبت نیست و میگه هیچکدومشون اثر مثبتی روی من نذاشتن و همه دنبال منافع خودشون بودن، اما حساب اینارو از مجلس جدا میکنه و میگه مجلس برخلاف اینا بیشتر با مردم ایران سنخیت داشت و آدمای وطنپرست تو مجلس زیاد بودن، گرچه اشاره میکنه که تو مجلس هم طبقه اشراف و زمیندار زیاد بودن اما در کل مجلس رو بسیار متفاوت از طبقه حاکمه ایران میدونه و براش احترام قائله.
شوستر فصل دهم کتابشو اختصاص میده به روابط دولتهای خارجی درباره ایران، خصوصا آلمان، روسیه و انگلیس، و توضیح میده که انگلیس با حمایت اقتصادی از روسیه ورشکسته در جنگ با ژاپن به این دلیل که بتونه بعدها از حمایت روسیه در برابر کشور قدرتمند آلمان برخوردار باشه، باعث شد روسیه تبدیل به یه قدرت اروپایی آسیایی بشه که دیگه حتی زور انگلیس هم بهش نرسه. متحد شدن روسیه و آلمان طبق قرارداد پوتسدام که طبق اون آلمان منافع روسیه رو تو شمال ایران به رسمیت میشناخت و روسیه تعهد میداد که با دشمن آلمان متحد نمونه، عملا انگلیس رو تنها بازنده این بازی کرده بود و به روسیه اجازه میداد که هر کاری دلش میخواد تو ایران انجام بده، چون انگلیس توان رویارویی همزمان با روسیه و آلمان رو نداشت و ایران قربانی این سیاستهای کثیف شد.
روسیه به کمک آلمان داشت راهشو به خلیج فارس و هند باز میکرد یا شاید بهتر باشه بگیم که آلمان داشت با کمک روسیه اینکارو میکرد و انگلیس قدرت جلوگیری از این اتفاق رو نداشت. شوستر تقصیر این اتفاق رو گردن وزارت خارجه انگلیس میندازه. این تحلیل از نبرد ابرقدرتهای اونموقع باعث شد تا حدودی جواب سوالایی که تو ذهنم درباره قرارداد ۱۹۱۹ و کودتای اسفند ۱۲۹۹ وجود داشت رو پیدا کنم، سوالایی مثل این که چرا انگلیس تلاش میکرد ایران یه دولت مرکزی قدرتمند داشته باشه؟ یا چرا ایران باید صاحب ارتش مستقل و منظم میشد؟ یا چرا ایران باید به دوران مدرن پا میذاشت یا در کل چه لزومی داشت که ایران عقب مونده پیشرفت کنه؟
همونطور که دیدیم ایران تاب مقاومت در برابر قدرتی مثل روسیه رو نداشت و این برای انگلیس بسیار خطرناک بود چون بدون وجود یه قدرت بازدارنده از طرف ایران، انگلیس مجبور بود بخاطر حفظ منافع خودش تو هند و خلیج فارس از تمامیت ارضی ایران هم دفاع کنه. همه اینا هم به دلیل ضعفهای ساختاری ایران بود، دولت مرکزی قدرتمندی نداشت، نمیتونست امنیت راهها رو تأمین کنه، ارتش مستقلی نداشت (اشاره به خیانت تفنگچیهای بختیاری که بخاطر پول خیلی راحت مملکتشونو فروختن) و در کنار اینا چون ایران مدرن نبود، بازاری هم برای اجناس مدرن اروپایی وجود نداشت. شما وقتی جاده نداشته باشی نیازی به اتوموبیل و لوازم یدکی اون پیدا نمیکنی.
تو این سالها شانس با انگلیس همراه شد و روسیه با انقلاب کمونیستی سال ۱۹۱۷ به مدت کوتاهی دست از سیاستهای استعماریش برداشت و فرصت مناسبی برای انگلیس فراهم کرد که بتونه ایران رو مال خودش کنه، اینکار با قراداد ۱۹۱۹ ممکن شد، قرادادی که با وثوقالدوله و چند نفر دیگه بسته شد، وثوقالدولهای که وقتی منافعش ایجاب میکرد تو اردوگاه روسیه بود و الان طرفدار سیاستهای انگلیس، این قراداد به انگلیس اجازه میداد تمامی امورات کشوری و لشکری ایران رو زیر نظر مستشاراش اداره کنه، یعنی انگلیس همه ایران رو به چنگ میآورد تا بعدا که حدس میزد خیلی هم دور نباشه، وقتی که روسیه به اخلاق استعماری ذاتیش برمیگشت دستش پر باشه.
اما این قرارداد شکست خورد و انگلیس مجبور شد پلن بی رو اجرا کنه، یه سال بعد با کمک سیدضیا و رضاخان با کودتای اسفند ۱۲۹۹ انگلیس تونست یه دولت نزدیک به منافعش تو ایران سرکار بیاره و یواش یواش اصلاحاتی که مدنظرش بود رو تو ایران پیاده کنه. همینجا باز میشه فهمید چرا راهآهن سراسری شمال به جنوبه و هیچ صرفه اقتصادی نداره، چون انگلیس میخواست در صورت لزوم بتونه از جنوب سرباز و تجهیزات به شمال ایران برسونه و جلوی حمله احتمالی روسیه رو بگیره. البته همه اینا یعنی از اونجا که سئوالهامو مطرح کردم تا اینجا تحلیل منه و تو کتاب شوستر نیست. برگردیم به کتاب.
اما شوستر چه اصلاحاتی تو ایران انجام داد و قصد داشت چه کارهایی بکنه، قسمتی از اقدامات شوستر مثل تأسیس ژاندارمری خزانه، به دست گرفتن کل امور مالی دولت و جلوگیری از ریخت و پاشها رو گفتم ولی اینا همه کاری که شوستر میخواست انجام بده نبود، شوستر فقط هشت ماه تو ایران بود که چهار ماهش درگیر جنگ با محمدعلی شاه بود و عملا اجازه نمیداد اصلاحات ساختاری تو نظام مالی کشور انجام بشه.
وضع مالیاتی کشور این شکلی بود که مستوفیا یا تحصیلدارها تو هر ایالت بر طبق دفترچهای که توش میزان مالیاتی که باید گرفته میشد رو از اهالی و زمیندارا میگرفتن و تحت نظارت مستوفیای ارشدشون که تو تهران بودن به حساب دولت مرکزی حواله میکردن، این مستوفیهای ساکن مرکز هر کدوم بر چند بخش مالیاتی کشور نظارت میکردن. ولی واقعا هیچ کس جز تحصیلدار که مالیاتها رو جمع میکرد نمیدونست از کی چقد مالیات گرفته میشه و چقد از این مقدار به حساب دولت میره و چقدش به حساب خود مستوفیا، اکثر مستوفیا هم بعد چند سال کار خودشونو میبستن و ثروت کلانی به دست میوردن که با حقوق ناچیزی که میگرفتن تناقض داشت.
شوستر قصد داشت تو هر ایالت یه شعبه از خزانهداری باز کنه که این شعبهها تشکیل میشد از یه خزانهدار جز، یه بازرس و چند نیرو زیر دستش و یه فرمانده نظامی برای دسته ژاندرمری خزانه برای کمک به تحصیلدارا به منظور اخذ مالیات. وظیفه این خزانهداری جز هم این بود که منابع مالیاتی رو شناسایی کنه و تخمینی از میزان درآمد دولت از اون ناحیه به دست بیاره، به اطلاعات مندرج در کتابچههای تحصیلدارا بخاطر قدیمی بودنشون هم نمیشد اطمینان کرد چون خیلی از این کتابچهها یه نسل از تدوینشون میگذشت، با گذشت زمان هم خیلی چیزا عوض شده بود مثلا جایی که یه روستای پرجمعیت بود الان متروک شده بود ولی میزان مالیاتش تغییر نکرده بود یا بالعکس یه روستای کم جمعیت الان پرجمعیت شده بود و تحصیلدار از همه مالیات میگرفت و اضافهاشو میذاشت تو جیب خودش.
یه کار دیگه که شوستر کرد این بود که تمامی وجوهی که باید به حساب خزانهداری ریخته میشد رو از طریق بانک شاهنشاهی انجام میداد، اینجوری خارج از خزانهداری هم ثبت میشد که چقد پول از طریق مالیات وارد حساب خزانهداری شده، حقوق مستوفیا رو هم زیاد کرد و باهاشون شرط کرد که اگه کارشونو درست انجام بدن و دزدی نکنن این حقوق بیشتر هم بشه و با برخورد با متخلفا و اخراج اونا نشون داد که تو این کار جدیه، به قول شوستر با وجود جنگ و مشکلاتی که داشت، تونست در عرض ۵ ماه به اندازه یک سال گذشته مالیات جمع کنه.
یکی از موانع بزرگی که سر راه شوستر بود نبود قوانینی برای مقابله با اختلاس و تقلب و جرایمی شبیه این بود که به مستوفی و هر مقام دیگهای این اجازه رو میداد با پول دولت هرکاری دلش میخواست بکنه و بازخواست هم نشه، و به زعم شوستر یکی از دلایل اصلی شیوع رشوهخواری و کلاهبرداری در ادارات نبودن مجازات برای این دست کارها بود.
شوستر طرحهایی هم به دولت ارائه کرد که شامل وضع مالیات بر تریاک و مشروب و توتون و افزایش مالیات سیگار و فروش اوراق قرضه و گرفتن وام به مبلغ ۴ میلیون لیره میشد. این وام تماما باید خرج طرحهایی میشد که درآمدزا بودن مثل سرشماری جمعیت شهرها برای اخذ مالیات، نقشهبرداری از جنگلها و معادن، اندازهگیری اراضی دولتی، بازسازی راهها و احداث راههای جدید، طرحهای آبیاری و آبرسانی، احداث ژاندارمری خزانه و ساخت راهآهن. شوستر تخمین زده بود با این کارهای عمرانی، دولت سالی ۶ تا ۸ میلیون تومن سود میکنه و با وضع مالیاتهای جدید سالانه ۵ میلیون هم به درآمدهای دولت اضافه میشه. دولت طرح رو تصویب میکنه و شوستر میره که لایحهاش رو بنویسه تا تقدیم مجلس کنه که میخوره به جریان اولتیماتوم و اخراجش از ایران و کار ناقص میمونه.
شوستر در انتهای کتابش میگه، تنها راه نجات ایران اصلاح امور مالیش بود که مردم ایران به خوبی متوجهش شده بودن و تصمیم داشتن همین کارو بکنن و همه بجز رجال فاسد دولت آرزو داشتن که شوستر و همکاراش در این راه موفق بشن. روسیه هم متوجه این قضیه بود و تمام تلاشش رو برای شکست ایرانیا انجام داد و به هدفش رسید.
اینجا متن کتابی که شوستر نوشته تموم میشه اما مترجم و ناشر محترم حدود ۱۰۰ صفحه پیوست به کتاب اضافه کردن که خوندنشون برای فردی علاقمند به تاریخ بسیار مفیده، در این پیوستها قانون اساسی ایران بعلاوه متممش و نامهنگاریهای شوستر با سفارتخونهها و متن لایحهای که شوستر توسط اون تونست اختیار کل امور مالی دولت رو به دست بگیره و چند مقاله و نامه سرگشاده شوستر به تایمز وجود داره.
ممنون از اینکه به این پادکست گوش میدید و ممنون که اونو به دوستاتون معرفی میکنید و با تشکر از حامد عزیز که زحمت ساخت کاورهای این قسمت از پادکست رو کشیده تا قسمت بعدی که دو یا سه هفته دیگه منتشر میشه شاد باشین و کتابخوان.
موسیقیهای پادکست
- موسیقی ابتدایی پادکست، موسیقی فیلم The grey با نام Into The Fray و ساخته Marc Streitenfeld است.
- آهنگ reflect (time) / tree whispers از موسیقی فیلم Stigmata ساخته Mike Garson و Billy Corgan.
- آهنگ Classical Gas ساخته و اجرا شده توسط Mason Williams در سال ۱۹۶۸.
- قطعه بسیار معروف هتل کالیفرنیا Hotel California کاری از گروه Eagles.
- Light of the Seven موسیقی سریال Game of Thrones که توسط رامین جوادی ساخته شده، این موسیقی مربوط به فصل شش سریال بازی تاج و تخت هستش.
- موسیقی اسفند از بهروز پاشایی.
- قطعه طلایه دار از داریوش اقبالی.
- آهنگ One of the Few از Anathema.
- The Nature of Daylight قطعهای است از آهنگساز انگلیسی Max Richter که در فیلمها و سریالهای مختلف ازش استفاده شده، من اولین بار این موسیقی رو در فیلم Shutter Island ساخته مارتین اسکورسیزی شنیدم و بعدها در فیلم بسیار تأثیرگذار Disconnect و فیلم Arrival و سریال Castle Rock و سریال The Leftovers که همه این فیلمها و سریالها رو پیشنهاد میکنم ببینید. این قطعه در آلبوم The Blue Notebooks منتشر شده است.
- آهنگ یاران از داریوش اقبالی.
- قطعه The Departure از موسیقی متن سریال The Leftovers ساخته Max Richter
محمدرضا ابوالحسن –
عالی بود، در مورد کتاب ویلهم واسموس نیز یک پادکست منتشر نمایید
شادی مقدس –
عالی بود.
علیرضا محمدزاده –
سپاس از انتشار این اپیزود باارزش