مشخصات کتاب
عنوان: مسئله دستهای آلوده
نویسنده: س. آ. ج. کودی C.A.J Coady
مترجم:مریم خدادادی
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۹۶
متن پادکست
سلام شما به شانزدهمین قسمت از پادکست Epitome Books گوش میکنید که در بهار ۹۸ ضبط میشه.
توی این قسمت از پادکست میخوام خلاصه کتاب مسئله دستهای آلوده نوشته تونی کودی رو براتون تعریف کنم. کودی فیلسوف استرالیاییه که عمده فعالیتش در زمینه فلسفه سیاسی، معرفت شناسی و فلسفه کاربردیه و از نویسندگان دانشنامه فلسفی استنفورد هم هست، در حقیقت این کتاب ترجمه یکی از مدخلهاییه که کودی برای این دانشنامه نوشته که نشر ققنوس اون رو ترجمه و چاپ کرده.
درباره کتاب
دانشگاه استفورد سال ۱۹۹۵ به سرپرستی دکتر زالتا پروژهای رو شروع کرد که به دانشنامه فلسفی استنفورد مشهور شد که همچنان هم ادامه داره و خیلی از نویسندهها و فیلسوفای مشهور هنوز دارن توی این پروژه کار میکنن. دانشنامه فلسفی استنفورد قراره که درباره تمامی موضوعات فلسفی مدخلهایی ایجاد کنه تا هرکسی که میخواد یه موضوع فلسفی رو برای تحقیق یا خوندن انتخاب کنه بدونه باید از کجا شروع کنه، یه چیزی شبیه ویکیپدیا ولی الزاما مباحث فلسفی و با این تفاوت که توی این دانشنامه برای ایجاد مدخلهای فلسفی سراغ کسایی رفتن که توی اون حوزه متخصصن و کار کردن و عمدتا صاحب نامن. یه مزیت دیگه این دانشنامه هم اینه که تونستن این دانشنامه رو رایگان در اختیار همه بذارن که من لینک این دانشنامه رو تو توضیحات همین قسمت قرار میدم تا اگه زبانتون خوبه ازش استفاده کنید. نشر ققنوس هم در یه اقدام قابل تحسین با هماهنگی دکتر زالتا و با سرپرستی مسعود علیا، از سال ۹۳ شروع به ترجمه قسمتی از همین دانشنامه کرده که تا الان ۱۰۰ جلدش هم منتشر شده. همونطور که گفتم این کتاب یکی از موضوعات این دانشنامه است. هدف دانشنامه اصولا دادن یه دید کلی از موضوعه و صرفا راه رو باز میکنه تا در صورت علاقه بتونین مطالعات بیشتری دربارش داشته باشین و اینکارو با کتابشناسی و ارجاعاتی که تو متن میکنه انجام میده، پس پیشنهاد میکنم در صورت علاقه به بحث سراغ کتابهایی که در آخر هر جلد و یا اگه از خود دانشنامه آنلاین استفاده میکنید تو پانویس هر مدخل برید و مطالعه بیشتری داشته باشین.
اما عنوان کتاب از مقاله مایکل والزر با عنوان عمل سیاسی: مسئله دستهای آلوده گرفته شده که در سال ۱۹۷۳ چاپ شده که لینک زبان اصلی این مقاله رو در توضیحات همین پادکست قرار میدم، خود والزر هم اصطلاح دستهای آلوده رو از نمایشنامه ژان پل سارتر گرفته که در سال ۱۹۴۸ منتشر شده و روی صحنه رفته. ژان پل سارتر در این نمایشنامه درباره این بحث رو مطرح میکنه که چطور اخلاق فردی وارد سیاست میشه و معتقده که آزادی انسان در عمل و مسئولیتیه که در برابر دیگران داره، این دیگری در فلسفه سارتر اهمیت زیادی داره و بحث زیادی میطلبه که فعلا تو حوصله این قسمت از پادکست نیست و باید فلسفه اگزیستانسیالیسم سارتر رو بشناسیم اما به صورت سربسته اگه بخوام بگم اینه که سارتر معتقده ما خودمون رو از نگاه دیگران به خودمون میشناسیم و مسئولیت ما در قبال دیگرانه که به ما ارزش و اعتبار میده، به قول مثل معروف که میگه تا فرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. بنابراین سارتر معتقده که ما وقتی وارد سیاست هم میشیم این مسئولیت در قبال دیگری و عمل وجود داره و باید باشه چون زندگی یه مبارزهاس و ما هر روز باید دست به عمل بزنیم، سارتر این مبارزه رو قهرآمیز و خشونت آمیز میدونه و اعتقاد داره ما وقتی وارد سیاست میشیم ناخودآگاه دستهامون آلوده میشه چون باید دست به کارهایی بزنیم که شاید اخلاقا اون کارها مجاز نباشه.
مقدمه
حالا سئوال اساسیای که اینجا مطرح میشه اینه که مسئله دستهای آلوده یعنی چی و قراره درباره چی صحبت کنه؟ تا حالا به این فکر کردین که آیا رهبرای سیاسی اجازه دارن برای رسیدن به خیری بزرگ برای جامعه یا اجتناب از فجایع، اصول اخلاقی رو زیر پا بگذارن؟ مثلا آیا ترومن رییس جمهور وقت آمریکا اجازه داشت برای تموم کردن جنگ جهانی دوم اصول اخلاقی رو زیرپا بگذاره و رو هیروشیما و ناکازاکی بمب اتم بندازه و باعث مرگ ۲۲۰ هزار غیرنظامی بشه؟ این سئوال و سئوالهایی شبیه این که مثالهای بیشتری از اون رو در ادامه میشنویم، مسئلهای رو مطرح میکنه که به مسئله دستهای آلوده معروفه، این مسئلهای ایدهای رو مطرح میکنه که به موجب اون عمل سیاسی درست گاهی ممکنه در تعارض با اصول اخلاقی قرار بگیره. منشا این تفکر و ایده رو به ماکیاولی نسبت میدن اما عمده توجه به این مسئله در سالهای اخیر مدیون نوشتههای مایکل والزره که نوشتههاش تحت تأثیر ماکیاولی و ماکس وبر بوده و ما تو این کتاب بیشتر با نظریات و تئوریهای همین آقای والزر سروکار داریم.
تفسیرهای متغیر
در فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق معاصر ما با دو دیدگاه متفاوت نسبت به مسئله دستهای آلوده روبرو هستیم، در یک طرف نتیجهگراهایی رو داریم که توسل به هر وسیلهای حتی اعمال شرارت آمیز رو در سیاست مجاز میدونن تا مارو به اون آرامنشهری که میخوان برسونن، به عنوان مثال افلاطون دروغ گفتن رو فقط برای حاکمان مجاز میدونه تا اگه لازم دونستن برای نجات جامعهشون دروغ بگن. در نظر اینها این اعمال شرارت آمیز در حقیقت شرارت آمیز نیستن چرا که معتقدن این قبیل افراد رو نمیشه با قواعد موجود ارزیابی کرد و اخلاق رو نباید در این موارد دخالت داد. در طرف مقابل کسانی هستن که دیدگاه معتدلتری به موضع دارن، اونا معتقدن برای رسیدن به برخی هدفهای خوب و یا جلوگیری از فجایع، نیاز داریم که اعمال شرارت آمیز انجام بشه ولی در عین حال معتقدن که این اعمال بد هستن و از لحاظ اخلاقی مردودن ولی شری ضروری هستن که باید انجام بشه چون مصلحت جامعه در اینه، اما بازهم اینها مثل نتیجهگراها معتقدن که این افراد رو نمیشه با قواعد موجود ارزیابی کرد. در حقیقت تنها فرقی که این دو دیدگاه با هم دارن اینه که اولی اصلا اون عمل رو شرارت آمیز و بد و غیراخلاقی نمیدونه و معتقده که که اینجور کارها فراتر از اصول اخلاقیه، در مقابل دسته دوم معتقده که این اعمال قطعا شر و غیراخلاقیان اما لازمه که انجام بشه.
والزر استدلال میکنه که فقط در شرایط اضطرار شدیده که میشه عملی که به شدت غیر اخلاقیه و حتی منجر به کشته شدن انسانهای بیگناه میشه رو توجیه کرد، و این شرایط زمانی اتفاق میفته که جان همه مردم یک جامعه و یا روش زندگی اونها در خطر نابودی قرار بگیره، مثالی هم که میاره بمباران شهرهای آلمان توسط متفقین در طول جنگ جهانی دومه، متفقین ادعا میکردن با بمباران شهرها هم میتونن مردم رو علیه هیتلر کنن و هم با کشتن کارگرا میتونن تولیدات نظامی آلمان رو دچار مشکل کنن. والزر معتقده که اینکار درست بوده چون در شرایط اضطرار شدید بوده و اگه اینکارو نمیکردن آلمان، بریتانیا رو شکست میداد و جان مردم و یا شیوه زندگیشون به کلی از دست میرفت.
در این اعتقاد والزر تنها نبود و اکثر نویسندههای متقدمتری که به این مسئله توجه داشتن هم همین اعتقاد رو داشتن، البته اونها گاهی رو خطرهای زیادی که اینکار باعثش میشده تاکید میکردن مثل کشتار غیرنظامیها ولی در کل فرآیند سیاسی رو امری فوق اخلاق یا دست کم امری که با اخلاقی متفاوت عمل میکنه به حساب میارن.
به عنوان مثال ماکیاولی در کتاب معروفش، شهریار میگه شهریار باید یاد بگیره چطور خوب نباشه گرچه باید ظاهر خوب بودن رو حفظ کنه و در مواقعی که هزینه کمه خوب رفتار کنه. ماکس وبر هم بر این امر تاکید میکنه که سیاستمدار همیشه باید نتایج رو برتر از رعایت معیارهای اخلاقی و دینی بدونه. گرچه والزر در مقاله اولیهاش به وبر استناد میکنه اما دیدگاههای متاخر والزر در راستای وبر نیست و معتقده که اخلاق فقط در موارد اضطرار شدیده که کارایی نداره و در باقی موارد میشه ازش پیروی کرد، اما وبر کلا اخلاق رو در سیاست ناکارآمد میدونه. بسیاری از نویسندهها در سیاست از والزر متقدم و از برخی عناصر مهم در دیدگاه ماکیاولی و وبر استفاده کردن و سیاست رو محدودهای میدونن که اعمال آلوده بخشی جدانشدنی از اونه. این اعمال غیراخلاقی ضروری سیاستمدارا هم خیلی رایجه و هم گستره وسیعی رو در بر میگیره. مثلا برنارد ویلیامز در بررسیش درباره دامنه دستهای آلوده بین اعمالی که اخلاقا نامطلوب یا ناخوشایندن و اعمالی که اخلاقا جنایتکارانه هستن تفاوت قائل میشه و اعمال جنایتکارانه رو تحت مقوله وسیع خشونت قرار میده.
اعمالی که اخلاقا نامطلوب و یا ناخوشایندن به نظر ویلیامز اینها هستن: دروغ گفتن، پنهان کاری و بیان سخنان گمراه کننده، نقض وعده، درخواست ویژه، ائتلاف موقت با افراد ناخوشایند، فدا کردن منافع افراد لایق به پای منافع افراد نالایق و اعمال زور تا حد ارعاب.
اما همه اینا اخلاقا نامطلوب نیستن، حداقل نه به این توصیف کلیای که اینجا آورده شده، مثلا دروغگویی زمانی که دروغ ما میتونه جون شخص بیگناهی رو از دست قاتل نجات بده اخلاقا نادرست نیست یا ارعاب جنایتکاری شرور برای تضمین آزادی قربانیش میتونه اخلاقا مجاز باشه. دست کم بیشتر اینها در دستهبندی به طور معمول غیراخلاقی اما در برخی شرایط خاص اخلاقا مجاز دسته بندی میشن.
اما این ایده هم که دستهای آلوده یه اتفاق عادی تو سیاسته هم قابل تردیده، اینکه این وضعیت در سیاست اتفاق میفته چون شواهدی ازش هست قابل انکار نیست اما تعیین اینکه چقدر این پدیده در سیاست اتفاق میفته کار آسونی نیست، تعیین اینکه چقدر و کجا پدیده دستهای آلوده در سیاست اتفاق میافته چیزی که والزر سعی کرده با پدیده اضطرار شدید توضیحش بده و ویلیامز هم سعی کرده اون رو تحت مقوله خشونت جا بده. مسئله دستهای آلوده نیازمند اینه که اول از لحاظ مفهومی تعریف بشه تا ببینیم دقیقا چی هست و رابطهاش با اخلاق چجوریه که بعد از استراحتی کوتاه در ادامه پادکست بهش میپردازیم.
خلطی مفهومی
اولین نکتهای که درباره دستهای آلوده به نظر میاد اینه که این مسئله متناقض نماست. یعنی تناقضی درون خودش داره، در قضیه دستهای آلوده ما باید باور کنیم که انجام دادن عمل فلان اخلاقا نادرسته اما در عین حال انجام دادن اون عمل درسته. نظریه پرداز دستهای آلوده نمیگه که این عمل از برخی جهات درسته یا نادرسته بلکه کل عمل رو هم درست میدونه و هم نادرست. خود والزر هم در نوشتههای اخیرش گفته که این قضیه هم تحریک آمیز و هم متناقضنماست. برای حل این تناقض چند راه حل پیشنهاد شده، یکی از اون راهحلها از طرف فایدهگراها و یا نتیجهگراها پیشنهاد شده اینه و اونم اینکه حکم دستهای آلوده باید حکمی باشه که در اون عملی درست که بهترین نتایج رو ایجاد کنه، انجام بشه، هرچند که انجام دادنش رنج آور باشه یعنی مثلا بمباران هستهای شهرهای غیرنظامی ژاپن در جنگ، عملی درسته چون منجر میشه ژاپن دست از جنگ بکشه و کشتههای کمتری به وجود بیاد. در این حالت بهترین نتیجه به عقیده این افراد اینه که کشتههای کمتری به وجود بیاد. دیدگاه دیگهای که فایدهگرایی رو رد میکنه اما نتیجه مشابهی با اون میگیره اینه که تصمیم گیرنده در موقعیت دستهای آلوده همیشه با انتخاب بین بد و بدتر مواجهه و باید همیشه سعی کنه بد رو انتخاب کنه، با انتخاب بد باز هم احساس رنج و گناه تجربه میشه، اما این احساس گناه نباید با گناهکار بودن یکی گرفته بشه.
در مقابل اینها یه دیدگاه مطلق گرایانه اخلاقی هم وجود داره که میگه، کاری که نادرسته در همه حال نادرسته و نباید انجام بشه، اگر کشتن غیرنظامیها غیراخلاقیه، چه در زمان جنگ و چه در زمانهایی که اضطرار شدید حکم میکنه نباید اتفاق بیفته، بیشتر فیلسوفا طرفدار این نظریه بودن.
چیزی که تو هر دوی این دیدگاهها یعنی دیدگاه فایدهگرایانه و مطلقگرایانه مشترکه اینه که هر دو اینها اعتقاد دارن که دلایل اخلاقی بالاتر از بقیه دلایل هستن. یعنی ما عملمون رو با اصول اخلاقی میسنجیم و اگر فایدهگرا باشیم قبول میکنیم که کارمون غیراخلاقیه ولی لازمه که انجام بشه و اگر مطلقگرا باشیم چون کارمون غیراخلاقیه، انجامش نمیدیم. اما دیدگاه دیگهای هم وجود داره که به اخلاق همچین جایگاهی نمیده و میگه مسئله دستهای آلوده وقتی مطرح میشه که اخلاق با ضرورت عقلانی دیگهای در تعارض قرار میگیره، به عبارت دیگه مسئله دستهای آلوده بیرون از دایره اخلاق اتفاق میفته. وقتی که این تعارض اتفاق میفته اخلاق کنار گذاشته میشه و این کنار گذاشتن اخلاق احتمالا باعث تاسف و پشیمانی میشه اما به جا و لازمه. در این حالت اقتضائات اخلاق با اقتضائات متقاعد کننده دیگهای مثل منفعت شخصی، جاه طلبی، منفعت سیاسی و حتی دوستی فسخ میشه و مسئله این نیست که ممکنه دستها گاهی آلوده بشه، مسئله اینه که آلوده شدن دستها در این وضعیت درسته و باید اتفاق بیفته.
نظریه پردازهای دستهای آلوده میپذیرن که در شرایطی حاد و ضروری، اخلاق قابل فسخ شدنه و میپذیرن که دلایل اخلاقی بر همه دلایل برتری نداره یعنی بر خلاف اغلب نظریهپردازهای اخلاقی که معتقدند اخلاق هم جامع و هم غالبه، معتقدند که اخلاق جامع هست اما در شرایط اضطرار غالب نیست. مثلا هابز استدلال میکنه که اوامر اخلاقی رو وقتی که به نابودی خود انسان منجر میشه نمیشه به کار بستشون. اما پایبندی به اصول اخلاقی حتی در جایی که خطر بسیار بزرگی هم وجود داره میتونه اتفاق بیفته و بر خلاف دیدگاه هابز احمقانه هم به نظر نرسه به عنوان مثال در دفترچه خاطرات زنی که از اردوگاههای کار اجباری نازیها جون سالم به در برده بود بحث فلسفیای ثبت شده که در اردوگاه با یک پروفسور انجام داده، پروفسور مثل هابز معتقده که اخلاق در اردوگاه محلی از اعراب نداره چون ضرورت حفظ بقا جای اون رو گرفته اما اون خانم این استدلال رو رد کرده چرا که این استدلال وادارش میکرد تا «به آسانی با دشمن مصالحه کند، به اصول خودش خیانت کند و ارزشهای معنوی را به خاطر نجات خودش انکار کند.»
تعارضی درون اخلاق؟
خب ما تا اینجا چی دستگیرمون شد؟ اول فهمیدیم که دستهای آلوده یه مسئله متناقض نماست، بعد فهمیدیم که تلاشایی شده برای اینکه این تناقض رو حل کنن که چطور میشه یه کار وقتی از لحاظ اخلاقی شر و نادرسته همزمان میتونه درست و خیر باشه. این تلاشها رو اینجوری میشه صورت بندی کرد، مطلقگراها معتقدن که عمل غیراخلاقی در هر شرایطی عملی غیراخلاقیه و نباید انجام بشه، فایدهگراها میگن درسته که عمل غیراخلاقیه اما بعضی جاها مثل وضعیت اضطرار شدید باید بین بد و بدتر انتخاب کرد در این صورت اشکالی نداره که عمل غیراخلاقی اتفاق بیفته و دسته آخر میگن که اصلا وقتی پای منافع و اصول عقلی در میونه، مخصوصا حفظ بقا و منفعت اخلاق کاربردی نداره و باید کنار گذاشته بشه، انجام این اعمال نه تنها شر و بد نیست بلکه لازم و ضروریه و اگه کسی اینکارو نکنه احمقه. پس ما تا الان سه راه داریم که این تناقض رو حل کنیم اما راههای دیگهای هم هستن که به موضوع این شکلی نگاه نمیکنن، اونا میگن که شاید این تناقض بخاطر تناقضی باشه که تو خودِ اخلاق وجود داره و اینکه خودِ اخلاق کاملا منسجم و سازگار نیست و در برخی شرایط حاد، جریان قویای در اخلاق با جریان قوی دیگهای تعارض پیدا میکنه. در این حالت به نظر میرسه که ما با دو نوع اخلاق مواجهیم که یکی از اونها در مورد زندگی عادی و دیگری در موضوعات سیاسی کاربرد دارن. مثلا والزر اعتقاد داره که ما دو نوع اخلاق داریم، اخلاق حقوق و اخلاق نتیجهگرایی یا فایدهگرایی و هر دو اینها با هم در بینش اخلاقی ما وجود دارن. در شرایط عادی اخلاق حقوق بر اخلاق فایدهگرایی برتری داره اما در شرایط حساس و نادر اخلاق حقوق باطل و اخلاق فایدهگرایی حاکم میشه. این تقابل بین اخلاق حقوق و اخلاق فایدهگرایی یکی از روشهاییه که برای نشون دادن تعارض داخلی خودِ اخلاق مورد استفاده قرار میگیره. روش دیگه برای نشون دادن این تعارض اینه که به نقشها متوسل بشیم. به این صورت که ما درون اخلاق یه سری قوانین یا اصول اخلاقی عام داریم و در کنار اونا الزامات اخلاقی خاصی هم وجود دارن که به واسطه نقشهای اجتماعی به وجود میان و ممکنه اینها با هم در تعارض قرار بگیرن، مثلا یه وکیل با اینکه میدونه موکلش گناه کاره اما باید بهترین دفاع ممکن رو از موکلش انجام بده، این دفاع وکیل از موکلش یه اصل اخلاقی خاصه که برای این نقش تعریف شده و در مقابل ممکنه با عدالت که یه اصل عام اخلاقیه در تعارض قرار بگیره. از این مسئله میشه اینطور نتیجه گرفت که نقش سیاسی وظایف و حقوقی داره که ممکنه در تعارض با وظایف و حقوق اخلاقی عامتر قرار بگیره.
اما نکتهای که در توضیح اخلاق نقش باید بهش توجه بشه اینه که این وظایف و حقوقی که ادعا میشه این نقشها دارن زمانی اخلاقیه که با اصول و حقوق اخلاقی عام بخونه، وگرنه اینها معمولا آدابی هستن که برای ایفای نقش لازمن نه اخلاق. به عنوان مثال اگر لازمه شغل یه قاتل مافیا این باشه که خبرچینی که به پلیس گزارش میده رو بکشه، کشتن خبرچین اخلاقی نیست. یا در مورد رازداری بین بیمار و پزشک، در مواردی که جان کسی در خطره و بیمار اعتراف میکنه که قصد کشتن کسی رو داره، اخلاق حکم میکنه که رازداری بین پزشک و بیمار فسخ بشه.
در جواب این نکته ممکنه این مسئله بیان بشه که نقش سیاسی، نقش منحصربفردی بین نقشهاست چرا که قدرت اخلاقیاش از اخلاق عام فراتر میره. در واقع جریانی قوی از این استئناگرایی سیاسی در ذات قضیه دستهای آلوده وجود داره. مثلا والزر در کتاب جنگهای عادلانه و ناعادلانه میگه: «آیا سربازان و دولتمردان میتوانند حقوق افراد بیگناه را به خاطر اجتماع سیاسی خودشان نقض کنند؟ من مایلم تا به این پرسش پاسخ مثبت دهم، اما نه بدون تردید و نگرانی» بعدتر در مقاله دیگهای با استدلالهایی تروریسم غیردولتی رو رد میکنه که این استدلالها شبیه استدلالهایی هستن که با اون بمباران شهرها و کشتار غیرنظامیها رو تأیید میکرده. خودِ والزر هم متوجه این تناقض شده و در چاپهای اخیر مقالهاش با اکراه قبول کرده که استدلالهاش راه رو برای توجیه تروریسم نیمهدولتی باز گذاشته. در توضیح این عبارت لازمه بگم که وقتی والزر اعتقاد داره که در شرایط اضطرار شدید دست زدن به اعمال شرورانه مجازه و اضطرار شدید رو از بین رفتن جان همه انسانهای جامعه یا شیوه زندگیشون تعریف میکنه، سربسته قبول میکنه که تروریسم درسته، به عنوان مثال اگه یه جامعه کوچکی داشته باشیم که جان مردم اون جامعه یا شیوه زندگیشون توسط یه دولت یا حکومت بزرگتر تهدید بشه، مردم اون جامعه کوچکتر و حاکماشون مجازن که دست به اعمال شرارت آمیز بزن و این اعمال شرارت آمیز ممکنه تروریسم غیردولتی باشه.
پس در نتیجه پیدا کردن تعارض داخل اخلاق کمکی به حل تناقض داخلی مسئله دستهای آلوده نمیکنه. یه استراحت کوتاه کنیم و برگردیم ببینیم این مسئله دستهای آلوده آیا فقط در سیاست اتفاق میفته یا ما در زندگی خصوصیمون هم این مسئله رو داریم.
حیطه دستهای آلوده
آیا دستهای آلوده فقط در سیاست به وجود میاد؟ یا در بقیه نقشهای زندگی هم وجود داره؟ برای جواب این سئوال باز هم سراغ والزر میریم، والزر در مقاله اولیهاش، درباره دستهای آلوده میگه «من نمیخواهم استدلال کنم که این صرفا محذوری سیاسی است. بی تردید ممکن است دستهایمان را در زندگی خصوصی نیز آلوده کنیم، و گاهی بیتردید باید چنین کنیم. اما این مسئله به چشمگیرترین شکل در سیاست مطرح است.»
نکتهای که از مقاله والزر گرفته میشه اینه که مسئله دستهای آلوده در زندگی خصوصی رو مشابه مسئله دستهای آلوده در سیاست میگیره در حالیکه ما در زندگی خصوصی با مسأله دستهای آلوده به این شکل مواجه نمیشیم، بعضی از متفکران برای این حالت یعنی وضعیتی که با موقعیتی نگران کننده و پیچیده مواجهیم اصطلاح محذورات اخلاقی رو به کار بردن و گفتن که این اصطلاح نباید با دستهای آلوده یکی گرفته بشه. در عرف عام همه انواع موقعیتهایی که عدم قطعیت دارن و لازمه که از لحاظ اخلاقی درستی انجامشون مورد بررسی قرار بگیرن در دسته محذورات اخلاقی قرار میگیرن. محذور اخلاقی وقتی به وجود میاد که در موقعیت پیچیده و سخت انتخاب کردن بین دو راه، اخلاق به طور قاطع از هیچکدوم از انتخابا پشتیبانی نکنه، یعنی اگه ما در موقعیتی قرار بگیریم که مجبور باشیم یا این کارو بکنیم یا اون کارو و هردو کارها هم غیراخلاقی باشه ما با محذور اخلاقی مواجهیم. در نتیجه هر کدوم رو که انتخاب کنیم عملمون توجیهپذیر نیست و توی این انتخاب کردن، روشی که ضروریتر از روش دیگه باشه هم وجود نداره، در حالیکه در قضیه دستهای آلوده انتخاب یه عمل به این دلیل که ضروریه اتفاق میفته و این ضرورت خصوصیت اصلیایه که دستهای آلوده رو از محذورات اخلاقی جدا میکنه، در موقعیتهای اضطرار همیشه دفاع از جامعه بر از دست رفتن جانهای بیگناه میچربه. پس در نتیجه ما نمیتونیم وضعیت دستهای آلوده رو به زندگی خصوصی تعمیم بدیم.
دستهای آلوده شهروندان
اما وقتی که یه رهبر سیاسی دستهای خودش رو آلوده میکنه، مردم چه وضعیتی دارن؟ آیا دستهای مردم که حاکم رو به نمایندگی خودشون انتخاب کردن هم آلوده میشه؟ خصوصا در جوامع دموکرات که رهبر سیاسی از طرف مردم انتخاب میشه.
والزر در مقالهاش میگه ما به عنوان تبعه کشور یا حکومت میخوایم رهبرامون فضیلتمند باشن، اما اینو هم میخوایم که در مواقع اضطرار شدید بتونن علیه اصول اخلاقی عمیق عمل کنن. و در جای دیگه که درباره لزوم مجازات عاملان دستهای آلوده بحث میکنه، میگه ما نمیتونیم عاملان اصلی دستهای آلوده رو مجازات کنیم «بدون آنکه دستهای خودمان را آلوده کنیم.» یا به عنوان نمونه دیگه مارتین هالیس میگه «کنشگران سیاسی، کسانی که به حق در دولتی مشروع منصوب میشوند، اقتداری دارند که نهایتا از ملت کسب میکنند. یعنی در حال حاضر از من و شما، وقتی دستهایشان آلوده میشود، دستهای ما نیز چنین میشود.»
خب حالا بیایم این ادعا رو بررسی کنیم اولا اینکه اصلا قطعیتی وجود نداره که ما از رهبرامون انتظار داشته باشیم دستهاشون رو آلوده کنن، چون واضحه که بعضی از ما میخوایم و بعضی از ما نمیخوایم که این اتفاق بیفته. دوما تصمیمات سیاسی بسیار کمی با اون درجه اهمیت هستن که به سیاست این اجازه رو بدن که قیدهای اخلاقی رو زیرپا بگذاره. در واقع فهم همین موضوعه که باعث میشه بفهمیم چرا والزر به تدریج شرایطی که در اون دستهای آلوده صدق میکنه رو تو نوشتههاش سختتر کرده. اما سئوال همچنان سرجاشه آیا ما اختیار نقض اصول اخلاقی عمیق رو در موقعیتهای اضطرار شدید به رهبر سیاسی واگذار کردیم؟ نمیشه به این سئوال جواب مطمئنی داد ولی توجه به این نکته لازمه که غالبا اعمال ناشی از دستهای آلوده فرمانروا غیرقانونی یا مغایر با قانون اساسی هستن. فرض کنید سیاستمداری تصمیم به شکنجه کودکی میگیره تا از والدین افراطیش درباره بمبی ساعتی اطلاعات کسب کنه آیا شهروندان هم در گناه این تصمیم شریکن؟ بدون تردید شهروندان زیادی هستن که اعتقاد دارن نقض اخلاق نباید اتفاق بیفته یا تصور میکنن که تصمیم سیاستمدار درسته اما غیر اخلاقیه. پس در نتیجه ادعای اینکه آلوده شدن دست فرمانروا به آلوده شدن دست همه شهروندان منجر میشه پذیرفتنی نیست.
مسئله مطلقگرایی
در نهایت به مسئله مطلق گرایی میرسیم، هم دستهای آلوده و هم محذوریت اخلاقی این ایده رو که اخلاق مطلق هست رو رد میکنن، همونطور که در ابتدای پادکست داشتیم دیدگاه مطلق گرایانه میگه، کاری که نادرسته در همه حال نادرسته و نباید انجام بشه، اگر کشتن غیرنظامیها غیراخلاقیه در زمان جنگ و زمانهایی که اضطرار شدید هم اتفاق بیفته نباید کار غیراخلاقی انجام بشه و گفتیم که بیشتر فیلسوفا طرفدار این نظریه بودن. نظریه پردازای قضیه دستهای آلوده عموما مطلق گرایی رو رد کردن، مطلقگراها معمولا همه ممنوعیتهای اخلاقی رو مطلق نمیدونن و ادعاشون برای مطلق دونستن معدودی از این محدویتهاس مثل ممنوعیت کشتن عمدی فردی بیگناه، تجاوز به عنف و شکنجه. در دوران اخیر به نظر میرسه به دلیل جنگ علیه تروریسم و مباحثی که درباره شکنجه به وجود اومده، اقبال به سمت مطلقگرایی رو به افزایش باشه اما مسئله دستهای آلوده همچنان حل نشدنی باقی مونده.
من نتیجهگیری رو به عهده خود شما میگذارم، همونطور که در ابتدای پادکست هم گفتم این کتاب صرفا یه مدخل و یا دروازه ورود به بحث دستهای آلوده هست و قصد نداره که برامون دقیقا تبیین کنه این بحث درسته یا نه و آیا باید باشه یا نه. دقیقا یکی از اهداف فلسفه هم همینه که مارو با این مسائل درگیر کنه تا راه خودمون رو پیدا کنیم.
برای اطلاعات بیشتر در صورت علاقه به مباحث اخلاقی توصیه میکنم سلسله سخنرانیهای انجمن فلسفی آگورا درباره اخلاق رو گوش کنید که لینکش رو در توضیحات همین پادکست قرار میدم. با کلید واژه اخلاق و سیاست هم میتونید در اینترنت جستجو کنید و اطلاعات بیشتری به دست بیارید، مقالات خوبی پیدا میکنید، من لینک این مدخل رو هم که به زبان انگلیسیه رو در توضیحات همین پادکست قرار میدم، مدخلهای زیادی اونجا هست که اسم خیلیهاشون رو اصلا نشنیدم چون ابداعی و جدیدن.
امیدوارم از این قسمت هم لذت برده باشین و امیدوارم تا قسمت بعدی شاد باشین و کتابخوان.
موسیقیهای پادکست
- تم اصلی فیلم The 3-10 to Yuma ساخته Marco Beltrami, Frankie Laine
- Light of the Seven موسیقی سریال Game of Thrones که توسط رامین جوادی ساخته شده، این موسیقی مربوط به فصل شش سریال بازی تاج و تخت هستش.
- موسیقی فیلم گلادیاتور Gladiaror از Hans Zimmer با نام Battle.
مشکات –
عالی بود. ممنون از شما.
فقط چرا کامل نیست؟ انگاری وسط بحث یهو تموم میشه
EpitomeBooks –
سلام، نه کامله، کتاب فقط طرح بحث میکنه و دنبال نتیجهگیری نیست.