لینکها
لینک مصاحبه با منوچهر انور در وبسایت آرته
لینک میزگرد نقطه عطف فرانکلین بود نه مشروطه
مشخصات کتاب
عنوان: از فرانکلین تا لالهزار
نویسنده: سیروس علینژاد
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۲۷۲
متن پادکست
«همایون صنعتی زاده مردی میان قامت و گندمگون بود. خوش بیان و خوشرو بود. هنگام سخن گفتن با هر چیزی که دم دستش بود، مداد و خودکار بازی میکرد. از دستهایش در سخن گفتن کمک میگرفت. دستهایش را باز میکرد، میبست، با ریشش که در اواخر عمر نمیتراشید، بازی میکرد. برخلاف دیگر آدمهای موفق، که غالبا غیرقابل تحملاند شیرین و صمیمی بود.»
این قسمتی از توصیفی بود که علینژاد از همایون صنعتیزاده به دست میده، مردی که در نوسازی و سازندگی ایران نقش عمدهای داشت.
قبل از اینکه سراغ خلاصه کتاب این قسمت از پادکست بریم لازم میدونم ابتدا از تمامی دوستانی که تو فاصله انتشار اپیزود قبلی از پادکست حمایت مالی کردن تشکر کنم. حمایت شما باعث دلگرمی ماست و کمک میکنه با انگیزه بیشتری کار رو ادامه بدیم. اگه علاقمندین از پادکست حمایت مالی کنید سری به سایت ما با آدرس اپیتومی بوکس دات آی آر بزنید و وارد صفحه پشتیبانی مالی بشید. اونجا برای دوستان ساکن ایران لینک درگاه زرین پال و برای دوستان خارج از ایران لینک حساب پیپل قرار داده شده.
کتاب از فرانکلین تا لالهزار، زندگینامه همایون صنعتیزاده هم مثل کتاب اپیزود قبل از دل گروه کتابخوانی دراومد، البته من قصد داشتم بعد از خواندن کتاب چرا سفر میکنید که مجموعهای بود از ۱۱ مصاحبه با اهالی فرهنگ و هنر که همگی اهل سفر بودند سراغ این کتاب برم و خوشبحتانه گروه بهانهای شد تا این کتاب به همراه سایر دوستان خونده بشه. امیدوارم این خلاصه کتاب باعث بشه به خوندن کتاب علاقمند بشین. سیروس علینژاد در این کتاب هم از سبک مصاحبه و گفتگو استفاده کرده، سبکی که میشه گفت تبدیل به مشخصه کتابهای علینژاد شده. مزیت این سبک سادگی و لذت بخش کردن مطالعه است، مثل افلاطون که با استفاده از فن دیالوگ تونسته بود مباحث فلسفی رو ساده فهمتر و لذت بخشتر کنه. البته استفاده از این سبک معایبی هم داره، مثلا چون مطالب در خلال گفتگو بیان میشه مستند نیست چون مبتنی بر یادآوری و خاطره است. اشکال دوم هم فاصله گرفتن از بحث اصلیه، در خلال گفتگو اگر مصاحبه کننده تسلط کافی به بحث نداشته باشه و نتونه بحث رو مدیریت کنه، مطالب بجای تمرکز بر بحث اصلی ممکنه به حاشیه کشیده بشه و این کار باعث میشه مخاطب نتونه بخوبی مطلب اصلی رو دنبال کنه. علینژاد برای غلبه بر این مشکل دو کار کرده، اول یک زندگینامه مختصر در ابتدای کتاب اضافه کرده و دوم با توجه به تجربه سالها روزنامهنگاری و مصاحبه این توانایی رو داره که کنترل بحث رو به دست بگیره و اجازه نده بحث به حاشیه کشیده بشه، گرچه جاهایی اجازه این کار رو داده و بحث رو از یکنواختی خارج کرده و به جذابیت کار افزوده. این کتاب به دو بخش اصلی تقسیم شده، بخش اول حاوی مصاحبههاییه که در زمانهای مختلف با همایون صنعتیزاده انجام شده و بخش دوم با عنوان گفتگو با دیگران، شامل مصاحبههایی با سیروس پرهام، منوچهر انور، علی صدر و مهدخت صنعتیزاده است.. اما همونطور که گفتم علینژاد قسمتی هم به کتاب اضافه کرده که حاصل تحقیقاتش درباره مرحوم صنعتیزاده است که جذابترین بخش این قسمت برای من زندگینامه پدربزرگ صنعتیزاده یعنی حاج علی اکبر است.
به اعتقاد علینژاد، همایون بیشتر از اینکه به پدر رمان نویسش عبدالحسین صنعتیزاده شبیه باشه به پدربزرگش شبیهه و زندگینامه حاج علی اکبر میتونه در شناخت همایون به ما کمک کنه.
مخصوصا از جهت کارهایی که حاج اکبر سعی داشت در زمانه خودش انجام بده، حاج اکبر شخصیتی آزادیخواه داشت و در یکی از سفرهای تجاریش به استانبول وارد حلقه آزادیخواهان و مشروطهطلبان ایرانی شد و با افرادی مثل میرزا رضای کرمانی، سید جمال الدین اسدآبادی و میرزا آقاخان کرمانی آشنا شد. البته نحوه آشنایی حاج اکبر با خانواده دولت آبادی در این کتاب روشن نیست و من حدس میزنم این آشنایی توسط میرزا آقاخان کرمانی صورت گرفته، گفته میشه که یحیی دولت آبادی از پیروان شاخه ازلی بابیه بوده و بین مردم کرمان هم شایع بود که حاج اکبر هم ازلی است گرچه هیچ کدام اینها در کتاب نیست و تنها همین قدر در کتاب هست که مادر همایون قمرتاج خواهر یحیی دولت آبادی بوده. میرزا یحیی که خود از مبارزان مشروطه بود، ارتباط نزدیکی با رهبران و مبارزان مشروطه مثل ملک المتکلمین و جمال الدین واعظ اصفهانی پدر محمدعلی جمالزاده داشته. کتاب حیات یحیی که اتوبیوگرافی یحیی دولت آبادی است هم جز منابع دست اول انقلاب مشروطه محسوب میشه.
حاج اکبر بعد از بازگشت از سفر تجاری به کار نساجی مشغول میشه و تلاش میکنه به شالبافهای کرمانی نحوه تولید پارچه با کیفیت رو آموزش بده، اما مهمترین کار حاج اکبر تاسیس پرورشگاهی در کرمان بود، که یکی از بچههای این پرورشگاه سیدعلی اکبر صنعتی نقاش و مجمسهساز معروف ایرانه. همایون هم سالها بعد به تاسی از پدربزرگ تلاش کرد تا به کشاورزان کرمانی یاد بده چطور به جای خشخاش گل سرخ بکارند و بجای تریاک گلاب تولید کنند.
با اینکه نام همایون با صنعت چاپ، نشر و ترجمه گره خورده و فعالان این حوزه به خوبی با نقش همایون صنعتیزاده و انتشارات فرانکلین در توسعه این صنعت آشنان اما همایون آنچنان که باید و شاید بین عموم مردم شناخته شده نیست و غالبا با سید علی اکبر صنعتی نقاش و مجسمه ساز اشتباه گرفته میشه. یکی از دلایل ناشناخته بودن همایون عدم علاقه به مطرح شدن و پنهان کردن خود بوده که به گمان من هم ریشه خانوادگی داشته چون دایی و پدربزرگ همایون سالها ازلی بودن خود را مخفی نگه داشته بودن و هم ریشه اجتماعی.
اگر قسمت هفتم پادکست خلاصه کتاب در ستایش شرم رو شنیده باشین، جناب قاضی مرادی از وضعیتی صحبت میکنه به اسم جنگ همه علیه همه که در اون آحاد ملت جهت تامین ثبات و امنیت یکدیگر رو مورد حمله و غارتگری قرار میدن، یکی از مکانیسمهای دفاعی در این حالت پنهان کردن خود از حمله و تعدی دیگران و حکومته.
آشنایی سیروس علی نژاد با صنعتی زاده به زمان سردبیریاش در مجله زمان برمیگرده. علینژاد به پیشنهاد ایرج افشار سراغ صنعتیزاده میره و مصاحبه سفر برای ارضای فضولی بیشتر از دل همین دیدار شکل میگیره که خلاصهاش رو تو قسمت چرا سفر میکنید شنیدید. از همون موقع علینژاد به واسطه رفاقتی که با صنعتیزاده بهم زده بود ترغیبش میکنه تا داستانهای زندگیش رو ضبط کنه اما صنعتیزاده بخاطر محکومیت پنج ساله بعد از انقلاب و عدم علاقهاش به مطرح شدن دوباره قبول نمیکنه.
خلاصه بعد از اصرارهای مکرر علینژاد، صنعتیزاده به این شرط که این مصاحبهها فعلا منتشر نشن راضی به مصاحبه میشه و روایتهایی از زندگیش نقل میکنه که اکثرشون بسیار خواندنی هستند که در ادامه پادکست بعضی از این روایتها رو براتون تعریف میکنم.
همایون صنعتی زاده ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد، اول ابتدایی را در مدرسه زرتشتیان گذراند و همانجا با ایرج افشار دوست شد، دوستی دیرپایی که تا آخر عمر صنعتیزاده ادامه داشت. همایون به دلیل اختلاف پدر و مادرش که به جدایی آنها ختم شد و ناسازگاری با پدر به کرمان پیش پدربزرگش فرستاده شد و عملا حاج اکبر، همایون رو تربیت کرد. حاج اکبر از همان ابتدا همایون رو معتاد به مطالعه کرد و پرداخت پول توجیبی رو منوط به خواندن کتاب و تعریف کردنش کرده بود.
وقتی همایون ۱۴ ساله بود حاج اکبر فوت میکنه و همراه با مادربزرگش به تهران میان، همزمان با شهریور ۱۳۲۰ و ۱۶ سالگی همایون دوباره به کرمان فرستاده میشن چون به اعتقاد پدر کرمان امنتر از تهران بود، همایون مدیریت پرورشگاه رو به عهده میگیره و تحت تاثیر فقر و قحطی اون سالها تفکرات چپگرایانه پیدا میکنه و در روایتی پیک مخفی عبدالصمد کامبخش از بنیانگذارن حزب توده میشه. در ۱۸ سالگی از طرف پدر به اصفهان فرستاده میشه تا در کنار ادامه تحصیل به املاک پدر هم رسیدگی کنه. واگذار کردن مسئولیت به جوانی در سنین ۱۶ تا ۱۸ سال به اعتقاد من میتونه در اذهان مستعد باعث استقلال فکری بشه و این اتفاق در مورد همایون افتاد و با خواست پدر جهت ادامه تحصیل در دانشگاه مخالفت کرد چون اعتقاد داشت دانشگاه آدم رو خنگ میکنه و این اعتقاد در طی زمان و با افزایش تجربیات صنعتیزاده به سوادآموزی هم تعمیم پیدا میکنه.
صنعتیزاده جز اولین کسایی بود که از طرف دولت مامور مبارزه با بیسوادی شد اما در نهایت به اعتقاد خودش فقط در همین یک کار موفق نبود و به این نتیجه رسید که مبارزه با بیسوادی به این شکل یعنی با سواد کردن بزرگسالا هیچ فایدهای نداره چون در قدم اول سواد تعریف مشخصی نداره، سواد به زعم صنعتیزاده باید چیزی باشه که به کار مردم بیاد و مثال میزنه اون روستایی که صبح تا شب سر زمین کار میکنه خوندن و نوشتن فایدهای براش نداره و پیشنهادش این بود که به جای باسواد کردن بزرگسالها که طی سالیان نیاز باسواد شدن رو احساس نکردن سرمایه آموزش و پرورش برای دخترانی که میخوان مادر بشن کنار گذاشته بشه تا مادرهایی کنجکاو به هستیبه وجود بیان. به این ترتیب امیدی هست که تا صد سال آینده این روند خودش رو اصلاح کنه و نسلی با معرفت و شناخت به وجود بیاد. مراد صنعتیزاده از سواد یادگیری حرفه است چنانکه دختران قالیباف رو مثال میزنه و میگه: «در همین تهران یادم است دخترهای قالیباف، همه، میتوانستند نقشه قالی را بخوانند، یا یک کسی بلند میخواند و آنها میبافتند. یعنی دختر قالیباف از روی صدای دیگری میفهمد که حالا باید چه رنگی را بزند، چند تا رنگ دارد و غیره. این یک جور سواد است دیگر.»
در ادامه حتی باسواد شدن مردم بدون نظارت و جهت دهی درست رو خطرناک میدونه و میگه علم مثل دسته کلید میمونه میتونه در بهشت رو باز کنه یا در جهنم رو مثل آلمان که یکی از باشعورترین ملتهای دنیا رو داشت ولی با استفاده نادرست از علم جنگ جهانی دوم رو به وجود آورد. صنعتیزاده در ادامه میگه زبانی زنده میمونه که بتونه حامل فکر و اندیشه مهمی باشه و چیز جدیدی به جهان اضافه کنه و در نهایت ابراز نگرانی میکنه که موجودیت قومی ما در خطره، چون ما با زبانمون فیلم خوب نمیسازیم، تئاتر خوب نمیسازیم، کتاب خوب نمینویسیم و هیچ چیزی به جهان اضافه نمیکنیم تا دیگران مجبور باشن بخاطر اون فارسی یاد بگیرن.
همایون بدنبال سرپیچی از دستور پدر برای ادامه تحصیل در دانشگاه به منظور امرار معاش وارد بازار میشه و شاگردی میکنه حین کار متوجه میشه حقوق شخصی که انگلیسی بلده چند برابره خودشه پس تصمیم میگیره زبان یاد بگیره و روزی که که فرد مترجم نتونسته بود سرکار بیاد از فرصت استفاده میکنه تا تواناییهاش رو به صاحب کارش نشون بده بلکه کار مترجمی بگیره و درآمدش افزایش پیدا کنه اما صاحبکار نه تنها حقوقش رو اضافه نمیکنه بلکه کار مترجمی رو هم به کارهای همایون اضافه میکنه. . وقتی اوضاع رو اینجوری میبینه تصمیم میگیره خودش تجارتخانه تاسیس کنه و نمایندگی شرکتهای خارجی رو بگیره، پس شروع به مکاتبه با شرکتهای خارجی میکنه، اونها هم براش نمونه کار میفرستادن که اکثرا پوستر بود. پدر همایون که تو این سالها دورادور حواسش به پسر بود یه روز به تجارتخانه پسر میاد و ازش میخواد که با هم کار کنن، همایون هم قبول میکنه و تو نمایشگاهی که پدرش برای نقاشیهای صنعتی ساخته بود نمونه کارها و پوسترهایی که از شرکتا گرفته بود رو برای نمایش و فروش قرار میده و همزمان در تجارتخانه پدر مشغول به کار میشه. توی یکی از همین نمایشگاههاست که نمایندههای فرانکلین نیویورک با همایون آشنا میشن و پیشنهاد میدن تا نمایندگی انتشارات فرانکلین رو قبول کنه اما همایون زیر بار نمیره چون هم اوضاع کارش خیلی خوب بود و هم از این کار سررشته نداشت. وقتی نمایندههای فرانکلین با جواب منفی مواجه میشن ازش میخوان لطفی در حقشون بکنه و تا پیدا شدن فرد مناسب اجازه بده کتابای فرانکلین به آدرس دفتر همایون ارسال بشه.
کتابا فرستاده میشه و همایون از سر کنجکاوی نگاهی بهشون میندازه و خوشش میاد، کتابها رو میبره پیش آقای رمضانی تو انتشارات ابن سینا و میگه اگه من اینا رو ترجمه کنم تو چاپشون میکنی و حق تالیف بهم میدی؟ رمضانی قبول میکنه و همایون برای اینکه بفهمه چقدر جدیه درخواست میکنه که چکش رو بنویسه، رمضانی هم چک ترجمه کتابها رو مینویسه، همایون با مدیرعامل فرانکلین تماس میگیره و نمایندگی انتشارات فرانکلین رو قبول میکنه و از اول هم باهاشون شرط میکنهکتابا رو خودش با توجه به شرایط جامعه ایران انتخاب کنه. از دو جهت این شرط قابل توجهه، اول اینکه صنعتیزاده به فکر سوددهی بوده و میدونسته که همه کتابهای انتشارات فرانکلین مورد استقبال قرار نخواهد گرفت، چنانکه حتی با انتخاب کتاب توسط خودش باز در محاسبات هزینه و قرارداد از ضریب چهار برابر استفاده میکرده و میگفته از هر ۴ کتاب یکیش میگیره و اونی که میگیره باید خرج ۳ تای دیگه رو دربیاره. نکته دوم اینه که صنعتیزاده میخواست اینکار بومی باشه و کتابایی که ترجمه میشه به درد جامعه اون روز ایران بخوره. چیزی که خیلی وقتا تو انتقال تکنولوژی و مدرنیته فراموش میشه مثل وارد کردن اتومبیل بدون وارد کردن فرهنگ رانندگی یا کشف حجاب و کلاه پهلوی رضاخانی.
به اعتقاد نویسنده مهمترین کار صنعتی زاده تاسیس انتشارات فرانکلین بود و کارهای دیگه مثل راه اندازی چاپخانه افست، کارخونه کاغذسازی پارس، کتابهای جیبی و چاپ کتابهای درسی فعالیتهایی بود که حول این انتشارات شکل گرفت. صنعتی زاده صنعت چاپ و نشر ایران رو که تا قبل از فرانکلین به صورت سنتی اداره میشد مدرن کرد. شغل ویراستاری و ویرایش کتاب وجود نداشت و لغات ویراستاری و ویرایش سالها بعد توسط دکتر مقدم به واژگان فارسی اضافه شدند. ما در این کتاب با اسامیای روبرو میشیم که هر کدوم سهم بسیار بزرگی در انتقال اندیشه و آگاهی به جامعه ایرانی داشتن و عمدتا در فرانکلین کار کردن و تجربه به دست آوردن مثل گلی امامی، سیروس پرهام، منوچهر انور، نجف دریابندری و البته دکتر مصاحب سرپرست دائرهالمعارف فارسی. بحث دائرالمعارف فارسی یکی از قسمتهای مصاحبه علینژاد با صنعتیزاده است که در ادامه در گفتگو با منوچهر انور و علی صدر پی گرفته میشه و از دید اونها هم به مسئله نگاه میشه. پروژه دائرالمعارف فارسی ابتدا قرار بود ترجمهای باشه از دائرالمعارف کلمبیا که با حذف مطالب مربوط به آمریکا و جایگزین کردن مطالب مربوط به ایران و اسلام کار رو نصف کنند اما حین کار متوجه میشن اینکار شدنی نیست. دائرالمعارف نویسی علاوه بر هزینه بسیار زیادی که داشت به تخمین صنعتیزاده ۳۰۰ هزار دلار، نیاز به تیم نویسندگان و کتابخانهای داشت که تمامی کتابهای مرجع رو داشته باشه، اما مهمتر از همه نیاز به کسی بود که کار رو جدی بگیره و به خوبی اداره کنه. دو چالش اصلی تهیه دائرالمعارف یعنی تامین هزینه و پیدا کردن فرد مناسب خرده روایتهایی رو در کتاب به خودش اختصاص داده که به شدت خواندنیان، مثلا اشرف در ابتدا قبول میکنه نصف هزینه رو تقبل کنه اما در عمل این اتفاق نمیافته و صنعتیزاده مجبور میشه خودش این کارو بکنه. یا در مورد پیدا کردن فرد مناسب شجاعالدین شفا به دفتر فرانکلین میاد و برای سرپرستی دائرالمعارف اعلام آمادگی میکنه، من ادامه این روایت رو از متن کتاب میخونم تا هم با فضای کتاب بیشتر آشنا بشین و هم من در خلاصه کردن چیزی رو از قلم ننداخته باشم چون به نظرم جالبه، صنعتی میگه «یک روز یک آقای شارلاتان مشهوری، به نام شجاع الدین شفا، سر و کلهاش پیدا شد. به معنای واقعی کلمه نادرست و ناپاک، افواهی نمیگویم، تجربه شخصی دارم. بله یک روز سر و کلهاش پیدا شد که فلانی، من شنیدهام که تو میخواهی دائرالمعارف درست کنی. من داوطلبم که این کار را اداره کنم. آخرین کسی که ممکن بود فکر کنم که برای اینکار مناسب است شجاعالدین شفا بود. آمدم به خیال خودم زرنگی کردم، گفتم فلانی، اختیار سردبیری این کار با من نیست، چند نفرند که در این قبیل امور مشاوارن عمده فرانکلیناند و آنها تصمیم میگیرند. گفت مثلا چه کسی؟ چون شنیده بودم و تصور میکردم که خیلی آدم قرص و محکمی است، گفتم آقای سید حسن تقیزاده. … یک هفته بعد تقیزاده ما را صدا زد. معمولا خیلی خودمانی حرف میزدیم، بعد از سلام و علیک سرش را انداخت زیر و به صورتم نگاه نکرد. گفت فلانی، چطوره این دائرالمعارف را بدهی به آقای شجاعالدین شفا. گاهی من اختیار از دستم در میرود و تند میشوم. گفتم آقای تقیزاده، شما میگویید من دائرالمعارف را بدهم به آقای شفا؟ باز سرش را انداخت زیر و گفت کس دیگری نیست. من هم گفتم بهتر است که دائرالمعارف نباشد. سرش را بلند کرد و ته چشمش از اینکه من سفت و سخت جلویش ایستادم و گفتم نه، خوشحال بود. من نمیدانم که این مرد (یعنی شفا) زورش اصلا از کجا بود.»
خلاصه دکتر مصاحب برای اینکار انتخاب میشه و مدتی به آمریکا، انگلیس و فرانسه میره تا دانشنامه نویسی رو یاد بگیره. به نظر من اینکه صنعتیزاده سعی داشته کارها رو اصولی انجام بده یکی از نقاط قوت شخصیت و نحوه مدیریت ایشون بوده مثلا در نوشتن دائرالمعارف میگه تصور اشتباهی درباره دانشنامه نویسی وجود داره که فکر میکنیم باید کتابی تهیه کنیم که همه مطالب مربوط به دنیا در اون باشه در حالیکه اینکار شدنی نیست و اولین چیزی که باید در نوشتن دائرالمعارف بدونیم همینه، در دائرالمعارف باید مشخص باشه چند مدخل وجود داره، چند صفحه است، هر صفحه چند سطر داره و هر سطر چند کلمه، یعنی باید محدوده کار مشخص باشه چون دانش حدی نداره و اگر کار محدود نشه عملا کاری رو شروع کردیم که تا ابد ادامه داره و همینجا به کار احسان یارشاطر و دیگرانی که مشغول دانشنامه نویسی هستند ایراد میگیره که این اصول رو رعایت نکردن.
مشابه یه همچین اشتباهی در نوشتن دانشنامه رو یوسا در کتاب چرا ادبیات نقل میکنه که موضوع اپیزود دوم پادکست بود. یوسا از مورخی نام میبره که بیشترین احاطه رو به تاریخ فتح پرو داشت و همه عمر در حال تحقیق برای نوشتن تاریخ پرو بود اما به قول یوسا “مرگی ناگهانی نقطه پایانی بر دانش دائرۀالمعارفی او نهاد. در نتیجه همه کسانی که به آن دوران و مردمان آن دوران علاقهای داشتند، ناچار شدند به خواندن کتابی قدیمی، اما همچنان بی بدیل قناعت کنند که نوشته مردی آمریکایی است که هرگز پرو را ندیده است.”
دائرالمعارف فارسی به همت دکتر مصاحب و کمک نویسندههایی مثل داریوش آشوری، محمد معین، ایرج افشار، مصطفی فاتح، احسان یارشاطر و منوچهر انور که مدخلهای این دانشنامه رو نوشتن به بار میشینه و در خلال اینکار کلی کلمه فارسی در رشتههای گوناگون ساخته میشه.
یه مقدار از بحث اصلی که درباره چگونگی پیدایش و رشد انتشارات فرانکلین بود فاصله گرفتیم. یکی از دلایلی که انتشارات فرانکلین تونست انقلابی در صنعت نشر بوجود بیاره توجه بسیار زیاد صنعتی زاده به سودآوری مجموعه بود، چون پول و سرمایه که باشه امکان جذب نیروهای متخصص و تهیه ابزار آلات لازم و به روز بیشتر میشه و در مجموع مجموعه قدرتمندتر کار میکنه. انتشارات فرانکلین کتابی چاپ نمیکرد بلکه کپی رایت ترجمه کتاب، حق مترجم، ویراستار و طراحی جلد رو پرداخت میکرد و کتاب رو برای چاپ به ناشر میداد و در عوض ۱۵ درصد مبلغ پشت جلد رو دریافت میکرد، سود فرانکلین در چاپهای دوم به بعد کتابها به دست میمود پس هر چه کتاب بیشتر میفروخت، سود مجموعه هم بالاتر میرفت. صنعتیزاده از همان ابتدای کار سعی داشت تیراژ کتابهاش رو افزایش بده و با بازاریابی موفقی که انجام داد به این مقصود رسید. وقتی ناشرها دیدن کتابهای فرانکلین به خوبی فروش میره و به چاپهای دوم و سوم میرسه اقبال خوبی به فرانکلین پیدا کردن که باعث تثبیت جایگاه فرانکلین در بازار کتاب ایران شد.
اما صنعتیزاده به این مقدار قانع نبود و به دنبال فروش بیشتر بود به همین منظور سعی کرد بازارهای دیگهای برای کتابهاش پیدا کنه پس سراغ افغانستان فارسی زبان رفت، اما افغانها برخورد سردی باهاش کردن و کسی به همایون و کتابهاش علاقهای نشون نداد. همایون که تلاشهاش بینتیجه مونده بود به ایران برگشت اما یک سال بعد وزارت فرهنگ افغانستان از صنعتیزاده درخواست میکنه تا کتابهای درسی افغانستان رو چاپ کنه.
این اتفاق نقطه عطفی در روند رشد انتشارات فرانکلین بود چون باعث استقلال مالی اون از شعبه اصلی شد و به همایون اجازه داد طرحهایی مثل چاپ کتاب کودک، تاسیس موسسه کتاب جیبی و ترجمه آثار اروپایی رو مستقل از انتشارات فرانکلین نیویورک اجرایی کنه. چاپ کتابهای درسی افغانستان دو ثمره مهم دیگه هم داشت، اول اینکه با تاسیس چاپخانه افست چاپ کتابهای درسی ایران سر و سامانی گرفت که بعدها تبدیل به بزرگترین چاپخانه ایران شد و دوم اینکه به دلیل حجم بالای چاپ کتاب و کمبود کاغذ نیاز به ایجاد کارخانه کاغذسازی بوجود اومد، خصوصا اینکه ایران مواد اولیه ساخت کاغذ از تفاله نیشکر رو داشت و به این ترتیب کاغذسازی پارس هفت تپه پا به عرصه وجود گذاشت.
علینژاد در بخش دوم کتاب سراغ چند تن از اطرافیان صنعتیزاده میره از جمله منوچهر انور که به نظر من یکی از بخشهای درخشان کتابه. منوچهر انور ارادت خاصی به صنعتیزاده داره و با اینکه رابطهشون به مدت چند دهه قطع میشه اما انور همیشه از صنعتیزاده به نیکی یاد میکنه، البته بخشی از این ارادات و شناخت رو بعد از مرگ صنعتیزاده به دست میاره. مثلا میگه «من همیشه خیال میکردم همایون قلب ندارد، ولی بعدها، بعد از مرگش، که نامههایش را به ایرج افشار در فصلنامه بخارا خواندم، دیدم اشتباه کرده بودم. او قلب هم داشت. لااقل برای ایرج افشار قلب داشت.»
داستان آشنایی و آغاز به کار منوچهر انور در فرانکلین داستان جالبیه که گوشهای از شخصیت صنعتیزاده رو برامون آشکار میکنه، این داستان رو از زبان منوچهر انور بشنوید:
یواش یواش صنعتی زاده در کنار کار کتابخونی به منوچهر انور کارای ویراستاری و ترجمه هم میده که یکی از جنجالیترین کارهاش ویراستاری خشم و هیاهوی فاکنر توسط مترجمی تازهکار به نام بهمن شعله ور بوده، شعله ور رمان سنگین و مهم خشم و هیاهو رو ترجمه میکنه اما گویا ترجمهاش احتیاج به ویرایش اساسی داشته که اینکار به منوچهر انور واگذار میشه و انور با ویرایش و مطابقت ترجمه با متن اصلی باعث میشه که اون کتاب در حد و اندازههای فاکنر ترجمه و اصلاح بشه، در حدی که نجف دریابندری به درج عنوان بهمن شعلهور به عنوان مترجم اعتراض میکنه و میگه کار انور تو ویرایش کتاب اگه بیشتر از مترجم نبوده کمتر نیست و نباید کتاب به اسم شعلهور چاپ بشه. منوچهر انور تو فرانکلین مدتی هم کتاب کودک کار میکنه که در نهایت وقتی از فرانکلین بیرون میاد در اختیار خانم لیلی امیرارجمند قرار میگیره تا توسط کانون انجمن فکری کودکان که به تازگی تاسیس شده بود، چاپ بشه.
خوشبختانه وبسایت آرته، تاریخ شفاهی فرهنگ و هنر معاصر ایران مصاحبه مفصلی با منوچهر انور انجام داده که قسمتی که شنیدید از همین مصاحبه و با اجازه سایت آرته برداشته شده، من لینک دسترسی به این مصاحبه رو در توضیحات همین پادکست و همچنین در سایت و مطلب مربوط به همین قسمت قرار میدم تا در صورت علاقه به اون مراجعه کنید.
همایون صنعتی زاده بعد از کلنجارهاش و کلی فعالیت در عرصه چاپ، نشر و ترجمه به علاقه دیرینش یعنی کشاورزی برمیگرده و دو سه سال قبل از انقلاب که احساس میکنه کار حکومت تمومه به کرمان میره و به پرورش گل سرخ و گلابگیری مشغول میشه، کارخونه گلاب زهرا نتیجه این دوره از فعالیتهاشه که به همراه همسرش شهیندخت سرلتی انجام میشه. مستندی هم درباره این گلزار و کارخانه گلابگیری توسط مجتبی میرطهماسب ساخته شده به نام بانوی گل سرخ. در این مستند که سه سال بعد از فوت شهیندخت سرلتی ساخته شده با همایون صنعتیزاده درباره نحوه شکلگیری و فعالیت کارخانه گلاب زهرا صحبت شده، کاری که باعث تبدیل کشاورزی منطقه از کاشت خشخاش و تولید تریاک به کاشت گل سرخ و گلابگیری رسید.
با وقوع انقلاب صنعتیزاده با تصور وابستگی به رژیم گذشته دستگیر و خیلی زود آزاد میشه و به کرمان برمیگرده. با شروع جنگ همراه با بچههای پرورشگاه به جبهه میره تا مراقب بچههاش باشه، مدتی مجددا مدیرعامل کارخانه کاغذسازی پارس هفت تپه میشه و در نهایت به اتهام انتشار کتابهایی با مضمون فرهنگ غربی به پنج سال حبس محکوم و اموالش مصادره میشه.
بعد از آزادی تلاش میکنه قسمتی از اموال مصادره شده رو برگردونه و همه رو وقف پرورشگاه میکنه.
سال ۱۳۸۳، همایون همسرش رو تو یه سانحه رانندگی از دست میده و پنج سال بعد در سن ۸۴ سالگی و بعد از تحمل یک دوره بیماری تسلیم مرگ میشه.
مطالبی که شنیدید خلاصهای بود از کتاب از فرانکلین تا لالهزار، زندگینامه همایون صنعتیزاده.
آقای علینژاد بسیار شیفته همایون صنعتیزاده بوده و این شیفتگی به نظرم کمی کتاب رو یکطرفه و به نفع صنعتیزاده کرده. اگر میخواستیم به دیدی منصفانه درباره شخصیت همایونبرسیم لازم بود روایتهایی از کسانی که نظر منفی نسبت به ایشون داشتند، در کتاب گنجانده بشه. تنها روایتی که کمی این دید در اون وجود داره روایت مهدخت صنعتیزاده است که کمی به خصوصیات اخلاقی همایون صنعتیزاده اشاره میکنه، مثلا اینکه صنعتیزاده زندگی توام با فقر خواهرش رو نمیدید اما به فکر خانه دار کردن پرسنل فرانکلین بود. یا با اینکه تفکرات چپ داشت و مدافع حقوق ستمدیدگان بود اما کارگر خانه خودش رو بیمه نکرده بود. با اینکه افق دید گستردهای داشت و باعث ایجاد تغییرات گسترده در محیط پیرامونش شده بود مسائل نزدیک به خودش رو نمیدید.
به نظر من همه موفقیتهای همایون صنعتیزاده رو نمیشه به پای هوش و تلاشش گذاشت، درسته که به ادعای علینژاد، صنعتیزاده بارها از صفر شروع کرد اما از سرشناسی پدر و خانواده مادری و امکانات و ارتباطاتی که داشت حداکثر استفاده رو برده بود، با دربار رابطه خوبی ایجاد کرده بود و به مناسبتهای مختلف سعی میکرد به شاه و اطرافیانش رشوه بده تا مزاحم کارش نباشن مثلا کتاب مادر و بچه رو که ثمینه باغچهبان ترجمه کرده بود به اسم اشرف منتشر کرد و یا در جایی زندگینامه رضاشاه رو به قلم محمدرضا منتشر میکنه. به قول منوچهر انور از این دست کارهای همایونی زیاد کرده بود.
شرایط ایران اونموقع رو هم باید در نظر گرفت، اینکه انقدر راحت میشد با جهان ارتباط برقرار کرد برای من در شرایط فعلی اصلا قابل تصور نیست. اما از همه اینها که بگذریم نباید منکر کارهایی شد که صنعتیزاده انجام داده، مخصوصا تو حوزه نشر و ترجمه. من در طول پادکست سعی کردم بعضی از خصوصیات صنعتیزاده رو بیان کنم که الان فقدان این خصوصیات به شدت احساس میشه، یکی انجام کار به صورت صحیح و همراه با آموزش بود که اگر کاری رو بلد نیستیم حتما قبلش یاد بگیریم چنانکه در مورد دائرالمعارف اینکارو انجام داد، دیگری بومی کردن تکنولوژی و فناوری وارداتی بود. تلاش میکرد چیزی رو وارد کنه که به درد مردم بخوره و با شرایط جامعهاش همخوان باشه و نکته مهم بعدی توجه به سودآوری مجموعه تحت مدیریتش بود. درباره نحوه مدیریت صنعتیزاده خیلی در این کتاب صحبت نمیشه اما از خلال مصاحبهها میشه به این نتیجه رسید که صنعتیزاده اصول اولیه مدیریت رو به درستی اجرا میکرده یعنی کار رو به دیگران واگذار میکرده و سعی میکرده نقش جهت دهی و هدایت کار رو به عهده داشته باشه که این هم حلقه مفقودهای در مدیریت امروز کشور ماست.
اگر به زندگی همایون صنعتیزاده علاقمند شدید و خواستید اطلاعات بیشتری به دست بیارید، اول از همه پیشنهاد میکنم کتاب رو بخونید چون من در این پادکست توانایی پوشش دادن به همه مباحث کتاب رو نداشتم، دوم اینکه دو مستند درباره همایون صنعتیزاده موجوده یکیش بانوی گل سرخ ساخته مجتبی میرطهماسب و دیگری همایون ساخته پرویز کلانتری که لینکهاش رو در سایت و توضیحات همین قسمت از پادکست قرار میدم.
موسیقیهای پادکست
- تم اصلی موسیقی فیلم ابدیت و یک روز Eternity and a Day با عنوان Eternity And A Day – ۲. By The Sea ساخته Eleni Karaindrou. (اطلاعات بیشتر و دانلود)
- کاور آهنگ Time از مجموعه موسیقی فیلم Inception اثر Hans Zimmer که توسط Erio Nareth اجرا شده.
- آهنگ To Vals Tou Gamou ساخته Eleni Karaindrou.
- قطعهای از موسیقی فیلم X-Men: Days of Future Past با عنوان Hope ساخته John Ottman.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.