مشخصات کتاب
عنوان: چرا سفر میکنید؟
نویسنده: سیروس علینژاد
ناشر: کند و کاو
تعداد صفحات: ۲۶۲
متن پادکست
سفر صرفا جابهجایی مکانی آدمها نیست، سفر میتونه درونی باشه، یا هم درونی باشه و هم مکانی، مثل داستان سیمرغ از منطق الطیر عطار. کتاب چرا سفر میکنید کمی ما رو از این کلیشه سفر رفتن یعنی صرفا جابهجایی مکانی جدا میکنه و عمده حرفش اینه که الزاماً جابجایی جغرافیایی سفر نیست. این با منطق درونی این پادکست که به مرور در قالب ۲۲ اپیزود شکل گرفته همخونی داره، یعنی مسائل رو طوری ببینیم که قبلا نمیدیدیم.
کتاب چرا سفر میکنید رو من به صورت اتفاقی تو یه کتابفروشی دیدم، موقعی که داشتم کتابایی که خریده بودم رو حساب میکردم چشمم افتاد به کتابی با جلد نارنجی رنگ با عکس یه فولکس قورباغهای، که بار سفر رو بسته بود و زده بود به جاده، زیر عنوان کتاب اسم یازده نفر لیست شده بود که اینا بودن:
ایرج افشار، همایون صنعتیزاده، منوچهر ستوده، هوشنگ دولتآبادی، نصرالله کسرائیان، محمدعلی موحد، عبدالرحمن عمادی، ایران دَرودی، امیر کاشفی، جمشید گیوناشویلی و منوچهر صانعی.
آدم به هر چیزی که علاقه داشته باشه احتمالا نام بزرگان و فعالای اون رشته به گوشش خورده، منم که کتاب و مطالعه یکی از علاقمندیامه با دیدن اسم ایرج افشار و همایون صنعتیزاده ترغیب شدم که کتاب رو بخرم، این کتاب ثمره چندین سال کار روزنامهنگاری و مصاحبههاییه که سیروس علینژاد وقتی تو فصلنامه سفر و تو مجله زمان کار میکرده انجام داده و شامل ۱۱ مصاحبهاس با اهالی فرهنگ و قلم که خیلی هم اهل سفر بودن. چون کتاب یه روال منطقی داره و تکه تکه است ممکنه این پادکست کمی شلخته به نظر برسه پس پیشاپیش اگه کمی مطالب به نظرتون ناپیوسته رسید عذرخواهی میکنم ولی شنیدن تجربیات این عزیزان ارزشش رو داره، علینژاد این مصاحبهها رو تو سالهای ۷۰ تا ۷۹ انجام داده و تو یادداشت ابتدای کتاب میگه: «در این دوره و در این مجلات با کسانی گفتوگو میکردم و میکردیم که به سفرهای بسیار دست زده بودند. تعداد آن گفتوگوها زیاد است که پارهای از آنها را، که خیال میکنم به خواندن دوباره میارزد، در این کتاب گرد آوردهام.»
کتاب با یه یادداشت و یه مقدمه از سیروس علینژاد شروع میشه، علینژاد تو مقدمه کتاب کمی درباره سفر و انواع اون و کمی هم درباره سفرنامهنویسی میگه و معتقده که سفرنامه نویسی برعکس اونچه در غرب رواج داره، در ایران و فرهنگ شرقی زیاد رواج نداشته، و به همین علت ما از نسلهای قبلیمون و سیر و سفرهاشون و تفکراتشون اغلب بی اطلاعیم و هر اونچه که از اوضاع و شرایط گذشته کشورمون میدونیم اغلب از سفرنامهنویسی دیگران به ما رسیده مثلا علی نژاد با استناد به رساله دکتری محمد اسدیان میگه فقط ۲۵۰ سفرنامه توسط فرانسویها درباره سفر به ایران نوشته شده و این درحالیه که تعداد کل سفرنامههای خودمون ۱۹۷ تاس که عمدهاش هم در زمان قاجار نوشته شده.
یه نمونه از این دست نوشتهها که اطلاعات خوبی درباره ایران بعد از مشروطه میده رو میشه تو کتاب اختناق ایران نوشته مورگان شوستر پیدا کرد که خاطراتش رو از سفر و اقامتش در ایران نوشته، برای اطلاع بیشتر میتونید به قسمت هجدهم همین پادکست مراجعه کنید و خلاصه این کتاب رو بشنوید.
سفر هیچ وقت مثل الان راحت و در دسترس نبوده. و همین راحتی و در دسترس بودنش باعث شده که سفری که زمانی به منظور زیارت، تجارت و امور ضروری انجام میشده رو تبدیل به ابزاری جهت تفریح و سرگرمی کنه.
کسایی که تو این کتاب باهاشون مصاحبه شده بخاطر فاصله زمانیای که با ما دارن، سفر رو بخاطر سرگرمی و تفریح انجام نمیدادن و هر کدومشون بخاطر نوع کارشون و یا علاقشون دلیلی برای سفر کردن داشتن، و همین دلیل داشتن تفاوت اصلی نسل ما و نسل گذشته ماست، ما اغلب بی دلیل کاری رو انجام میدیم صرفا بخاطر اینکه باحاله یا خوش میگذره.
البته همه موضوعات این کتاب حول سفر نمیچرخه و اتفاقا چیزی که این کتاب رو جذاب کرده همینه یعنی ما با روایت صرف از سفر کردن چند نفر مواجه نیستم و عملا داریم تجربه زیسته این آدمها رو میخونیم، تجربهای که به قیمت یک عمر تموم شده، هر کدوم از این مصاحبهها قابلیت اینو داره که به یه قسمت مجزا تبدیل بشه و من تمام تلاشمو میکنم که با این خلاصه کوتاه یه دید کلی از کتاب ارائه بدم تا شما هم مثل من ترغیب بشین و این کتاب رو بخونین.
اولین نفری که قراره مصاحبهاش رو بخونیم ایرج افشاره. ایرج افشار، کتاب شناس، ایران شناس و نسخه پژوه و استاد دانشگاه بود، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران رو تاسیس کرد ومعروف بود به پدر کتاب شناسی ایران. تو زمان مصاحبه یعنی تابستون ۱۳۷۲ حدود ۲۰۰ کتاب به تالیف و تصحیح و کوششش منتشر شده بود و به شدت هم اهل سفر بود، همونطور که خودش تو این مصاحبه گفته سفر بخش عمدهای از زندگیش بوده و جهان رو گشته و سیر آفاق دیده اما تلاش کرده که بعد از بازگشت از سفر صفت جهاندیده نداشته باشه افشار در تکمیل حرفاش نقل قولی از انوری شاعر و دانشمند ایرانی قرن ششم میاره که سفر مربی مَرد است.
گفتگوی علینژاد و افشار از سفر سیستان شروع میشه و افشار از مکانهای بکر و طبیعت فوقالعاده ایران در نیمه جنوبی کشور میگه و اضافه میکنه که طبیعت در کویر از شمال رنگینتره. افشار خاطرات سفرش به سیستان رو تو مجله سخن و بعد از کودتای ۲۸ مرداد منتشر کرده بود و از فقر و مشکلات مردم این منطقه گفته بود، فقری که بعد از گذشت ۶۰-۷۰ سال همچنان مردم محروم این منطقه رو آزار میده مثلا در جایی تعریف میکنه تو سیستان به همراه همسفراش مدتی در باشگاه افسران ارتش اقامت کرده بودن، پشت اقامتگاهشون، اسطبل اسبای ارتش بوده، تغذیه اسبای ارتش با جو انجام میشده و اینا صبح به صبح میدیدن که مردم محروم منطقه از شدت گرسنگی میان و پهن اسبا رو جمع میکنن و جوهای سالمی که مونده بوده رو از تو پهن در میاوردن و میکوبیدن و میخوردن.
افشار بعد از بیان خاطراتش درباره سفر به سیستان، بحث رو به قاجار میکشونه و میگه هنر قاجاری به خاطر زمین خوردگی سیاسی قاجارها به فراموشی سپرده شد و کارهایی که در زمینه آبادانی کشور تو زمان قاجارها انجام شده، مورد توجه قرار نگرفته. به اعتقاد افشار بعد از جنگهای ایران و روس، کشور به یک ثبات نسبی رسیده بود و همین فضای ثبات و آرامش باعث شده بود که هنرمندا و معمارا فرصتی داشته باشند تا کارهایی بکنن و ذوقی به خرج بدن. افشار در مقام مقایسه هنر قاجار با هنر صفوی هم میگه هنر صفوی یک هنر درباری و مربوط به شهرهای خاصی از کشور بوده ولی هنر قاجار چون درباری نبوده همه جا پخش شده. مثلاً کیفیت هنری بعضی از خانههای ابرقو که شاید بدترین جای مملکت بوده، با خانههای مشابه در شهرهای بزرگ برابری میکرده.
در طول مصاحبه، افشار از مکانهای دیدنی فراوونی تو ایران صحبت میکنه که اسم خیلیاشونم نشنیدم ولی وقتی علینژاد که انگار اونم حس منو پیدا کرده از افشار میپرسه جایی از ایران هست که ندیده باشی میگه: بله، فراوان و اضافه میکنه کار آسونی نیست کسی ادعا کنه همه ایران رو دیده، من که هیچ جاش رو ندیدم.
نفر دوم همایون صنعتی زاده است، کارآفرین، مترجم، نویسنده و ناشر. صنعتی زاده ۱۳۰۴ تو تهران و تو یه خانواده اصالتا کرمانی به دنیا اومد، بیشتر شهرت صنعتی زاده به واسطه سازمان کتابهای جیبیه که انقلابی تو صنعت نشر بوجود آورد، اما صنعتی زاده کلی کارهای مهم دیگه هم کرده، مثلا نمایندگی بنگاه فرانکلین نیویورک رو گرفت و شروع به ترجمه و چاپ آثار اروپایی و آمریکایی تو ایران کرد و اولین کسی بود که حق کپی رایت رو تو انتشار کتابها رعایت میکرد و مستقیما حق کپی رایت رو از ناشرهای اصلی میخرید. صنعتیزاده چاپخونه آفست رو تاسیس کرد که به بزرگترین چاپخونه ایران و حتی خاورمیانه تبدیل شد که همین الانم کتابای درسی مدارس تو همین چاپخونه، چاپ میشه، برای تولید کاغذ هم کارخونه کاغذسازی پارس هفت تپه رو تاسیس کرد که با استفاده از تفالههای نیشکر کاغذ تولید میکنه. اینهمه فعالیت تو صنعت نشر به قول خودش بر حسب تصادف اتفاق میفته چرا که صنعتیزاده یه آدم عشق کشاورزی بود و هر وقت میخواست بهش خوش بگذره میرفت بیابون دنبال گیاهایی میگشت که تا حالا ندیده بود، اصلا مصاحبه هم با توصیفات صنعتی زاده درباره گیاهان شروع میشه که فوق العادهاس، صنعتیزاده میگه: تخم هر گیاهی برام شگفت انگیزه، تخم رو در شرایط معینی قرار میدیم و خود به خود باز میشه. خیلی عجیبه، نه؟ اما فعالیت تو صنعت نشر باعث نمیشه از کشاورزی غافل بمونه، تو یکی از سفرهاش پایههای شرکت کشت مروارید خلیج فارس رو میریزه که مرواردید مصنوعی تولید میکردن و تو شهر آبا و اجدادیش یعنی کرمان به کشت گل محمدی و گلابگیری مشغول میشه. اما با همه این مشغلهها که یکیش بهانهایه برای سفر نکردن، همیشه اهل سفر هم بوده و سیر آفاق رو همیشه مدنظر داشته. البته صنعتی زاده میگه تمام سفرهاش جنبه کاری داشته و برای سرگرمی و تفریح سفر نکرده، اما واقعیت اینه که سفر بخشی از کاری بوده که اون دوست داشته و انجامش میداده.
جایی از گفتگو که شامل صحبت در مورد صنعت نشر و کیفیت کتابه، برای من که دارم پادکستی تو این حوزه تولید میکنم، هم جالبه و هم آموزنده. صنعتیزاده با اشاره به گلابی که تولید میکنه، میگه کارش گرفته چرا که گلاب با کیفیتی تولید میکنه و اگر جنسی خوب و با کیفیت باشه، قیمتش اصلاً مهم نیست. به اعتقاد صنعتی زاده این کیفیت کاره که مهمه نه قیمتش.
صنعتیزاده تاکید داره که تمام سفرهایی که انجام داده به خاطر کنجکاوی زیادش و یا به قول خودش از فضولی بیش از حدش بوده. مثلا یه جا میگه وقتی داشته کتاب التفهیم ابوریحان رو میخونده یه جایی از کتاب اشاره میشه به تقویم ۳۶۰ روزه که ایرانیا ازش استفاده میکردن و تو هند هم چاپ میشده برای اینکه این تقویم رو پیدا تا هند سفر میکنه و اونجا میفهمه یه استاد ریاضی آمریکایی اومده چنتا خریده و برده رودآیلند، صنعتی زاده هم دنبال طرف تا رودآیلند میره تا بتونه یکی از این تقویما رو پیدا کنه. صنعتی زاده شخصیت خیلی جالبی داشته، حتی شاه سال ۴۱ وقتی میخواسته به ملیون آزادی سیاسی بده، صنعتی زاده رو میفرسته برای مذاکره که ملیون با لجاجت به این بختشون لگد میزنن که مورد اعتراض خلیل ملکی هم قرار میگیره. اگه مثل من به شخصیت صنعتیزاده علاقمند شدین، آقای علینژاد یه کتاب دیگه دارن به اسم از فرانکلین تا لالهزار که به زندگینامه مرحوم صنعتی زاده پرداخته.
گفتگو با دکتر هوشنگ دولت آبادی، سومین بخش کتاب رو به خودش اختصاص داده. علاقهمندی دکتر به سفر، بیشتر به تاریخ و ادیان قدیمی برمیگرده و این علاقمندی بخش عمده این گفتگو رو تشکیل میده.
از بحثهای جالب این گفتگو اشاره دکتر به دین هخامنشیانه و میگه اکثر مسشرقین فکر میکنن که دین هخامنشیان زرتشتی بوده، اما به اعتقاد ایشون اگه هخامنشیان زرتشتی بودن، امکان نداشت توی سنگنوشتههایی که ازشون باقی مونده، نامی از زرتشت و امشاسپندان amshaspandan آورده نشه و احتمالاً دینشون یه دین اهورایی قدیمی ایرانی بوده. معابد زرتشتی هم که تو زمان ساسانیان رواج پیدا کرد به خاطر تاثیر تمدن یونان بوده و قبل از اون دوران معبد زردشتی وجود نداشت. حتی ایشون مدعیان که در همون دوران ساسانیان هم مردم معمولی دینی به جز زرتشتی داشتن و زرتشتی دین مردم ایران نبوده. چرا که دین زرتشتی یک دین دنیا خواهه و اگر ملکی رو آباد نکنید، بهشتی هم در کار نخواهد بود. مردمی که تو سیر کردن شکمشون مونده بودن، از این دینهای پرخرج نداشتند.
احتمالا دین مردم دین زُروان یا زَروان بوده که خدای زمان و قهاری داشته و این خدا هیچ چیزی جز خواسته خودش براش مهم نبوده و مردم هم حقی بر چیزی نداشتند. این خدا با ظلمی که به مردم در زمان ساسانیان میشده و فقر فوق العاده مردم، همخونی داشته.
این موضوعات دینی و فرهنگی مسائلی بودند که باعث سفر دکتر دولت آبادی به اقصا نقاط ایران بوده و به گفته خودش، برای تحقیق، میشه به کتاب مراجعه کرد و حقیقت رو با واسطه لمس کرد، ولی وقتی که خودمون میتونیم سفر کنیم و حقیقت رو بی واسطه کشف و لمس کنیم، چرا نکنیم؟
چهارمین مصاحبه کتاب با مرحوم دکتر منوچهر ستوده است، منوچهر ستوده جزو شخصیتهای دوست داشتنی این کتاب برای من بود. منوچهر ستوده ایرانشناس، جغرافیدان تاریخی و استاد دانشگاه بود که تالیفات ارزشمندی مثل کتاب “از آستارا تا استرآباد” رو داره که مجموعهای ده جلدی از آثار و بناهای تاریخی گیلان، مازندران و گلستانه. این گفتگو سال ۱۳۷۰ انجام شده وشامل نکاتی ارزشمند در مورد شمال ایران و آثار تاریخی قابل اعتنای اونجاست.
داستان ستوده از اینجا شروع میشه که انجمن آثار ملی تو خونه امیربهادر که جلوتر دربارهش صحبت میکنیم بهش ماموریت میده تا بره شمالو در مورد آثار تاریخی حاشیه دریای خزر ۷۰۰ / ۸۰۰ صفحه اطلاعات جمع کنه. اما ستوده در طول دو ماه و نیمی که اونجا بوده فقط از منطقه نور، ۷۰۰/۸۰۰ صفحه اطلاعات جمع میکنه اما با هماهنگی انجمن آثار ملی کارش رو متوقف نمیکنه و سعی میکنه کل حاشیه دریای خزر رو بررسی کنه.
یکی از مسائل جالبی که ستوده در بررسی مکانهای تاریخی بهشون اشاره میکنه، امامزادههای جعلیه. امامزادههایی که از دید ستوده، در دورهای از تاریخ و توسط صفویه ساخته شدن، شاه عباس که خطه شمال رو به واسطه مادرش که اهل اونجا بوده، مال خودش میدونسته، تصمیم میگیره که توی این ناحیه، سلطه بیشتری ایجاد کنه. از اونجا که مردم منطقه معتقد به امامزادهها بودند و درد و مشکلاتشون رو پیش امامزادهها میبردن، شاه عباس شبکهای از جاسوسان رو تشکیل میده و متولی امامزادهها میکنه تا هم مشکلات مردم رو بفهمن و هم از مردم بابت نذر و نیاز پول بگیرن.
این موضوع امامزاده اونقدر براشون مهم میشه که شروع میکنن به جعل امامزاده و کتابی مینویسن به اسم بحرالانساب و برای امامزدادههای ساختگی، شجره نامه میسازن.
این طوری میشه که مثلاً تو جلگه رانکوه، هفت تا امامزاده هست به اسم ابراهیم بن موسی الکاظم. البته چنین شخصیتی وجود خارجی داشته و تو قبرستان بقیع دفنه.
ستوده این حرفها رو به استناد امامزادهای که تو نیاک پیدا کرده بود میزنه. توی امامزاده نیاک یه صندوق آهنی پیدا میکنه که حاوی طوماری از دستورات و فرمانهای صادره از اصفهان بوده، به علاوه لیست امامزادگان ساختگی و مواجبشون. ستوده اینجا نتیجه گیری کرده که این مواجبی که امامزادگان علاوه بر مردم از دولت مرکزی میگرفتن، نشان از این بوده که برای دولت مرکزی کار میکردن.
بخش گفتگو با ستوده بعد از صحبتهای چند جلسهای با منوچهر صانعی که در آخر این پادکست بهش میرسیم، جزو طولانیترین گفتگوهای کتابه و ستوده از سفرش به چین میگه و رفتن به روستاهای فارسی زبان منطقه تاشغورقان و از شباهتهای فرهنگی و زبانی اون منطقه با ایران تعریف میکنه و میگه وقتی برای مهمونی به خونه یکی از اهالی میره، انگار وارد یه خونه ایرانی شده. هر چند که به لطف دولت مرکزی چین و اجبار تمام چینیها در استفاده از زبان مشترک، نسل جدید همین روستاهای مورد اشاره احتمالا، دیگه فارسی صحبت نمیکنن.
انگیزه سفرهای مرحوم ستوده که سوال اصلی کتاب هم هست این بوده که از قدیم معتقد بوده قلمی که با قدم همراه نباشه هیچ ارزشی نداره و دوست داشته چیزای تازه، جاهای تازه و آدمای تازه رو ببینه.
پنجمین نفری که قراره درباره چرایی سفر کردنش برامون بگه نصرالله کسرائیان عکاس خرم آبادیه که در زمان مصاحبه یعنی بهار ۷۰، ۴۶ ساله بوده و به قول سیروس علینژاد آدم تر و فرزیه. به خاطر حرفه عکاسی به نقاط مختلف ایران سفر کرده و کتابهای مختلف عکاسی با موضوع ایران منتشر کرده. توی این گفتگو، کسرائیان در مورد کتابش به اسم سرزمین ما ایران صحبت میکنه که در اون زمان به تازگی منتشر شده بوده.
کسرائیان بیشتر از هر کسی تو این مصاحبهها به موضوع مرگ و فرصت کم آدمی برای زندگی اشاره میکنه و میگه زندگی کوتاهتر از اون چیزیه که ما بخوایم ازش لذت نبریم. برای همین با مرگ مبارزه میکنه، نه به معنای اینکه بیشتر زندگی کنه، بلکه به این معنی که کیفیت زندگی شو بالاتر ببره و در همین راستاس که سفر میکنه.
کسرائیان در ادامه از عکاسی صحبت میکنه و معتقده عکاسی یکی از راههای ثبت بدون محدودیت لحظات عمر و زندگیه. اتفاقی که ممکنه بعد از مرگمون به ما عمر طولانیتر یا جاودان بده.
نکته آخری که تو گفتگوی کسرائیان جالبه اشارهاش به فروش کتاب نفیس و گرون قیمتشه که از عکسهایی که از گوشه و کنار ایران گرفته تهیه شده و علیرغم انتظار ناشران و قیمت بالاش به خوبی فروش رفته و این مهر تاییدی میزنه به صحبتهای همایون صنعتی زاده که قبلتر درباره کیفیت کتاب صحبتاشو شنیدید.
گفتگوی ششم با دکتر محمدعلی موحد انجام شده، دکتر موحد متولد تبریزه و حقوق خونده و در زمان مصاحبه یعنی سال ۷۲ کار اصلی و منبع درآمدش وکالت بوده، اما در کنار وکالت به ترجمه و تحقیق و کارهای فرهنگی علاقه داشته و این علاقه تبدیلش میکنه به یکی از مترجمین و محققین شناخته شده تو ایران.
دکتر موحد سال ۱۳۳۷ سفرنامه ابن بطوطه رو ترجمه میکنه و موضوع اصلی این گفتگو هم جناب ابن بطوطه و سفرنامهی ایشونه.
ابنبطوطه از ۷۲۵ تا ۷۵۳ هجری قمری سفر میکنه و تجربیات سفرش رو در قالب این سفرنامه مینویسه، دورهای که ابن بطوطه به سفر میپردازه یکی از حساسترین زمانهای تاریخه. یعنی بعد از حمله مغول و قبل از یورش تیمور یعنی یه دوره بیثبات از هر نظر.
یکی از قسمتای جالب گفتگو مقایسهایه که بین سفرنامه ناصرخسرو و سفرنامه ابن بطوطه انجام میشه، مثلا دکتر موحد میگه ابن بطوطه بر خلاف ناصرخسرو با درباریان و متنفذان روابط خوبی برقرار میکرده یا ابن بطوطه به اندازه ناصرخسرو فرهیخته نبوده اما گزارشاتش کاملتره و جزییات بیشتری داره. مثلا ناصر خسرو کمی بعد از زلزله عظیم تبریز به این شهر میرسه، ولی در مورد زلزله هیچ چی نمیگه، و به قول موحد بیانش عالی بوده ولی آدم کم فروشی بوده و چیزی از جریانات اجتماعی ارائه نداده. خاطرات ابن بطوطه در مقایسه با اسناد و مدارک موجود اشتباهات و اشکالاتی کمی داره و کارکرد جالبی هم داشته، خاطراتش مجلس گرم کن بوده و ظاهراً خودش هم بذله گو و خوشصحبت و مجلس گرمکن بوده.
از نکات جالب سفرنامه ابن بطوطه اینه که ابن بطوطه در خلال بیان وقایع وضعیت روحی خودش رو هم شرح داده و خواننده باهاش احساس همدردی و رفاقت میکنه و همین به جذابیت این سفرنامه اضافه کرده.
اما چرا ابن بطوطه سفر میکرده؟ دکتر موحد چهار دلیل برای سفر کردن ابن بطوطه میاره، اول اینکه دوست داشته قطبها و شیخها و مردان خدا رو ببینه چون علاقه خاصی به تصوف داشته، دوم به دنبال علم بوده و تو شهرهای مختلف تو کلاسای درسی که وجود داشته شرکت میکرده، سومین دلیلش دیدن جاهای تازه و آدمای تازه بوده و آخرین دلیلش که بعدها درش بوجود اومد اسم در کردن بوده و این طلب دنیا و علاقه به تصوف تا آخر عمرش همزمان درش وجود داشته.
خوشبختانه این سفرنامه با ترجمه دکتر موحد تو بازار موجوده و توسط نشر کارنامه در دو جلد و در سال ۱۳۹۷ منتشر شده.
گفتگوی هفتم با عبدالرحمن عمادیه که مثل موحد وکیل دادگستریه، منتها علت مصاحبه با عمادی، سفرهاش به نقاط پرت و دور افتاده ایرانه. عمادی به مباحث فولکلوریک، تاریخ و گنجینه واژگان محلی علاقه داشته و عقیده داره واژگان محلی سند عمده فرهنگ ایرانه. نگاه عمادی به واژگان مثل نگاهیه که ما به آثار باستانی داریم. عمادی واژگانی رو که در سفر و در فرهنگ بومی میشنیده، جمعآوری، ریشهیابی و تحلیل میکرده، عمادی گویشهای محلی از جنوب ایران تا قفقاز رو بیشتر از صد نمونه عنوان میکنه و بیشترشون رو به خاطر داشتن ساختار زبان و تاریخ و ادبیات به عنوان یک زبان مستقل تعریف میکنه.
آقای عمادی زبان این مناطق رو به علت دور بودن از مرکز بدون تغییر یا با تغییرات کم میدونه که کمک میکنه با کنکاش روی این زبان و کلماتش با تاریخ اون سرزمین و منطقه آشنا بشیم. به قول عمادی بعضی وقتها تاریخ قسمتی از ایران در کلمات و اصطلاحات و لغات متبلور شده و لغات زندهترین اثر تاریخی ما هستند.
عمادی در این گفتگو به سفری که با دکتر منوچهر ستوده به تنگه واشی داره، اشاره میکنه و به ریشه لغت واشی میپردازه. تنگه واشی جاییه نزدیک فیروزکوه که تو سالهای اخیر بخاطر جاذبههای طبیعی و تاریخیش مورد اقبال عمومی قرار گرفته، هم آبشار و رودخونه داره و هم کتیبههایی که از زمان قاجار تو دل کوه حک شدن.
عمادی سر اسم واشی میگه واش رو به معنی چمن ترجمه میکنن و ارتباط تنگه و سرسبزی منطقه رو با همین کلمه به هم گره میزنن. اما عبارت دیگهای که برای این تنگه به کار برده شده، سواشیه. تو تاریخ بیهقی سوباشی لقب شحنه و فرمانده لشکر و گاهی حاجب و وزیر بوده. قبل از اینکه به استدلال عمادی نگاه کنیم، خارج از بحث کتاب در مورد کلمه سوباشی یه توضیح اضافه بدم. کلمه سوباشی که گاهی اسم منطقه هم محسوب میشه، اشاره به سرچشمه داره، سو در ترکی به معنی آب و باش به معنی سر و شروعه. سوباشی هم به همین ترتیب معنی سرچشمه رو میده. منتها چیزی که اینجا عمادی ازش یاد میکنه، کمی متفاوت از این اصطلاحه ولی ظاهراً از لحاظ مفهومی شباهتهایی هم با هم دارند. باش، واج و باج ظاهراً هر سه یک کلمه هستند و باشِ کلمهی سوباشی به همین موضوع باج و خراج که توسط فرمانده یا شحنه گرفته میشده اشاره داره. سوباشی هم به کسی اطلاق میشده که سر تنگه به عنوان نماینده حکومت میایستاده و کار گمرکات و باجگیری از مردم را انجام میداده.
داستان وقتی از این جالبتر میشه که با کلماتی مثل یوزباشی و مین باشی و غیره برخورد میکنیم، خیلی وقتها به ریشه ترکی “باش” اشاره میشه. اما کلمه باش ۲۴۰۰ سال پیش از میلاد وجود داشته و به شاهان ایران اطلاق میشده و ریشهای قدیمی در زبانهای تورانی و سامی و ایرانی داره. علاوه بر این به کسی که از دیگران باج میگرفته و به بالا دستی خودش هم باج میداده، باش میگفتن.
در نهایت با بررسی ریشه کلمه واشی، آقای عمادی به این نتیجه میرسه که اینجا معبری بوده برای عبور تجار و هنگام عبور هم باید به مامور حکومت باج میدادند. اینجوری عمادی از یه واژه استفاده میکنه و به هویت تاریخی یه منطقه دست پیدا میکنه همین موضوع و موضوعاتی از این دسته که سفر رو برای جناب عمادی جذاب میکنه.
رسیدیم به تنها خانوم کتاب یعنی ایران دَرودی نقاش برجسته ایرانی که نفر هشتم در گفتگوهای علینژاده، خانم درودی در مورد سفرهای مختلفی که دور دنیا انجام داده صحبت میکنه، سفرهایی که اغلب برای برپایی نمایشگاه بوده و در زمان گفتگو (یعنی نوروز ۱۳۷۵) به جز آفریقا، و البته قطب جنوب این نمایشگاهها رو در همه قارهها برگزار کرده.
خانم درودی تقریبا از تمامی سفرهایی که داشته، درآمد کسب کرده. این کسب درآمد البته استثناهایی هم مثل کشور هند داشته. درودی در مورد هند میگه: دو سه بار به هند سفر کردم و هر بار که رفتم، بدون تابلو رفتم. این کشور از نظر فرهنگ و آدمهاش، از نظر اعتقادات مذهبی، تفکراتشون و برداشتشون از زندگی خیلی برام جالبه و میرم تا از اونها یاد بگیرم چطور زندگی کنم.
درودی در ادامه به داستانی اشاره داره که تفسیرش برای من این طوره، وقتی به آدمهای اهل سفر نگاه میکنم، یه رفتار آزاد و سرخوشانه رو درونشون میبینم که خوشآیند و دلنشینه و به نظرم این خوشایندی برای خودشون چند برابره. مثلاً یک بار درودی با قطار از پاریس به بلژیک سفر میکرده که خیلی اتفاقی روبروش یه خانمی میشینه که به نظر خیلی خوشحال میرسیده. سر صحبت رو که باهاش باز میکنه متوجه میشه خانومه عروسه و داره میره مراسم عروسیش. عروس خانوم از خانم درودی دعوت میکنه تو مراسم عروسیش شرکت کنه، خانم درودی هم سفر رو رها میکنه و به عنوان شاهد عقد در مراسم عروسی دختر شرکت میکنه. شاید همین روحیه خانم درودی بوده که باعث شده دوستان متعددی این ور اون ور دنیا داشته باشه و اگر قرار به سفر دور دنیا بشه، همیشه یکی هست میزبانش باشه.
جایی از این مصاحبه خانم درودی میگه: زندگی یک حادثه است و من دلم میخواهد این حادثه را در تمامیتش زندگی کنم. میخواهم پرتر و غنیتر زندگی کنم، میخواهم ببینم چطور میشه با آدمهایی که نمیشناسم ارتباط برقرار کنم. چطور میشه ساده زندگی کرد، چطور میشه از داشتن یکچیز ناقابل خوشحال شد. میخواهم اینها رو از دیگران یاد بگیرم.
بعد از خانم درودی میرسیم به نهمین نفر کتاب یعنی امیر کاشفی که مثل کسرائیان عکاسه و موضوع گفتگو هم حول عکاسی، سفر و صنعت توریسم تو ایران میچرخه. کاشفی به سفر بی برنامه و بی مقدمه اعتقادی نداره و این نوع سفر رو راه به جایی نبردن تعبیر میکنه. اعتقاد داره قبل از سفر باید درباره جایی که میخوایم بریم مطالعه و تحقیق کنیم.
نکاتی که کاشفی در مورد اصول اولیه میزبانی در صنعت توریسم عنوان میکنه، در عین سادگی ودرستی، قابل تامله. از قهوهخانههای بین راه تا هتلها و نحوه میزبانی و جذب توریست صحبت میکنه، البته باید دقت کنیم که این گفتگو بیشتر از ۲۰ سال پیش انجام شده و ممکنه بعضی از مشکلاتی که اونموقع وجود داشت الان دیگه وجود نداشته باشه، مثل مشکل اقامت که اون موقع تنها گزینه هتل و مسافرخونه بوده ولی الان به مدد سایتهای مختلف و فرهنگ مردم، از خونه تا اقامتگاههای بومگردی در دسترس هستند و راههای اقامت به نسبت اون موقع خیلی بیشتر شده.
دهمین مصاحبه کتاب با جمشید گیوناشویلی اولین سفیر گرجستان در تهران انجام شده. انگیزه علینژاد برای مصاحبه با آقای گیوناشویلی، اسمشون بوده. هم به خاطر اسم کوچک و هم به خاطر رگههایی از زبان فارسی که تو فامیلیش هست. خود گیوناشویلی در این باره توضیح میده که در گذشته روابط ایران و گرجستان خیلی گسترده بوده و مسائل فرهنگی، تجاری و سیاسی رو شامل میشده، تاثیر این روابط گسترده رو میشه تو اسمایی که گرجیها انتخاب میکنن، دید، مثل جمشید، گودرز، خسرو، بیژن، منوچهر، کتایون که تو گرجستان خیلی هم زیادن.
اما در مورد نام خانوادگیاش میگه، این کلمه از گیو مشتق شده، نون و الف اون هم پسوند تصغیره و شویلی هم یعنی زاده. روی هم رفته گیوناشویلی یعنی گیو زاده و ادامه میده وقتی معروفترین بیسکویت شما اسمش گرجیه و شما هیچ تعجبی نمیکنید، ما هم از اینکه جمشید و گودرز داریم اصلا تعجب نمیکنیم.
گیوناشویلی متولد تهرانه، تا ۱۶ سالگی تو تهران زندگی کرده و تو مدرسه سپهر و البرز درس خوانده و معلمایی مثل زین العابدین موتمن، منوچهر ستوده و فریدون آدمیت داشته، بعد از ۱۶ سالگی به تفلیس و بعد تاشکند میره و از دانشکده تاشکند فارغ التحصیل میشه. رساله دکتری ایشون هم اولین کتاب در زمنیه آواشناسی فارسیه و به گفته خودش سه چهارم خانوادهش ایرانشناسن.
بعد از فروپاشی شوروی و به واسطه نبودن نیروی متخصص وارد سیاست خارجه میشه.
صحبتهای گیوناشویلی در مورد گرجستان و پیشینه روابطش با ایران در این گفتگو بهترین بخش گفتگو رو تشکیل میده و به نظرم دیدگاه مثبت و خوشبینانهای به روابط دو کشور داشته. هر چند گرجیها از قرن سوم میلادی مسیحی هستند و از لحاظ ادبی و آداب زبان به ارمنیها نزدیکترند اما همزمان جزو مراکز مهم فرهنگی اسلام هم بودن.
به گفته گیوناشویلی این اصلا اتفاقی نیست که در تاریخ قم که هزار سال پیش نوشته شده، اومده که خداوند از جمیع شهرها، کوفه، قم و تفلیس رو انتخاب کرده. این نشون دهنده منزلت این شهر در بین مسلمین بوده. بیشتر از بیست نفر از علما و فقهای جهان اسلام هم پسوند فامیلی تفلیسی داشتند.
از اون طرف هم اگه کسی تو گرجستان زندگی کنه و گرجی نباشد، حتماً اوستی است. “اوست”یها ایرانی نژادند و به قول گیوناشویلی از ایرانیای فعلی باستانیترن. بعد از حمله مغول اوستیها فرار میکنن و ساکن کوههای قفقاز میشن.
آقای گیوناشویلی بحث جالبی هم درباره استالین میکنه و استالین رو مردی خیلی باهوش توصیف میکنه و میگه ما در اتحاد جماهیر شوروی رهبری که به اندازه استالین عاقل باشه و البته نصف استالین سفاک باشه نداشتیم. استالین ۳۱ سال در راس بزرگترین کشور دنیا حکومت کرد، کشور عقبافتادهای که با کشاورزی گذران میکرد، استالین این کشور رو به کشوری فضایی و پیشرو تبدیل کرد و از جنگ جهانی دوم با پیروزی عبور کرده، همتایان سیاستمدارش، چرچیل و روزولت بودند و پشت آلمان فاشیستی در غرب و امپراطوری ژاپن در شرق رو به خاک مالید. این نگاه به استالین برام جالب بود، خیلی به کارایی که استالین کرده بود دقت نکرده بودم و منم تحت تاثیر تبلیغات بیشتر به نکات منفی حکومت استالین توجه کرده بودم.
در پایان گفتگو هم گیوناشویلی در مورد ضرورت توریسم دو طرفه بین ایران و گرجستان صحبت میکنه و اعتقاد داره که این توریسم باید به تعادل برسه، اعتقاد سفیر گرجستان این بوده که روابط توریستی ایران و گرجستان، یه طرفه است و کفه ترازو به نفع ایرانه، یعنی ایران مقصد توریستی جذابی برای گرجیهاست اما گرجستان برای ایرانیا اینطور نیست که البته این اطلاعات مربوط به دهه هفتاد شمسیه و متاسفانه امروزه این روند برعکس شده و تعداد توریستهای ایرانی خیلی بیشتر از توریستهای گرجیه.
بالاخره رسیدیم به آخرین و البته طولانیترین مصاحبه کتاب که با منوچهر صانعی انجام شده، امیدوارم خسته نشده باشین چون جذابترین بخش این کتاب برای من همین مصاحبه آخرش با منوچهر صانعیه. منوچهر صانعی محقق، کارشناس ارشد معماری و هنرهای زیبای ملی و هنرشناس بود. توصیف علی نژاد از صانعی این طوره: مرد خوش چهره و خوش اندامی بود که همواره یک عصای بسیار عالی در دست داشت، هفتاد ساله مینمود، اما خوب راه میرفت و پلههای مجله رو که در طبقه سه بود، یک نفس طی میکرد. از همون دیدار اول مشخص میشه که مرحوم صانعی شناخت عمیقی از تهران داره و کل ۵ قسمت گفتگوی علی نژاد و صانعی در مورد تهران و محلههای مختلف اونه.
اولین بخش گفتگوی صانعی با عنوان تهرانی که ویرانش کردیم در مورد معماری ایران به صورت کلی و معماری تهران به صورت خاص صحبت میکنه. ابتدای بحث در مورد قدمت معماری در ایران خیلی زود به معماری قاجاری میرسه. به عقیده صانعی عمارتهای قدیمی به دو دلیل خراب شدند، یکی بی توجهی و دومی سودجویی. خارجیانی که در مورد هنر شرق مطالعه میکردند، در دیدارهایی که از ایران داشتند، همراهشون کاشیها و اشیای مختلفی از ایران خارج میکردند که باعث نابودی معماری ایرانی شده. مثلا شرق شناسایی بودن که به سرایدار یه بنا پول میدادن تا یه دیوار رو برای در آوردن یه کاشی خراب کنه، اما بیشتر از این سودجوییها، بی توجهی به کاخها و عمارتها بوده که باعث تخریبشون شده.
بعد از صفویه معماری و هنر ایران به یه دوره فترت میره و شکوفایی دوباره رو در زمان قاجار پیدا میکنه. اغلب خانههای قاجاری یک طبقه بودن و خیلی کم دو طبقه بینشون پیدا میشده. ظاهر بیرونی ساده ولی جزئیات درونی شگفتانگیزی داشتند. توی در و پنجرهها از شیشههای رنگی استفاده میشده که بهشون اروسی میگفتند و وقتی نور خورشید ازین شیشههای رنگی رد میشده، اتاق و محیط داخل رو مثل گلستان رنگی و زیبا میکرده. اگر خونه بزرگتر بود برای پذیرایی از مهمان درجه یک، شاه نشین هم داشت که کارکردش رو در مهمانیهای مجلل نشون میداده، میزبان و مهمان مهم در شاه نشین مینشستند و باقی میهمانان پایینتر قرار میگرفتند.
علاوه بر جزئیات معماری داخلی ما اجزای عمومی معماری هم داشتیم. مثل دروازهها، مثل نَقاره خانهها، مثل تکیهها و غیره.
صانعی درباره نَقاره خانه این طور توضیح میده که نَقاره خانه بناهایی بوده که در دوره تجدد از بین رفت. تو نَقاره خانه صبح که آفتاب طلوع میکرد، برای استقبال از آفتاب نقاره میزدند و غروب هم آفتاب رو با نقاره بدرقه میکردند و این احترام به آفتاب ریشه در سنن کهن ما داشته. حتی زمان رضا شاه هم همین نقاره زنی باب بوده و تو سردر میدان مشق نقاره میزدند.
تنها نقارهزنی باقی مونده تو ایران ،نقاره زنی حرم امام رضاست، از نقارهزنی نه تنها برای اعلام زمان بلکه برای خبررسانی هم استفاده میشده.
اما جالبترین بخش این گفتگوها حداقل برای من بحث درباره ریشه نامگذاری و تاریخ مکانها و محلات تهرانه، در مجموع آقای صانعی تا اونجا که من شمردم درباره ۲۲ مکان و محله تو تهران صحبت میکنه که من به عنوان نمونه ۳ تاشو اینجا به صورت خلاصه تعریف میکنم.
اولیش منزل امیربهادره، اولین بار که تو این کتاب اسم منزل امیربهادر آورده میشه تو گفتگو با منوچهر ستوده است، ستوده خونه رو اینجوری توصیف میکنه: خانه زیبایی بود که حوض خانه داشت و آینه کاری بود و وقتی آدم داخلش میشد از زیبایی خارق العادهش حیرت میکرد. توی همین خونه بود که سران انجمن آثار ملی جلسه تشکیل دادند و ستوده رو مامور کردند که آثار تاریخی کناره دریای خزر رو بررسی کنه.
امیربهادر وزیر جنگ مظفرالدین شاه و اهل آذربایجان بود، با اینکه پشت سرش میگفتند، آدم مستبدیه، ولی بیآزار بود و با ایمان، طوری که مراسم مذهبی سالانهاش ترک نمیشد. توی خیابان ارامنه، سر پل امیربهادر دو تا ساختمان بزرگ بود، یکی پارک مختارالسلطنه و یکی همین خونه امیربهادر.
ستوده خونه رو توصیف کرده و صانعی به داستان خراب کردنش پرداخته. صانعی تعریف میکنه یک روز یکی خبر میاره که خونه امیربهادر رو خراب کردند. صانعی با یه عکاس راه میافته میره اونجا و میبینه که بیرونی خونه رو خراب کردند. از ستونهای ۱۲ متری سردر خونه چیزی نمونده و به قول صانعی ورودی و ستونهاش که به عظمت و ارتفاع کاخ گلستان بودن برای همیشه از بین میره.
با تلاش منوچهر صانعی و برادرش هوشنگ جلوی ادامه تخریب خونه امیربهادر گرفته میشه. این خونه تو خیابون ولیعصر پایین تر از میدون منیریه قرار داره و متعلق به انجمن آثار و مفاخر فرهنگیه.
دومین مکان باغ فردوسه، حسین علی خان نظام الدوله معیر الممالک جد اندر جد، خزانه دار و وزیر مالیه بودند. حسینعلی خان کسی بود که باغ فردوس و قنواتش رو بنا کرد. باغ بزرگی هم بود، معمار خارجی داشت و انواع و اقسام عمارتها و استخرها رو شامل میشد. بعد از حسینعلی خان، باغ فردوس به پسرش دوستعلی خان رسید. دوستعلی خان همون کسیه که عمارت شمس العماره و تکیه دولت رو ساخته و تقدیم شاه کرده. خیلی هم آدم خوش نامی بود. البته منزل دوستعلی خان باغ فردوس نبود، تابستونها برای شکار به این باغ میرفت. دوستعلی خان این باغ رو برای پسرش دوست محمد خان به ارث گذاشت، دوست محمد خان داماد ناصرالدین شاه بود. در نهایت باغ فردوس به پسر دوست محمد خان، یعنی دوستعلی خان آخر رسید. بعد از دوستعلی خان، باغ فردوس چند دست چرخید و این چند دست چرخیدن باعث کوچیک شدن باغ فردوس شد، آخرین مالکش هم محمدولی خان سپه سالار تنکابنی بود که به خاطر بدهی به دولت، اموالش از جمله باغ فردوس به نفع دولت ضبط شد. این باغ رو حوالی ۱۳۱۴ یا ۱۵ بین مقامات درجه اول کشوری تقسیم کردند و در نهایت عاقبتش همین عمارت موزه سینما شد که تو خیابون ولی عصر باقی مونده.
و آخرین جا هم باغ مشیرالدولهاس. از میدان تجریش به طرف تهران و تو جاده قدیم که حرکت کنیم، باغای زیادی وجود داشته که هر کدوم برای یکی از بزرگان قاجار بوده. مثل باغ معتمد الدوله، یا باغ نجم السلطنه، یا باغ کاشف یا باغ آصف السلطنه. یکی از این باغها، باغ شیخ محسن خان مشیرالدوله بود، سفیر ایران توی ایتالیا و بعدها استانبول. توی باغ هم یه عمارت کلاسیک ایتالیایی بنا کرده با ستونهای گچی که حداقل تا زمان انجام مصاحبه و به گفته صانعی تنها بنای سالم اونطرف پل رومیه.
معروفه که مشیرالدوله وقتی از استانبول برمیگرده، ناصرالدین شاه رو برای اولین بار به این باغ دعوت میکنه و با استانبولی پلو ازش پذیرایی میکنه. از اون به بعد بود که استانبولی پلو تو ایران باب شد. البته باغ مشیرالدوله به یه چیز دیگه هم معروفه، معروف بوده هر کسی این باغ رو بخره یا اجاره کنه، عاقبت به خیر نمیشه. عبدالحسن دیبا و مرحوم داور جزو کسانی بودند که زمانی یا صاحب این باغ بودند یا مستاجرش. ظاهرا داماد سردار اسعد هم این باغ رو برای سردار اسعد خریده بود که عاقبت این بنده خدا هم ختم به خیر نشد.
بخش پایانی کتاب روایت علینژاد از کابله تو سال ۱۳۸۴، جنگ افغانستان هنوز در جریانه و کابل تبدیل به شهری ویرانه شده. اما کتاب امیدوار تموم میشه و علی نژاد جزییات زیادی از این شهر برامون تعریف میکنه که برای طولانی تر نشدن زمان پادکست ازش میگذرم.
این کتاب اطلاعات خیلی زیادی داره که من فقط گوشه کوچیکی از این اطلاعات رو براتون تعریف کردم، اگه مثل من دوس دارین از تاریخ و گذشته و احوال مردم ایران بیشتر بدونین خوندن این کتاب رو توصیه میکنم، این کتاب یه نقطه شروع بهمون میده، نقطه شروعی برای تحقیق بیشتر درباره کشورمون، درباره فرهنگمون و حتی ریشه لغات و اسمهامون، و جاهایی که میشه دید، درباره آدمایی هم که توی این کتاب باهاشون صحبت شده میشه خوند، تحقیق کرد و بیشتر باهاشون آشنا شد.
من در خلال تحقیقم درباره کتاب متوجه شدم مشابه این کار رو آقای علینژاد با ۷ تا از مترجمهامون انجام داده به اسم گفتگو با مترجمان که به احتمال زیاد در آینده سراغ این کتاب هم خواهم رفت و اگه بشه خلاصه این کتاب رو هم تو پادکست تعریف میکنیم.
ممنون که به این پادکست گوش میدین و ممنون که با معرفی این پادکست به دوستاتون ما رو حمایت میکنین. من این پادکست رو با کمک حامد و حسین تولید میکنم، لینکهای تهیه کتاب و اطلاعات اضافی پادکست رو میتونید تو توضیحات همین قسمت و یا با مراجعه به وبسایت به آدرس اپیتومی بوکس دات آی آر پیدا کنید.
تا قسمت بعدی که با یه کتاب دیگه در خدمتتون هستیم شاد باشین و کتابخوان.
موسیقیهای پادکست
- آهنگ دو موج سیاه از گروه راک ایرانی منهای یک Minus 1.
- آهنگ والس Valse از Evgeny Grinko هنرمند روسی و از آلبوم Evgeny Grinko.
- آهنگ گریزپای از بهداد بابایی از آلبوم جوی نقره مهتاب.
- آهنگ Clay Pigeons از John Prine.
- آهنگ Guaranteed از Eddie Vedder که موسیقی متن فیلم Into The Wild هم هست.
- آهنگ ششم از کتابخانه موسیقی رایگان یوتیوپ برداشته شده است با نام Baskets in the Sky.
- قطار شب از بابک رهنما از آلبوم قطار شب.
نرگس –
سلام.
محتوای این پادکست فوق العاده جذابه، فقط صدای گوینده یه مقدار یکنواخته. انگار داره روخوانی میکنه. کاش یکم روی صداتون بیشتر کار کنید.
ممنون ازتون 🙂
EpitomeBooks –
سلام، چشم سعی خودم رو میکنم، ممنون از انتقادتون.
ناشناس –
صداتون عالیه من لذت میبرم
EpitomeBooks –
لطف دارید ممنونم.