سلام من محمدرضام و توی این سری ویدیوها میخوام درباره فلسفه سیاسی صحبت کنم. سعی من اینه که مفاهیم فلسفه سیاسی رو خیلی ساده توضیح بدم تا برای همه قابل استفاده باشه. ولی در عین حال کم هم نمیذارم و تقریبا درباره همه چیز صحبت میکنم چرا که قصد دارم این مجموعه مرجع خوبی درباره فلسفه سیاسی بشه، از جمله چیزهایی که میخوام بگم تاریخچه هر اصطلاحه اینکه از کجا اومده چه تغییراتی از سر گذرونده، مهم ترین نظریه پردازاش کیا بودن و اینکه مهم ترین کتاب ها یا مقالاتی که درباره این اصطلاح باید بخونیم کدوما هستن. پس با من همراه باشید.
شاید برای اکثر شماهایی که این ویدیو رو پلی کردید چرایی دونستن درباره فلسفه سیاسی مطرح نباشه، اما من فرض میکنم که خیلیها از سر کنجکاوی این ویدیو رو پلی کردن و میخوان بدونن که فلسفه سیاسی چیه و چرا باید وقت گذاشت و درباره مفاهیمی مثل لیبرالیسم یا سوسیالیسم دونست، و سوالشون اینه که دونستن درباره اینا قراره چه مشکلی از مشکلاتشون رو حل کنه؟ یا اصلا میتونه مشکلی رو حل کنه یا نه؟
در جواب باید گفت بله فلسفه سیاسی واقعا قراره مشکلی رو حل کنه، یعنی یکسری مسائل هستن که فکر آدما رو به خودشون مشغول کردن و این آدما که اکثرا جز نوابغ بشری بودن سعی کردن برای این مسائل راه حل پیدا کنن، خب هر کس راه حل خودش رو داره و هر نسلی بر پایه راه حلهای نسلهای گذشته سعی میکنه راه حل بهتری ارائه بده، مجموعه این راه حلها رو میگن فلسفه سیاسی. البته اینی که من گفتم تعریف خیلی خیلی ساده از فلسفه سیاسیه.
حالا این مسائل چی بودن؟ و چرا بزرگترین مغزهای دنیا روی این مسائل وقت گذاشتن؟
با گذر زمان وقتی انسانها یکجا نشین و کشاورز شدن آرام آرام شهرها به وجود اومدن. تا وقتی که ارتباطات بین آدما ارتباطایی درون خانوادهای یا قبیلهای بود و همه با هم فامیل بودن و فامیل یه بزرگ داشت که برای همه چیز تصمیم میگرفت، مشکل خاصی وجود نداشت. همه میدونستن که باید از بزرگ فامیل یا قبیله اطاعت کنن، حالا این بزرگ میتونست واقعا از همه بزرگتر باشه یا میتونست قویتر باشه، معمولا هر دو اینها در یک نفر جمع میشد اما مواقعی هم بود که اینطوری نبود و قویتر میشد رئیس قبیله. اما وقتی اجتماع انسانها اونقدر بزرگ شد که در قالب یک خانواده یا قبیله نمیگنجید مسئله عوض شد، دیگه همۀ ساکنان شهر از یه قبیله نبودن در نتیجه سوال پیش اومد که کی باید شهر رو اداره کنه؟ البته اینکه میگم سوال پیش اومد واقعا اینطور نبود، یه امر پذیرفته شده بود که اونی که زورش از همه بیشتره شاه یا حاکم میشد و بقیه مردم ازش اطاعت میکردن اما از یه جایی یعنی در حدود ۴۰۰-۵۰۰ سال قبل از میلاد در یونان این سوالا مطرح شد و خوشبختانه چون مکتوب شدن به ما هم رسیدن و فهمیدیم دست کم از اونموقع ذهن بشر درگیر شکل حکومت و اینکه چه کسی باید حاکم باشه بود، ممکنه قبل ترشم بوده باشه اما ما نمیدونیم.
اما چرا این سوال برای انسان پیش اومد؟ مگه مهمه که چه کسی حاکم باشه؟ من برای اینکه این مسئله روشنتر بشه نظرتون رو به یه نقاشی جلب میکنم که در قرن چهاردهم روی سه دیوار یک اتاق ۹ نفره در شهر سیهنای ایتالیا کشیده شده این نقاشی که به تمثیل حکومت خوب و بد معروف شده سعی کرده حکومت خوب رو در کنار حکومت بد نشون بده. در این نقاشی حاکم خوب این صفات رو داره شجاعت، عدالت، سخاوت، صلح، مال اندیشی و اعتدال و شهر در امن و امان و ثروتمنده و مردم مشغول به کار و شادند، در خارج شهر هم کشاورزی در جریانه و راهها امن و امان. از طرف دیگر حاکم بد رو داریم که صفاتی مثل طمع، ظلم و تکبر داره و شهر تحت حکومت نظامیه و زمینهای اطراف شهر بایرند و جادهها پرند از دزد و راهزن. نقاش خواسته نشون بده که حکومت خوب یا حاکم خوب با خودش کار و تجارت و شادی و آزادی میاره ولی حکومت بد با خودش زورگویی و فقر و مرگ. پس حکومت خوب و بد نه تنها در جامعه بلکه در زندگی خصوصی تک تک افراد هم تاثیر گذارن و ما نمیتونیم بگیم نوع حکومت هیچ ربطی به ما نداره، نمیتونیم خودمون رو از سیاست کنار بکشیم و به زندگی خصوصی پناه ببریم و خیال کنیم که نوع حکومت تاثیری روی زندگی شخصی ما نداره.
پس مهمه که بدونیم چه کسی باید حاکم باشه و حاکم باید چه خصوصیاتی داشته باشه. تاریخ نشون داده که معمولا حاکمان بدن، همین ضرب المثل ما که بد نرفته جاش خوب بیاد گواهیه بر این ادعا. پس معدود حاکمان خوبی که در تاریخ ظهور کردن و مردم از دستشون آسایش داشتن بیشتر استثنا بودن تا قاعده.
پس مسئله اصلی فلسفه سیاسی اینه که چه کسی باید حکومت کنه و شکل حکومت باید چی باشه. درسته که در حکومتهای امروزی کمتر شاهدیم که همه چیز وابسته به رای و نظر یک نفر باشه اما میشه جای یکنفر یک گروه یا حزب هم گذاشت. پس سوال این میشه که چه گروه یا حزبی باید حاکم باشه و چطوری حکومت کنن که بیشترین خیر رو برای مردم و جامعه داشته باشن. جلوتر که بریم متوجه میشیم که این سوال اساسا غلطه و راه به جایی نمیبره ولی ما فعلا قصد نداریم دو هزار سال تفکر رو یه شبه طی کنیم باید قدم به قدم جلو بیایم تا مفاهیم رو خوب درک کنیم.
به جز این مسئله یه دریافت دیگه هم از این نقاشی وجود داره و اون اینه که شکل حکومت ازلی ابدی نیست یعنی میشه عوضش کرد و ما حق انتخاب داریم، ما با مطالعه فلسفه سیاسی و تاریخ و البته کمی تخیل میتونیم بفهمیم که این شکل حکومت آیا میتونه به بهروزی مردم منجر بشه یا نه؟ یا به عبارت دیگه با مطالعه فلسفه سیاسی میتونیم ویژگیهای حکومت خوب از حکومت بد رو تشخیص بدیم، ویژگیهایی که در جوامع پیچیده امروزی خیلی هم سرراست نیستن و یک ویژگیای که خوب به نظر میرسه میتونه نتایج فاجعهباری داشته باشه مثل مبارزه با فقر از طریق اصلاح ژنتیک که در دست هیتلر به کشته شدن میلیونها انسان منجر شد. ما وقتی به این دانش سیاسی برسیم میتونیم تعیین کنیم که چی میخوایم، تا قبل از اون فقط میتونیم بگیم چی نمیخوایم، اما چی نمیخوایم ما رو به جلو هدایت نمیکنه.
همینجا ممکنه استدلال بشه که ما مردمان عادی چه تاثیری در حکومت داریم؟ مثلا مردم عراق در زمان صدام میدونستن که حاکمشون بده و کشور رو به تباهی کشونده اما چطور میتونستن حکومت رو عوض کنن؟ هر تلاشی هم که میکردن با سرکوب شدید و خشن روبرو میشدن. انگار که هیچکس هیچ اختیاری نداره و باید اونچه هست رو پذیرفت. اما تاریخ نشون داده که اینطور نیست، اعتقاد به جبرگرایی یعنی پذیرفتن همینی که هست و از دست ما کاری برنمیاد که بعدتر در مارکسیسم هم خودش رو نشون داد اعتقادی قدیمیه و الانم وجود داره ولی تاریخ نشون داده که هیچ حکومتی تا ابد پایدار نمونده و حتی پیشبینیهای مارکس هم درست از کار درنیومدن پس انسانها مجبور نیستن همیشه تابع یک شکل خاص از حکومت باشن، حاکمان سعی دارن اینو القا کنن که بهترین حکومتی رو ساختن که امکانپذیر بوده پس جایی برای تغییر و اصلاح وجود نداره در نتیجه باید همینی که هست پذیرفت اما اینطور نیست، انسان همیشه در حال تغییره پس حکومتها هم باید تغییر کنن به سمت بهتر شدن یا بدتر شدنش به مردم همون جامعه بستگی داره ولی مهم همین تغییر کردنه اس. پس نمیتونیم بگیم همینه که هست و نمیشه تغییرش داد. نکته دیگه هم که به این موضوع مربوطه اینه که شکل حکومتی که مثلا در اسکاندیناوی کار میکنه لزوما برای مردم چین یا مردم ما کار نمیکنه، پس باید بدونیم انواع حکومتها چی اند و کدومش مناسب حال ماست و در این مناسب حال ما بودن یه دنیا حرف نهفته اس که در آینده بهش میرسیم.
اینا دلایل من بودن برای مطالعه فلسفه سیاسی اگه شما هم دلایل خودتون رو برای مطالعه فلسفه سیاسی دارین در کامنتها برام بنویسید. در قسمت بعدی میریم سراغ جایی که فلسفه سیاسی برای اولین بار ظهور کرد یعنی یونان باستان تا ببینیم فیلسوفان یونانی چه جوابی به این سوالا داشتن و چرا و چطوری سوالاتشون رو مطرح کردن.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.