سلام تو قسمت قبل گفتم که نظام پادشاهی یا مونارشی چیه و چه شکلیه، میدونم که خودتون خیلی خوب میدونین و لازم نبود که من واضحات رو توضیح بدم اما برای اینکه کار ترتیب داشته باشه باید میگفتم. حالا میخوایم ببینیم این نظام چطور کار میکنه و چه فایده ای داره که هنوزم هست و آیا میتونه برای دنیای امروز هم کارایی داشته باشه یا نه؟
متفکران یونان باستان خصوصا ارسطو سه نوع حکومت رو برای ما شرح دادن، البته این دسته بندی یکی از دسته بندی های ارسطوست، ارسطو حکومتها رو از لحاظ نفع و مصلحتی که به مردم میرسونن یا از لحاظ ثبات و پایداری حکومت هم تقسیم بندی میکنه که بعدا بهش میرسیم.
سه نوع حکومتی که ارسطو میگه که البته ابتکار ارسطو هم نبوده اینا هستن، حکومت یک نفره، حکومت چند نفره و حکومت اکثریت. پادشاهی یا مونارشی در دسته حکومت یک نفره قرار میگیره.
پادشاهی یه سیستم حکومتی قدیمیه و همونطور که گفتم احتمالا از تکامل نقشهای مثل رئیس قبیله اومده، رئیسی که برای حفاظت از قبیله یا غارت شهرها و روستاها جنگجو هم بود. همین جا اولین مشخصه مونارشی درمیاد، یعنی پادشاه کسی بود که نه تنها خودش نظامی بود بلکه فرمانده نظامی ها هم بوده. اگه به تاریخ نگاه کنیم اکثر پادشاها جنگجوهای خوبی بودن، یعنی این توانایی جنگیدنشون بوده که ازشون پادشاه میساخته. حتی وقتی مردم شهرنشین شدن و تمدن رو به وجود آوردن باز هم این نقش پادشاه کمرنگ نشد، پادشاهها مرتبا در حال جنگ بودن یعنی در واقع جز این کاری بلد نبودن، یا داشتن از قلمروشون دفاع میکردن یا یه جایی رو فتح میکردن یا داشتن شورشی رو سرکوب میکردن. نمونه اعلاش که به ما نزدیکه رو در آقا محمد شاه قاجار میبینیم.
پس یکی از مشخصههای اصلی پادشاهی پیوندش با نیروی نظامی یا ارتشه. این پیوند بعدتر شکل دیگهای هم به خودش گرفت یعنی این نیروی نظامی بود که شاه رو تعیین میکرد. پس یکی از ستونهای پادشاهی وابستگی به نیروی نظامی یا به زبان امروزی ارتشه.
یکی دیگه از مشخصه های اصلی پادشاهی ارتباطش با مذهبه، پادشاهان معمولا یا نماینده مذهبن مثل پادشاهان قاجار که بهشون میگفتن پادشاه اسلام پناه یا سایه خدا روی زمینن، یا خودشونو خدا میدونن مثل فرعون یا مشروعیت حکومتشون رو از خدا میگیرن یعنی میگن ما حق الهی داریم برای پادشاهی. این قضیه هم باز ریشه تاریخی داره یعنی هر قبیلهای خدایی رو میپرستیده معمولا اینطور بوده که قبیله شکست خورده خدای قبیله پیروز رو میپرستیده یعنی یا به زور باید شکست خوردهها از پرستش خدای خودش دست برمیداشتن یا اینکه با میل و رغبت به پرستش خدای پیروز میپرداختن. پس از همون ابتدا پیروزی قبیله یا به عبارتی حکومت شاه بر پایه خواست و حمایت خدا بوده. ما مفهومی داریم به اسم فر ایزدی، یعنی اگر خدا نخواد هیچ پادشاهی شاه نمیشه و اگر پادشاهی شاه شد یعنی فر ایزدی داشته و جالبیش اینجاست که معیاری که برای داشتن فر ایزدی استفاده میشه پیروزی شاهه، اگه شکست بخوره فر نداشته اگه پیروز بشه داشته. البته یه معیار دیگه هم برای فر هست و اونم ظالم نبودن پادشاس، پادشاهی که بد باشه فر ایزدی رو از دست میده و این فر به کسی میرسه که توانایی ساقط کردن پادشاه رو داشته باشه.
پس دو پایه اصلی سلطنت نیروی نظامی و مذهبه. به عبارتی پادشاه هم حافظ دین مردمه هم حافظ جان و مال مردم و هم حافظ کشور.
خب حالا برگردیم به استدلالهای داریوش در دفاع از پادشاهی، داریوش گفت اگر بهترین فرد تو جامعه پادشاه بشه، پادشاهی بهترین نوع حکومته و خب فک میکنم خلافش هم صدق می کنه یعنی اگر بدترین آدم پادشاه بشه پادشاهی بدترین نوع حکومته. توی این استدلال دو سوال وجود داره، اول اینکه چطور میشه بهترین فرد رو پیدا کرد؟ فرض کنید معیارهایی داریم مثلا باهوش باشه، کاردان باشه، با سیاست باشه، عادل باشه، با اخلاق باشه و چند تا خصیصه دیگه، اول اینکه چطور میشه یه همچین آدمی رو پیدا کرد؟ بعد کی میخواد یه همچین آدمی رو پیدا کنه؟ آدمایی که خودشون از نظر هوش و کاردانی و سیاست و این داستانا پایینترن چطور میخوان معیارهایی تدوین کنن برای پیدا کردن آدمی که از همه باهوشتره، باسیاست تره و کاردان تر؟ مثلا کسی که تو نقاشی یه آدم متوسطه چطور میخواد یه نابغه نقاشی رو تشخیص بده؟ میدونین که تو تاریخ کم نبودن نوابغی که نسلهای بعد فهمیدن که اینا نابغه ان، آدمایی که صد سال بعد فهمیدن اینا چقدر از زمانه شون جلوتر بودن اما در زمان حیاتشون هیچ کس جدیشون نگرفته و تو گمنامی و فقر مردن.
پس عملا میبینیم که اینکار ممکن نیست، یعنی نمیشه معیارهایی تعریف کرد که بشه بهترین فرد رو با اون سنجید. من حدس میزنم همین مفهوم فر ایزدی یا سایه خدا روی زمین از همین ناتوانی میاد، یعنی میگفتن فقط خدا میدونه که بهترین آدم روی زمین کیه پس وقتی یکی تونسته همه رقیب ها رو شکست بده و به پادشاهی برسه قطعا خدا کمکش کرده. حالا از اونجا که ما نمیتونیم معیاری برای پیدا کردن بهترین فرد روی زمین پیدا کنیم این نوع حکومت که بهترین فرد حاکم باشه آرمانیه و هیچ وقت امکانپذیر نیست. این بحث ادامه داره یعنی کسایی مثل افلاطون اعتقاد داشتن که این کار شدنیه که بعدا بهش می رسیم.
دومین نکته در سخنان داریوش وحدت تصمیم گیریه، این یعنی چی؟ یعنی در مواقع بحرانی یکی هست که سریع تصمیم میگیره و کشور دچار معضل تصمیم گیری نمیشه. این بهانه رو همه دیکتاتورها میارن، یعنی میگن ما اگه نباشیم کی میخواد تصمیم بگیره یا کیه که در مواقع بحرانی تصمیم های سخت بگیره؟ یا دستش رو آلوده کنه؟ مثل تصمیم انداختن بمب اتم رو هیروشیما و ناکازاکی. اول از همه باید پرسید این موارد بحرانی در طول حکمرانی یک فرد چند بار اتفاق میافته که لازم باشه یه نفر باشه که برای همه تصمیم بگیره و نکته دوم اینکه کی گفته که تصمیم یک نفر مطمئنا از تصمیمی که حولش بحث بشه و به اجماع برسه بهتره؟ در جواب باید گفت که شرایط خاص به ندرت پیش میاد، اصلا اسمش روشه: شرایط خاص و برای چیزی که ندرتا رخ میده نیازی نیست که وحدت تصمیم گیری وجود داشته باشه، برای این قضیه هم میشه ساز و کار چید مثلا در مواقع خاصی که قانون مشخص میکنه میشه به قوه اجرایی اختیارات بیشتری داد تا مثلا درگیر پرسش و پاسخ از مردم یا مجلس نشه که البته اینم معضلات خودشو داره که بعدا بهش میرسیم.
و آخرین استدلال داریوش یعنی اینکه پادشاهی نظام نیاکانی است و خوب کار میکنه هم چندان نیاز به توضیح نداره. نظام نیاکانی رو میشه با بهترش جایگزین کرد کی گفته که نظام نیاکانی یا چیزی که از قدیم به ما رسیده قطعا برای امروز هم کارایی داره؟
خب از خلال این استدلالها و توضیحاتی که دادم میتونیم ایرادات پادشاهی رو بفهمیم، اولا پادشاهی یه ریسک پنجاه پنجاه است یعنی ممکنه یه آدم خوب بیاد سر کار و فکر و ذکرش مردم و رشد کشور باشه، ممکنم هست یکی بیاد که کشور و مردم رو برای نفع شخصیش بخواد و براش مهم نباشه که کشور داره نابود میشه. تو تاریخ هم که نگاه میکنیم معمولا دومی اتفاق افتاده نه اولی. یعنی حتی ریسک پنجاه پنجاه هم نیست و حالت خوبش به ندرت اتفاق افتاده. حالا فرض کنیم این شکل آرمانی اتفاق بیفته و بهترین آدم روی زمین بشه پادشاه، آیا با دستور و فرمان همه چیز درست میشه یا باید کسانی باشن که دست به کاری شن؟ این کار رو قراره کی انجام بده؟ شاه که تنهایی نمیتونه. باید همه کار کنن، آیا همه مثل شاه متوجه لزوم انجام کار هستن؟ یا نمیفهمن و مقاومت میکنن؟ اگه مقاومت کردن چی میشه؟ شاید بگن که باید مردم رو آگاه کرد ولی اگه در برابر آگاه شدن هم مقاومت کردن چی؟ باید سرکوبشون کرد؟ برای همین گفتم شکل آرمانی حکومته، چون نه تنها شاه باید بهترین باشه، مردم هم باید آگاه ترین باشن، پس احتمال اینکه به مرور زمان شاه خوب بد بشه هست چون احساس میکنه هیچکس نمیفهمه چی میگه پس با قدرت مطلقی که داره سعی میکنه به زور کارشو جلو ببره. همین قدرت مطلق پادشاه ها و همین بد بودن اکثر پادشاه ها بوده که جوامع رو به این سمت سوق داده که سلطنت رو مشروط کنن یعنی از قدرت زیادی پادشاه کم کنن تا هر کاری دلش خواست نکنه.
نکته دوم از پیچیدگی جوامع میاد، تا یه جایی روابط، اقتصاد، سیاست و مسائل اجتماعی خیلی ساده بودن، شاه لازم نبود خیلی خودشو درگیر مملکت داری کنه، نهایت هر سال یه مالیات میخواست بگیره یا راه یا ساختمونی بسازه یا بره جنگ، اما امروزه کوچکترین مسائل نیاز به کلی متخصص داره که بشینن بحث کنن، تصمیم بگیرن و اجرا کنن. حل مسائلی که امروز تو جوامع وجود داره از عهده یکنفر خارجه، مثلا ناصرالدین شاه همیشه شکایت داشت که چرا انقدر کارا زیاده و نمیتونه مثل پدرانش از شاه بودنش لذت ببره، همین حجم کارها بود که باعث میشد هیئت وزیران درست کنه و اختیاراتش رو بده به دیگران.
پس مونارشی به درد جوامع امروزی نمیخوره، اکثر جاهایی هم که مونده تشریفاتیه و بیشتر نمادیه از قدمت این ساختار در کشور، یه جورایی برای اینکه نشون بدن ما ملتی با رگ و ریشه هستیم و تشریفات خاصی داریم و این دست مسائل که به نظر من یه کار بیهوده است. بالاخره این دم و تشکیلات یه هزینه ای داره که هزینه اش رو مردم باید بدن، چه لزومی داره که یه خانواده رو حالا تو گذشته هر چی که بودن حفظ کرد؟ چون بگیم پادشاه نماد انسجام ملی و سرزمینیه، من درک نمیکنم، به نظر من خیلی چیزا هست که به این انسجام کمک میکنه و نیازی به این تشریفات نیست. همونطور که خیلی کشورها پادشاهی رو کلا کنار گذاشتن و همچنان یک ملتن.
پس به نظر من سلطنت مشروطه هم مثل سلطنت یه سیستم حکومتی مربوط به گذشته است و دفاع از اون به معنای دفاع از گذشته است یا حتی بازگشت به گذشته.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.