اگر جایی برای امید نیست دست کم به نومیدی تن ندهیم
پشتیبانی از ما
پشتیبانی از ما
  • صفحه اصلی
  • یوتیوب
  • پادکست
  • بلاگ
فهرست
خانه ادبیات تحلیل داستان ژونا یا هنرمندی در حین کار از آلبر کامو
گیمرگیت
دستکاری در رسانه‌ها قسمت دوم: گیمرگیت
برگشت به مطالب
پادکست خلاصه کتاب فلسفه‌ای برای زندگی
اپیزود اول: فلسفه‌ای برای زندگی
New
Click to enlarge

تحلیل داستان ژونا یا هنرمندی در حین کار از آلبر کامو

امتیازدهی 5.00 از 5 در 2 امتیازدهی مشتری
(2 نظر)

توی این قسمت میرم سراغ پنجمین داستان مجموعه داستان تبعید و سلطنت از آلبر کامو که عنوانش هست ژونا یا هنرمندی در حین کار، داستانی که به نسبت چهار داستانی که تا الان بررسی کردیم بلندتره و به مسائل مهمی که بخشی از دغدغه های آلبر کامو هم بود می‌پردازه یعنی مسئله همبستگی، تنهایی و آفرینش هنری و تعهد هنرمند.

نسخه صوتی را اینجا بشنوید

دسته ها: اخلاق, ادبیات, پادکست, سیاست برچسب ها: Epitome books, آلبر کامو, اپیتومی بوکس, انزوا, بررسی کتاب, بی طرفی, پادکست, پادکست فارسی, تبعید و سلطنت, داستان کوتاه, کتاب خوب, کتاب خوب بخوانیم, گنگ ها, مهمان, نه قربانیان نه جلادان, نویسندگان فرانسوی, همبستگی, یوتیوب
اشتراک گذاری:
  • توضیحات
  • توضیحات تکمیلی
  • نظرات (2)
توضیحات

توی این قسمت میرم سراغ پنجمین داستان مجموعه داستان تبعید و سلطنت از آلبر کامو که عنوانش هست ژونا یا هنرمندی در حین کار، داستانی که به نسبت چهار داستانی که تا الان بررسی کردیم بلندتره و به مسائل مهمی که بخشی از دغدغه های آلبر کامو هم بود می‌پردازه یعنی مسئله همبستگی، تنهایی و آفرینش هنری و تعهد هنرمند. مجموعه داستان تبعید و سلطنت اونقدری که رمان‌های آلبر کامو معروفن، معروف نیست و دلیل اینکه رفتم سراغ این مجموعه همین بوده من تا الان چهار داستان اول این مجموعه که به ترتیب عبارتند از هرزه‌زن، مرتد، گنگ‌ها و مهمان رو بررسی کردم که لینک پلی لیست اونا رو در کپشن همین پادکست می‌تونید پیدا کنید.

اما قبل از اینکه بریم سراغ این داستان لطفا کانال رو سابسکرایب کنید تا گمش نکنید و برای حمایت از ما و پروژه هایی این چنینی مشترک کانال بشین که لینک عضویت رو در کپشن همین پادکست گذاشتم. حمایت‌های شما باعث دلگرمی ماست تا بهتر و بیشتر ویدیو و پادکست بسازیم. 

«گیلبرت ژونا، هنرمند و نقاش، به بخت خود ایمان داشت. در واقع تنها به آن ایمان داشت، گرچه نسبت به دین و مذهب دیگران احترام و اندکی تحسین نیز احساس می‌کرد. اما ایمان خودش هم محسناتی داشت، چون در آن ناگفته و مبهم پذیرفته بود که خودش نقشی در شایستگی آنچه به دست آورده نداشته است. و هنگامی که در حوالی سی‌وپنج سالگی‌اش ناگهان ده‌ها منتقد برای کشف استعدادش با یکدیگر رقابت کردند، کوچک‌ترین شگفتی از خود نشان نداد. اما آرامش او که بعضی‌ها آن را خودپسندی می‌دانستند، در واقع نتیجهٔ تواضع بود. ژونا شایستگی‌هایش را نه به خود که به بختش نسبت می‌داد.»

داستان ژونا یا هنرمندی در حین کار مضامینی شبیه داستان مهمان داره که در قسمت قبل بررسی‌اش کردم. در داستان مهمان، کامو مضامین تنهایی و سکوت رو در سرزمینی سخت و طبیعتی خشن جا داده بود اما در این داستان همین مضامین رو آورده در دل یک آپارتمان کوچک در کلانشهری که مشخص هم نیست کجاست. یکی از تفاوت‌های اصلی این داستان با چهار داستان قبلی هم همینه. یعنی در چهار داستان قبلی میدونستیم محیطی که داستان در اون میگذره کجاست که همه‌اشون الجزایر بودن اما در این داستان مشخص نیست که داستان داره کجا اتفاق می‌افته. کامو آدرس چندانی هم نمی ده یعنی خیلی براش مهم نیست که داستانش داره کجا اتفاق می‌افته. ژونا آدم خوش ذات و امیدواریه و شور و شوق زندگی رو در نقاشی پیدا کرده. نقاشی رو به شدت دوست داره و دلش میخواد تمام عمر نقاشی کنه. این آرزو خیلی زود محقق میشه. ژونا دوستی صمیمی داره به اسم راتو که از قضا دلال هنری هم هست و به ژونا پیشنهاد میده که همه کار و بارش رو رها کنه و خودش رو وقف نقاشی کنه و در عوض راتو بهش حقوق بده. ژونا همه این اتفاقات حتی اتفاقای بد رو به ستاره بختش نسبت میده. در واقع هدف کامو از این کار القای حس ابسوردی از ابتدای داستانه. ژونا هیچ نقشی برای خودش قائل نیست و همه چیز رو به اون ستاره نسبت میده حتی وقتی با موتور تصادف می کنه و مدتی تو بیمارستانه که باعث آشناییش با لوئیس همسر آینده اش میشه این تصادف رو هم به ستاره بختش نسبت میده یا جدایی پدر و مادرش که باعث شده آزادی بیشتری داشته باشه و از توجه زیادی هم از جانب مادر و هم از جانب پدر برخوردار باشه هم به ستاره بختش نسبت میده.

در واقع ژونا با همین اعتقاد که جهان چیز بدی براش نمی خواد چندان در برابر مسائل مقاومت نمی کنه و همین مقاومت نکردن هم باعث خوشحالیشه و هم آزارش میده. یعنی دوس داره خودش رو تسلیم بختش کنه و با خیال راحت هر چه پیش آید خوش آید باشه اما از طرف دیگه دوست داره اوضاع جور دیگه‌ای باشه. مثلا وقتی به شهرت میرسه و هواداراش دعوتش می کنن به ناهار، دوست داره با این هوادار ملاقات کنه اما نه ناهار بلکه بعد از ظهر در حین قدم زدن گپ بزنن.

ژونا بعد از ازدواج با لوییس که فداکارانه حتی جزئی‌ترین کارهای روزمره ژونا رو هم انجام میده تا ژونا فراغت کافی برای خلق آثار هنریش داشته باشه به یکباره به شهرت زیادی دست پیدا می‌کنه و آپارتمان کوچکشون که پذیرای سه بچه ژونا و لوییسه باید شاهد حضور و عبور و مرور همه جور آدم باشه که بعضیاشون هنرمندن و بعضیاشون هنردوست و بعضی‌ها هم منتقد. اما از همه عجیبتر اینکه شاگرد پیدا می کنه:
گاهی هنرجویانی هم به جمع دوستان اضافه می‌شدند، ژونا دیگر برای خودش کلی شاگرد و هواخواه پیدا کرده بود. در ابتدا از این موضوع به شدت شگفت زده بود چون برایش بسیار عجیب به نظر می‌رسید که کسی بتواند یا اصولا بخواهد از او که هنوز در ابتدای مسیر کسب شناخت از عالم هنر بود، چیزی بیاموزد. او چگونه می‌توانست خود را راضی به ارشاد و آموزش دیگران کند، در حالی که مطمئن بود خود در سرزمین جهل و ظلمات به سر می‌برد؟ ولی طولی نکشید که دریافت، یک هنرجو الزاما کسی نیست که مشتاق و شیفته آموختن از استاد خود باشد، بلکه برعکس، در اغلب اوقات غرض اصلی یک هنرجو از آموزش، کسب لذت بی غرض آموختن به استاد است. بنابراین کمی فروتنی کافی بود تا بتواند خود را به این افتخار دوجانبه راضی سازد. شاگردان ژونا مدت‌های طولانی برایش در مورد آثارش می‌گفتند و برایش توضیح می‌دادند که در هریک از تابلوهایش چه چیزی را و چرا به تصویر درآورده است. آنچه به شدت موجب حیرت ژونا می‌شد این بود که شاگردانش بسیاری از تعابیری که او در خلق آثارش در ذهن می‌پروراند کشف می‌کردند و حتی بعضی تفاسیری از آثار او ارائه می‌دادند که حتی خود او هنگام خلق این آثار از آن‌ها بی‌اطلاع بود.

ساده‌لوحی ژونا در برابر چاپلوسی و منت شاگردان و دلال‌های هنری هم دل‌نشینه و هم نگران‌کننده، چرا که می‌بینیم ژونا برای خوشامد دیگران تلاش می‌کنه و در این راه خودش رو قربانی می‌کنه. خوشبختانه قلب بزرگش موفقیتش را به بختش نسبت می‌دهه و تواضع خودش رو حفظ می‌کنه اما؛ زمان و آرامشی که برای خلق هنری نیاز داره، با آمدو‌رفت مداوم دیگران و نیازهای خودخواهانه‌شون مختل میشه. نیازهایی که بخش اعظمش به دوش لوییس همسر ژونا افتاده که علاوه بر کارهای خونه و رسیدگی به بچه ها باید از این همه مهمان هم پذیرایی کنه. لوییسی که متاسفانه چندان توسط کامو پرداخت نشده و در حد زنی وفادار و فداکار که عشقی بی دریغ به ژونا ابراز می کنه باقی می‌مونه. که خواننده رو ناخودآگاه یاد فرانسین همسر کامو می‌اندازه.

این شلوغ پلوغی، اینکه ژونا مجبور بود پذیرای این همه مهمان باشه، در روز به کلی تلفن و نامه جواب بده و اینکه ازش میخواستن درباره بی عدالتی‌ها سکوت نکنه و این بیانه یا اون بیانیه رو امضا کنه یواش یواش جلوی کار کردنش رو می‌گرفت و کامو به استادی تمام نشون میده که چطور کوشش خلاق اغلب به‌خاطر خوشایندهای اجتماعی، ضرورت‌های اقتصادی و پیوندهای خانوادگی قربانی می‌شود؛ و گرفتن موضعی در برابر این‌ها خطر طرد، بیگانگی، حتی تبعید رو به همراه داره. احساسی که کامو با تمام وجود با اون آشنا بود. هنرمندی که از طبقات پایین جامعه می‌اومد، نمی خواست وارد حلقه روشنفکران چپ اگزیستانسیالیست بشه و فقط می‌خواست کار خودش رو بکنه. اما همونطور که در سخنرانی جایزه نوبلش هم گفته بود، امروزه هنرمند نمی‌تونه خودش رو از جامعه کنار بکشه و باید نقش اجتماعی و سیاسی‌اش رو ایفا کنه.

و با همین توصیفاته که کامو یواش یواش صحنه رو آماده می‌کنه، تضادی که ژونا رو آزار میده، از یه طرف باید تنها باشه تا بتونه کار کنه و از طرف دیگه نمی تونه تنها باشه چون هنرمندی مشهوره و وظیفه داره که به محبت هوادارنش، به انتقادهای منتقدانش به وظایف خانوادگیش و به مسئولیت‌های اجتماعیش جواب بده. اما این شیوه زندگی یواش یواش تاثیرش رو می‌گذاره..

به هر حال ژونا بدون این که علتش را بداند بسیار کم کار شده بود. برخلاف سابق که برای کار کردن، نظم و پشتکار کافی داشت، به سختی می‌توانست دل به نقاشی کشیدن بدهد. این وضعیت حتی بر تنهایی او هم حاکم بود. لحظات تنهایی‌اش را به تماشای آسمان می‌گذراند. سابق بر این اکثر لحظاتش را غرق در تفکر بود، ولی حالا غرق در رویا می‌شد. به جای پرداختن به نقاشی به رویاپردازی در مورد آن می‌پرداخت. قلم مو را در دستان بی کارش می‌فشرد و با خود تکرار می‌کرد: «من عاشق نقاشی‌ام» و به صدای رادیویی که از خانه همسایه‌شان بلند می‌شد گوش می‌داد.

ژونا سعی میکنه بره جاهای دیگه از خونه کار کنه تا بیشتر تنها باشه و مجبور نباشه حضور دیگران حتی اعضای خانواده‌اش رو تحمل کنه اما اینکار هم جواب نمیده و میوفته در چرخه ناامیدی، بی‌حوصلگی و رخوت. هر چیز کوچکی بیشتر از نقاشی توجه اش رو به خودش جلب میکنه. از مواجهه با هر کسی که می‌شناسدش وحشت داره و میوفته به دام الکل و روابط نامشروع.

کامو در این بخش در واقع داره بی‌حوصلگی و رخوتی رو تصویر می‌کنه که بعد از جنگ دامن روشنفکران پاریسی از جمله خودش رو گرفته بود، و این یادآور باور اوست که با وجود آزادی ما، هرگز به اندازهٔ کافی آزاد نیستیم تا فرار کنیم. پس این‌که دقیقاً از چه چیزی نمی‌شه فرار کرد، یکی از عمیق‌ترین سؤال‌هایی است که باید از خودمون بپرسیم، واقعا از چه چیزهایی نمیشه فرار کرد؟ اما جالب اینجاست که این سوال برای اکثر مردم مطرح نمیشه، چه برسه به اینکه حل بشه. بنابراین ژونا مثل بسیاری از هنرمندان هم‌عصرش در رخوت و غم فرو می‌ره و تنها گاه‌به‌گاه لحظات کوتاهی از آرامش رو تجربه می‌کنه.

مواجه شدن با چهره غمبار و اشک‌های لوییس باعث میشه دست از این کارهاش برداره و به غیر از خودش دیگری رو هم ببینه. اون هم دیگری‌ای که خودش رو وقف ژونا کرده بود. اما این پایان افسردگی و بی حوصلگی ژونا نیست. ژونا در گوشه ای از راهرو خونه برای خودش آلونکی میسازه شبیه یه خونه درختی که به قول خودش بتونه در تنهایی کار کنه. شهرتش که رو به زوال رفته و مهمانان روز به روز کمتر میشن. این انزوا هم کمک می کنه که از شر همه هوادارانش خلاص بشه. تنها کسی که مرتب به دیدنش می‌اومد همون دوست صمیمیش بود. ژونا هر روز به آلونکش میره و فقط برای ناهار و شام پایین میاد اما یواش یواش دیگه برای ناهار و شام و حتی خواب هم پایین نمیاد. در واقع ژونا هر روز روبروی بومی سفید میشینه و فکر می کنه تا اینکه یه روز دست به کار میشه و به مدت چند روز کار میکنه و آخرین اثرش رو خلق می‌کنه..

روزی زیبا آغاز شده بود ولی ژونا از آن چیزی نمی دید. بوم نقاشی را پشت به دیوار چرخانده بود و خسته و درمانده انتظار می‌کشید. دو دستش را روی زانوهایش گذاشته بود و به خودش می‌گفت که دیگر هیچ گاه کار نخواهد کرد، خوشبخت بود. صدای جیغ بچه‌ها، سر و صدای آب و طنین برخورد ظرف‌ها را با یکدیگر می‌شنید. لوئیس داشت حرف می‌زد، شیشه‌های بزرگ پنجره به خاطر عبور یک کامیون در بلوار می‌لرزیدند. دنیا همچنان آنجا بود: جوان و دوست داشتنی. ژونا هیاهوی قشنگی را که انسان‌ها درست می‌کردند می‌شنید ولی این هیاهو آن قدر دور بود که نمی‌توانست بر نیروی شادمانه و افکار او تاثیر داشته باشد. افکاری که هرگز قادر نبود بیانشان کند و تا ابد در موردشان سکوت می‌کرد و آن ها را همواره ماورای همه چیز در فضایی آزاد و نیرومند جای می‌داد. بچه‌ها در اتاق‌ها می‌دویدند. دختربچه می‌خندید. لوئیس هم می‌خندید، ژونا مدت‌ها بود صدای خنده او را نشنیده بود. ژونا آن‌ها را دوست می‌داشت و چقدر هم دوست می‌داشت. چراغ را خاموش کرد و تاریکی دوباره حاکم شد. آیا این ستاره او نبود که هنوز در تاریکی می‌درخشید؟ خودش بود آن را بازمی‌شناخت. با قلبی سرشار از سپاس او را نگریست و لحظه‌ای بعد بدون هیچ سر و صدایی نقش بر زمین شد.

این افتادن ژونا به شدت نمادینه، این سقوط نشان‌دهندهٔ رها شدن از واپسین بقایای «خودِ پیشین» ژوناست و ورودش به مرحله‌ای تازه از پذیرش سرنوشتش. در معنایی وسیع‌تر، داستان ژونا دربارهٔ سقوط از جایگاه اجتماعی و درعین‌حال، دلباختگی به خودِ زندگیه. با اینکه کامو به خدا اعتقادی نداشت، اما آغاز داستان رو با جمله‌ای برگرفته از روایت کتاب مقدس دربارهٔ یونس پیامبر و نهنگ تزئین کرده که هم طعنه‌آمیزه و هم نشون میده که این داستان قراره چه پرسش‌هایی رو مطرح کنه، پرسشی مثل این که چطور میشه بین نیاز به خلوت فردی و تعهد به زندگی اجتماعی آشتی برقرار کرد؟ این دغدغه در زبان اصلی فرانسوی، با بازی با کلمات به خوبی نشون داده میشه که نمیشه به فارسی درآوردش. این آخرین تابلوی ژونا بوم سفیدی بود که در وسط اون ژونا با حروفی بسیار ریز کلمه‌ای نوشته بود که هم میشد solitaire به معنای تنهایی خواند هم solidaire به معنای همبستگی. یعنی هم این هم اون، نه تنهایی و روی گردان از جهان جوابه، نه خیلی در میان جمع بودن. باید حد نگه داشت و میانه رو بود. اگر بخوایم به زبان سیاست ترجمه اش کنیم دو حد افراطی فردگرایی افراطی و جمع گرایی افراطی هر دو مردودن.

کامو در افسانهٔ سیزیف، می‌نویسه: «برای فهمیدن جهان، گاه باید از آن روی برگرداند؛ و برای خدمت بهتر به انسان‌ها، باید برای مدتی از آن‌ها فاصله گرفت. اما کجا می‌توان خلوتی یافت که نیروی تازه ببخشد؟ نفسی عمیق که در آن ذهن آرام گیرد و شجاعت، توان خود را بیازماید؟»

و درست همین‌جاست که گره کار برای همهٔ ما، به‌ویژه برای اون ها که در مسیر خلاقیت گام برمی‌دارند، آشکار میشه البته اگه هوش مصنوعی بذاره دیگه خلاقیتی بمونه. کامو نشون میده که گاه با فاصله گرفتن موقت از جهان میشه دوباره با ستارهٔ درون پیوند برقرار کرد. یا به عبارتی گاهی باید خود رو تبعید کرد تا شاید دوباره خود رو پیدا کرد و معنایی برای خود ساخت.

خب اینم از بررسی پنجمین داستان این مجموعه توی کامنتا نظرتون رو درباره این داستان و البته این پادکست برام بنویسید. به زودی قسمت آخر این مجموعه هم منتشر میشه و امیدوارم که تونسته باشم با اتمام این مجموعه آنچه که باید درباره کامو می گفتم، گفته باشم. ممنون که همیشه همراهم هستین.

توضیحات تکمیلی
فصل

فصل ششم

نظرات (2)
5
امتیاز 5 از 5
2 نظر
امتیاز 5 از 5
2
امتیاز 4 از 5
0
امتیاز 3 از 5
0
امتیاز 2 از 5
0
امتیاز 1 از 5
0

2 دیدگاه برای تحلیل داستان ژونا یا هنرمندی در حین کار از آلبر کامو

Clear filters
  1. ناشناس – ۱۷ آبان ۱۴۰۴

    امتیاز 5 از 5

    عالی خسته نباشید
    سپاس از شما

    0
    0
  2. ناشناس – ۱۷ آبان ۱۴۰۴

    امتیاز 5 از 5

    بسیار عالی
    سپاس از شما

    0
    0
دیدگاه خود را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ممکن است دوست داشته باشید;

مهمان داستانی از آلبر کامو
پیش نمایش

تحلیل داستان مهمان آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
سکوت در جهان آلبر کامو
پیش نمایش

گنگ‌ها داستانی از آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
مرتد داستانی از آلبر کامو
پیش نمایش

مرتد یا روح سرگردان داستانی از آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
پیش نمایش

هرزه زن یا زن زناکار داستانی از آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب
امتیاز 5.00 از 5
(1)
ادامه مطلب

    محصولات مرتبط

    سوفسطایی قسمت سوم
    پیش نمایش

    چرا همیشه حق با قوی‌ترهاست؟ قسمت دوازدهم فلسفه سیاسی

    سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی, یوتیوب
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    پیش نمایش

    نقد و بررسی رمان رنج های ورتر جوان

    ادبیات, یوتیوب
    امتیاز 0 از 5
    (1)
    ادامه مطلب
    قسمت آخر پادکست ویژه نامه داستایفسکی
    پیش نمایش

    اپیزود چهل و هفتم: داستایوفسکی، پیامبر

    ادبیات, پادکست, زندگینامه
    امتیاز 5.00 از 5
    (2)
    ادامه مطلب
    اپیزود چهل سوم: داستایفسکی، ققنوس زیر خاکستر
    پیش نمایش

    اپیزود چهل و سوم: داستایفسکی، ققنوس زیر خاکستر

    ادبیات, پادکست, زندگینامه
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    پادکست خلاصه کتاب فقط روزهایی که می‌نویسم
    پیش نمایش

    اپیزود سی‌ و چهارم: فقط روزهایی که می نویسم

    ادبیات, پادکست
    امتیاز 0 از 5
    (4)
    ادامه مطلب
    پادکست خلاصه کتاب این هم مثالی دیگر
    پیش نمایش

    قسمت بیست و هشتم: این هم مثالی دیگر

    ادبیات, پادکست, فلسفه
    امتیاز 0 از 5
    (1)
    ادامه مطلب
    پادکست بررسی زندگی و آثار آلبر کامو
    پیش نمایش

    قسمت بیست و ششم: کامو از سیزیف تا مرگ

    ادبیات, پادکست, زندگینامه, فلسفه
    امتیاز 5.00 از 5
    (9)
    ادامه مطلب
    پادکست بررسی زندگی و آثار آلبر کامو
    پیش نمایش

    قسمت بیست و پنجم: کامو از تولد تا بیگانه

    ادبیات, پادکست, زندگینامه, فلسفه
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
      تمام حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است. استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع است.
      بستن
      • صفحه اصلی
      • یوتیوب
      • پادکست
      • بلاگ