لینک مقاله بیبیشهربانو و بانوی پارس نوشته خانم مری بویس
مشخصات کتاب
عنوان: هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی
نویسنده: احمد اشرف
مترجم: حمید احمدی
ناشر: نی
تعداد صفحات: ۲۶۴
متن پادکست
در این قسمت از پادکست درباره کتاب هویت ایرانی از دوران باستان تا پایان پهلوی نوشته احمد اشرف صحبت میکنم تا درباره مفهوم هویت ایرانی بیشتر بدانم. احمد اشرف یکی از متفکران مهم در حوزه تاریخ و جامعهشناسی ایران محسوب میشود که امیدوارم در آینده به دیگر آثار ایشان هم بپردازم. این کتاب بغیر از پژوهش جناب اشرف حاوی دو مقاله از گراردو نیولی و شاپور شهبازی است که به بحث پیرامون هویت ایرانی در ایران باستان میپردازند.
دکتر حمید احمدی مترجم کتاب در مقدمه به اهمیت بحث درباره هویت ملی اشاره میکند و میگوید بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ میلادی و در بحبوجه نظریه پایان تاریخ فوکویاما بحث درباره هویت ملی کشورها بحثی قابل توجه و مهم شد. فوکویاما ادعا میکرد نظام لیبرال دموکراسی، نظامی پیروز است که همه نظامها باید در برابرش سر خم کنند. برقراری یک ایدئولوژی یکسان برای همه کشورها بحثهای دامنهدارتری را درباره دولت، حاکمیت، ملت، ناسیونالیسم و هویت ملی به همراه داشت، چرا که تبعات جهانی شدن برای ملل گوناگون ناشناخته بود. جهان تا زمان فروپاشی شوروی با ایدئولوژی مارکسیستی که ادعای سیطره جهانی داشت مبارزه کرده و در نهایت پیروز شده بود، پس چطور بعد از این پیروزی که با زحمت فراوان حاصل شده بود، میتوانست خود را قائل به پذیرفتن یک ایدئولوژی دیگر کند، حتی اگر این ایدئولوژی، برترین ایدئولوژی موجود باشد. در این بین تکثر، خصوصیات خاص ملتها، شرایط اقلیمی و هزاران مسائل دیگر، مسائلی بودند که دولت جهانی باید برای آنها راه حل میداد.
از طرف دیگر با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تعریف هویت فراملی و اسلامی، کشمکشی بین موافقان و مخالفان این تعریف از هویت ایرانی ایجاد شد که پرداختن به مسئله هویت ایرانی را حائز اهمیت میکند.
جهت سوم اهمیت پرداختن به هویت ملی اساسا به حال و روز خودمان برمیگردد، مثلا برای خود من همیشه سئوال بوده که ایرانی بودن چه خصوصیتی است که آن را از قومیتها و ملیتهای گوناگون متمایز میکند، ما در ایران قومیتهای گوناگونی داریم ولی همه به یک معنا خودشان را ایرانی میدانند. این ایرانی بودن چه کیفیتی دارد؟ آیا به معنای مرزهای جغرافیایی-سیاسی است یا داشتن یک زبان مشترک است یا پیوندهای اقتصادی و فرهنگی؟
نظرات متنوعی در این باره وجود دارد، بعضی در کل معتقدند که چیزی به عنوان هویت ملی وجود نداشته و این مفهوم را ساخته و پرداخته ناسیونالیسم رضاخان میدانند و بعضی مفهوم هویت ملی را حتی تا دوران کیانی عقب میبرند.
احمد اشرف در این کتاب دیدی تاریخی به مفهوم هویت ملی دارد چرا که معتقد است این مفهوم هم مثل سایر پدیدههای اجتماعی در سیر وقایع تاریخی بوجود میآید، رشد و تغییر میکند و معانی گوناگونی به خود میگیرد. هیچ کدام از عواملی که در تعریف هویت ملی آمده مثل نژاد، سرزمین، دولت، اقتصاد، زبان، سنتهای فرهنگی و حتی دین را نه به تنهایی و نه با هم نمیشود به عنوان ملاک مشخصی برای تعریف هویت ملی دانست. در هر برههی تاریخی بعضی از این عوامل در تعریف و بازنمایی هویت ملی اهمیت بیشتری پیدا کردهاند، در نتیجه هویت ملی امری طبیعی یا ثابت نیست و در دورههای مختلف تاریخی معانی متفاوتی پیدا میکند. هویت ملی ریشه در هویت قومی و احساس تعلق به قبیله، قوم یا نژاد دارد و باید توجه کرد که مفهوم هویت ملی مفهومی مدرن است که در حین پیدایش دولتهای ملی شکل گرفته است. هویت ملی و قومی از تمایز نشات میگیرند، تمایز بین ما و دیگران، مثل ایران در برابر انیران، یا عجم در برابر عرب یا ایران در برابر غرب.
پس در نتیجه برای داشتن شناختی درست از هویت ملی ابتدا باید دید منشا پیدایش ملتها چیست و به چه دورانی برمیگردد؟ در پاسخ به این سئوال سه روایت وجود دارد، روایت اول ملت گراست، روایت دوم مدرن و پست مدرن است و روایت سوم تاریخینگر.
در روایت اول یعنی روایت ملتگرا، ملت را پدیدهای طبیعی در تاریخ بشر میدانند که منشا آن را باید در دوران پیشا تاریخ جستجو کرد. یعنی مفهوم ملت از خیلی قبل در جوامع بشری وجود داشته و مفهومی جدید یا مدرن نیست.
در روایت دوم، ملت مفهومی جدید است که ساخته و پرداخته دولتهای ملی در عصر مدرن است یعنی از قرن هجدهم به بعد. در این تعریف بین هویت ملی در دوران مدرن و هویتهای قبل از آن گسستی تاریخی وجود دارد. طبق این روایت، ملتها همگی بعد از پیدایش دولت ملی و در عصر مدرن به وجود آمدند و تا قبل از آن مفهومی به نام ملت وجود نداشته است.
اما روایت سوم دیدی معقولانهتر به هویت ملی دارد، نه خیلی احساسی آن را به پیشاتاریخ مربوط میداند و نه صرفا محصول دوران مدرن. این روایت مثل روایت دوم معتقد است که هویت ملی محصول دوران مدرن است اما تکاملی است از هویت تاریخی و در بعضی موارد هویت شبه ملی ملتها.
در قدم اول بررسی هویت ملی ایرانیها باید دید هویت ایرانی بر اساس این سه روایت چطور تعریف شده است.
طبق روایت اول از قبل از مشروطه و در دوران پهلوی اول سعی شد مفاهیم مدرن ایران و هویت ایرانی با رجوع به افسانهها و اسطورههای ایرانی ساخته شود. این دید که بسیار رمانتیک بود سعی میکرد با بزرگنمایی اسطورهها و بازگشت به تاریخ کهن معنایی از هویت ملی به دست بدهد و این مفهوم را حداقل تا ۲۵۰۰ سال عقب ببرد. مثلا میرزا فتحعلی آخوندزاده که یکی از مروجان این تعریف از هویت ملی بود در جایی نوشته: «کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کیومرث و جمشید و خسروپرویز بود؟ مردم در زیر سایهی سلطنت ایشان از نعمات الهی بهرهیاب شده، در عزت و آسایش زندگی میکردند. بیچیزی و گدایی نمیدانستند، در داخل مملکت آزاد و در خارج آن محترم بودند. شهرت و عظمت سلاطین ایران کل آفاق را فراگرفته بود.» این تلقیهای رمانتیک از هویت ملی در دوران پهلوی اول و با تشکیل دولت ملی تبدیل به روایت غالب از هویت ملی شد. چرا که پهلویها علاقه داشتند دودمان خود را به دودمان پادشاهی کهن ایرانی پیوند بزنند و از این راه کسب مشروعیت کرده و همچنین ناسیونالیسم را جایگزین دین کنند.
اما روایت دوم در تقابل با روایت اول قرار میگیرد و ادعا دارد که مفهوم ملت مفهومی است مدرن برساخته دولتهای ملی که به دلایلی سیاسی و با کتابها، مطبوعات و آموزش طرح و ترویج شده است. به عنوان مثال اریک هابسبام میگوید: «ملت مفهومی ساختگی است که در دو قرن اخیر آگاهانه از سوی طبقات حاکم در دولت-ملتها ابداع شده است.» به این معنا آنچه از سنتهای کهن در بین ملتها دیده میشود غالبا ساخته و پرداخته دولت-ملتها در عصر مدرن است. اگرچه هابسبام از منتقدان جدی ناسیونالیسم رمانتیک است و معتقد است هویت ملی بسیاری از ملل پایه و اساسی تاریخی ندارد اما کشورهایی مثل چین، کره، ویتنام، ایران و مصر را مستثنی میکند چون معتقد است اینها مللی تاریخی هستند. در مورد ایران میگوید: ایران هم در دوران پیش از اسلام و هم بعد از آن نوعی شبه ناسیونالیسم اولیه داشته. در دوران پیش از اسلام دارای هویت ایرانی-زرتشتی و بعد از اسلام دارای هویت ایرانی-شیعی بوده است. نویسندگان دیگری هم با استناد به زبان فارسی تقریبا چنین نظری درباره ایران دارند و اعتقاد دارند که این هویت شبه ملی اولیه در دو قرن اخیر به هویت ملی در معنای امروزی تحول پیدا کرده است.
روایت اول بیشتر باب طبع دست راستیها و طبقه حاکم است و روایت دوم بیشتر باب طبع دست چپیها یا جداییطلبان. در بین روشنفکران و متفکران ایرانی گرایش به هر دو دیدگاه وجود داشته، مثلا یا مفهوم هویت ملی ایرانی را به عصر ایرج اولین پادشاه ایرانی میرسانند یا به طور کلی این مفهوم را مانند کشورهای دیگر مفهومی برساختهی دولتهای ملی و مدرن میدانند. اما در روایت سوم تصدیق میشود که مفهوم هویت ملی برساخته دولتهاست اما در ایران دولتی که این مفهوم را در معنای شبه ملی اولیه ساخت، حکومت ساسانی بود که به تنظیم و تدوین و بازسازی اساطیر ایرانی و تاریخ ایران پرداخت. پس ما با یک مفهوم تاریخی از هویت ایرانی طرفیم. به عبارتی ما یک هویت ایرانی داشتهایم که از ساسانیان به این طرف تدوین یافته و تا عصر مشروطه ادامه داشته و بعد در دوران مدرن با مفهوم هویت ملی طرفیم که مترادف با ملیتگرایی و ناسیونالیسم است که توسط رضاشاه و حلقه روشنفکران پیرامونش گسترش و ترویج پیدا کرده. این روایت در آثار نویسندگان زیادی مثل ان لمبتون، شاهرخ مِسکوب، احسان یارشاطر، فریدون آدمیت و دیگران دیده میشود که نکته مشترک همه آنها وجود حسی مشترک از ایرانی بودن است که نباید با ناسیونالیسم و ملیتگرایی مدرن اشتباه گرفته شود.
به زعم اشرف مراحل عمده بازسازی و تحول هویت ایرانی از دوران ساسانی تا عصر حاضر را میتوان در هفت دوره زیر مشخص کرد:
مرحله اول بازسازی هویت ایرانی به منزله نوعی هویت ملی پیشامدرن در عصر ساسانی، مرحله دوم سکون و رکود هویت ایرانی در دو قرن اولیه اسلامی. مرحله سوم تجدید حیات و بازسازی هویت فرهنگی ایرانی توسط حکومت های محلی ایرانی در قرن های سوم تا پنجم هجری، مرحله چهارم عصر سلجوقیان که زبان فارسی تبدیل به زبان حکومتی شد و اندیشه امپراتوری فراگیر اسلامی در برابر احساسات قومی ملیتها قرار گرفت. مرحله پنجم بازسازی و احیای هویت ایرانی در عهد مغول و تیموریان. مرحله ششم بازسازی و احیای هویت ایرانی-شیعی در عصر صفوی و در نهایت مرحله هفتم بازسازی هویت ملی ایرانی در معنای مدرناش در دو قرن اخیر.
به زعم گراردو نیولی یکی از مهمترین پژوهشگران در عرصه ایرانشناسی سیاسی است، ایده ایران به عنوان یک واقعیت مذهبی، فرهنگی و قومی از اواخر قرن ششم پیش از میلاد مطرح شده بود. اما برای اولین بار در قرن سوم میلادی بود که واژه ایران به معنای یک اندیشه سیاسی در عهد ساسانیان به وجود آمد. به طور قطع نمیتوان گفت که اندیشه سیاسی ایران قبل از ساسانیان وجود داشته یا نه. داریوش و خشایارشا در کتیبههایشان افتخار میکردند که از قوم ایرانی یا آریا هستند و این نشان میداد که ایرانیها در فاصله قرن ششم و اواسط قرن پنجم پیش از میلاد از تعلق به قوم آریا آگاهی داشتند. همچنین اهورامزدا به عنوان خدای ایرانیان شناخته میشد که زبانش ایرانی بود. در اوستا هم اشارات زیادی به آریا شده است. در منابع مختلف یونانی و ارمنی هم اشاراتی به قوم آریایی شده است و همه این مدارک نشان میدهد که آریا یا ایرانی به مردمی اشاره داشته که وابسته به یک قوم بودهاند و زبان و دینی مشترک داشتهاند.
اما ایده ایران تا قبل از ساسانیان حاوی ویژگی سیاسی نبود. ایده امپراتوری یا پادشاهی ایرانی که به آن ایرانشهر گفته میشد در قرن سوم میلادی با پادشاهی اردشیر پاپکان ، بنیانگذار ساسانیان رایج شد. در این قرن حس هویت ملی شروع به ظهور کرده بود و کشمکشهایی که بین ایده جهانگرایانه مانی و ناسیونالیسم زرتشتی وجود داشت به نفع ناسیونالیسم به پایان رسید. به زعم نویسنده «شکلگیری فرهنگهای ملی، ویژگی رایج قرن سوم میلادی بود.» و حکومت ساسانی را باید در این فضا دید و شناخت. ساسانیان سعی داشتند با رساندن میراث خود به کیانیان به تاریخ ایران چهرهای یکپارچه ببخشند که قدمتی بسیار طولانی داشت. تبلیغات ساسانی در این زمینه چنان تاثیرگذار بود که حتی بعد از سقوط ساسانیان هم این حس ملی در میان مردم پابرجا ماند. در همین دوره است که متونی چون خداینامه نوشته میشوند که دربردارنده یک گذشته قهرمانی است و منبعی میشود برای تاریخ طبری و شاهنامه فردوسی.
اما جناب شاپور شهبازی با نقدی جدی بر نیولی اذعان دارد که ایده ایران در معنای اجتماعی و سیاسی آن نه به عهد اردشیر بلکه به زمانهای قدیمیتر برمیگردد و اردشیر با ادعای احیای امپراتوری باستانی ایران که به دست اسکندر مقدونی ویران شده بود حکومت را به دست گرفت. جناب شهبازی نشان میدهد که نیولی از مدارک موجود در اوستا که به آریا اشاره میکرده معنایی صرفا مذهبی اتخاذ کرده است. اما در واقع اینچنین نبوده و متن اوستا نه به یک قوم بلکه به یک دولت سازمانیافته اشاره میکند.
به زعم جناب شهبازی احساس وحدت و تعلق به یک ملت از این حس ناشی میشد که ایرانیها خود را متعلق به کشور آریایی میدانستند که در مقابل کشورهای غیرآریایی قرار میگرفت. یعنی ایده سیاسی ایران دست کم به قرن ششم پیش از میلاد میرسید. اما جناب شهبازی از این هم عقبتر میرود و مینویسد باید توجه کرد که شاهان کیانی قبل از ظهور زرتشت و نوشته شدن اوستا وجود داشتهاند، مثلا اوستا از کیخسرو که چند نسل قبل از زرتشت پادشاه ایران بوده با عنوان «قهرمان کشورهای آریایی و استحکام بخش امپراتوری» یاد میکند و این کشورهای آریایی لزوما زرتشتی نبودند چون هنوز زرتشتی وجود نداشت، پس در نتیجه جناب شهبازی مفهوم سیاسی ایران را تا زمان کیانیان عقب میبرد.
من در این زمینه تخصصی ندارم اما اینکه چقدر بشود به صحت تاریخی اوستا و اسطورههای ایرانی اعتماد کرد بین پژوهشگران اختلاف هست، مثلا گفته میشود که زرتشت حدود هزار سال پیش از میلاد مسیح زندگی میکرده و قدیمیترین بخش اوستا گاتاهاست که منسوب به خود زرتشت است، اینکه محل سکونت زرتشت کجا بوده و اوستا تا چه حد اعتبار دارد محل تردید است، بلایی که سر اوستا آمده شبیه بلایی است که بر سر تورات آمده، یعنی گویا با حمله اسکندر بهکلی نابود شده و یکبار در زمان اشکانیان و یکبار در زمان ساسانیان جمعآوری شده، اصلا بعید نیست که ساسانیان این مفاهیم را به اوستا اضافه کرده باشند. استناد تاریخی به اثری که صحت و قدمت خودش از لحاظ تاریخی مورد مناقشه است شاید خیلی دقیق نباشد. مطمئنا صاحبنظران و متخصصان این حوزه نظر دقیقتری دارند و اینهایی که گفتم صرفا نظر شخصی بنده است. اما دلیل دیگری که نیولی برای ادعای خود مطرح میکند و شهبازی آن را به چالش میکشد، نبودن مدرکی برای وجود ایده ایران در دوران مادی و پارسی است. جناب شهبازی اشاره میکند که با آغاز اولین امپراتوری توسط مادها طبیعی بود که همه سرزمینها به عنوان امپراتوری آریایی نامیده نشوند، هر چند که در آن دوران یکی از ایلات بزرگ با حفظ نام ایل آریایی خود را از سایر ایلات متمایز کرده بود. این وضعیت درباره هخامنشیان هم صادق بود، دو سوم ساکنان سرزمینهای امپراتوری هخامنشی ایرانی نبودند. این امپراتوری سرزمین همه ملتها نامیده میشد و ورودی تخت جمشید هم که دروازه ملل خوانده میشد، گواه این ادعا بود. سیاست محوری این امپراتوری بردباری یا تساهل بود، یعنی در این امپراتوری همه ملتهای زیردست میتوانستند مذهب، زبان، سنتها، شیوه زندگی و هویت ملی خود را حفظ کنند. البته باید توجه کرد که به نظر من بخش اعظم این مدارا و بردباری را نباید به خصوصیات شاهان هخامنشی نسبت داد، یکی از دلایل اصلی تساهل در امپراتوری هخامنشی وسعت قلمرو حکومت بود که این امکان را به پادشاه نمیداد که مثل حکومتهای امروزی قدرتش را در اقصی نقاط امپراتوری اعمال کند. جناب شهبازی ادامه میدهند که در امپراتوری هخامنشی دین از سیاست جدا بود و اصولا مذهب امری شخصی تلقی میشد. امپراتوری هخامنشی از کاتبان عیلامی، بابلی و آرامی استفاده میکرد و اسناد خود را به این زبانها ثبت میکرد، همین کاتبان بودند که نام پرسیا را به کار گرفتند که از نام طبقه حاکم میآمد. پارسیها برای اشاره به امپراتوری خود از واژههای مبهمی چون “این امپراتوری” نام میبردند چنانچه آلمانیها بعدها به امپراتوری خود نام داس رایش را داده بودند و روسها اتحاد شوروی. اما مفهوم هویت ملی نقش برجستهای داشت و پارسیها خود را آریایی مینامیدند. هرودوت نشان میدهد که اتباع ایرانی مالیات بسیار کمتری نسبت به اتباع غیرایرانی میپرداختند. در کل به زعم شهبازی ما با یک ملت سر و کار داشتیم نه قومیتی مذهبی یا زبانی. و درباره پارتها یا اشکانیان هم ادعا میکند مدارکی وجود دارد که نشان میدهد آنها نام ایرانشهر را برای کشور اصلی خود به کار میبردهاند.
دلیل دیگری که مرحوم شهبازی اقامه میکند این است که با روی کار آمدن اردشیر پاپکان که به دنبال احیای امپراتوری گذشته ایران بود نام ایرانشهر به عنوان نمادی از غرور ملی اقوام مختلف آریایی انتخاب شد نه نامهای چون پارس یا پارسه، چون ایرانشهر جنبه سیاسی داشت و این نشاندهنده شناخته شده بودن مفهوم ایرانشهر نزد ایرانیان بود. نکته دیگر اینکه تا زمانی که حکمرانی ساسانیان بر ایرانیها بود عنوان شاهنشاه ایرانیان مورد استفاده قرار میگرفت اما بعدتر که فتوحات به سرزمینهای غیرایرانی رسید شاهنشاه ایرانیان به شاهنشاه ایرانیان و غیرایرانیان تغییر نام پیدا کرد. با این شواهدی که مرحوم شهبازی به دست میدهند، نه تنها ایده ایران از قرن ششم پیش از میلاد به عنوان یک واقعیت مذهبی، قومی و زبانی مطرح بوده بلکه به عنوان مفهومی سیاسی که مشخص کننده هویت ایرانی بوده، شناخته میشده است که به نظر درست نمیرسد و ایده نیولی که مفهوم ایران را به مثابه یک واقعیت مذهبی، فرهنگی و قومی برای این دوران شناخته شده میدانست درستتر به نظر میرسد و دیدگاه جناب شهبازی به ناسیونالیسم رمانتیک بیشتر شبیه است تا تحقیقی بیطرفانه درباره هویت ایرانی.
با حمله اعراب به ایران و فروپاشی سلسله ساسانیان، پایههای سیاسی و دینی هویت ایرانی سست شد و هویت ایرانی که تا آن روز واجد خصوصیتهای دینی، زبانی، قومی، فرهنگی و سیاسی بود، دو وجه خود را از دست داد. اسلام یک حکومت جهانی بوجود آورده بود که جایگزین حکومتهای قومی و شبه ملی از جمله حکومت ایران شد. دین اسلام هم به مرور در طول سه قرن جایگزین دین زرتشتی شد. اما قومیت ایران، اساطیر ایرانی و زبان فارسی باقی ماند. هویت ایرانی تا دوران صفویه خصلتهای سیاسی و دینی خودش را از دست داد اما در عهد صفویه در پیوند با مذهب شیعه و برخورداری از استقلال سیاسی دوباره این وجوه به هویت ایرانی که در گذر این سالها دوام آورده بود اضافه شد و پایه و اساسی شد برای هویت ملی در عصر مدرن.
اما چطور هویت ایرانی در معنای فرهنگی، قومی و زبانی در برابر هجوم اعراب دوام آورد؟ اول اینکه واکنش ایرانیان در برابر سلطه اعراب در یکسری از جنبشهای مقاومت ظاهر شد. مشخص نیست که این جنبشهای مقاومت تا چه حد تحت تاثیر احساسات قومی بوده اما میشود فرض کرد که از عناصر گوناگون فرهنگی ایران پیش از اسلام الهام گرفته بودند. دوم پیدایش سلسلههای محلی ایرانی بود، عباسیان با حمایت ایرانیان به قدرت رسیدند و انتقال مرکز امپراتوری اسلامی از سوریه به عراق که استان مرکزی ساسانیان بود به تجدید حیات هویت ایرانی کمک کرد. پیدایش سلسلههای محلی ایرانی که اصرار داشتند خود را ایرانی بنامند و نسب خود را به شاهان پیش از اسلام برسانند هم در تجدید حیات هویت ایرانی موثر بود. سومین عامل موثر در تجدید حیات هویت ایرانی در این دوره نفوذ نخبگان و نویسندگان ایرانی در دستگاه حکومت امپراتوری اسلامی بود که بعدها در سلسلههای محلی ایرانی هم به کار گمارده شدند. این نخبگان و نویسندگان با ترجمهها و نوشتههای خود به زبان فارسی جدید که مشتق شده از فارسی میانه بود به بازسازی فرهنگ و تمدن ایرانی و هویت ایرانی کمک کردند. این نخبگان با به راه انداختن جنبش ادبی شعوبیه، تاریخ، فرهنگ و اساطیر ایران را نشر میدادند و با مقایسه تمدن شکوهمند ایران پیش از اسلام با شیوه زندگی ساده و ابتدائی اعراب به برتر بودن خود نسبت به اعراب اذعان میکردند. در این بین نقش زبان فارسی جدید بسیار برجسته بود.
در زمان ساسانیان بود که تاریخ سنتی ایران در آثاری چون خداینامه یا شاهنامه مکتوب شد. ساسانیان با هدف یکپارچه کردن ایران و برانگیختن غرور ملی برای دفاع از ایران، افسانههای آفرینش و نخستین پادشاه جهان و سلسلههای اساطیری پیشدادی و کیانی و پیدایش ایران را که ریشههای اوستایی داشتند به سلسلههای تاریخی اشکانیان و ساسانیان پیوند زدند و نسل خود را به پادشاهان کیانی رساندند. در این بین چیزی که از دست رفت پادشاهی مادها و هخامنشیان بود و البته کوتاه شدن پادشاهی اشکانیان که از حدود پانصد سال به دویست سال تقلیل پیدا کرده بود. در این اساطیر انسان نخستین که اهورامزدا خلق میکند کیومرث است و نخستین شاه هوشنگ نوه کیومرث که بعد از او جمشید به قدرت میرسد و بعد از جمشید ضحاک. ضحاک توسط فریدون و با کمک کاوه شکست میخورد و فریدون پادشاهی را به دست میگیرد. فریدون در اواخر عمر، پادشاهی زمین را بین سه پسرش تقسیم میکند و سعی میکند در این تقسیم بندی آن کسی که بیشتر از همه شایسته حکمرانی آن منطقه از زمین است را انتخاب کند، غرب را به سلم خردمند میدهد ، شرق را به تور جنگجو و ایران را به ایرج باهوش و با درایت. اما سلم و تور به این تقسیمبندی حسادت میکنند و ایرج را به قتل میرسانند. بعد از قتل ایرج منوچهر نوه ایرج به پادشاهی ایران میرسد و انتقام پدربزرگ را از سلم و تور میگیرد. به این ترتیب ریشه دشمنی بین این سه بخش از جهان تعریف میشود. این اسطورهها با تلاش نخبگان و نویسندگان به جهان اسلام هم راه پیدا میکنند و منبع نوشتن شاهنامه فردوسی میشوند.
در عین حال تلاشی هم برای اسلامی کردن اسطورههای ایرانی صورت میگیرد تا این چهرههای اساطیری را مشروع جلوه دهند و از این طریق به حفظ و تجدید حیات هویت فرهنگی ایرانی کمک کنند. نکته قابل توجه در این آثار پرتکرار بودن کلمه ایران بود مثلا در شاهنامه فردوسی ۷۲۰ بار ایران و ۳۵۰ بار ایرانیان آورده شده. اهمیت این آثار در تکرار کلمه ایران نیست بلکه در نهادینه کردن تاریخ سنتی ایران به عنوان بخش عمدهای از تاریخ باستان در تاریخنگاری اسلامی است.
با شروع حکومتهای ترک تبار در ایران بر مشکلات حفظ هویت ایرانی افزوده شد، با اینکه وزیران و دبیران این سلسلهها عموما ایرانی بودند اما قدرت نظامی در اختیار ترکان بود و نظامیان ایرانی در رده دوم اهمیت قرار داشتند. حمایتی که سلسلههای محلی ایرانی از زبان و فرهنگ پارسی میکردند در دربار ترکان وجود نداشت. گرچه وزیران و دبیران ایرانی سعی میکردند برای حاکمان ترک هم تبار ایرانی بسازند اما مشخص بود که زبان و فرهنگ پارسی آن اهمیت و ارجی که قبلتر داشت را دیگر ندارد. البته غزنویان بواسطه حضور در دربار سامانیان تا حدودی با فرهنگ ایرانی آشنا بودند و به اعتلای فرهنگ و زبان پارسی کمک میکردند. اما سلجوقیان به کلی با فرهنگ ایرانی بیگانه بودند و تعصب سنی مذهبی داشتند. سلجوقیان با اینکه برای اولین بار بعد از حمله اعراب، ایران را یکپارچه کردند اما تمایلی به استفاده از نام ایران نداشتند. شاید به این دلیل که سلجوقیان تمایل داشتند به جای ملیت به اسلامیت تکیه کنند و از این راه اسلام را بیشتر در ایران رواج دهند. خواجه نظام الملک در این بین نقشی محوری بازی کرد و با مدارس نظامیه تلاش کرد بین دستگاههای دولتی و مذهبی ارتباط برقرار کند. دبیران ایرانی که در این مدارس تحصیل میکردند هم سنتهای ادبی و اداری ایران را یاد میگرفتند و هم حقوق اسلامی را و بعدها نقش مهمی در گسترش زبان فارسی در جهان اسلام ایفا کردند.
در این دوره نام ایران به ندرت در آثار مکتوب به کار میرود و قومیت گرایی ایرانی جای خود را به جهان وطنی اسلامی میدهد. در آثار اکثر شاعران این دوران هم اشارات بسیار ناچیزی به ایران میشود اما به وفور از فرهنگ و اسطورههای ایرانی در این آثار استفاده شده. تنها دو شاعر یعنی خاقانی و نظامی به ایران اشاره دارند، شاعرانی دیگر چون سعدی و حافظ که امروزه هم بسیار پر اقبالند بجز استفاده و بیان اسطورهها و افسانههای ایرانی و همچنین آرمانها، ارزشها و عادات و رسوم ایرانی به ایران به معنای قومیت نمیپردازند. حتی نظامی که داستانهای عشقی ایران پیش از اسلام را به شیوایی نقل کرده، دین زرتشتی را نمیپسندد. تعصب مذهبی باعث شده بود که برخی شاعران هویت ایرانی را که ریشه در دوران پیش از اسلام داشت مورد حمله قرار دهند و اساطیر ایرانی را مسخره کنند.
در واقع در دوران سلجوقیان و حاکمان ترکتبار در ایران وجه سوم هویت ایرانی یعنی وجه قومی هم با تهدید مواجه شد. با این همه در همین دوران بود که زبان و ادبیات فارسی نه تنها به عنوان یک زبان ادبی بلکه به عنوان زبانی رسمی و حکومتی گسترش پیدا کرد.
با استیلای مغول بر ایران مرحله پنجم بازسازی و تحول هویت ایرانی آغاز شد. هلاکوخان در سال ۶۳۷ شمسی با شکست آخرین خلیفه عباسی ، به دوره استیلای تعصب سنی در ایران پایان داد و آغازگر دوران تساهل ایلخانان شد. هویت ایرانی از اینجا به بعد ادامه راهی را رفت که با روی کار آمدن ترکان متروک شده بود و ایران دوباره به معنای کشور ظهور پیدا کرد. ایلخانان با استقلال از حکومت مغولان حکمرانی میکردند و وزارت در اختیار ایرانیان بود. اینها به مرور جذب فرهنگ ایرانی شدند و به گسترش فرهنگ ایرانی کمک کردند. نویسندگان، مورخان و جغرافیدانان ایرانی از فضای بوجود آمده استفاده کردند تا هویت تاریخی و جغرافیایی ایران را مشخص کنند. یکی از عواملی که به بازسازی هویت ایرانی در این دوره کمک کرد سرزمینهایی بود که ایلخانان تصرف کرده بودند که تقریبا برابر بود با سرزمینهای ساسانی و از آنجا که ملاک اصلی هویت ایرانی از آغاز دوران اسلامی بر مبنای سرزمین بود نه خون یا تعلق به طوایف گوناگون، ایلخانان هم بخاطر تولد در ایران خودشان را ایرانی میدانستند. عامل دوم در رشد و احیای هویت ایرانی، رشد تاریخنگاری جهانی بود، مغولان با فتح سرزمینهای مختلف با فرهنگها و آداب و رسوم مختلفی آشنا شدند و از آنجا که بسیار در این زمینه کنجکاو بودند، مورخان را تشویق میکردند تا دامنه تاریخنگاریاشان را به مناطق گوناگون جهان گسترش بدهند. تاریخنگاران برجسته این دوران بارها به ایران و ایران زمین به عنوان مفهومی تاریخی متعلق به دوران ساسانیان و قلمرو پادشاهی ایلخانان اشاره کردهاند. این تاریخنگاری در دوران تیموریان هم ادامه پیدا میکند و از مجموعه مکاتباتی که بین شاهان و فرانروایان ایران و شاهان همسایه شده است میشود اشارات بسیار زیادی که به ایران، ایران زمین، کشور ایران، شاهنشاه ایران و مواردی از این دست شده را دید.
از مهمترین آثاری که به جغرافیای ایران پرداخته کتاب نُزهه القلوب حمدالله مستوفی است که در قرن هشتم نوشته شده. مستوفی در این کتاب حدود ایران، استانها، راهها، کوهها، معادن، رودها، دریاها و دریاچههای ایران را معرفی میکند و از این طریق تصویر واضحی از جغرافیای ایران زمین به دست میدهد و مکانهای جغرافیایی ایران که تا پیش از این در قالب مکانهای جغرافیایی ممالک اسلامی ثبت شده بود را بخشی از جغرافیای ایران معرفی میکند.
تاریخنگاری هم به برجسته کردن پادشاهان ایرانی روی آورد مثلا بیضاوی که در اوایل حکومت ایلخانان زندگی میکرده، در کتاب نظام التواریخ که تاریخ را از پیدایش حضرت آدم تا دوران مغول در برمیگیرد، در چهار پنجم کتاب درباره پادشاهان ایران صحبت میکند و تنها یک پنجم آن را به پیامبران و خلافت بنیعباس و بنی امیه اختصاص میدهد. نکته مهم در این تاریخنگاری ترتیب و تنظیم پادشاهی هر سلسله بود که احساس تداوم تاریخ سنتی ایران را القا میکرد. حمدالله مستوفی هم در تاریخ گزیده دست به چنین کاری زد اما با کمی تفاوت، مثلا سهم پیامبران و خلفا را بیشتر کرد طوری که نیمی از کتاب رو به این تاریخ اختصاص داد، سهم پادشاهان پیش از اسلام هم بسیار کاهش پیدا کرد اما سهم پادشاهان دوره اسلامی بیشتر شد. نکته مهم درباره این دو تاریخ، پرداختن آنها انحصارا به تاریخ ایران است، حتی مستوفی وقتی از خلفا صحبت میکند به پادشاهی آنها در ایران توجه دارد نه پادشاهی آنها بر ممالک اسلامی.
به زعم نویسنده اهمیت و نفوذ بیضاوی و مستوفی را باید از تعداد ارجاعاتی که در قرون بعدی به این کتابها شده سنجید و همچنین تعداد دستنویسیهایی که از این آثار باقی مانده بود. خیلی قبلتر از اینکه دانشمندان غربی و شرقشناسان و استعمارگران به تداوم تاریخ ایران از عهد اساطیری تا قرن حاضر بپردازند، بیضاوی و مستوفی به این کار پرداخته بودند و سعی کرده بودند از تاریخ ایران روایتی یک دست و مداوم به دست بدهند که با واقعیت چندان همخوان نبود، مثلا نسبسازی ساسانیان یا نسبسازیهایی که برای حاکمان ترک انجام میشد با واقعیت تاریخی همخوان نبود پس در نتیجه نمیتوان از پادشاهیای یکدست و مداوم در ایران صحبت کرد.
اما با به قدرت رسیدن صفویان مفهوم ایران علاوه بر مشخصات فرهنگی، قومی، زبانی و سرزمینی، دارای هویت مستقل مذهبی هم شد و مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی کشور در ایران رواج پیدا کرد. همزمانی رشد مذهب شیعه در ایران و رشد امپراتوری سنی مذهب عثمانی باعث شد که شیعه تبدیل به یکی از مشخصههای هویت ایرانی شود. در این دوران مفهوم وطن نزد ایرانیها دیگر فقط به زادگاه یا جهان اسلام اطلاق نمیشد بلکه مفهوم وطن برای اشاره به کشور ایران به کار گرفته میشد.
صفویان سعی کردند تا آگاهی تاریخی و فرهنگی ایران را با تعالیم مذهبی پیوند بزنند، مثلا سعی کردند در احادیث شیعی برای جشنهای نوروزی تاییدیه امام معصوم پیدا کنند یا با رواج این افسانه یا به زعم نویسنده شاید واقعیت که بیبی شهربانو دختر یزدگرد سوم همسر امام حسین و مادر امام سجاد بود هویت ایرانی را به مذهب شیعه پیوند بزنند. در این بین قضیه بیبی شهربانو از همه تلاشهای صفویان جالبتر است. قدیمیترین اثری که این ادعا را مطرح کرده کتاب تاریخ یعقوبی از آثار قرن سوم هجری است. طبق این اسطوره وقتی شهربانو را اسیر کرده و به پیشگاه عمر آوردند، عمر دستور داد که او را بفروشند، امیرالمومنین مخالفت کرد و تصمیم گرفته شد که شهربانو شوهرش را خود انتخاب کند، مجلسی از بزرگان عرب تشکیل شد و شهربانو از میان مردان، امام حسین که تا آنموقع ازدواج نکرده بود را انتخاب کرد. این اسطوره تا اینجا خیلی عجیب و غریب نیست بلکه پایان اسطوره است که جالب است، امام حسین در صحرای کربلا ذوالجناح را به بیبی شهربانو میدهد تا از صحرای کربلا فرار کند، ذوالجناح پروازکنان به ری میرسد و شهربانو در حال فرار از دشمنان به جای گفتن یاهو، یا کوه میگوید و کوه دهان بازکرده و بیبی شهربانو را پناه میدهد، قسمتی از چادر بیبی شهربانو از کوه بیرون میماند و همانجاست که برای او زیارتگاه ساخته میشود که امروزه در شهر ری وجود دارد. بغیر از اینکه مرتضی مطهری در کتاب حماسه حسینی و سید جعفر شهیدی این افسانه را رد کردند، خانم مری بویس در تحقیقی که پیرامون این افسانه انجام داده، نشان داده که این اسطوره بسیار شبیه اسطوره بانوی فارس در اردکان یزد است. تحقیقات مری بویس که از محققان برجسته دین زرتشتی است نشان میدهد که هر دو این زیارتگاهها یعنی زیارتگاه بیبی شهربانو در ری و زیارگاه بانوی فارس در اردکان از معابد الهه آناهید در دوران پیش از اسلام بودند و بنای این زیارتگاهها به عهد ساسانی برمیگردد. من لینک مقاله مری بویس را با ترجمه دکتر حمید احمدی در توضیحات همین قسمت قرار میدهم.
بغیر از وجه اسطورهای که نه تنها با تاریخ بلکه با عقل هم جور در نمیآید باید توجه کرد که یزدگرد سوم تا سال ۳۱ هجری زنده بود و اکثر منابع تاریخی اسارت شهربانو را سال ۳۳ هجری ثبت کردند که مطابق با خلافت عثمان است نه عمر، اما طبق اسطورهسازی صفویان باید عمر میبود تا بدخواهی او نسبت به ایرانیها نشان داده میشد و باید حضرت علی نقشی محوری بازی میکرد و ایرانیها را مورد التفات قرار میداد. طبق این اسطوره خاندان پیغمبر به دودمان ساسانی پیوند داده شده و فرّه ایزدی پادشاهان ساسانی به امامان انتقال داده میشود. به این ترتیب ایرانیها میتوانستند امامان شیعه را از نسل خودشان بدانند و این کمک میکرد تا هویت ایرانی را راحتتر به مذهب شیعه پیوند بزنند.
اسطوره دیگری که در ایران بعد از اسلام و شیعه شکلی تاریخی به خود پیدا کرد سوگ سیاوش بود که در عزای امام حسین تجلی پیدا کرد، به قول شاهرخ مِسکوب: «تعزیه جای سوگ سیاوش را گرفت.» شهادت امام حسین و عزاداری محرم بواسطه وجود زمینه بسیار قدیمی سوگ سیاوش به راحتی در بین مردم ایران پذیرفته شد.
تا اینجا از شش مرحله ظهور و رشد هویت ایرانی صحبت شد، مرحله اول در دوران ساسانی بود که هویت ایرانی ویژگیهای سیاسی، فرهنگی، قومی، زبانی و دینی داشت. یعنی ایرانی بودن، به معنای ساکن سرزمینهای ایران بودن، دین و زبانی مشترک داشتن و از تاریخ و اسطورههای فرهنگی مشخصی بهره داشتن بود. بعد از ظهور اسلام تا دو قرن اولیه ایرانی بودن فقط به معنای زبان و فرهنگی مشترک داشتن بود. در مرحله سوم خصوصیت قومی در زمان حکومتهای محلی ایرانی به این خصوصیات اضافه شد و در مرحله چهارم با حاکم شدن قبایل ترکتبار دوباره مفهوم قومی و تا حدودی فرهنگی مورد تهدید قرار گرفت به طوری که در زمان سلجوقیان تنها چیزی که از هویت ایرانی باقی مانده بود زبان فارسی و اندکی اسطورههای ایرانی بود. اما در مرحله پنجم با روی کار آمدن ایلخانان زمینه برای احیای فرهنگی، قومی و سیاسی هویت ایرانی فراهم شد و در نهایت در دوران صفوی با اضافه شدن مذهب شیعه، هویت ایرانی واجد تعاریف مذهبی، قومی، زبانی، فرهنگی و سیاسی شد.
با توجه به تمامی مواردی که گفته شد ایران با آگاهی نسبت به هویت خود پا به قرن نوزدهم که عصر ملتسازی و ناسیونالیسم بود گذاشت. با شرحی که تا اینجا داده شد، ایران از جمله چند ملتی بود که از ریشه تاریخی عمیقی برخوردار بود و با بازسازی مداوم هویت پیشامدرنش با عصر ناسیونالیسم روبرو شد. به همین دلیل ناسیونالیسم در راستای تقویت هویت ملی پیشامدرن حرکت کرد و ایرانیها با توجه به ذخیره تاریخیشان درصدد ساخت یک هویت ملی ایرانی مدرن برآمدند.
واژه ملت یا Nation از کلمه لاتین ناسیون به معنای گروهی که بخاطر تولد یا محل سکونت با هم ارتباط دارند گرفته شده است. در زبان فارسی واژه ملت از قرن نوزدهم به عنوان برابرنهاد ناسیون رایج شد. اما ملت دو معنای متفاوت داشت، از یک طرف به جماعات مذهبی اشاره داشت مثل ملت مسلمان یا ملت یهود و از طرف دیگر کاربردی ملی داشت مثل ملت ایران. همچنین واژههایی مثل وطن یا میهن که در دوران مدرن به سرزمین ملی تعبیر شدند در قدیم بیشتر به محل تولد و زندگی فرد اشاره داشتند. واژه کشور هم در تاریخ سنتی ایران به قلمرو پادشاهی اطلاق میشد. با جنبشهای روز افزون اصلاحی واژههایی مثل وطنپرستی یا معادل فارسی آن میهنپرستی، خاک و ناسیونالیسم ایرانی رایج شده و شهروندی به جای رعایا به کار گرفته شد. در کنار اینها گسترش مطبوعات و آموزش و سواد مردم باعث شد که عده بیشتری با اندیشههای سیاسی مدرن ملت و ناسیونالیسم آشنا شوند و آرام آرام راه برای ایجاد طبقه روشنفکر باز شود.
یکی از دلایلی که در آن سالها به ناسیونالیسم توجه ویژهای میشد موقعیت تاسف بار ایران بود، ایران دوبار از روس شکست خورده بود و درگیر قحطی و همهگیری وبا و طاعون بود. در چنین وضعیتی تخیل یک گذشته باشکوه میتوانست از لحاظ روانی کمک کننده باشد. نگاهی که غالبا به گذشته پیش از اسلام میشد از همین جا نشات میگرفت. مشخصه این نوع ناسیونالیسم که به ناسیونالیسم رمانتیک معروف است، نفرت از فتح ایران توسط اعراب و مقایسه تمدن به اصطلاح باشکوه قبل از اسلام با وضع فعلی و همچنین مقایسه ایران با ملتهای توسعه یافته غربی بود. آنها حاکمان فعلی یعنی پادشاهان و روحانیون را مقصر میدانستند و رهایی ایران از شر مشکلات را از طریق رهایی از گذشته اسلامی یعنی رهایی از دین اسلام و پیروی از تمدن غرب میدانستند. طرفداران ناسیونالیسم رمانتیک کمک بسیار مهمی برای ریشههای فکری و جهت گیری ایدئولوژیک انقلاب مشروطه بودند و به نظر من از همین گذر هم ضربههای بسیار مهمی به ایران زدند، چرا که هنوز هم که هنوز است این نگاه نوستالژیک به گذشته و مقایسه ایران با پیشرفتهترین کشورهای غربی جلوی هرگونه کار جدی و اصلاحی را گرفته و رویکردها را بسیار سطحی و رمانتیک کرده است.
اندیشههای روشنفکری جنبش مشروطه در قدم اول دو هدف اساسی را دنبال میکرد، اول ایجاد یک دولت-ملت مدرن به منظور توسعه منابع و حفظ استقلال کشور و دوم تبدیل مردم از رعایا به شهروندان تا مردم مشارکت بیشتری در زندگی سیاسی کشور داشته باشند. از گذر این خواستهها بود که جنبش مشروطه تبدیل به جنبشی میهنپرستانه و ناسیونالیستی شد که همه اقوام و گروهها را در بر میگرفت. کاربرد کلمه ملی هم از همین جا رواج پیدا کرد و مشروطهطلبان، ملیون هم نامیده میشدند و صفت ملی برای توصیف بسیاری از نهادها و افراد به کار میرفت مثل مجلس شورای ملی یا سردار ملی.
این دوره مصادف است با حضور روشنفکران متعددی که درباره ایران و برای ایران مینوشتند، در این دوره مسئله استبداد به عنوان منشا تمامی مشکلات کشور معرفی میشود و تنها راه برون رفت از وضعیت اسفبار کشور را در تشکیل دولتهای ملی و قانونمندی حاکمان میبینند. من به چگونگی تبدیل شدن استبداد به عمدهترین معضلی که کشور با آن درگیر است در اپیزود جداگانهای خواهم پرداخت.
این تلاشها در جهت آگاهی مردم از هویت ملی با نشر روزنامهها و کتابها ادامه داشت و در عصر پهلوی اول شدت بیشتری پیدا کرد. تحقیقات و نوشتههای نویسندگان غربی هم به این جنبش کمک کرد و مبنایی شد برای یک سری تغییرات در ایران، مثلا نام ایران از سال ۱۳۱۴ به جای پرسیا یا پرشیا استفاده شد یا در زمان محمدرضا شاه لقب آریامهر به کار گرفته شد یا تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری شمسی نشست. تاکیدی که پهلویها بر ۲۵ قرن پادشاهی ایران برای مشروعیتبخشی به خودشان داشتند و ترویج شعار معروف خدا، شاه، میهن، که تجلی وفاداری مردم ایران به شاه بود، جای چندانی برای حاکمیت ملت باقی نمیگذاشت که با اصل اساسی انقلاب مشروطه که میگفت: «سلطنت ودیعهای است که به موهبت الهی از طرف ملت به شخص پادشاه مُفَوَّض شده است.» همخوانی نداشت.
در کل نفوذ دیدگاه ناسیونالیسم رمانتیک در سیاست رسمی پهلوی بسیار زیاد بود و این دست ناسیونالیستها به شدت توسط حکومت تشویق میشدند. در دوران پهلوی دولت-ملت تشکیل شد اما توسعه جامعه مدنی عقیم ماند. شاهان پهلوی گمان میکردند با توسعه و نوسازی کشور به جامعه مدنی هم دست پیدا خواهند کرد اما چیزی که در نهایت محمدرضا شاه به آن رسید دیکتاتوری تک حزبی بود. این نوع تفکر مورد حمایت روشنفکران بسیاری بود که ایده ۲۵ قرن پادشاهی را پذیرفته و جدی گرفته بودند که معروفترین آنها در زمان رضاخان اعضای حزب رادیکال بودند که علی اکبر داور بنیانگذارش بود و در زمان محمدرضا شاه و در دهه ۴۰ گروهی از تکنوکراتهای تحصیلکرده غرب بودند که رشد سریع اقتصادی ایران را باعث شدند، افرادی مثل علینقی عالیخانی و محمد یگانه. البته علینقی عالیخانی در خاطراتش بیان میکند که بعد از استعفا از وزارت اقتصاد و تصدی ریاست دانشگاه تهران متوجه میشود رشد اقتصادی و صنعتی شدن کشور، باعث رسیدن به جامعه مدنی نمیشود و همین فقدان جامعه مدنی بود که کشور را به بحران رسانده بود.
در مقابل اینها سه گروه دیگر وجود داشتند، گروه اول به رهبری دکتر مصدق توسعه جامعه مدنی را پیششرط شکلگیری یک جامعه ملی میدانستند. گروه دوم تحت تاثیر تفکرات چپگرایانه مفهوم هویت ملی را زیرسئوال میبردند و ایران را نه یک ملت بلکه مجموعهای از قومیتها میدانستند و گروه سوم برداشتی مذهبی از هویت ملی ایرانی داشتند، از شاخصترین چهرههای این جریان مرتضی مطهری، علی شریعتی و مهدی بازرگان بودند. بر اساس دیدگاه این متفکران حضور چهارده قرنی اسلام در ایران چنان در بطن جامعه گسترده شده که تصور ایران بدون اسلام یا هویت اسلامی بدون ایران امکانپذیر نیست. حمید احمدی در کتاب “دین و ملیت در ایران: کشمکش یا همیاری” نشان میدهد که ضد دینی فهم کردن ملیت و هویت ایرانی یک گفتمان وارداتی و غیربومی است که از جهان عرب به ایران راه یافته.
مثلا به نتایج یک نظرسنجی فرافرهنگی که بین ایران، مصر و اردن انجام شده اشاره میشود که در آن ۳۴ درصد ایرانیها خود را بیش از هر چیز ایرانی میدانستند که این عدد در مورد اردنیها چهارده و در مورد مصریها ده درصد بود و نشان میدهد سطح مذهبی بودن ایرانیها پایینتر از مصریها و اردنیهاست و در عوض سطح هویت ملی در ایرانیها بسیار بالاتر است.
هر چند وابستگیهای قومی، زبانی، استانی و ایلی با هویت ملی رقابت میکند اما هویت ملی ایرانی در بین مردم ایران ریشههای عمیقی دارد. طبق یک تحقیق که پرسیده شده بود «تا چه اندازه از ایرانی بودن خود احساس غرور میکنید؟» ۶۸ درصد پاسخ دهندگان برای هویت ایرانی خود ارزش بسیار زیادی قائل بودند و ۲۷ درصد بین متوسط و زیاد قرار داشتند و فقط ۵ درصد در سطح پایین قرار میگرفتند. جالب اینجا بود که افراد بدون تحصیلات یا با تحصیلات ابتدایی احساس قویتری نسبت به هویت ملیشان داشتند.
هویت ایرانی همچون یک پدیده تاریخی و سیاسی نه محصول دوران مدرن بلکه محصول قرنهای متمادی پیش و پس از اسلام بوده است. وجود همین هویت ملی پیشامدرن بود که باعث رشد و تحول هویت ملی مدرن در دو قرن اخیر شد. به همین دلیل هم بود که ایران بر خلاف بسیاری از کشورهای خاورمیانه و جهان در گذر از دوران سیاسی سنتی به دوره سیاسی مدرن، یعنی دوره شکلگیری ناسیونالیسم و هویت ملی با چالش عمدهای روبرو نشد و نخبگان سیاسی ایران توانستند هویت ملی مدرن و ناسیونالیسم ایرانی را بر مبنای سنتهای هویتی پیشامدرنشان استوار کنند.
در این کتاب دیدیم که هویت ایرانی گاهی به صورت کامل یعنی فرهنگی، قومی، زبانی، سیاسی و دینی در دورانهایی از تاریخ وجود داشته و گاهی مثل دوران سلجوقیان فقط به صورت گسترش زبان فارسی به حیاتش ادامه داده. این دریافت ما از هویت ایرانی نه صرفا برگرفته از اسطورههای پیش از اسلام و نه صرفا اسلامی است، بلکه تلفیقی از هر دو است، ایرانیها در طی تاریخ تلاش کردند بین اسطورههای فرهنگیاشان و اسلام و بعدتر در زمان صفوی با مذهب شیعه ارتباط برقرار کنند. این هویت که از سهمگینترین فجایع تاریخی مثل حمله اسکندر، حمله اعراب و حمله مغول جان سالم به در برده امروز به دست ما رسیده و تصوری از ما نزد خودمان ایجاد کرده، تصوری که گاهی با قهرمانی همراه است، گاهی با ناراحتی، گاهی با عصبانیت، گاهی با عشق و حتی گاهی با نفرت.
موسیقیهای پادکست
- کاور قطعهای از موسیقی سریال Game Of Thrones به نام The Rains Of Castamere.
- قطعه درباره الی ساخته Andrea Bauer که در فیلم درباره الی اصغر فرهادی استفاده شده است.
- قطعهای از موسیقی فیلم Amelie با نام Comptine D’Un Autre Ete – L’Apres Midi ساخته Yann Tiersen آهنگساز فرانسوی.
- تم اصلی فیلم The 3-10 to Yuma ساخته Marco Beltrami, Frankie Laine.(اطلاعات بیشتر و دانلود)
- قطعه Written On The Sky از آلبوم The Blue Notebooks ساخته Max Richter.
- قطعه سلام صبحگاهی ساخته مرحوم حسن کسایی.
- قطعه ولایت از داریوش اقبالی با ترانهای از اردلان سرفراز و اهنگسازی فرید زلاند.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.