لینکهای پشتیبانی از پادکست
برای دوستان خارج کشور از طریق واریز به حساب پیپل
مشخصات کتاب
عنوان: اندیشه توکویل
نویسنده: لری سیدنتاپ
مترجم(ان): حسن کامشاد
ناشر(ان): فرهنگ جاوید
تعداد صفحات: ۲۲۵
متن پادکست
من در این قسمت دوباره سراغ یکی از دغدغههای اصلیم یعنی آزادی رفتم. من به بهانههای مختلف سراغ این موضوع رفتم، از چهار مقاله درباره آزادی بگیرید که مستقیما سراغ مفهوم آزادی رفتم تا پرداختن به آزادی در آثار داستایفسکی و کامو یا نزدیک شدن غیرمستقیم به این مفهوم با پرداختن به حکومتهای توتالیتر و پساتوتالیتر در اپیزودهای توتالیتاریسم و قدرت بیقدرتان. اینبار هم با پرداختن به اندیشههای توکویل سراغ این موضوع رفتم و در آینده هم دوباره به این موضوع برمیگردم چون معتقدم مفهوم آزادی با اینکه بسیار از آن صحبت میشود و به گمان بسیار شناخته شده است اما موضوعی است به غایت پیچیده، مبهم و مایه بدفهمی. از آزادی بدتر، دموکراسی است. درباره دموکراسی هم حرف و حدیث زیاد است، بعضی آن را بدترین شکل حکومت میدانند، بعضی بهترین، بعضی معتقدند که دموکراسی پایه همه چیز است، از رشد اقتصادی و صنعتی گرفته تا رشد اجتماعی، بعضی هم معتقدند دموکراسی نابود کننده ارزشهاست و در نهایت به میانمایگی ختم خواهد شد. توکویل به هر دو این مفاهیم پرداخته، اساسا کار اصلی او آزادی و دموکراسی است و جالب اینجاست که توکویل از اشراف فرانسه بود، اشرافی که تمایل داشتند جهان به نظم سابق خودش برگردد، نظمی که طبقه اشراف در آن صاحب قدرت بودند. اما توکویل به درستی فهمیده بود که چنین بازگشتی ممکن نیست و جوامع روز به روز به سمت برابری بیشتر حرکت میکنند.
برای شناخت بهتر تفکرات توکویل باید روندی که انقلاب فرانسه طی کرد را بهتر بشناسیم. البته من قصد ندارم که با جزییات درباره انقلاب فرانسه صحبت کنم چون هم در توان من نیست و هم در زمان محدود این پادکست نمیگنجد. هدف من بیشتر نشان دادن تحولات این انقلاب و تلاقی رویدادها با زندگی توکویل است تا درک بهتری از روند تحول تفکرات توکویل داشته باشیم. انقلاب فرانسه بنا به اتفاق اکثر مورخین در سال ۱۷۸۹ شروع شد و در سال ۱۷۹۱ به سلطنت مشروطه ختم شد. اما سلطنت مشروطه دوامی نیاورد و تندروها در سال ۱۷۹۲ به قدرت رسیدند و اعلام جمهوری کردند. شاه عزل و اعدام شد و دوران ترور و وحشت و اعدامهای انقلابی شروع شد. این دوران که تا اواسط ۱۷۹۴ ادامه داشت با اعدام روبسپیر و شروع ترمیدور به پایان رسید. پدر و مادر توکویل در دوران ترور و وحشت در زندان منتظر اجرای حکم اعدامشان بودند که شانس با آنها یار بود و با اعدام روبسپیر از زندان آزاد شدند. ناپلئون در سال ۱۷۹۹ با یک کودتا ابتدا کنسول اول فرانسه و بعد امپراتور شد. توکویل در سال ۱۸۰۵ وقتی که ناپلئون امپراتور فرانسه بود در یک خانواده اشرافی به دنیا آمد و وقتی ناپلئون پس از شکست در جنگ واترلو خود را تسلیم انگلیسیها کرد ده ساله بود.
بعد از ناپلئون حکومت دوباره به دست خاندان سلطنتی افتاد اما دولت تحت نفوذ لیبرالها بود تا اینکه در سال ۱۸۲۰ ولیعهد شاه ترور شد. این ترور به تندروهای حامی سلطنت کمک کرد تا حکومت اشراف را دوباره در فرانسه برقرار کنند و این تلاشها باعث بحثهای دامنهداری شد که نویسنده کتاب عنوان مباحثه بزرگ را برای این دوران بکار برده، مباحثهای که بر روی توکویل ۱۵ ساله اثرات پابرجایی داشت. اقدامات تندروها در نهایت به انقلاب ژوئیه منتهی شد، شارل دهم به واسطه این انقلاب استعفا کرد و لوئی فیلیپ آخرین پادشاه فرانسه به جایش به تخت نشست که طی انقلاب ۱۸۴۸ از سلطنت برکنار شد و نوع حکومت در فرانسه جمهوری شد. اما این پایان کار نبود و یکبار دیگر فرانسه با ناپلئون سوم امپراتوری را تجربه کرد و بالاخره در سال ۱۸۷۰ فرانسه از پادشاهی و امپراتوری رها شد و به جمهوری رسید. این خلاصهای بود از روندی که با انقلاب کبیر فرانسه شروع شد. توکویل از ۱۸۰۵ که به دنیا آمد تا ۱۸۵۹ که از دنیا رفت شاهد این همه تغییر در نحوه حکومتداری در فرانسه بود و طبیعی بود که در چنین جامعه آشفتهای پرسشهایی بنیادین درباره نحوه حکومت و اداره جامعه از خود بپرسد. پرسشهایی که به خلق آثاری چون دموکراسی در آمریکا و رژیم پیشین و انقلاب منتهی شد. آثاری که در ادامه پادکست درباره آنها صحبت خواهم کرد.
توکویل در صفحات ابتدایی کتاب دموکراسی در آمریکا مینویسد: «به عقب برگردید. به کودک در آغوش مادرش بنگرید؛ ببینید جهانِ خارج ابتدا چگونه در آینه هنوز تیرۀ ضمیر وی نقش میبندد؛ اولین چیزهایی که توجه او را برمیانگیزد در نظر بیاورید؛ به نخستین واژههایی که نیروی خفته اندیشه او را بیدار میکند گوش فرا دهید؛ و سرانجام تلاشهای اولیه او را پیش چشم آورید. تنها در این صورت میتوانید ریشه اغراض، عادات و امیالی را که بر زندگی او حکم خواهد راند، دریابید. درون گهواره انسانی کامل خفته است.»
این نقل قول درباره خود توکویل بسیار گویا و روشن کننده است. همانطور که اشاره شد پدر و مادر توکویل از اعدامهای انقلابی دوران وحشت و ترور نجات پیدا کرده بودند، اما اکثر اعضای خانواده توکویل چنین شانسی نداشتند و پدربزرگ، مادربزرگ، عموها و عموزادههای توکویل اعدام شده بودند. علاوه بر اینها زندان و انتظار مرگ با گیوتین اثر خودش را بر روی پدر و مادر توکویل گذاشته بود. جامعه فرانسه بعد از انقلاب و اعدامها تغییر کرده بود. پدر و مادر توکویل سعی میکردند مثل دوران قبل از انقلاب زندگی کنند، با اینکه اوضاع مالیشان بواسطه کشته شدن اعضای خانواده از قبل از انقلاب بهتر شده بود اما چیزی برای همیشه تغییر کرده بود. حتی وقتی دوباره پادشاهی به فرانسه برگشت و طبقه اشراف گمان میکردند دموکراسی امری موقتی بوده و دیگر تمام شده باز هم هیچ چیز به دوران قبل برنگشت. چون قرار نبود برگردد این انقلاب ماحصل تغییراتی بود که جامعه فرانسه مدتها بود که به آن خو گرفته بود و عملا برگشتناپذیر بود. مسئلهای که در دوران مباحثه بزرگ گیزو یکی از لیبرالهایی که اثر زیادی هم بر توکویل داشت آن را به این صورت بیان کرده بود: «بیشتر نویسندگان از راه بررسی نهادهای سیاسی… در پی فهم وضع جامعه، میزان یا نوع تمدن آن، برآمدهاند. عاقلانهتر میبود که ابتدا خودِ جامعه را مطالعه میکردند تا به نهادهای سیاسیاش پی ببرند. نهادهای سیاسی پیش از آنکه علت باشند معلولند؛ جامعه پیش از آنکه بهواسطه نهادها اصلاح شود، خود آنها را میآفریند.»
توکویل به زعم نویسنده از کودکی به این نتیجه رسیده بود که دوران اشرافیت به اتمام رسیده و تلاش داشت تا هر چه بیشتر با افرادی که از طبقه خودش نبودند مثل بورژواها طرح دوستی بریزد. توکویل احساس دلهره پدر و مادرش از آینده نامعلوم را درک میکرد، حس سوظن طبقه بورژوازی به طبقه خودش را میفهمید و در کنار اینها سری پر شور داشت و از مکانهای بسته مثل زندان میترسید. توکویل دوست نداشت غافلگیر شود و همین ترسها باعث شد تلاش کند تا با افرادی غیر از طبقه خود طرح دوستی بریزد تا با افکار و احساسات دیگران آشنا شود. به زعم نویسنده شور و شوق آزادی در توکویل ابتدا در شکل گریز و ماجراجویی خودش را نشان داد.
توکویل زیرنظر کشیشی آرام و شوخطبع تحصیلات ابتدائیاش را شروع کرد. کشیش به توکویل آزادی زیادی میداد، ذوق ادبیاش را تشویق میکرد و ایمان مذهبی شدیدی در او به وجود میآورد. نوجوان که بود با پیشینه خانوادگیاش آشنا شد و مجذوب جد مادریاش مالزرب شد. مالزرب اصلاحطلبی پرشور و از نجیبزادگان حقوقدانی بود که قبل از انقلاب فرانسه از خودکامگی پادشاه انتقاد کرده بود. اما بعد از انقلاب فرانسه و وقتی که لوئی شانزدهم دستگیر شد، مالزرب داوطلب شد که بعنوان وکیل مدافع از پادشاه دفاع کند. مالزرب با اینکار خطر بزرگی کرد و همین اقدام بود که باعث شد هم خودش و هم اعضای خانوادهاش در دوران ترور و وحشت اعدام شوند. این تهور مالزرب توکویل را به وجد آورد و در جایی نوشت: «من نواده آقای مالزرب هستم: مالزرب از مردم در برابر شاه، و از شاه در برابر مردم دفاع کرد. وی سرمشقی دوگانه و مضاعف است که من هیچگاه از یاد نبردهام، و در آینده نیز هرگز از یاد نخواهم برد.»
پدر توکویل بعد از برگشتن خانواده سلطنتی به قدرت فرماندار شهر مس شده بود، توکویل هم بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی نزد پدرش رفت. توکویل در این دوران شروع به خواندن آثار فلسفی فیلسوفان قرن هجدهم کرد. ایمانی که کشیش در دل توکویل کاشته بود با خواندن این آثار سست شد و جای خود را به شک داد، شکی که توکویل را آزار میداد. توکویل احتمالا تحت تاثیر شخصیت مالزرب و علیرغم میل خانوادهاش تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به پاریس رفته و حقوق بخواند و این تصمیم احتمالا تاثیرگذارترین اتفاق در شکلگیری شخصیت توکویل بود. پاریسی که توکویل به آن رسید پاریسی بود که مباحثات داغ سالهای ۱۸۲۰ بین لیبرالها و سلطنتطلبان تندرو در آن جریان داشت.
سلطنتطلبان به دنبال بازگرداندن حکومت اشراف به فرانسه بودند اما لیبرالها باید نشان میدادند که این بازگشت نه تنها غیرعادلانه بلکه غیرممکن است. نمیشد جامعه فرانسه را به عقب برگرداند. دیگر نه از املاک تیولی خبری بود و نه از روستاییانی که ظلم حاکمان را مثل سدههای گذشته تحمل کنند. جامعه مورد نظر سلطنتطلبان مدتها بود که تغییر کرده بود. اتفاقا تلاشهای سلطنتطلبان برای بازگرداندن جامعه به وضع قبل از انقلاب به مردم نشان میداد که جامعه فرانسه چقدر تغییر کرده است و لیبرالها هم از این موضوع استفاده کردند و تغییرات جامعه را برجسته کردند. سلطنتطلبها دوباره میخواستند به روحانیت نقش برجستهای در حکومت بدهند و به همین دلیل برای توهین به مقدسات حکم اعدام در نظر گرفتند. سلطنتطلبها میخواستند دوباره قانون رسیدن ارث به پسر ارشدتر را برقرار کنند تا املاک بزرگ در دست اشراف باقی بماند، حق رای را محدودتر کنند تا فقط زمینداران بزرگ در سیاست باقی بمانند، حق کار کردن هر کس بر اساس استعدادهاش را حذف کنند تا مقامهای مهم در انحصار اشراف باقی بماند، کتابها را سانسور و آزادی مطبوعات را محدود کنند، کلاسهای دانشگاه را ببندند و پدرسالاری را به خانوادهها برگردانند. صرف همین خواستهها نشان میداد که جامعه فرانسه چقدر تغییر کرده بود و نمیشد با وضع قوانین و سرکوب، جامعه را به عقب برگرداند.
نقطه بعدی استدلال لیبرالها علیه سلطنتطلبها بحث پیوند بین سلطنتطلبان و مسیحیت بود، پیوندی که هم ریشهدار بود و هم کهن. لیبرالها این پیوند را مورد حمله قرار دادند و استدلال کردند که دموکراسی امروز با دموکراسی قدیم متفاوت است، دموکراسیهای قدیم فقط برای طبقهای ممتاز از جامعه حق تعیین سرنوشت قائل بود و زنان، بردگان و خارجیها از حقوق مدنی بیبهره بودند. اما با نفوذ و گسترش مسیحیت این وضعیت تغییر کرد، چرا که مسیحیت قائل به برابری انسانهاست پس دموکراسی قرن نوزدهم از اثرات نفوذ تدریجی مسیحیت در اروپا است. پیوندی که لیبرالها بین لیبرالیسم و مسیحیت برقرار کردند برای توکویل جوان تسلای خاطری بود چون میتوانست ایمانش را تا حدودی حفظ کند. اما غالب جامعه مسیحیت و روحانیون مسیحی همدست سلطنتطلبان افراطی بودند و به زعم توکویل «تقریبا همه لیبرالها، یعنی اکثریت بزرگ ملت، از روی اعتقاد سیاسی، غیرمذهبی شدند.»
سلطنتطلبها اما استدلال میکردند که حاکمیت به هر حال سلسله مراتبی است و حاکمیت نمیتواند دموکراتیک باشد و کنار گذاشتن طبقه اشراف باعث هرج و مرج خواهد شد.
همین استدلال سلطنتطلبها بود که بحث دولت مرکزی را برای لیبرالها مهم کرد. جامعهای که در آن نقشهای سنتی افراد از بین رفته و افراد دیگر وابستگیهای طبقهای، قومی و نژادی ندارند و برابری حاکم است، تنها واحد مهم، فرد است. دولت در جامعه فردگرا هیچ رقیب اجتماعیای ندارد و یکهتاز جامعه است. هیچ نهادی وجود ندارد که قدرت دولت را تعدیل کند و این دولت است که خود را نماینده منافع همه معرفی میکند. همه در برابر دولت مرکزی پاسخگو بودند نه مردم حتی شهردارهای محلی به دولت مرکزی پاسخگو بودند نه مردمی که آنها را انتخاب کرده بودند و این یعنی نبود دموکراسی.
در نتیجه لیبرالها با چالش روبرو شدند، اگر این جامعه است که به نهادها شکل میدهد پس چرا نهاد حکومت در فرانسه غیردموکراتیک بود و آیا اصلا دولت غیرمتمرکز ممکن بود؟
الگوی لیبرالهای فرانسه برای حکومتداری حکومت انگلستان بود که حکومتی بود مبتنی بر نمایندگی. لیبرالها از خود میپرسیدند که چرا در انگلستان حکومتی مبتنی بر نمایندگی ایجاد میشود اما در فرانسه سلطنت مطلقه؟ سوالی که روشنفکران نسل اول ایران هم به نوعی از خود پرسیده بودند. اما توکویل در خلال مباحثه بزرگ به این نتیجه رسید که حکومت انگلستان مناسب حال فرانسه نیست.
توکویل در نوجوانی آرزو داشت که اشراف فرانسه رهبری مردم را برای رسیدن به یک جامعه دموکراتیک به دست بگیرند، اما بعد از بازگشت سلطنت به فرانسه، اشراف نه تنها کمکی به آزادی مردم نکردند بلکه درصدد بازگرداندن نظم قدیم به فرانسه بودند، در نتیجه اشراف فرانسه مثل اشراف انگلستان نبودند که نقش طبقه واسط و مهارکننده قدرت مرکزی را داشته باشند و نقش حامی و همدست توده مردم در مقابل پادشاه را بازی کنند، پس الگوی انگلستان به درد فرانسه آن دوران نمیخورد. توکویل در کنار دیگر لیبرالهای مباحثه بزرگ متوجه تفاوت بین طبقه اشراف فرانسه و طبقه اشراف انگلستان شده بود. لیبرالها برای فهم تفاوت بین فرانسه و انگلستان به تاریخ رجوع کردند تا ببینند کجا این تفاوت بوجود آمده. که ریشه آن را در قرون وسطی پیدا کردند. اگر در انگلستان قرون وسطی اشراف زمیندار در برابر قدرت رو به رشد پادشاه با طبقه فرودست جامعه متحد شدند، در فرانسه اینطور نبود، در فرانسه پادشاهی عملا به مقامی تشریفاتی تنزل پیدا کرده بود و حکومت در دست اشراف بود. تا اینکه طبقه نوظهور بورژوازی در پیوند با پادشاه قرار گرفت که یکی از اهداف آن انهدام قدرت محلی اشراف بود. این اتحاد در درازمدت باعث تمرکز قدرت در دست پادشاه شد که همان سلطنت مطلقه بود. در نتیجه خودگردانی محلی با از بین رفتن طبقه اشراف از بین رفت. در همان دوران پروسپر دو بارانت در کتابی کوچک استدلال کرد که عدم تمرکز و بازگردانی خودگرانی محلی باعث ایجاد طبقه نخبگان سیاسی خواهد شد و برای دفع استبداد دیوانسالاری در جامعه دموکراتیک جز این راه چارهای نیست. کاری که ملکمخان هم سعی داشت با تشکیلات فراموشخانه انجام بدهد و یک طبقه نخبگان سیاسی تربیت کند، نخبگانی که از همه طبقات در آن بودند.
اینجا یک نکته بسیار بسیار مهم وجود دارد. اینکه من در هر فرصتی که مناسب میبینم به روشنفکران ایرانی و اقداماتشان اشاره میکنم اصلا به این معنا نیست که قصد دارم مطالعاتی تطبیقی داشته باشم. یعنی اصلا فکر نمیکنم که مسائل و مختصات جامعه فرانسه میتواند بر مسائل و مختصات جامعه ما تطابق داشته باشد. زمانیکه ملکم خان در ایران سعی دارد با فراموشخانه، نخبگان سیاسی تربیت کند زمانی است که حکومت ایران به نسبت حکومت فرانسه اصلا متمرکز نیست. نقل هست که قدرت شاهان قاجار از تهران فراتر نمیرفته است، کمی اغراق در این نقل هست اما به یک واقعیت اشاره میکند و آن اینکه قدرت قاجارها اصلا امکان گسترش به کل ایران را نداشت، چون نه ارتش منظمی وجود داشت، نه سیستم اداری منسجم و متمرکزی وجود داشت و نه حتی راههای ارتباطی وجود داشت. پس چرا من دست به مقایسه زدم؟ به این خاطر که هدف یکی است. هدف لیبرالهای فرانسه ایجاد طبقه نخبگان سیاسی بود همانطور که هدف ملکم خان بود. به نظر من اگر قرار است مطالعه تطبیقی انجام بشود اولا باید در مقایسه با کشورهایی باشد که بیشتر از همه به ما نزدیکترند. این نزدیکی را از کجا میشود تشخیص داد؟ از شناخت درست و دقیق از تاریخ خودمان. کاری که لیبرالهای فرانسوی انجام دادند. مثلا این نقل را از توکویل بشنوید: «دوست عزیزم، باید [تاریخ تمدن نوشته گیزو را] این زمستان با هم بخوانیم. در تحلیل اندیشهها و گزینش واژهها اثری عظیم، به راستی عظیم است.» یعنی توکویل ابتدا سراغ تاریخ رفت، بغیر از این کتاب، کتاب مادام دوستال درباره انقلاب فرانسه را خواند که حدودا دو دهه بعد از انقلاب فرانسه نوشته شده بود. نویسنده کتاب مینویسد: «توکویل اغلب کتابهای تاریخی میخواند، اما نه تاریخ عمومی بلکه تاریخ تحلیلی یا جامعهشناختی.» در واقع توکویل از میراث تاریخی جامعه خودش استفاده کرد و با شناختی عمیق از گذشته سعی کرد برای آینده کشورش راهکاری عملی پیدا کند. چنانچه جلوتر میشنوید که توکویل در دموکراسی در آمریکا، با اینکه بسیار شیفته فدرالیسم آمریکا شد اما فدرالیسم را برای فرانسه مناسب نمیدانست. این کار، یعنی مطالعه درست تاریخ نه مطالعه ایدئولوژیک از تاریخ و نه مطالعه متوهمانه از تاریخ یکی از مهمترین مسائلی است که متفکران ما باید از امثال توکویل یاد بگیرند. درست است که شناخت توکویل از تاریخ هم زیر نفوذ لیبرالها بود اما همینکه متوجه شد الگوی حکومتی انگلیس برای فرانسه کار نمیکند نشان از شناخت جامعهاش داشت. به نظرم در مورد ایران اگر کسی قصد دارد راهی متفاوت برای بهروزی ایران پیشنهاد کند اول باید از خودش بپرسد آیا کشاورزی ایران شبیه فئودالیسم اروپای غربی بود که انتظار داشته باشیم الگوهای غربی در ایران کار کند؟ مثلا انتظار داشته باشیم سلطنت مشروطه ما شبیه سلطنت مشروطه انگلیس باشد همانطور که مرحوم مصدق میپسندید؟ آیا جامعه ایران شبیه جامعه صنعتی انگلیس بود که الگوی انقلاب کمونیستی در آن جواب دهد؟ آیا جامعه ما شبیه جامعه آمریکا بود که فدرالیسم مناسبش باشد؟ آیا اصلا الگوهای پیشرفتهترین کشورهای جهان برای ما مناسباند؟ یا نه ما باید سراغ ملتهایی برویم که قرابت بیشتری با ما دارند مثل هند، ترکیه یا مصر. به نظرم اگر قرار است مطالعه تطبیقی انجام شود این کشورها بیشتر مناسب حال ما هستند تا آمریکا، انگلیس و فرانسه. اما چرا متفکران ما سراغ این کشورها نمیروند؟ به نظر من چون تاریخ ایران را خوب نمیشناسند و احتمالا نمیخواهند که بشناسند وگرنه انبوهی از نسخ خطی خوانده و منتشر نشده از دوران قاجار در کتابخانهها خاک نمیخورد. یک مثال بزنم و این بخش را ببندم. ملکم خان ادعا میکند چیزی حدود دویست رساله نوشته، از این دویست رساله در کاملترین جمعآوریای که توسط مرحوم حجت الله اصیل انجام شده چیزی کمتر از سی رساله به دست ما رسیده. اما چه زمانی؟ صد سال بعد از فوت ملکمخان. یعنی جامعه ما که متفکران هم بخشی از این جامعه هستند تا صد سال از بیشتر نوشتههای ملکمخان بیخبر بودند و نسخههای خطی در کتابخانههای عمومی و خصوصی خاک میخوردند که احتمالا بخش اعظم آنها تا الان از بین رفتهاند. نکته اینجاست که ملکم شخصیت بسیار مهمی بوده ولی باز این بلا سر آثارش آمده. حتما متفکران بسیاری بودند که شهرت ملکم را نداشتند و آثارشان از بین رفته. بدون وجود این آثار شناخت ما از گذشته نزدیکمان، در بهترین حالت شناختی ناقص است، چه برسه به اینکه نگاه ما ایدئولوژی زده هم باشد.
همانطور که گفتم چالش اصلی لیبرالها بحث قدرت مرکزی بود و اینکه چطور میشود هم قدرت مرکزی داشت و هم خودگردانی محلی.
خودگردانی محلی یک مشکل عمده داشت و آن این بود که کارکرد حکومت را کاهش میداد. توکویل در نامهای نوشت: «قدرت که پراکنده شد، کارکردش را از دست میدهد و در همه جا مقاومت پدید میآید.» پیشنهاد لیبرالها حکومت پارلمانی مشابه حکومت انگلستان بود که چون در فرانسه طبقه اشرافیت طبیعی یا همان نخبگان سیاسی وجود نداشتند عملی نبود، یعنی در واقع حکومت پارلمانی نتیجه خودگردانی محلی بود نه عامل آن، یعنی طبقه بالا و متوسطی وجود داشت که سلطه محلی داشتند و قدرت مرکزی را کنترل میکردند، در نبود این طبقات هیچ مانعی برای تمرکز قدرت در دست دولت وجود نداشت. اتفاقی که در ایران و با پایهگذاری دولت مدرن در دوران سلطنت رضاشاه افتاد، سرکوب طبقات در دوران رضاشاه راه را برای تمرکز قدرت در سالهای بعد از ۱۳۰۸ در ایران باز کرد. سلطنتطلبها هم مثل لیبرالها به دنبال بازگرداندن خودگردانی بودند اما از طریق برقرار کردن طبقه اشراف که با حال و روز فرانسه قرابتی نداشت. در نتیجه توکویل یکی از کسانی که به شدت درگیر این مباحثات شده بود به فکر الگوبرداری از فدرالیسم آمریکا افتاد.
توکویل در عین توجه به مباحثه بزرگ، تحصیل در حقوق را هم ادامه داد، هر چند که حقوق نیازهای فکری او را ارضا نمیکرد. با این حال توکویل در سال ۱۸۲۷ رئیس دادگاه بخش ورسای شد و با اینکه پدرش فرماندار آنجا بود و انتظار میرفت خیلی سریع در مناصب دولتی پیشرفت کند پیشرفت سریعی اتفاق نیفتاد. توکویل از سخن گفتن در جمع که لازمه شغلش بود عذاب میکشید و در عین حال دوست داشت در صف مقدم باشد و پیشرفت کند. راه پیشرفت شغلی تقریبا مسدود شده بود و بعد از انقلاب ژوئیه در سال ۱۸۳۰ چون مخالف انقلاب بود بدتر هم شد. وضعیت سیاسی متزلزل بود، تلاش برای احیای طبقه اشراف شکست خورده بود و لیبرالها لویی فیلیپ را به پادشاهی رسانده بودند. توکویل برای اینکه احیانا در معرض خطر قرار نگیرد چون ممکن بود اشراف دوباره تحت تعقیب قرار بگیرند تصمیم گرفت به همراهی دوستش به آمریکا برود. بهانه این سفر تحقیق پیرامون زندانهای تادیبی بود که به تازگی در آمریکا دایر شده بودند اما در واقع این سفر برای توکویل لازم بود تا با فدرالیسم آمریکا از نزدیک آشنا شود.
در آمریکا چیزی که ابتدا نظر توکویل را به خودش جلب کرد، فقدان حکومت بود. حکومت به معنای آنچه که در فرانسه میشناخت. در آمریکا گویی جامعه خود به خود پیش میرفت، یعنی در ابتدا مهاجرنشینان آمریکا فارغ از ملاحظات طبقاتی برای خود حکومت تشکیل داده بودند و بعد درصدد تشکیل حکومتهای منطقهای و ایالتی برآمده بودند و در نهایت با متحد شدن ایالتها حکومت ملی را تشکیل داده بودند. به نظر توکویل این روال برای جامعه دموکراتیک روالی طبیعی بود.
توکویل دموکراسی را امری ناگزیر و مقاومتناپذیر میدید، منظور توکویل از جامعه دموکراتیک، جامعهای بود مبتنی بر مساوات و توکویل با توجه به تاریخ اروپا ادعا میکرد که از قرن یازدهم به اینطرف مرتبا عوام در نردبان اجتماعی بالا رفته و اشراف پایین آمدهاند به حدی که به زودی اینها در یک سطح قرار خواهند گرفت. توکویل این تغییر در اجتماع را انقلاب دموکراتیک اجتماعی مینامد. یعنی به زعم توکویل انقلاب صرفا یک اتفاق بزرگ همراه با خشونت نیست بلکه میتواند تدریجی رخ دهد. توکویل سعی داشت ناگزیری دموکراسی را چون مشیت الهی جلوه دهد و با اینکار دو هدف را دنبال میکرد اول اینکه میخواست به طبقه روحانیت نشان دهد که دموکراسی مساوی با بیایمانی نیست و دوم اینکه به لیبرالها نشان دهد که احتمالا اعتقاد آنها به مساوات ریشههای مذهبی دارد. توکویل مینویسد: «مذهب در این لحظه درگیر نهادهایی شده است که دموکراسی میخواهد براندازد، پس اغلب ناچار میشود مساواتی را که عزیز میدارد رد کند و به آزادی ناسزا گوید و آن را دشمن خود انگارد، حال آنکه میتوانست دست به دست آن دهد و بر تلاشهای آن صحه گذارد.»
جالب اینجاست که تلاشهای توکویل در جهت پیوند برقرار کردن بین مذهب و دموکراسی در فرانسه مشابه تلاشهای نسل اول روشنفکران ایرانی مثل میرزا ملکم خان ناظمالدوله و میرزا یوسفخان مستشارالدوله است که حدودا چهل سال بعد از تلاشهای توکویل صورت گرفته است.
در جبهه دموکراسی خواهان هم دیدی منفی نسبت به مذهب وجود داشت. توکویل سعی کرد در دموکراسی در آمریکا نشان دهد که همزیستی مسالمتآمیز بین مذهب و آزادی ممکن است. او نشان داد که مهاجرنشین شمال آمریکا که عمدتا از طبقه متوسط بودند در کنار اعتقادات عمیق مذهبیای که داشتند توانستند مساوات اجتماعی و خودگردانی محلی را نیز برپا کنند. توکویل مینویسد: «آزادی، در همه نبردها و پیروزیهای خود، دین را دوست خود، گهواره کودکی خود و منبع الاهی حقوق خود میداند. آزادی، دین را ضامن رسوم اخلاقی، و رسوم اخلاقی را بهترین تضمین قانون و مطمئنترین وثیقه دوام خود میشمارد.»
وضع فرانسه برای بسیاری از فرانسویان تحصیلکرده این بود که فرانسه اصول اشرافیگری را از دست داده اما از مزایای جامعه دموکراتیک هم بیبهره مانده. فرانسه باید از این دوران گذر میکرد و توکویل سعی داشت با نوشتن کتاب دموکراسی در آمریکا به این گذار کمک کند.
توکویل از تاثیر سه عامل در شکلگیری جامعه آمریکایی صحبت میکند. اولی جغرافیای آمریکای شمالی است، دومی رسوم اخلاقی مهاجران اولیه و سومی قوانین آنها. تاکید توکویل بیشتر بر عامل دوم یعنی اخلاقیات مهاجران بود به این معنا که نوع باورهای مهاجران اولیه عامل بسیار مهمی در مساوات و خودگردانی بوده است. در واقع توکویل متوجه شد که جامعه مهاجرنشین شمال آمریکا از سم وجود طبقات مسموم نشده بود. یعنی اقتدار از پایین به بالا جریان داشت نه از طبقهای فراتر به طبقه پایینتر. اما رفته رفته و با دیدن طبیعت بکر آمریکا داشت متقاعد میشد که جغرافیای آمریکا و وضع زمین باعث شده که مثل اروپا امکان تشکیل طبقه زمینداران بزرگ وجود نداشته باشد. چون زمین در آمریکا هم نیازمند کار زیاد بوده و هم آنقدری محصول نمیداده که هم کشاورز و هم صاحب زمین را تامین کند. اما وقتی به کبک رسید نظرش برگشت. کاناداییهای فرانسهتبار کبک در جغرافیایی شبیه جغرافیای مردم شمال آمریکا زندگی میکردند اما مثل مردم شمال آمریکا به خودگردانی نرسیده بودند. توکویل نتیجه میگیرد که مردم کبک هنوز درگیر تمرکزگرایی بودند و عادت داشتند که دولت از آنها مراقبت کند در حالیکه مردم شمال آمریکا آزاد گذاشته شده بودند. توکویل در کتابش مینویسه: «قوانین بیش از مقتضیات طبیعی، و رسوم اخلاقی بیش از قوانین در حفظ جمهوری دموکراتیک در ایالات متحد سهیم است.»
مسئله اصلی توکویل این بود که چطور میشود یک نظام سیاسی ساخت که قدرت مرکزی و خودگردانی محلی در کنار هم وجود داشته باشند؟
اجازه بدهید برخلاف روال معمول پادکست که مباحث را خیلی تکرار نمیکنم اینبار به دلیل اهمیت موضوع، مسئله را تکرار کنم. مردم فرانسه انقلاب کردند که به آزادی و دموکراسی برسند، البته که دلایل اقتصادی و فقر و بیکاری مردم هم عامل مهمی بود اما ادعا میشد که مبارزه با استبداد به رفع فقر و بیکاری منجر خواهد شد. اما چیزی که نصیب مردم فرانسه شد ابتدا هرج و مرج و بعد حکومت وحشت و در نهایت حکومت متمرکز بود که نه آزادی بود و نه دموکراسی بلکه استبدادی دوباره بود. با سرکوب طبقه اشراف هم هیچ نیرویی وجود نداشت که جلوی قدرت رو به رشد دولت مرکزی را بگیرد. احتمالا توکویل در چنین جامعهای از خودش میپرسید آیا مردم فرانسه لیاقت دموکراسی ندارند و مدام باید استبداد را تَکرار کنند؟ پس مردم انگلیس چرا اینطور نیستند مگر هر دو این کشورها اجدادی یکسان نداشتند؟ چرا آنها باید به حکومت انتخابی میرسیدند اما فرانسویها نه؟ چه تفاوتی بین جامعه انگلیس و فرانسه وجود داشت که در یکی برابری ممکن بود و در دیگری نه؟ توکویل برای این سوال آخری جواب داشت، در انگلیس همانطور که اشاره شد طبقه اشراف در کنار توده مردم ایستاد اما در فرانسه اینطور نبود و علاوه بر اینها در فرانسه بخاطر مبارزه طولانیمدت بورژوازی و طبقه حاکم با اشراف دیگر اشرافی به آن معنا وجود نداشت. پس باید دنبال الگوی حکومتیای دیگر میگشت که توکویل آن را در آمریکا پیدا کرد. دو مسئله برای توکویل اهمیت داشت، اول اینکه در غیاب قدرت مرکزی تصمیمات حیاتی چطور گرفته میشود، مثلا در هنگام وقوع جنگ چه کسی تصمیم میگیرد که بجنگیم یا صلح کنیم؟ و دوم اینکه استبداد یا دیکتاتوری اکثریت بزرگترین تهدید در جامعه دموکراتیک است، یعنی حکومت تابع نظر اکثریت جامعه شود و حقوق اقلیت به رسمیت شناخته نشود، مثل اتفاقی که در فرانسه افتاد و دوران وحشت یا امپراتوری ناپلئون را رقم زد.
توکویل در حکومت آمریکا رویههایی را تشخیص داد که هم پاسخگوی معضل اول بود و هم دوم. در واقع اینجا برگشتیم به همان سوالی که چطور میشود یک نظام سیاسی ساخت که قدرت مرکزی و خودگردانی محلی در کنار هم وجود داشته باشند؟
برای پاسخ دادن به این سئوال اول باید سراغ معضل اول رفت. به نظر میرسد در اشرافسالاری، کاردانی و سطح تحصیلات اشراف بیشتر از همتاهای خود در حکومتهای دموکراتیک باشد. اما نکته اینجاست که اشراف در اغلب موارد به نفع طبقه خودشان کار میکردند نه اکثریت مردم. اشراف گمان میکردند دموکراسی یعنی هرج و مرج و خشونت دائمی، حق هم داشتند چون تجربه حکومت وحشت را از سر گذرانده بودند اما دموکراسی این نبود، در دموکراسی حقوق فرد از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. یعنی هر فرد حقی دارد که نباید توسط دیگران پایمال شوند و چطور اینکار انجام میشود؟ با دادن و به رسمیت شناختن حقوق به همه. هم حق مالکیت و هم حق سیاسی. هر فردی که نمیخواهد حقوقش پایمال شود نباید به حق دیگری تجاوز کند. قانون در دموکراسیها به زعم توکویل حامی حقوق مردم است و مردم حس میکنند که پیروی از قانون به نفعشان است. و چون مردم میتوانند قانون را تغییر دهند در نتیجه به قانون اعتماد دارند و به آن احترام میگذارند. این موارد باعث میشود که مردم در اداره جامعه مشارکت داشته باشند و این مشارکت خود باعث پویایی جامعه است، توکویل مینویسد: «دموکراسی کارآمدترین حکومت را به مردم نمیدهد، ولی کاری میکند که معمولا کارآمدترین حکومتها از عهده آن برنمیآیند: جوش و خروشی آرام ناپذیر در سرتاسر ساختار اجتماعی میپراکند، نیرویی لایزال، توانی که جز در این صورت هرگز وجود نمیداشت و آنگاه که اوضاع مساعد باشد، معجزه میآفریند.»
اما معضل دوم چطور حل شده؟ چطور در آمریکا جلوی دیکتاتوری اکثریت گرفته شده؟ شرطهای لازم برای جلوگیری از دیکتاتوری اکثریت اینها بودند: یک قوه قانونگذاری دو مجلسی، قوه مجریه با مقداری نیروی ابتکار و خویشتنداری و قوه قضایی مستقل. اما این شرطها لازم بودند نه کافی. برای جایی مثل فرانسه که همسایگانی قدرتمند داشت، مثل ایران ما که از شمال و جنوب و غرب در محاصره سه قدرت روسیه و بریتانیا و عثمانی بود، فدرالیسم آمریکا شدنی نبود چون ممکن بود به طرفهالعینی ایالات ادعای استقلال کنند. پس باید عدم تمرکز اداری ایجاد میشد تا جلوی دیکتاتوری اکثریت گرفته میشد. این عدم تمرکز اداری در سیستم فدرالیسم آمریکا خود به خود وجود داشت. یعنی ایالات در داخل خود از خودمختاری کامل برخوردار بودند و دولت فدرال فقط در زمینههای سیاست خارجی، ارتش، اعلان جنگ، حق چاپ اسکناس اختیار داشت که البته امروزه دامنه اختیارات دولت فدرال بیشتر شده اما ایالات هنوز دامنه اختیارات گستردهای در امور داخلی دارند. در کنار این عدم تمرکز اداری که اجازه نمیدهد هر تصمیم دولت فدرال بلافاصله در همه ایالتها اجرا شود، نقش دادگاهها عامل مهم دیگری برای جلوگیری از دیکتاتوری اکثریت بود. دادگاهها میتوانستند مصوبات کنگره یا قوه مجریه را اگر خلاف قانون اساسی تشخیص دهند رد کنند. به زعم توکویل این اختیار باعث میشود که طبقه قضات شبیه جماعتی شبه اشرافی شوند که قدرت محدود کردن اکثریت را دارد. در کنار این نهادها توکویل به اخلاق آزاد آمریکایی هم توجه دارد که روح آزادی را در پیوند با روح مذهبی قرار داده است و مذهب را به دلیل احترام به حقوق فرد و مهار زدن بر عقیده اکثریت تبدیل به نهاد سیاسی مهمی کرده است.
اینجا توکویل با شناخت از جامعه فرانسه و شناخت از جامعه آمریکا دست به مقایسه میزند. نهادهای حکومتی فرانسه را منظمتر و کاراتر از نهادهای آمریکایی میبیند اما مردم فرانسه دلسردند و مردم آمریکا فعال و پر ابتکار. توکویل مینویسد: «این تضاد مرا به حیرت میاندازد، چون هدف حکومت خوب، به گمان من، تضمین رفاه مردم است نه استقرار نوعی نظم در دل شوربختی آنان.»
و این را نتیجه تمرکز بیش از حد حکومت میداند که اثرات اجتماعیای به همراه داشت که برای ما هم آشناست، توکویل مینویسد فرانسویها اغلب گمان میکنند که «وضعیت روستای آنها، پاسداری جاده آنها، تعمیر کلیسا و حجره کشیشها به ایشان مربوط نمیشود… فکر میکنند این چیزها همه مربوط است به بیگانهای قدرتمند به نام دولت و ربطی به آنها ندارد.»
در نهایت راهکار توکویل برای وطنش فرانسه این بود: «در آمریکا، خلقیات آزاد، نهادهای آزاد آفریده است، در فرانسه، نهادهای آزاد باید خلقیات آزاد بپرورند.»
جلد اول دموکراسی در آمریکا که در سال ۱۸۳۵ منتشر شد، برای توکویل شهرت و اعتبار آورد به طوری که او را “منتسکیوی تازه” نامیدند. توکویل تلاش کرد از شهرتش استفاده سیاسی کند که در نهایت موفق شد و نماینده مجلس شد. نمایندگی مجلس وقتگیر بود و کار نوشتن جلد دوم دموکراسی در آمریکا را کند کرده بود، بعلاوه اینکه جلد دوم برخلاف جلد اول اثری بدیع بود. توکویل در این کتاب سعی دارد اثرات جامعه دموکراتیک و جامعه اشرافی را بر اندیشه، احساسات، خلقیات و عادات مردم نشان دهد. یعنی هم به رفتارهای بیرونی توجه دارد و هم به احساسات و خلقیات درونی یا به عبارت دیگر هم سعی دارد رفتارهای اجتماعی که از افراد سر میزند را تشریح کند و هم انگیزهای افراد را مورد بررسی قرار داده و نشان دهد که این دو چطور بر هم تاثیر میگذارند. در واقع توکویل تلاش میکند تا نشان دهد جامعه دموکراتیک در مقابل جامعه اشرافی دقیقا چطور جامعهای است.
توکویل نشان داد که رویکرد این دو جامعه به آزادی، رویکرد متفاوتی است. جامعه اشرافی آزادی را در لفافه امتیازها درک میکرد ولی جامعه دموکراتیک آزادی را برای همه یکسان میبیند. در جامعه اشرافی هم فرانروایان و هم رعیت با این نقشها به دنیا میآمدند و با قطعیت بالایی با همین نقشها هم میمردند. یعنی فرد فقط و فقط بواسطه خانوادهای که در آن متولد شده میتوانسته حاکم باشد یا محکوم، نقشها ثابت و غیرقابل تغییر بود. در چنین جامعهای افراد با هم برابر نیستند، در واقع فرد وجود ندارد چون هیچکس با دیگری برابر و یکسان نیست و از حقوق برابری برخوردار نیستند. در کنار اینها اعضای طبقات مختلف مثل طبقه اشراف و بورژوازی وجه مشترکی با هم ندارند چون مثل هم فکر و حس نمیکنند. اما در جامعه دموکراتیک وقتی همه با هم، همسطح میشوند تقریبا مثل هم فکر و حس میکنند و میتوانند افکار و احساسات دیگران را حدس بزنند. در نتیجه امکان همدردی بین همه افزایش پیدا میکند چون افراد راحتتر میتوانند خود را جای دیگران بگذارند. نکته دیگر در جامعه دموکراتیک بحث نقشهاست، برابری مدنی این امکان را فراهم میکند که افراد هر نقشی که میخواهند به عهده بگیرند نه نقشی که از پیش از تولد برای آنها رقم زده شده است. در واقع افراد میتوانند آینده دور و درازی برای خودشان متصور شوند اما روی دیگر این بلندپروازی، سرخوردگی است، چرا که بار همه ناکامیها به دوش فرد سنگینی میکند. اگر فرد به آن چیزی که میخواهد نرسد، تقصیر بر گردن فرد است چون جامعه همهگونه امکانات در اختیار فرد گذاشته که به هر چه میخواهد برسد. توکویل مینویسد: «در پارهای از نقاط بر قدیم… قاطبه مردم بیاندازه جاهل و فقیرند. آنان در امور کشور شرکتی ندارند و اغلب تحت فشار حکومتاند. با وجود این، قیافههای آنها معمولا آرام و خیالشان راحت است. در آمریکا دیدم آزادترین و روشنبینترین مردمان در خوشبختترین شرایط ممکن جهان، معمولا خم بر ابرو دارند… دلیل عمده این تفاوت آن است که دسته اول به شوربختی خویش نمیاندیشند، در حالیکه دومیها همواره در فکر مزایایی هستند که ندارند.» در نتیجه در جامعه اشرافی نوعی شادی وجود دارد، چون انسانها دقیقا میدانند چه کسی هستند و جایگاهشان در جهان کجاست. اما در جامعه دموکراتیک این حالت وجود ندارد، وقتی فرد انتخابهای زیادی برای چه کسی بودن دارد، در نتیجه بحران هویت دامنگیر انسانها میشود. انسانها در جامعه دموکراتیک رقیب همدیگر هستند و همین رقابت که نقطه قوت جامعه دموکراتیک است، نقطه ضعف آن هم محسوب میشود چون خصوصی شدن افراطی زندگی هر کسی را تبدیل به دشمن دیگری میکند.
جامعه اشرافی روی دید انسانها و نحوه تفکر آنها هم تاثیر میگذارد. مثلا برده یا رعیت برای اقتدار حرمت قائل است اما در جامعه دموکراتیک به اقتدار به چشم تردید و بیاعتمادی نگاه میشود. در جامعه دموکراتیک برتری با عقل است و همین جا یک خطر بسیار بزرگ نهفته است. درست است که افراد در جامعه دموکراتیک نسبت به برتری و اقتدار یکدیگر بیاعتمادند اما نسبت به جمع اینطور نیستند. یعنی وقتی اکثریت یک جور فکر میکنند، ممکن است فردی که مخالف اکثریت فکر میکند در تعقل خود شک کند و برای اینکه رسوا نشود خود را همرنگ جماعت کند. این خطر همان خطر دیکتاتوری اکثریت است که اینجا به جای رنگ و بویی سیاسی، رنگ و بویی اخلاقی دارد. توکویل مینویسد: «هر چه اوضاع مردم یکسان و قدرت فردی آنان کمتر شود، سهلتر تسلیم جریان عام میشوند و دشوارتر میتوانند با اعتماد به خویش بر سر عقایدی که عامه نمیپذیرند، استوار بمانند.» توکویل راه حل این مشکل را در همبستگی افراد با یکدیگر میداند، همبستگی کمک میکند که افراد بتوانند نظرات خود را با جمعی از همفکرانشان در میان گذاشته و قوه استدلال خود را قوی کنند. که البته این روش هم مشکلات خودش را دارد، مثلا امروزه، هوش مصنوعی در شبکههای اجتماعی با انتخاب بین محتواهایی که کاربران بیشتر میپسندد این توهم را ایجاد کرده که همه مثل هم فکر میکنند، مثلا کسی که به حقوق حیوانات علاقمند است محتوایی دریافت میکند که در همین راستاست. در نتیجه روز به روز بیشتر متقاعد میشود که در اکثریت است.
اگر فکر اصلی جلد اول دموکراسی در آمریکا تمرکز بود، جلد دوم بیشتر به فردگرایی توجه داشت. اینجا بود که توکویل از مباحث مباحثه بزرگ دهه ۱۸۲۰ عبور کرد و قدمی به جلو گذاشت. توکویل به درستی یکی از معضلات اصلی جوامع دموکراتیک یعنی فردگرایی را فهمیده بود. در واقع فردگرایی قرینه اخلاقی و اجتماعی حکومت متمرکز است. یعنی ممکن است از درون جامعه دموکراتیک و از دل مساوات و برابری عاملی بیرون بیاید که در خلاف جهت جوامع دموکراتیک حرکت میکند. توکویل مینویسد: «خودکامگی که در سایه ترس پرورش مییابد، جدایی افراد را بهترین ضامن بقای خود میداند، از این رو، سخت میکوشد آنان را منزوی کند… مساوات آدمیان را دوشادوش هم قرار میدهد، بدون آنکه پیوندی مشترک میان آنان باشد. خودکامگی موانعی برمیانگیزد تا آنها را جدا نگه دارد: اولی آنها را مستعد میکند که به فکر همنوع خود نباشند، دومی بیاعتنایی همگانی را به شکل نوعی فضیلت عمومی درمیآورد.»
پس میبینیم که تمرکز در حکومت که باعث از بین رفتن خودگردانی محلی میشد و فردگرایی نتایج یکسانی دارند و به یکدیگر دامن میزنند. اما توکویل وقتی از خودکامگی یا حکومت متمرکز صحبت میکند نوع دیگر این حکومتها که امروزه به دولت رفاه مشهور شدهاند را هم مدنظر دارد. دولتهای رفاهی که تلاش دارند شهروندانش در سعادتمندترین حالت ممکن زندگی کنند. توکویل بعد از اینکه دنیایی احتمالی را تصویر میکند که همه با هم برابرند و یک نوع دولت جهانی بر آن حاکم است مینویسد: «بر فراز این مردم قدرتی عظیم و قیموار سربرمیکشد، و به تنهایی عهدهدار برآوردن خواستها و پاسداری سرنوشت آنان میشود. این قدرتی است مطلق، ناظر بر جزییات، منظم، دوراندیش، و نرم خو. این قدرت همچون قدرت پدری میبود، اگر هدفش، همچون پدر مهیا کردن افراد برای دوران کمال بود؛ اما این قدرت، برعکس، سخت میکوشد آنان را به طور قطع در کودکی نگه دارد. میخواهد شهروندان خوش باشند، ولی به شرط آنکه جز این به چیزی نیندیشند.» ما صورت کاملتر این جامعه را بعدتر در داستان مفتش اعظم داستایفسکی و در دنیای قشنگ نو میبینیم. هدف نهایی سوسیالیستها هم ساخت چنین جامعهای بود. جامعهای که در آن دایره اختیار و اراده آدمی روز به روز تنگتر میشود و انسان به ماشین بیشتر شبیه میشود تا موجودی پر از تناقض و پیچیدگی و البته صاحب اختیار. جالب اینجاست که نه فقط سوسیالیستها و کمونیستها خواهان چنین جامعهای هستند بلکه نازیها هم سعی کردند در اردوگاهها انسانی بسازند که هیچ اراده و اختیاری از خودش نداشته باشد.
سالهای بین ۱۸۴۰ تا ۴۸ برای توکویل سالهایی بود که بیشتر به امور پارلمانی و سیاسی میپرداخت و زمان چندانی برای کارهای فکری نداشت. توکویل در این سالها و در طی یک تحقیق با گوبینو آشنا شد، جوانی که مثل خودش پر شر و شور بود. گوبینو برای ما ایرانیها هم چهرهای آشناست چون چند باری به ایران آمد و مدتی سفیر فرانسه در ایران بود و چند کتاب درباره ایران نوشت. گوبینو با توکویل بر سر اینکه اخلاقیات مسیحی منشا و عامل برابری و لیبرالیسم است اختلاف داشت. نویسنده کتاب یک فصل را به دین و ساختار اجتماعی از دیدگاه توکویل اختصاص داده که من خیلی علاقهای به پرداختن به این تفکرات نداشتم و اینجا نیاوردم. اما در مورد گوبینو مطالبی مانده که جلوتر به آن اشاره میکنم.
توکویل در جریان انقلاب ۱۸۴۸ علیه سوسیالیستها جنگید و در سال ۱۸۴۹ وزیر امور خارجه فرانسه شد که تا برقراری امپراتوری ناپلئون سوم در همین سمت ماند. برای توکویل محرز بود که ناپلئون سوم به دنبال برقراری مجدد امپراتوری است، مشابهتهایی که توکویل بین انقلاب کبیر فرانسه و روی کار آمدن ناپلئون میدید و انقلاب ۱۸۴۸ و روی کار آمدن ناپلئون سوم، توکویل را به این نتیجه رساند که میشود با مطالعه روندی که ناپلئون به امپراتوری رسید، روندی که در حال حاضر در جریان بود را توضیح داد و تحلیل کرد. اما وقتی وارد کار شد متوجه شد که باید به عقبتر برود و روندهایی را پی بگیرد که به انقلاب کبیر فرانسه منجر شد. حاصل کار شد جلد اول کتاب رژیم پیشین و انقلاب یا بنا به ترجمهای دیگر انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن. کتاب در ۱۸۵۶ منتشر شد و با اقبال بسیار زیادی هم مواجه شد.
توکویل در این کتاب انقلاب خشونتبار فرانسه را حاصل تغییراتی میداند که به مرور و طی نسلها در جامعه فرانسه به وجود آمده بود اما نظام سیاسی و اداری به تناسب تغییرات اجتماعی تغییر نکرده بود. به عبارتی تغییر در جامعه خیلی وقت بود که رخ داده بود اما حکومت هیچ تغییر نکرده بود. به زعم توکویل تغییراتی که به واسطه انقلاب ایجاد شد میشد با اصلاحات و به نحوی که خشونتآمیز نباشد، ایجاد شود. پس چرا انقلاب رخ داد؟ توکویل میگوید چون تغییرات اجتماعی در فرانسه پیشرفت بیشتری نسبت به حکومت داشت و گناه اصلی به گردن تمرکز حکومت بود.
توکویل خیلی به دنبال این نبود که چرا در فرانسه تا این حد حکومت متمرکز شده است بلکه بیشتر تلاش داشت تا عوارض تمرکز بیش از حد حکومت را نشان دهد. به زعم توکویل تمرکز اداری حکومت باعث شد که تماس طبقات اجتماعی در ابتدا غیرضروری و بعدتر بسیار سخت شود. به همین دلیل طبقات اجتماعی از درک همدیگر عاجز بودند. علاوه بر این تمرکز به مرور جامعه اشرافی را هم از بین برد و گروههایی را ایجاد کرد که همه به دنبال منافع شخصی و گروهی خود بودند. در واقع به زعم توکویل تمرکز اداری در فرانسه وضعیتی شبیه جنگ همه علیه همه در جامعه فرانسه ایجاد کرد. اشراف خود را از طبقات دیگر جدا کردند و از وظایف اجتماعی خود شانه خالی کردند و گمان میکردند با این روش میتوانند مقام و منزلت خود را حفظ کنند. اما به نوشته توکویل: «اشراف که حاضر نبودند بورژوازی را همدست یا حتی شهروند همنوع خویش بشمارند، مجبور شدند ابتدا آنها را رقیب، دیری نپاییده دشمن، و عاقبت ارباب خود پندارند.» این وضعیت در مورد بورژوازی هم صادق بود، یعنی طبقه بورژوازی هم خودش را از مردم و دهقانان جدا کرد تا مثل اشراف به مقام و منزلت دست پیدا کنند. اگر از اپیزود آینهای در دوردست خاطرتان باشد آنجا هم دیدیم که طبقه بورژوازی در سرکوب شورش دهقانان با اشراف همدست میشدند.
عارضه بعدی تمرکز حکومت، رشد پاریس بود. وقتی همه اجزای حکومت در یکجا متمرکز شود طبیعی است که رفته رفته شهری مثل پاریس رشدی بیرویه را تجربه کند، چون همه تصمیمات از پاریس گرفته میشد پس بودن در کانون تصمیمگیری و فعالیت مهم بود. رشد صنعت در پاریس هم به رشد طبقه کارگر صنعتی کمک کرد که نیروهای بالقوه انقلاب بودند. در ضمن تمرکز قدرت در یکجا امکان نابودی آن را آسانتر میکرد.
عارضه سوم تمرکز عدم تماس حکومت با مشکلات و معضلات واقعی بود. یعنی سیاستمداران که بیشتر وقت خود را در مرکز میگذراندند چندان از مشکلات و معضلات جاهای دیگر اطلاع نداشتند و تصمیماتی که میگرفتند کلی و انتزاعی بود. همین عدم شناخت جامعه باعث میشد تصمیماتی اتخاذ شود که راه را برای نارضایتی بیشتر و نابودی حکومت هموار میکرد. همه این عوارض که ناشی از تمرکز حکومت بود راه را برای انقلاب و کشتار اشراف هموار کرد و به زعم توکویل اینها عللی بودند که چرا در فرانسه انقلاب شد و در کشورهای دیگر این تغییرات به مرور و بدون خشونت انجام شد. علاوه بر اینها نسخههایی که متفکران و فیلسوفان برای جامعه میپیچیدند هم در راستای تمرکز حکومت بود. یعنی اصلاحات بر فرض وجود یک حکومت متمرکز قابل پیادهسازی بود. چیزی که بسیاری از روشنفکران ما هم تنها راه انجام اصلاحات میدانستند. در واقع اغلب روشنفکران ایرانی در معرض تفکر غالب قرار گرفته و همین نسخه را برای پیشرفت ایران پیچیدند که نتیجه آن حکومت متمرکز رضاشاهی بود. راه دومی هم که تعداد اندکی از روشنفکران پیشنهاد میدادند مبتنی بود بر الگوی پارلمانی بریتانیا. احتمالا هیچکدام توجهی به خودگردانی نداشتند، به این خاطر میگویم احتمالا چون در آثار ملکمخان که من با آنها آشنایی بیشتری دارم دیدم که ملکم بر وظایف حداقلی دولت تاکید دارد که عبارتند از حفظ استقلالی ملی، تامین امنیت مالی و تامین امنیت جانی. یا حدی از خودگردانی در آثار ملکم دیده میشود. اما دید غالب روشنفکری، خصوصا روشنفکران بعد از مشروطه در همین دو دسته کلی جای میگرفت که اشاره شد.
اما بپردازیم به رابطه گوبینو و توکویل، نفرت گوبینو از مسیحیت او را به اسلام علاقمند کرده بود هر چند که بعدتر اعلام کرد که یک کاتولیک است، به زعم نویسنده این علاقه بعلاوه نفرتش از دموکراسی باعث ایجاد تفکراتی درباره برتری نژاد آریایی شد. شهرت گوبینو بیشتر مدیون تحقیقی است که درباره نابرابری نژادهای انسانی انجام داده که او را پایهگذار نژادپرستی مدرن کرد. توکویل به خوبی خطر این تفکرات را فهمید و در نامهای به گوبینو نوشت: «من هیچگاه از شما پنهان نداشتهام که با برداشت اصلیتان سخت مخالفم. این برداشت به نظر من، باید اذعان کنم، متکی به نظریات مادی و یکی از خطرناکترین آنهاست، چون مطلوبِ جبریتِ سرشت و نهاد است.» یا در نامهای دیگر پس از خواندن کتاب گوبینو مینویسد: «در هر صورت، هر دو نظریه، منتهی میشود به، اگر نگوییم لغو کامل، محدودیت بسیار زیاد برای آزادی بشر. خب …من دقیقا به خلاف این آموزهها معتقدم و اینها را به احتمال قوی نادرست و مسلما زیانمند میدانم.» یا در جایی دیگر میگوید: «چه فایده در گوش مردم سیهروزی که در توحش، بطالت یا بردگی به سر میبرند، بخوانیم که صرفا بخاطر نژادشان هیچ کاری برای بهبود وضع، تغییر و رسوم اخلاقی، یا تعدیل حکومت آنها نمیتوان کرد؟ مگر نمیبینید که تمامی پلیدیهای ناشی از نابرابری دایمی یعنی غرور، خشونت، تحقیر همنوع، خودکامگی و خواری در کلیه شکلهای آن، طبعا از آموزه شما برمیخیزد؟» همانطور که تاریخ نشان داد توکویل حق داشت که با چنین آموزهای مخالفت کند. فاجعهآمیزترین وقایع بشری در کمتر از یک قرن بعد از دل سوسیالیسم و نژادپرستی بیرون آمدند که وجه اشتراک هر دو جبرگرایی، نفی اراده آزاد انسان و سرکوب آزادی بود.
توکویل مجذوب مسیحیت بود اما مسیحیتی شبیه مسیحیت داستایفسکی یعنی مسیحیتی که مبتنی بر عشق به خداوند و عشق به همنوع است و برابری و مساوات را ترویج میکند. به اعتقاد توکویل این آموزهها در مسیحیت بوده که عامل به وجود آمدن جوامع آزاد در اروپا شده که به نظر من کمی سادهانگارانه به نظر میرسد مثلا مسیحیت در آمریکای جنوبی یا آفریقا یا اروپای شرقی چنین کارکردی را نداشته است. جالب اینجاست که درک توکویل و داستایفسکی با این دید به مسیحیت در مورد اراده آزاد هم شبیه است. هر دو مدافع اراده آزاد و مخالف جبرگرایی هستند. توکویل آنقدر به آزادی ارج میگذاشت که در جایی نوشت: «من آزادی را همواره بر صدر همه موهبتها نهادهام؛ و هنوز هم آن را یکی از سرشارترین منابع فضایل مردانه و اعمال بزرگ میدانم. هیچگونه خوشی یا آسایش خیالی مرا از آن بازنمیدارد. برعکس، مشاهده میکنم که بسیاری از مردم زمان من، حتی شریفترین آنان… تنها درصددند هر طور شده خود را با اربابی همنوا کنند، و چیزی که فکر مرا به عذاب و نفرت کامل میاندازد، آن است که اینها سعی دارند این میل بندگی را نوعی فضیلت جلوه دهند.»
توکویل بیش از هر چیز برای رسیدن به جامعهای آزاد بر روی رسوم اخلاقی آزاد تکیه میکند تا نهادها و قانون. و این رسوم اخلاقی آزاد به تدریج و با ترویج این رسوم ایجاد میشود که مهمترین آنها ترویج اعتمادبنفس و عزم راسخ در جامعه است. توکویل تاکید داشت که باید مدام از مواهبی مثل اعتمادبنفس، خوی همبستگی و روح مدنی مراقبت کرد چرا که خیلی مواقع دوای درد بیعدالتی را در تمرکز اداری میبینیم و تمرکز راه را برای بیعدالتی بیشتر هموار میکند.
توکویل در آثار خود به خطراتی که قدرت متمرکز جوامع را تهدید میکرد پرداخت، خطر سوسیالیسم و نژادپرستی را درک کرد و از آزادی، دموکراسی و همبستگی دفاع کرد. توکویل مسیحیت را دینی میدانست که برابری و عشق بین انسانها را ترویج میکرد. راهی که توکویل پیشنهاد داد اگرچه پیاده نشد اما الهام بخش متفکران بسیاری بعد از خودش بود مخصوصا کتاب اولش دموکراسی در آمریکا.
موسیقیهای پادکست
- قطعه Falling Together از Chad Lawson.
- قطعه Mia and Sebastians Theme از Justin Hurwitz متعلق به فیلم La la land.
- قطعه Leda Swims ساخته Dickon Hinchliffe متعلق به فیلم The Lost Daughter.
- اجرای گیتار قطعه رومئو و ژولیت.
- قطعه Sorrow Never Ends از PerfectParadox.
- قطعه The Night King ساخته رامین جوادی از موسیقی سریال Game Of Thrones.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.