مشخصات کتاب
عنوان: افسانه سیزیف
عنوان اصلی: Le mythe de Sisyphe
نویسنده: آلبر کامو (Albert Camus)
مترجم: محمود سلطانیه
ناشر: جامی
تعداد صفحات: ۱۶۰
درباره نویسنده
آلبر کامو متولد ۷ نوامبر ۱۹۱۳ – درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰ نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار فرانسوی بود. او یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم و خالق کتاب مشهور بیگانه و مقاله جریانساز افسانهٔ سیزیف است. کامو در سال ۱۹۵۷ به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد» برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. آلبر کامو پس از رودیارد کیپلینگ جوانترین برندهٔ جایزهٔ نوبل و همچنین نخستین نویسندهٔ زادهٔ قارهٔ آفریقا است که این عنوان را کسب کردهاست. همچنین کامو در بین برندگان نوبل ادبیات، کمترین طول عمر را دارد و دو سال پس از بردن جایزهٔ نوبل در یک سانحهٔ تصادف درگذشت.
با وجود اینکه کامو یکی از متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته میشود او همواره این برچسب خاص را رد میکرد. در مصاحبهای در سال ۱۹۴۵ کامو هرگونه همراهی با مکاتب ایدئولوژیک را تکذیب میکند و میگوید: «نه، من اگزیستانسیالیست نیستم. هم سارتر و هم من همیشه متعجب بودهایم که چرا نام ما را پهلوی هم میگذارند.»
کامو در الجزایر تحت استعمار فرانسه متولد شد. او در دانشگاه الجزیره تحصیل کرد و تا پیش از آنکه در سال ۱۹۳۰ گرفتار بیماری سل شود دروازهبان تیم فوتبال این دانشگاه بود. در سال ۱۹۴۹ پس از آنکه کامو از جنبش «شهروند جهانی» گری دیویسجدا شد یک اتحادیهٴ بینالمللی را تأسیس کرد که آندره بروتون نیز یکی از اعضای آن بود. شکلگیری این گروه، به گفته خود کامو، بر اساس «محکوم کردن هر دو ایدئولوژی شکل گرفته در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی» بود.
برگرفته از سایت ویکیپدیای فارسی
درباره کتاب
آلبر کامو در ایران بیشتر با رمان بیگانه شناخته میشود که اولین بار توسط جلال آل احمد و علیاصغر خبرهزاده سال ۱۳۲۸ به فارسی برگردانده شد. کتاب افسانه سیزیف به فاصله چند ماه بعد از انتشار رمان بیگانه چاپ شد و یکی از سهگانه پوچی کامو است. کامو قصد داشت رمان بیگانه، رسالهی فلسفی افسانه سیزیف و نمایشنامهی کالیگولا را که هر سه درونمایه پوچی داشتند را در یک کتاب و همزمان انتشار بدهد که ناشر مخالفت میکند و هر کتاب به صورت مجزا به چاپ میرسند. سارتر دربارهی بیگانه مینویسد: “این رمان قبل از خواندن افسانه سیزیف تا حدی مبهم میماند. چگونه باید شخصیتی را درک کرد که فردای مرگ مادرش، حمام میگیرد، رابطهی نامشروعی را آغاز میکند و برای خندیدن به دیدن فیلمهای کمیک میرود و عربی را بخاطر آفتاب میکشد؟ آقای کامو در افسانه سیزیف که چند ماه پس از بیگانه منتشر شد، تفسیر دقیقی از اثر قبلی خودش ارائه داده است. قهرمان کتاب او نه خوب است و نه شرور، نه اخلاقی است و نه ضد اخلاق. این مقولات شایسته او نیست. مسأله نوعی انسان خیلی ساده است که نویسنده نام پوچ یا بیهوده را بر آن مینهد.”
در حقیقت سارتر ما را دعوت میکند تا با خواندن افسانه سیزیف به یک خوانش بینامتنی از بیگانه دست پیدا کنیم و سارتر هم برای نقد رمان بیگانه از افسانه سیزیف مثالهای زیادی میآورد، این نقد در مقدمه کتاب بیگانه که ترجمه جلال آل احمد است موجود است.
هم بیگانه و هم سیزیف با جملاتی دراماتیک و تأثیرگذار شروع میشوند، ما در بیگانه میخوانیم: امروز مامان مُرد. شایدم دیروز، نمیدانم. تلگرافی به این مضمون از نوانخانه دریافت کردم: “مادر، درگذشت. تدفین فردا. تقدیم احترامات.” از این تلگراف چیزی نفهمیدم شاید این واقعه دیروز اتفاق افتاده باشد.
نکته اینجاست که کامو به جای واژه مادر از مامان استفاده میکند (ترجمه آل احمد اینجا اشتباه است) که در زبان فرانسه واژهای است برای نشان دادن صمیمیت و نزدیکی و اینجا مورسو با استفاده از کلمه مامان به ما نشان میدهد که با مادرش صمیمی بوده اما جملات بعدی به جای اینکه به مرگ مادر بپردازد و احساس فقدانش را از دید راوی نشان دهد، کل ماجرای مرگ مادر را به زمان مرگ مادر تقلیل میدهد. یعنی در حقیقت به یکباره موضوع مرگ مادر، موضوعیتش را از دست میدهد.
خود کامو درباره قهرمانش میگوید: “قهرمان کتاب محکوم میشود زیرا در بازی همگانی شرکت نمیکند. بدین معنی او با جامعهای که در آن زندگی میکند بیگانه است. در حاشیه، در کناره زندگی خصوصی، منزوی و لذت جویانه پرسه میزند.”
ما در افسانه سیزیف نیز با همین نوع جملهبندی مواجه میشویم: “تنها یک مسئله فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آنهم خودکشی است. داوری اینکه زندگی ارزش زیستن را دارد یا نه، بستگی به پاسخ این پرسش اساسی فلسفی دارد و پرسشهای سرگرم کننده دیگر از جمله اینکه آیا دنیا سه بعدی است و یا ذهن، نُه یا دوازده مقوله دارد به دنبال آن خواهد آمد.”
ما بعد از خواندن این جملات انتظار داریم که کتاب درباره خودکشی باشد و اینکه در ادامه به ما بگوید خودکشی خوب است یا بد و … اما برعکس این کتاب درباره تأیید و تصدیق زندگی در برابر پوچی و بیمعنایی است. گواه این ادعا را میتوان از شعر پیندار شاعر یونانی که در ابتدای کتاب آورده شده متوجه شد: “ای روح من زندگی جاودانه را خواهان مباش، ولی موضوع ممکن را تا ژرفا بررسی کن.”
مقصود از موضوع ممکن هم در اینجا رابطه انسان با جهان پیرامونش است، که اگر این رابطه، رابطه درسنی نباشد، پوچی متولد خواهد شد.
چرا باید این کتاب را بخوانیم
من تا اینجا چندین بار به پوچی اشاره کردهام اما هنوز مشخص نکردهام که پوچی چیست؟ جواب دادن به این سئوال، جواب این سئوال هم هست که چرا این کتاب باید خوانده شود و آیا کتابی که بیش از ۷۶ سال از عمرش میگذرد، میتواند چیزی به ما یاد بدهد و خصوصا به درد جامعهی امروز ایران بخورد؟ برای پاسخ به این سئوالات ابتدا باید بدانیم پوچی چیست؟
پوچی چیست
برای مشخص شدن مفهوم پوچی در دیدگاه کامو، لازم است توضیحاتی درباره نیهیلیسم و آبسوردیسم داده شود، متأسفانه این دو مفهوم گاهی به اشتباه بجای یکدیگر بکار میروند. نیهیلیسم یا به فارسی هیچ انگاری یا نیست انگاری تا قبل از نیچه تعریف دقیقی نداشت. البته سابقه حضور این پدیده به گُرگیاس، حکیم یونانی قرن پنجم پیش از میلاد برمیگردد، ولی این نیچه بود که اول بار و در کتاب اراده معطوف به قدرت، خودش را نخستین نیهیلیست تمام عیار اروپا نامید که راه نیهیلیسم را درون خودش تا به انتها پیموده و آن را پشت سر گذاشته است و پیش بینی میکند که تاریخ دویست سال بعدی اروپا چیزی نیست جز سلطه و غلبه نیهیلیسم. نیچه نیهیلیسم را اینطور تعریف میکند: “نیهیلیسم این است که والاترین ارزشها، خودشان، خودشان را بیارزش میکنند، هدف وجود ندارد، بپرسید چرا؟ جوابی ندارد.”
در حقیقت نیهیلیسم فرآیندی است که باعث بی ارزش شدن ارزشها میشود. اما چه رابطهای بین ارزش و هدف هست؟ سئوالاتی که با چرا شروع میشوند چگونه سئوالاتی هستند؟
ما وقتی سئوالی با چرا میپرسیم، همزمان یک زمینه یا Ground هم برای جواب ایجاد میکنیم. بهعنوان مثال وقتی میپرسیم چرا هوا تاریک است؟ زمینه جواب در هوا نهفته است و جواب درباره تاریکی هوا خواهد بود، اما چه رابطهای بین زمینه و ارزش وجود دارد؟ ارزش به انگلیسی Goods هم معنا میدهد، Goods معنای کالا هم میدهد. یعنی ارزشها کالا هستند و کالاها بر مبنای یک زمینهای ارزشمند میشوند. به عنوان مثال آزادی مردمان یک ارزش است و مانند یک کالا یا ما آن را داریم یا نداریم، آزادی اگر ارزش نبود، کالا هم نبود. چیزی که ما برایش ارزش قائلیم، چیزی است که معتبر و مهم است، ارزش چیزی است که یا تأیید میکند و یا اعتبار میبخشد، اعتبار بخشیدن نقش استاندارد را بازی میکند، ارزش، قیمت و بها دادن به چیزی یعنی اینکه خودمان را به سمت و سوی چیزی قرار میدهیم و این در سمت و سو بودن همان هدف است و در نتیجه جوهر ارزش یک رابطه درونی با جوهر هدف دارد و همین کالایی شدن ارزش و بر مبنای زمینه بودن ارزشهاست که باعث فروپاشی ارزشها و ظهور نیهیلیسم میشود.
قهرمان کتاب محکوم میشود زیرا در بازی همگانی شرکت نمیکند. بدین معنی او با جامعهای که در آن زندگی میکند بیگانه است. در حاشیه، در کناره زندگی خصوصی، منزوی و لذت جویانه پرسه میزند.
حال که رابطه بین ارزشها و هدف را فهمیدیم، سوالی که مطرح میشود این است که آیا هدف باعث ایجاد ارزشهای متناسب با آن میشود یا ارزشهاست که سبب تعیین هدف میشود؟ نیچه در جواب میگوید: نیهیلیسم برای این سئوال جوابی ندارد، چون نیهیلیسم یک اندیشه و یا تفکر نیست، نیهیلیسم همه چیز را یک بعدی میکند، کیفیت را به کمیت تبدیل میکند، دنیا را به شی تقلیل میدهد و زمان را به قالب تهی از دنبالهی اعداد بدل میکند، نیهیلیسم انسان را به ابزار تولید و خدا را به هیچ تبدیل میکند. نیهیلیسم توانایی خلق هیچ چیز را ندارد و فقط نابود میکند، ارزش را به ایدئولوژی و از دل ایدئولوژی جنگ و ویرانی به وجود میآورد. در نتیجه نیهیلیسم یک بیماری است و کار آن تباه کردن است، ما در عصر نیهیلیسم زندگی میکنیم.
منشا نیهیلیسم
اما منشأ نیهیلیسم کجاست؟ نیچه در کتاب غروب بتها منشأ انحرافات فکری را در شخص سقراط و ارزشهایی که سقراط و به دنبال آن متفکران عقلگرای اروپایی بوجود آوردند، میداند. این ارزشها در نظامهای اخلاقی مانند مسیحیت ساخته و پرداخته شدند و این نظامهای اخلاقی هم به زعم نیچه بهجای روحانی کردن غرایز، توصیه به سرکوب غرایز میکنند و کارایی خودشان را از دست میدهند، پس در نتیجه خود اخلاق منشأ فساد میشود که بر اساس قوانین مردهای به وجود آمدند که اشتیاق و احساس را به نفع هیچ و پوچ سرکوب میکند.
نیچه برای تحول ارزشها سیر دیالکتیکی قائل است و میگوید: “هر ارزشی یک ضد ارزش میسازد و به مرور زمان این ارزش با ضد ارزش خودش خنثی میشود و ارزش جدیدی به وجود میآورد.” و در ادامه میگوید: “هر رشد و نمو عظیمی در هم ریزی و تباهی عظیمی هم با خود دارد.” اما جایی این ارزش جدید خلق میشود که نیهیلیسم وجود نداشته باشد، در نیهیلیسم شدن وجود ندارد. نیهیلیسم عدم اعتقاد به آنچه که هست، است و نیهیلیسم عدم توانایی دیدن آنچه که هست، است.
آبسورد Absurd
کامو این جلوههای نیهیلیسم را میبیند و آخرین جلوه ظهور و بروز نیهیلیسم را آبسورد مینامد، به این معنا که انسان از جهان انتظار ارائه معنایی برای زندگی دارد اما جهان در برابر این خواست انسان ساکت است، آبسورد حالتی است که درد اصیل جای خودش را به حسی سخیف میدهد و به واسطه همین حالت درد حس نمیشود و حس همدردی کم رنگ میگردد.
در اینجا ممکن است سوال پیش بیاید که پس چرا نیچه خود را یک نهیلیست تمام عیار میداند؟ جواب در این است که ما دو دسته نیهیلیسم داریم، دسته اول نیهیلیستهای منفعل مانند شوپنهاور هستند که اعتقاد به تسلیم در برابر پوچی دارند و دسته دوم نیهیلیستهای فعال مثل کامو و نیچه هستند که اعتقاد دارند باید علیه این پوچی شورش و عصیان کرد. کامو و نیچه این شهامت و صداقت را داشتند که اعتراف کنند به این بیماری دچار هستند و باید با این بیماری مبارزه کنند. به زعم کامو و نیچه همه ما دچار این بیماری هستیم ولی در شناختش ناتوانیم و یا نخواستیم که قبول کنیم این بیماری را داریم و دلیل همین انکار هم خود نیهیلیسم است.
استدلال پوچ
آبسرود در دیدگاه کامو تلاش بیهوده و بی سرانجام انسان برای یافتن معنایی در زندگی است. طبق این تفکر، جهان هستی و هر چه در آن هست برای انسان بی معناست، این بی معنایی نه به انسان مربوط میشود و نه به جهان، بلکه به رابطه بین این دو مربوط میشود. به عنوان مثال اگر من شاهد حمله مردی با سلاح سرد به گروهی مسلح به مسلسل باشم، این کارش را آبسورد ارزیابی میکنم چرا که هیچ تناسبی بین خواست او که شکست دادن گروه مسلح است با واقعیت وجود ندارد. آبسورد از مقایسه نتایج استدلال ما با واقعیت منطقی که قصد داریم به وجود بیاید زاده میشود. بنابراین آبسرود نه در انسان و نه در جهان بلکه تنها با حضور مشترک آنهاست که قابل درک است. آبسورد خارج از ذهن انسان نمیتواند وجود داشته باشد و بهمین خاطر است که با مرگ تمام میشود.
مواجهه با پوچی
ما با آبسورد هنگام فروپاشی عادات روزمره مواجه میشویم. عادات روزمره که به این خاطر ایجاد شدند که ما را از مواجهه با پوچی دور نگه دارند، با مشغول بودن به کارهایی تکراری و هر روزه ما سعی میکنیم از پوچیای که ما را دربرگرفته بگریزیم. اما این عادات روزی فرو میریزند و اینجاست که چرا اتفاق میافتد. چرایی که جوابی ندارد. خستگیای که در پایان فعالیتهای زندگی ماشینی قرار دارد، مقدمهای است برخودآگاهی انسان. روزی درباره یک دلال معاملات ملکی که خودش را کشته بود، برایم گفتند که از پنج سال قبل از اینکه دخترش را از دست بدهد بسیار تغییر کرده بود و آن اتفاق هم او را تحلیل برده بود. واژهای بهتر از تحلیل رفتن را نمیشود برای این موقعیت انتخاب کرد، آغاز اندیشیدن، سرآغاز تحلیل رفتن است و جامعه امکان زیادی برای درک این آغازها ندارد.
اما چرا اندیشیدن باعث تحلیل رفتن میشود؟ اولین اقدام ذهن تشخیص درست از غلط است، اما همین که تفکر به خودش میپردازد دچار تناقض میشود. به قول کامو هیچ کسی بهتر از ارسطو نتوانسته این وضعیت را به خوبی نشان دهد، ارسطو میگوید: “نتیجهی اغلب مضحک این تفکرات این است که آنها خود نابودکننده خود هستند، زیرا گرچه میپذیریم که همه چیز حقیقت است، اما حقیقت پذیرش مخالف به این معناست که ما نادرستی نگرش خودمان را باور داریم(چرا که پذیرش نظر مخالف یعنی اینکه مخالف ما میتواند حقیقت باشد) از طرف دیگر پذیرش نادرست بودن همهچیز هم نادرست است و اگر گفته شود که تنها نگرش ماست که درست است آنگاه ناگزیریم بیشمار داوریهای بر مبنای درست یا نادرست را بپذیریم. زیرا آنکه حقیقتی را بیان میکند هر زمان اعلام میکند که حقیقت را گفته است و این تا بینهایت ادامه دارد.”
درباره شناخت ما از جهان نیز همین مشکل وجود دارد، ما که توانایی شناخت تفکراتمان را نداریم، چطور میتوانیم درباره موجودات دیگر به درک و فهم درستی برسیم. دنیای گربه، همان دنیای مورچهخوار نیست. درک دنیا از نظر انسان در واقع تنها لمس آن و تصدیق وجودش است و بیشتر از این ساخته ذهن انسان است. من بیگانه از خود و دنیا هستم و مسلح به تفکری که خودش، خودش را انکار میکند و این تفکرات آغاز درک پوچی و آغاز تحلیل رفتن است.
مقابله با پوچی
اما راه مقابله با پوچی چیست؟ چطور میشود این تفکر را که مثل خوره روح را در انزاوا میخورد و میتراشد را تحمل کرد و مثل صادق هدایت خودکشی نکرد؟ آنکس که به پوچی میرسد برای همیشه به آن وابسته میشود، آینده متعلق به کسی نیست که امیدش را از دست داده است و ما باید سعی کنیم از این دنیایی که برای خودمان ایجاد کردهایم نجات پیدا کنیم.
راه اول خودکشی
یکی از اولین راههایی که به ذهن میرسد خودکشی است و برای همین است که جملات اولیه کتاب خودکشی را تنها مسئله واقعا جدی فلسفی میداند. اما این راه درستترین راه نیست. اگر پوچی را یک بیماری در نظر بگیریم، مثل سرطان، کسی که سرطان میگیرد ممکن است یک روز بر اثر این بیماری بمیرد، ولی اگر خودش را بکشد، درست است که میتواند با کشتن خودش بیماریاش را هم از بین ببرد اما نمیتواند بیماری را شکست دهد. کسی که خودکشی میکند از عشق زیادش به زندگی است که دست به این کار میزند. اما خودکشی کار آسانی نیست، رفتارهای ما همواره بر مبنای فرمان وجود است و وابستگی انسان به زندگی قدرتمندتر از تمامی بدبختیهای جهان است و ما قبل از اینکه به اندیشیدن خو کنیم به زیستن عادت کردهایم. خودکشی به نوعی اعتراف به این مسئله است که زندگی ارزش زیستن ندارد، خودکشی پاک کردن صورت مسئله است نه راه حل پوچی.
پس در دیدگاه کامو، خودکشی راه حل مناسبی برای غلبه بر پوچی نیست.
راه دوم فرار از پوچی
اما راه دوم که اکثر آدمها آن را انتخاب کردهاند، توسل به عادات روزمره، فرار کردن از پوچی و به امید فردا زندگی کردن است. اما این فردا دقیقا همان چیزی است که ما باید از آن برحذر باشیم چون ما را به مرگ نزدیکتر میکند و همانطور که قبلا اشاره شد یک جایی این عادات فرو میریزند. ممکن است در اثر یک اتفاق، از دست دادن کسی یا مواجه شدن با غم بزرگی یا نه ناامیدی که هر چند وقت یکبار روی دلمان سنگینی میکند، پوچی خودش را نشان دهد. پس فرار از پوچی ممکن نیست راه حل مناسبی برای مبارزه با آبسورد باشد. چون آبسورد ما را در احاطه خود دارد، ما به ازدواجهای پوچ برمیخوریم، به کشمکشها، کینهها، سکوتها، جنگها و صلحها و از دل هر کدام از اینها پوچی سربرمیآورد. احساس پوچی نه زاده رویدادی ساده یا گونهای برداشت که برآمده از مقایسه میان شرایط رویداد و واقعیت است.
راه سوم توسل به دین و موجودات ماورائی
راه سوم که کامو از آن به عنوان خودکشی فلسفی یاد میکند، توسل به مذهب و مفاهیمی فراتر از منطق بشری است. مثالهایی از چستف، کیرکگارد و هوسرل میآورد. کامو از قول چستف میگوید:”تنها امکان حقیقی رهایی، درست همان جایی است که راه به داوری انسانی نداشته باشد وگرنه دیگر چه نیازی به خداوند داشتیم؟ انسان برای دستیابی به ناممکنهاست که بسوی خداوند کشیده میشود و خود میتواند پاسخگوی ممکنها باشد.” چستف منطق را انکار میکند و به چیزی فراتر از منطق باور دارد که میشود با توسل به آن از پوچی نجات پیدا کرد. اما منطق رد کردنی نیست، منطق تا جایی که کارآیی دارد از تجربیات بشری استفاده میکند و آنجا که دیگر کارآیی ندارد پوچ متولد میشود و بی خردی افزایش مییابد. نفی مطلق در حقیقت برابر است با بیخردی بیشتر. در حالیکه انسان پوچ مبارزه را میشناسد و منطق را رد نمیکند، آدمی تمامی دادههای تجربه را موشکافی میکند و قبل از آگاهی پیدا کردن پا پیش نمیگذارد ولی در ضمن میداند که در این خودآگاهی موشکافانه جایی برای امید نیست.
کامو در آخر خودکشی فلسفی را نام دیگری برای فلسفه اگزیستانسیالیسم میداند و میگوید: “و در این جاست که من به آسانی میتوانم خودکشی فلسفی را همان اگزیستانس بیانگارم. که البته این به داوری نیاز ندارد و شیوه آسانی است برای برانگیختن اندیشهای که خویشتنِ خویش را انکار میکند و نیز فراتر میرود. برای آنانکه اگزیستانس را باور دارند، انکار خدایگونه میشود و این خدایگونه شدن جز با انکار منطق بشری ممکن نمیشود.”
پس در حقیقت کامو هم مانند نیچه معتقد است که اعتقاد به دنیای دیگر، دنیای ایدههای افلاطونی و موجودی فراتر از منطق و زندگی نمیتواند راهکاری باشد برای مقابله با پوچی و آبسورد.
راه چهارم پذیرش پوچی
اما راه حل نهایی که کامو پیشنهاد میکند این است که به جای اینکه به دنیال راهحلی برای فرار و نفی پوچی باشیم، آن را بپذیریم، کامو میگوید: “پیشتر از خود میپرسیدیم آیا زندگی مفهومی برای زیستن دارد و اکنون برآنم که برای خوب زیستن همان بهتر که زندگی مفهومی نداشته باشد. زندگی با تکیه بر تجربه و سرنوشت یعنی پذیرش تمامییت آن و پذیرش پوچ و دست زدن به هرکاری برای آنکه همواره در خودآگاهمان حضور داشته باشد، زندگی بر مبنای سرنوشت را منتفی میکند.” و در ادامه میگوید: “پوچ تنها زمانی از بین میزود که از آن روی گردانده شود. یکی از نادر وضعیتهای پیوسته فلسفی عصیانگری است. عصیان رویارویی دائمی انسان با نادانی خود اوست، و در همین جا آشکار میگردد تجربهی پوچ تا چه پایه از خودکشی دور میشود. خودکشی نه تنها پایان منطقی عصیان نیست، بلکه با پذیرش پندارهای عصیان یکسر متضاد آن است. خودکشی به شیوه خود پوچ را به سرانجام خویش یعنی مرگ میرساند، البته میدانم پوچ نیز برای حفظ خویش به ناگزیر ایستادگی میکند و با توجه به خودآگاهی و پس راندن مرگ از خودکشی میگریزد. پوچ آخرین اندیشه محکوم به مرگی است که در چند متری ریسمان و سقوط سرسامآور قرار دارد و محکوم به مرگ درست متضاد کسی است که خودکشی کرده است.”
کامو در این چند سطر قصد دارد به ما بگوید که ما باید تا دم مرگ پوچ را مدنظر قرار دهیم و سراسر زندگی با توسل به عصیان با آن بجنگیم، عصیانی که به زندگی ارزش و معنا میدهد و در جلوههای خلاقیت و آفرینش هنری جلوهگر میشود، در زندگی شخصی کامو این عصیان علاوه بر آفرینش هنری مبارزه در راه آزادی و عدالت بود که به زندگیاش معنا میداد. در رمان طاعون، عصیان دکتر ریو در انتخاب رشته پزشکی و مبارزهی هرروزهاش با طاعون بود که به زندگیاش ارزش و معنا میداد. چنین شخصی قهرمان پوچ است.
افسانه سیزیف
خدایان سیزیف را محکوم کردند تا ندام تخته سنگی را به بالای کوهی برساند و هربار تخته سنگ به واسطهی وزنی که داشت دوباره به پایین کوه درمیغلتید. خدایان گمان میکردند که کیفری سختتر از کار بیهوده و نومیدانه نیست.
کامو میگوید:”اکنون دیگر میدانیم که سیزیف قهرمان پوچ است. شور و عشق به همان اندازه سبب قهرمانی وی شدند که درد و رنج، دوری جستن از خدایان، کینهورزی نسبت به مرگ و شور و عشق به زندگی به بهای رنج بیان ناشدنی ناشی از انجام کاری پایان نیافتنی تمام شد و این بهایی است که برای شور به زندگی باید پرداخت.”
اگر این افسانه ناراحت کنندهاست به این خاطر است که قهرمانش آگاه است، به همین شکل امروزه کارگری که تمامی روزهای زندگیاش را کار میکند سرنوشتی مشابه سیزیف دارد و وقتی زندگیاش اندوهبار میشود که به آگاهی برسد و این آگاهی بسیار کمیاب است. انسان پوچ آری میگوید و دیگر دست از کوشش برنمیدارد. باید سیزیف را خوشبخت دانست.
موسیقیهای پادکست
- موسیقی آغازین پادکست متعلق به گروه متالیکا و قطعهای به نام Nothing Else Matters هستش. نوشتن این ترانه زمانی آغاز شد که جیمز هتفیلد در حال صحبت تلفنی با دوست دخترش و با دست دیگر در حال بازیکردن با گیتارش بود. او به صورت تصادفی سیمهای می، سُل، سی و می گیتار را پشتسر هم میزد که مقدمهای برای نوشتن این ترانه شد. اولین خط ترانه را نیز هتفیلد به او تقدیم کرد؛ so close، no matter how far «بسیار نزدیک، مهم نیست چهقدر دور…» زمانی که او در تورهایش به سر میبرد. در ابتدا هتفیلد قصد انتشار ترانه را نداشت و آنرا فقط برای خودش نوشتهبود، اما بعد از آنکه لارس اولریش آنرا شنید، آنرا برای آلبوم در نظر گرفتند.
- موسیقی بعدی متعلق به فیلم The Grey با نام Writing the Letter و ساخته Marc Streitenfeld است.
- موسیقی سوم از مجموعه موسیقی فیلم Schindler’s List ساخته استیون اسپیلبرگ Steven Spielberg محصول سال ۱۹۹۳ انتخاب شده، این موسیقی ساخته John Williams آهنگساز آمریکایی است که بخاطر ساخت همین موسیقی اسکار هم گرفت. نام این قطعه هست: Theme from Schindler’s List
- موسیقی چهارم، قطعهای است از آهنگساز انگلیسی Max Richter که در فیلمها و سریالهای مختلف ازش استفاده شده، من اولین بار این موسیقی رو در فیلم Shutter Island ساخته مارتین اسکورسیزی شنیدم و بعدها در فیلم بسیار تأثیرگذار Disconnect و فیلم Arrival و سریال Castle Rock و سریال The Leftovers که همه این فیلمها و سریالها رو پیشنهاد میکنم ببینید. این قطعه در آلبوم The Blue Notebooks منتشر شده است با نام On the Nature of Daylight.
- موسیقی بعدی، از گروه پالت هست به نام نیمی از ما.
- موسیقی بعدی از موسیقی متن فیلم Babel که ساخته Alejandro González Iñárritu هست انتخاب شده، این موسیقی ساخته Gustavo Alfredo Santaolalla هست و به نام Desert Bus Ride
- موسیقی انتهایی پادکست هم از مجموعه موسیقی فیلم The Doors ساخته اولیور استون انتخاب شده با نام Carmina Burana: Introduction – The Atlanta Symphony Orchestra & Chorus
نجمه –
سلام. همین الان پادکست رو گوش دادم و باید بگم عالی بود. انتخاب خیلی خوبی بود برای حال این روزهامون. ممنون
EpitomeBooks –
سلام، ممنون از اینکه گوش دادید.
رضا –
سلام . ممنون از پادکست خوبتون . یه درخواست داشتم . لیست موسیقی های که تو پاکست استفاده میکنید در سایتتون قرار بدین
EpitomeBooks –
سلام، ممنون از شما، چشم حتما.
امیر –
فوق العاده بود ،
من ناخواسته باهات آشنا شدم ، همش منتظر کتابای جدیدتم
سپاسگزارم ازت
EpitomeBooks –
از آشناییتون خوشوقتم، امیدوارم با کارهای بهتر در خدمتتون باشم.
علی –
بسیار عالی و مختصر ، برای مرور کلی دوباره کتاب بسیار کمک کننده بود ممنون
علی –
بسیار عالی ممنون