مشخصات کتاب
عنوان: وضع بشر
نویسنده: هانا آرنت
مترجم: مسعود علیا
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۴۸۸
متن پادکست
عمل به فعالیتی گفته میشه که بیرون از محیط انسانی قابل انجام نیست. عمل هیچ ضرورت و فایدهای نداره. مثل همین کاری که من و شما انجام میدیم. پادکست ساختن و گوش دادن به اون هیچ ضرورتی نداره، یعنی اگه من پادکست نسازم و شما پادکست گوش ندین، زندگیمون دچار مشکل نمیشه. همچنین اینکار هیچ استفادهای هم نداره، مثلا مثل میز یا صندلی نیست که استفادهای داشته باشه. پس چرا مهمه؟ اولا عمل فعالیتی مختص انسانه، یعنی فقط انسان میتونه چیزهایی خلق کنه که غیرضروری و بیفایدهان، یعنی عمل از هر فعالیتی انسانیتره. البته توجه داریم که انسانی، اینجا به معنی خوب بودن یا درست بودن اونطور که در محاوراتمون استفاده میشه نیست، بلکه منظور از انسانی چیزیه که فقط انسان میتونه انجامش بده.
دومین مشخصه عمل اینه که در تنهایی و انزوا هیچ معنایی نداره، مثلا همین ساخت پادکست بدون شنیده شدنش، عملی بیمعناست، یعنی من چیزی بسازم اما منتشرش نکنم. چون من برای مخاطب حرف میزنم و حرف زدن با خودم بیمعناست. وقتی میگیم عمل در میان انسانها و در ارتباط با اونها قابل انجامه در حقیقت منظورمون اینه که عمل در بستر تکثر انسانی اتفاق میافته.
تکثر دو ویژگی اصلی داره اولی همسانی و دیگری تمایزه. انسانها همساناند یعنی میتونن همدیگر رو بشناسن و درک کنن یا به عبارت دیگه انسانها از یک گونهاند. از طرف دیگه از همدیگه متمایزن، یعنی هر انسان موجودی است منحصربفرد و برای اینکه درک و شناخته بشه لازمه که حرف بزنه و عمل کنه. در حقیقت سخن و عمل باعث ظهور و نمود انسان در مقام انسانه.
زحمت و کار هیچکدوم از این خصوصیات رو ندارن و نشون دهنده انسان در مقام انسان نیستن. انسان بدون زحمت و کار میتونه زندگی انسانی داشته باشه مثل زندگی بردهداران یا زندگی کسی که هیچ چیزی به جهان اضافه نمیکنه. هر دو این زندگیها علیرغم اینکه ما قبولشون داشته باشیم یا نه، انسانی هستن. اما زندگی بدون عمل و سخن انسانی نیست و شبیه زندگی کسیه که چشم و گوش خودش رو به جهان بسته، این زندگی دیگه انسانی نیست چون در میان افراد بشر سپری نمیشه.
در حقیقت آرنت عمل و سخن رو وجه تمایز انسان با حیوان میدونه و میگه ما با کلام و کردارمون وارد جهان بشری میشیم. این ورود مثل زحمت به خاطر ضرورت و مثل کار بخاطر فایده نیست، این ورود همون آغاز ما در جهانه، آغازی که نمی شه بر اساس چیزی که قبلا اتفاق افتاده پیش بینیاش کرد. هر انسان آغازی منحصر بفرده. هر چیزی که دور از انتظار و غیرقابل پیش بینیه ممکنه با عمل انسان قابل انتظار و پیش بینی بشه. همونطور که قبلا اشاره کردیم حیطه عمومی که جایی بوده برای عمل کردن انسان، حیطه آزادیش هم بود، اینجا ارتباط بین عمل و آزادی رو داریم. یعنی انسان وقتی آزاده که دست به عمل میزنه و از همین جاست که جمله معروف سارتر معنا پیدا میکنه، انسان محکوم به آزادی است یعنی ما برای انسان بودنمون باید آزاد باشیم و دست به عمل بزنیم. یا به عبارت دیگه انسان مدام مجبوره انتخاب کنه و به همین خاطر محکوم به آزادی است.
خصوصیت دیگه عمل نزدیک بودنش با گفتاره به طوریکه میشه گفت عمل اگر با گفتار همراه نباشه دیگه عمل نیست، با اینکه میشه عمل افراد رو از روی حرکات فیزیکیشون حدس زد اما از طریق گفتاره که میتونیم به منظورشون پی ببریم.
هیچ فعالیتی به اندازه عمل به گفتار وابسته نیست، در کار و زحمت سخن نقشی فرعی داره و برای ارتباط و اطلاع رسانی استفاده میشه.
افراد بشر در مقام عمل و سخن گفتن نشون میدن که کی هستند. این عیان کردن خود نزد دیگران زمانی اتفاق میافته که انسانها در کنار همدیگهان نه علیه هم و نه حتی به نفع هم.
انسان با عیان کردن خودش نزد دیگران خطر میکنه، خطری که نه شخص نیکوکار دنبال اونه و نه شخص خطاکار، شخص نیکوکار به نفع انسانها و شخص خطاکار علیه اونهاست. هر دو اینها افرادی تنها هستن، چون نمیتونن خودشون رو بر دیگران عیان کنن. یا به عبارتی نشون بدن که کی هستن.
نمونه عمل و سخنی که به نفع یا علیه انسانهاست در جنگهای مدرن اتفاق میوفته، در جنگهای مدرن افراد وارد عمل میشن و از ابزار خشونت استفاده میکنن تا اعمالی رو به نفع جبهه خودی یا علیه جبهه دشمن انجام بدن. از گفتار برای ارتباط یا فریب دشمن یا تبلیغات استفاده میکنند. در اینجا عمل و سخن تبدیل به وسایلی میشن جهت رسیدن به هدف.
همونطور که گفتیم انسانها با عمل و سخنشون نشون میدن کی هستن اما بین کیستی انسان و چیستی انسان تفاوت وجود داره. چیستی انسان توصیفات یا تفسیرهای صفات انسانها هستند که ممکنه بین بقیه جانداران هم مشترک باشن. در حالیکه کیستی انسان برای هر فرد منحصربفرده. مثلا رفتار انسانها که مورد مطالعه علوم انسانی است، به هیچ وجه نمیتونه کیستی انسانها رو مشخص کنه و تنها کاری که میتونه انجام بده شرح چیستی انسان و تفسیر رفتارهای اونهاست.
ورود و آغاز کردن هر انسان در بستری از شبکه ارتباطات انسانی اتفاق میافته. آغاز هر انسانی روی این شبکه تاثیر میگذاره و روندی رو شروع میکنه که در نهایت به شکل داستان زندگی فرد در میاد.
تنها چیزی که ما از این داستانها متوجه میشیم کیستی قهرمان اونه، بقیه چیزهایی که از فرد میدونیم از جمله آثاری که بوجود آورده تنها چیستی فرد رو به ما نشون میده. مثلا شناختی که ما از کیستی سقراط داریم که حتی یک خط هم ننوشته خیلی بیشتر از افلاطون یا ارسطوست، چرا که ما داستان زندگی سقراط رو بیشتر و عمیقتر از داستان زندگی ارسطو میدونیم.
هر داستان جدید یا به عبارت دیگه هر تولد جدید، روی داستان زندگی افرادی که قبل از او وجود داشتند و در ارتباط با او بودن هم تاثیر میگذاره. این داستانها ممکنه بعدها در جایی ثبت بشن یا ممکنه در آثار هنری گفته بشن یا به شکل مصنوعات بشری دربیان. درسته که هر کس با عمل و سخن گفتن جای خودش رو در جهان باز میکنه اما هیچ کس مولف یا پدید آورنده داستان زندگی خودش نیست. چون داستان زندگی هر فرد تحت تاثیر داستان زندگی افرادیه که باهاش در ارتباطن و قبل و بعد از او وجود دارن.
در ابعاد بزرگتر تاریخ بشری هم همینطوره، تاریخ هم داستانیه که هیچ مولفی نداره. قهرمانهایی داره اما نمیشه با قطع و یقین گفت که این قهرمانها پدید آورنده داستان یا نتیجه نهایی اون هستن.
به همین دلیل کسی مثل افلاطون اعتقاد داشت امور بشری رو نباید خیلی جدی گرفت، اعمال انسانها به حرکات عروسکهای خیمه شببازی شبیهاند که دستی نامرئی اونها رو کارگردانی میکنه، این مفهوم دست نامرئی رو ما بعدها در آثار آدام اسمیت یا در مارکس با مفهوم منفعت طبقاتی میبینیم. آدام اسمیت اعتقاد داشت که دستی نامرئی منافع متضاد در بازار رو تنظیم میکنه یا مارکس معتقد بود منفعت طبقاتی جهت دهنده اعمال انسانهاست.
به عقیده این متفکرین بزرگ پشت اعمال انسانی، نیرویی وجود داره که همه چیز رو کنترل میکنه و به کردار ما جهت میده، جهتی که شاید بسیار متفاوت از چیزی باشه که خودمون میخواستیم. به زعم آرنت خلق این مفهوم ناشی از سردرگمی ذهن ماست و به هیچ وجه با تجربه ما از واقعیت نمیخونه. دو دلیل وجود داشته که این اندیشمندان بزرگ رو به اشتباه انداخته، دلیل اول در ذات خود عمل نهفته است، چرا که نتایج اعمال انسانی غیرقابل پیشبینی هستن و فرد عمل کننده نمیتونه نتایج عملش رو متوقف یا خنثی کنه، دلیل دوم این بوده که اونها به تاریخ یا جامعه به شکل داستانی خیالی و مصنوع نگاه میکردن. ما وقتی به تاریخ با این دید نگاه کنیم یعنی معتقدیم تاریخ سازندهای داره در حالیکه تاریخ یک داستان واقعی است که هنوز به اتمام نرسیده و تا وقتی زندهایم ادامه داره. در نتیجه نمیشه براش سازندهای پیدا کرد.
همونطور که اشاره شد، عمل فقط در شبکه ارتباطی انسانها مقدوره و ناگزیر هر عملی، عکسالعملی به دنبال داره، عکسالعملی که خودش یک عمل دیگه است و اینجوری یک عمل، زنجیرهای از عملها رو بوجود میاره که قابل پیشبینی نیستند، تنها زمانی میشه معنای تام و تمام اونها رو فهمید که داستان به پایان رسیده باشه. عمل تنها برای داستانگو یا مورخ بعد از اتمام داستان مشخص میشه.
طبیعت نه آغازی داره و نه پایانی، اما انسان زندگی رو بین دو واقعه تولد و مرگ میبینه، یعنی برای خودش آغاز و پایانی متصوره. بین این بازه تولد تا مرگ اتفاقات بیشماری برای انسان میوفته که میتونه مثل یه قصه نقل بشه. پایان در مورد کار وقتی میرسه که شی مورد نظر ایجاد و وارد جهان مشترک اشیا شده باشه. در مورد زحمت پایان وقتیه که موجود زنده بمیره. اما در مورد عمل این پایان اصلا متصور نیست. نتیجه عمل انسان خارج از کنترل عمل کننده است. خیلی وقتها نتیجه عمل چیزی شده کاملا برعکس چیزی که شخص عملگر میخواسته. مثلا کریستوف کلمب به قصد کشف راهی جدید به هندوستان دست به دریانوردی زد اما آمریکا رو کشف کرد. کشف آمریکا هزاران اتفاق ریز و درشت رو در پی خودش آورد که نه قصد کریستوف کلمب بود و نه حتی در مخیلهاش میگنجید. کریستف کلمب قادر نبود نتیجه عملش رو معکوس یا خنثی کنه چون خارج از کنترل اون بودن. یک جورهایی این توصیف آرنت رو میشه به مباحثی مثل توهم توطئه هم تعمیم داد و نتیجه گرفت دست پنهان وقایع اجتماعی یا سیاسی که مورد قبول این نظریههاست به دلیل غیرقابل پیشبینی بودن نتایج عمل، عملا غیرممکنه.
عمل نزدیکترین رابطه رو با حیطه عمومی داره. این فضا، یعنی فضایی که من بر دیگران نمایان میشوم همچنان که دیگران بر من نمایان میشوند، فضاییه که انسانها نمود پیدا میکنن. این فضا همیشه وجود نداره و با اینکه همه انسانها توانایی کردار و گفتار دارن، اغلب اونها مثل بردهها در دوران باستان، زحمتکشان یا صنعتگران در عصر مدرن و شاغلان و اهالی کسب و کار در دوران ما در این فضا به سر نمیبرن. محروم بودن از این فضا یعنی محرومیت از هستی.
فضای نمود در هر کجا که انسانها از راه سخن و عمل با هم زندگی میکنن به وجود میاد و به محض پراکنده شدن و توقف فعالیتشون از بین میره، هر وقت جماعتی در کنار هم قرار میگیرن این فضا بالقوه وجود داره و فقط با عمل و سخنه که بالفعل میشه. قدرت در جایی وجود داره که گفتار و کردار با هم وجود داشته باشن، گفتاری که واقعیت رو کشف میکنه و کرداری که برای برقراری ارتباط و خلق واقعیت تازه استفاده بشه. نه در جایی که کلمات تو خالی و کردار وحشیانه باشه. اونچه اجتماعات سیاسی رو ابتدا تحلیل میبره و بعد نابودشون میکنه فقدان قدرته و قدرت چیزی نیست که مثل ابزارهای خشونت بشه برای مواقع اضطراری ذخیره اش کرد.
قدرت بین انسانها و زمانی به وجود میاد که با هم عمل میکنند و لحظهای که پراکنده میشن از بین میره. تنها چیزی که میتونه جلوی قدرت بایسته اما نمیتونه جایگزینش بشه زور یا خشونته. ترکیب زور و فقدان قدرت حکومتهای خودکامه رو بوجود میاره. مشکل حکومتهای خودکامه قساوت اونها نیست چون در مواردی حاکم خودکامه خیرخواه هم در تاریخ وجود داشته، مشکل حکومت خودکامه به زعم مونتسکیو اینه که اصلا شکلی از اشکال حکومت نیست. ویژگی بارز حکومت خودکامه بنا شدنش بر انزواست، انزوای حاکم از مردم و انزوای مردم از همدیگه به واسطه ترس و بدگمانی نسبت به هم.
در نتیجه خودکامگی ناقض وضع بشری تکثر، با هم عمل کردن و با هم سخن گفتنه که شرط اصلی همه سازمانهای سیاسی است.
خشونت میتونه قدرت رو نابود کنه اما به راحتی نمیتونه توان رو از بین ببره، توان خصوصیتی فردی است و ممکنه تحت حکومت خودکامه خیرخواه این توانهای منفرد منجر به شکوفایی هنرها و فنون بشن، از طرفی توان فردی میتونه با مبارزه و راضی شدن به مرگ یا با انزوا و کنار کشیدن از جهان با خشونت مواجه بشه و در هر دو صورت شرف و یکپارچگیاش رو حفظ کنه. تنها چیزی که میتونه توان رو نابود کنه قدرته. قدرت زمانی فاسد میشه که ضعفا برای از بین بردن اقویا با هم متحد بشن. شاید بشه گفت خودکامگی تلاشی نافرجام برای نشاندن خشونت به جای قدرته، اونوقت توده سالاری یا حکومت عوام تلاشیه برای نشوندن قدرت به جای توان. در توده سالاری همواره این خطر وجود داره که از طریق زور و فشار و زد و بند، اشخاصی سر کار بیان که هیچ دانشی ندارن و نخبگان از جامعه رونده بشن. اشتیاق شدید به خشونت که مشخصه بارز بعضی از بهترین هنرمندان، متفکران و صنعتگران خلاقه عکس العمل طبیعی کساییه که جامعه سعی کرده توان اونها رو از چنگشون دربیاره.
مثلا کمال المک تحت حکومت خودکامه و به خاطر توان و استعدادی که داشت تونست آثارش رو به جهان بشری اضافه کنه، اما همین کمال الملک تحت حکومت توده سالاری شاید نهایت میتونست آثاری در جهت آرمانهای جامعه تودهای خلق کنه، مثل خیلی از آثاری که در زمان آلمان هیتلری و یا کمونیسم شوروی خلق شدن اما باقی نموندن. هنرمند اگه بخواد بر خلاف جامعه تودهای آثاری رو خلق کنه ممکنه گرفتار بلایایی بشه که سر بولگاکف اومد. با این توصیف میشه حدس زد چرا بولگاکف در رمان مرشد و مارگاریتا از ابزار خشونت برای انتقام از جامعه روشنفکری تودهای استفاده میکنه.
در حقیقت تعریف آرنت از قدرت، با تعریف مرسوم نمیخونه، آرنت قدرت رو منفی نمیدونه، قدرت چیزیه که هم میشه ازش استفاده مثبت کرد و هم منفی و این تعریف با ابزارهای سرکوبگر حکومت متفاوته، ابزارهایی که آرنت اونها رو زیر دسته زور و خشونت قرار میده.
آرنت می دونه تعریفی که از عمل به عنوان والاترین فعالیت بشری ارائه میده مورد قبول همه نیست، هستن کسایی که باور دارن عمل و سخن بیهوده و بیثمرن. دستهای معتقدن کار مهمتره چون جهان رو مفیدتر میکنه و دسته دیگه زحمت رو مهمتر میدونن چون در خدمت زندگیه و چیزی والاتر از زندگی وجود نداره.
اما نه کار و نه زحمت نمیتونن از فضای عمومی برکنار باشن و برای به فعلیت رسوندن خودشون باید نحوهای از با هم بودن رو داشته باشن.
تنها مشخصه جهان که باعث میشه ما به واقعیت جهان پی ببریم مشترک بودنش بین همه است. چنار برای من، شما و میلیونها انسان دیگه چناره. به لطف وجود این حس مشترک ما میتونیم از حواس پنجگانهمون برای کشف جهان استفاده کنیم. در هر اجتماعی که این حس مشترک کاهش پیدا کنه، خرافات افزایش پیدا میکنه که نشانهای است از بیگانگی ما از جهان.
این بیگانگی در جامعه زحمتکشان نمود بیشتری داره چون انسان سازنده بواسطه چیزی که میسازه به طور غیرمستقیم و از طریق ارتباط با جهان اشیا با سازندگان ارتباط داره. اما این ارتباط انسانی نیست چون چیز مورد علاقه اشیاست نه انسان. جامعهای که دچار از خودبیگانگی است، انسان رو طرد میکنه و با واژگون کردن امر خصوصی و امر عمومی، باعث میشه که انسانها تنها در محیط خصوصی خانوادههاشون یا در محیط صمیمی دوستاشون، خودشون رو نشون بدن. این شاید برای کسایی که در خارج ایران این پادکست رو میشنون ملموستر باشه. کسی که مهاجرت میکنه در ابتدا احساس بیگانگی از محیطش رو داره، فرهنگشون رو نمیشناسه، به ظرایف زبان و اون حال و هوایی که در جامعه هست پی نمیبره یا دیر پیمیبره و همه اینها باعث فاصلهاش از دیگران میشه. از طرفی بسیار محتمله که فرد مهاجر اعضای خانواده یا دوستی نداشته باشه که خودش رو بر اونها ظاهر کنه. در نتیجه برای این فرد مجالی برای بروز و ظهور وجود نداره و عملا خودش رو چرخدندهای میبینه در سیستم، که بود یا نبودش فرقی برای سیستم نداره. حالا فرض کنید این وضعیت روز به روز در حال گسترشه، جامعه تبدیل به جایی میشه که آدمها جرات نشون دادن خودشون رو ندارن، اگر تفاوتی حتی ظاهری وجود داره از طرف جامعه طرد میشه، یا به عنوان یک مورد غیرعادی باهاشون برخورد میشه، مثل چاقی یا معلولیت. هر چیزی که خارج از عرف باشه پذیرفته نمیشه یا به شکل بیماری یا ناهنجاری دیده میشه. ما جلوتر و در قسمت سوم که درباره جامعه زحمتکشان صحبت میکنیم این موضوع رو بیشتر باز میکنیم.
چون نتایج عمل بخاطر مجموعهای از عکسالعملهای متوالی برگشت ناپذیر و غیرقابل پیشبینیه، باید جانشینی برای عمل پیدا میشد. به این امید که حیطه بشری از بی نظمی، آشفتگی و بیمسئولیتی اخلاقیای که از دل تکثر بشری بیرون میاد نجات پیدا کنه. اولین راه حل به حداقل رسوندن تکثره.
راحتترین روش برای رهایی از تکثر، تن سالاری، حکومت خودکامه و حتی دموکراسی است. دموکراسیای که در اون به جای دیکتاتوری تک نفره با دیکتاتوری اکثریت طرفیم. راه حل افلاطون فیلسوف شاه بود که نوعی از خودکامگی است. در حکومت خودکامه مردم باید سرشون به کار خودشون باشه و فقط حاکمه که باید به امور عمومی بپردازه. اینجوری حیطه عمومی از تکثر خالی میشه. یه دلیلی که تاریخ ملتها عموما اختصاص داره به شرح حال پادشاهان و حکومتها شاید همین باشه، چون عمل که تاریخ بشر رو میسازه در انحصار این طبقه قرار گرفته و مردم نقش چندانی در حیطه عمومی نداشتن. عمل این حاکمان هم بیشتر به کشورگشایی یا تاسیس سلسلههای مختلف و نهایتا اصلاحات اجتماعی بود.
افلاطون بین تفکر و عمل تفاوت قائل میشه، یعنی بین کسایی که میدونن ولی عمل نمیکنن و کسایی که عمل میکنن ولی نمیدونن تفاوت وجود داره. در این جا کسی که میدونه لازم نیست عمل کنه و کسی که عمل میکنه لازم نیست بدونه. اینجوری افلاطون تجربیاتش در اداره منزل رو به سطح جامعه تسری میده تا همه شهروندان رو در بر بگیره، دسته اول که میدونن اما عمل نمیکنن حاکم یا فیلسوف شاه بودن و دسته دوم که نمیدونن اما عمل میکنن مردم یا محکومیناند. همونطور که قبلتر اشاره کردیم افلاطون اینکار رو کرد چون پولیس، استاد محبوبش سقراط رو کشته بود. افلاطون نیاز داشت تعریف جدیدی از حکومت ارائه بده، حکومتی که فیلسوفان نه تنها کشته نشن بلکه حاکم باشن.
این رابطه بین حاکم و محکوم همون رابطه ارباب و برده است و بنابراین مانع هر گونه امکان عمل. پس در حقیقت کاری که افلاطون کرد حذف عمل و تکثر از حیطه امور بشری بود.
افلاطون وقتی از فیلسوف صحبت میکنه به درک فیلسوف از زیبایی توجه داره، اما زمانی که میخواد از شاه فیلسوف حرف بزنه مفهوم خوبی رو براش استفاده میکنه، چون شاه فیلسوف باید بین مردم زندگی کنه، شاه فیلسوف به ایدهای برای ساخت جامعه نیاز داره و اون ایده خوبی است، یعنی شاه فیلسوف جامعه رو طوری میسازه که به خوبی برسه. این مفهوم یعنی ساخت جامعه برای رسیدن به هدفی مثل خوبی منشا بوجود اومدن جوامعی شد که برای رسیدن به جامعه آرمانی یا بهشت موعود، شرهای عظیم بوجود آوردن و میلیونها انسان رو قربانی کردن. مفهوم ساختن جامعه نزد افلاطون مثل صنعتگری است که بر اساس ایدهای که تو ذهن داره تخت میسازه. اینجا جامعه در مقام یک فرد عمل میکنه که شاه فیلسوف مغز اونه. اینجوری امر سیاسی تبدیل به نوعی صنعتگری و کار میشه. در واقع افلاطون عمل رو به ساختن تقلیل میده تا جامعه رو از تکثر نجات بده.
اما در ساختن همیشه عنصر تجاوز و خشونت وجود داره، انسان سازنده، نابود کننده طبیعته و خودش رو تا مقام خدایی بالا میبره، سازندگی و پدیدآورندگی بشر ناگزیر به شورشی پرومتهوار منجر میشه و انسان مجبوره برای خلق جهان خودش، بخشی از طبیعت رو نابود کنه.
زمانی که سیاست به امر ساختن اطلاق شد، خشونت ارج و قرب پیدا کرد چون با خشونته که هر ساختنی امکان پذیر میشه این گفته مارکس نمونهای از این تفکره که میگفت: «خشونت قابله هر جامعه کهنهای است که آبستن جامعهای تازه است.»
قرار دادن ساختن به جای عمل و همراه با اون تنزل سیاست به سطح وسیلهای برای رسیدن به هدفی برتر، عمری به درازای فلسفه سیاسی داره. این هدف در عصر باستان حفظ خوبان از شر بدان و بطور خاص در امان بودن فیلسوف از دیگران بود، در قرون وسطی رستگاری انسانها هدف بود و در عصر مدرن مولد بودن و پیشرفت جامعه.
در حقیقت عصر مدرن سنت رو واژگون نکرد بلکه زنگارهاش رو پاک کرد تا صراحتا اعلام کنه که کار صنعتگر رو باید بالاتر از عقاید و اعمال بیهودهای قرار داد که حیطه امور بشری رو تشکیل دادن.
نکتهای که در ساختن اهمیت داره تصویر ذهنی یا الگوییه که به ساختن منجر میشه، این الگو نه تنها مقدم بر ساختنه بلکه بعد از ساختن محصول هم از بین نمیره. مثل ایده جامعه کمونیستی که بعد از بارها پیاده شدنش همچنان وجود داره و افرادی رو اغوا میکنه. ایده ساخت جامعه بسیار شبیه مفهوم ایده در فلسفه افلاطونه، خود افلاطون هم هر جا میخواد از مفهوم ایده مثال بیاره، از ساختن و صنعتگر مثال میاره.
خصوصیت دیگه ساختن یا کار اینه که کار آغاز و پایان داره، با شروع روند ساختن شروع میشه و با خلق محصول به پایان میرسه. این خصوصیت به انسان سازنده این امکان رو میده که بتونه هر چه با دست خودش ساخته رو نابود کنه.
انسان سازنده ابزارهایی میسازه که به کار حیوان زحمتکش میاد. از دید حیوان زحمتکش، مظاهر دوام و ثبات جهان ابزارهایی هستن که انسان سازنده میسازه. احتمال زیادی وجود داره که این ابزارها عملکردی فراتر از خصوصیات ابزاری پیدا کنن. شکایتی که این روزها زیاد شنیده میشه اینه که انسان برده ماشینهایی شده که خودش ساخته. اما بین ابزار و ماشین تفاوت وجود داره، ابزارها خادم انسان باقی میمونن اما ابتدایی ترین ماشینها زحمت بدن رو هدایت میکنن و جای اون رو میگیرن.
پیامد واقعی نشستن ماشینها به جا ابزارها در آخرین مرحله اون یعنی خودکاری خودش رو نشون میده.
اما سوال این نیست که ما ارباب ماشینهامون هستیم یا برده اشون، سوال اینه که آیا ماشینها هنوز در خدمت جهان و اشیای اون هستند یا نه، ماشینها و حرکت خودکارشون دست به کار شدن تا به جهان اشیا حاکم بشن یا حتی نابودش کنن. برای جامعه زحمتکشان، جهان ماشینها جایگزین جهان واقعی شده. مثل فیلمهای آخرالزمانی چون ترمیناتور یا ماتریکس که در اون جهان ماشینها نه تنها بر اشیا که بر جهان انسانها هم غلبه پیدا کردن. این دنیای تخیلی ممکنه محصول دست انسان ابزارساز باشه، انسانی که هم سازنده است و هم نابود کننده.
در جهان انسان سازنده نه تنها هدف وسیله رو توجیه میکنه بلکه هدف وسیله رو تولید و تنظیم میکنه، جهان انسان سازنده بر فایده گرایی استواره، برای بدست آوردن چوب، قطع درخت توجیه داره و برای ساخت میز نابود کردن چوب. به خاطر تولید محصول نهایی ابزارها طراحی و تجهیزات و وسایل اختراع میشن و همین محصول نهاییه که روند کار رو تنظیم میکنه مثلا مشخص میکنه که برای ساخت میز چه تخصصهایی لازمه، چه تعداد افراد نیازه و چه ابزارهایی میخوایم. این طوری هدف وسیله رو تولید و تنظیم میکنه.
از طرفی خود محصول هم که هدف تولیده در این روند تبدیل به ابزار میشه، مثلا در مورد مثال میز، ابتدا تهیه چوب از درخت هدفه، بعد چوب تبدیل به وسیلهای میشه برای ساخت میز، دوباره خود میز وسیلهای میشه برای تولید یک محصول دیگه و همینطور این چرخه ادامه پیدا میکنه به طوری که دیگه هدفی وجود نخواهد داشت و تمامی اهداف وسیلهای خواهند شد برای اهداف بعدی. به این ترتیب ما دیگه هدفی ثابت نداریم که به خاطرش زندگی و کار کنیم. در نتیجه معنا رو از دست میدیم.
این روند اونقدر ادامه پیدا میکنه که حتی جهانی که انسان سازنده ساخته تبدیل به ابزاری برای اهداف دیگه میشه و تنها هدف و معنایی که باقی میمونه فایده است، یعنی ما این چیز رو میسازیم چون مفیده. به این صورت ارزشمندترین چیزها تبدیل به وسیله میشن و ارزش ذاتی خودشون رو از دست میدن.
ابزارها زمانی ارزش پیدا میکنن که به جامعه عرضه بشن، ارزش این ابزارها بر پایه فایدهای که دارن و قابلیت معاملهاشون محاسبه میشه، یعنی تبدیل به کالایی میشن جهت مبادله در بازار. اینجا همون جاییه که نیچه مفهوم نیهیلیسم رو برپا میکنه، مفهومی که بر بی ارزش شدن ارزشها و کالایی شدن همه چیز دلالت داره.
در نظر انسان سازنده، همه چیز وسیلهای است برای رسیدن به هدفی، این دیدگاه به شدت انسان محورانه است در نتیجه انسان تبدیل به ملاک همه چیز میشه، اگه انسان ملاک همهی چیزهایی مورد استفاده باشه در نهایت به ملاک همه موجودات تبدیل میشه و حد و مرزی نمیشناسه.
نمونه این دیدگاه در آزمایشگاههای آلمان نازی وجود داشت، نگاهی که دانشمندان به اسرا داشتن، نگاه به موجودی انسانی نبود، بلکه وسیلهای بودن برای رسیدن به هدفی. این هدف میتونست ساخت سلاحهای میکروبی باشه یا ساخت انسان جدید. در نتیجه این انسان سازنده بود که آشویتس رو ساخت یا گولاک رو ایجاد کرد، و امروزه انگارهی موفقیت رو میسازه.
شاید احساس کنید مقایسه سنگینی کردم و جنایات استالین و هیتلر رو با تلاش برای موفقیت مقایسه کردم. شاید فکر کنیم موفقیت هر چی که هست، حداقل کسی رو نمیکشه. پس اجازه بدین یه مقدار بحث رو باز کنم، این بحث در ادامه مباحثیه که آرنت مطرح میکنه اما مستقیما تو کتاب نیست. آرنت در این کتاب به جامعه زحمتکشان اشاره میکنه. حد نهایی جامعه زحمتکشان یعنی جامعه شاغلین جامعهای است که امروز در اون زندگی میکنیم. فصل مشترک این جامعه پول و ثروته، درست همونجا که اکثر مبلغین موفقیت فردی و شغلی آموزههاشون رو بنا کردن. موفقیت در جامعه شاغلین با به دست آوردن ثروت حاصل میشه. یعنی تعریف موفقیت اینه که چطور پولدار باشیم. البته تعاریف دیگهای هم وجود داره مثل محبوبیت یا غیر قابل جایگزین بودن و از این دست موارد. اما دقیق که نگاه کنیم همه این تعاریف زیر مفهوم کلی ثروتمند شدن قرار میگیرن.
وجه مشترک همه این به اصطلاح روانشناسیها یک چیزه، اینکه هر کس بخواد میتونه موفق باشه و یا دقیقتر پولدار باشه. روشهای زیادی هم برای اینکار وجود داره، مثلا برنامهریزی یکیشه، تعیین هدف، تمرکز، افزایش کارایی و مواردی از این دست.
نکته اینجاست که به نظر من اکثر علوم انسانی رو رفتار آدمها کار میکنن، نه روی عملشون، بر عکسِ آرنت که میگه هر انسانی منحصربفرده و یک آغاز جدیده، فرض این روانشناسیها اینه که همه مثل همن، پس میشه برای همه یک راه حل یکسان داد.
اگر دقت کرده باشین فرض همه شبیه همن دقیقا همون فرضیه که جامعه تودهای از دلش بیرون اومده. با این دید چه فرقی بین جامعه ناسیونال سوسیالیست نژادپرست آلمان با جامعه کاپیتالیستی پول پرست امروز وجود داره؟ هر دو این نظامها تکثر بشری رو قربانی یک هدف اعلی کردن، اولی نژاد و دومی پول. اینجا لازمه اشاره کنم به کتاب دیگه آرنت به نام آیشمن در اورشلیم که در اون مفهوم ابتذال شر رو مطرح میکنه و میگه شرهای بزرگ در تاریخ نه توسط متعصبان کور یا بیماران روانی، بلکه توسط مردمی عادی اتفاق افتاده که استدلالهای دولت-ملتاشون رو پذیرفتن و اون رو رفتاری طبیعی میدونستن. یا به عبارت دیگه و از قول هویدا «من مقصر نبودم سیستم بود و من هم جزئی از آن سیستم بودم.» الان هم سیستم اینطوریه، اگه قراره دوام بیاری باید موفق باشی و موفقیت یعنی پولدار بودن. دلیل اینکه ما میتونیم در کتابی که شصت سال پیش نوشته شده مفاهیمی پیدا کنیم که بکار امروزمون میاد، فقط نبوغ آرنت نبوده، بلکه این هم هست که جامعه امروز ما با همه تفاوتها و پیشرفتهای تکنولوژیکش هیچ تفاوتی با جامعه عصر هیتلر و استالین نداره. حتی میشه گفت بدتر هم شده، اونموقع با تبلیغات و سخنرانیهای پر شور به افکار عمومی جهت داده میشد، امروز با مدیا، سلبریتیها و شبکههای اجتماعی.
اونموقع با متفکران برخورد میکردن ولی امروزه اونقدر اطلاعات به خوردمون میدن تا توانایی فکر کردن نداشته باشیم، همونطور که آرنت در انتهای کتابش میگه عمل کردن در حکومت خودکامه خیلی راحتتر از فکر کردنه چون فکر کردن خطرناکه.
همونطور که در آلمان نازی یا شوروی استالینی انسانها مثل یک مهره در ساختار جامعه جای گرفته بودن و با هم بودنی گلهوار داشتند. امروز هم انسانها در جوامع همین وضعیت رو دارن. درسته که انگاره موفقیت به طور مستقیم جان کسی رو نمیگیره اما به طور غیرمستقیم آدمها بخاطر استرس کاری، استرس از دست دادن شغل و درآمدشون و نداشتن وقت کافی برای استراحت، غذا خوردن، تامین نیازهای ارتباطی و حتی رانندگی دچار مشکل و حتی مرگ میشن. از اون بدتر اینکه با ساختن مفهومی به نام موفقیت و تعریفی از انسان ایدهآل، تمام کسانی که تو این تعریف نمیگنجند رو از جامعه طرد میکنن. مثلا کسی که به اندازه کافی سختکوش نیست، تنبل و انگل جامعه است، یا کسی که دنبال پول نیست احمقه، یا چاقی بیماریه و از این دست موارد. در کنار اینها باید به محاق رفتن تکثر انسانی رو هم اضافه کرد، متفاوت فکر کردن خطرناکه و همونطور که در بحث قدرت و توان گفتیم، ما با قدرت فاسد شده مواجهیم که به انسانهایی با طرز فکر متفاوت اجازه بروز و ظهور نمیده. نمونه بارز نابود شدن تکثر انسانی توسط انگاره موفقیت رو میشه در اقبال بسیار زیاد مردم جهان به این مباحث دونست که باعث میشن باقی مباحث زیر سایه این اقبالها دیده نشن و به مرور نابود بشن.
پس به نظر من انگاره موفقیت تفاوت چندانی با گولاگ استالین یا آشویتس هیتلر نداره، تنها تفاوتش در اندازهاشه، گولاگ و آشویتس از نظر جغرافیایی محدود بودن و انسانهای محدودی رو هدف قرار میدادن اما انگاره موفقیت زندانیه که مرز نمیشناسه و همه انسانها رو در بر میگیره.
موسیقیهای پادکست
- قطعه پیانو با عنوان ۵۰ Boulevard Voltaire ساخته David Neyrolles (از اینجا بشنوید)
- قطعهای از موسیقی فیلم Amelie با نام Le Moulin ساخته Yann Tiersen آهنگساز فرانسوی.
- موسیقی فیلم لئون Leon The Professional ساخته Eric Serra با نام Noon.
- قطعه دو موج سیاه ساخته گروه راک ایرانی منهای یک Minus 1.
- تم اصلی فیلم Schindler’s List با کاور و اجرای John Williams از آلبوم The Guitar Master.
- کاور آهنگ Time از مجموعه موسیقی فیلم Inception اثر Hans Zimmer که توسط Erio Nareth اجرا شده.
- آهنگ Time از مجموعه موسیقی فیلم Inception اثر Hans Zimmer.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.