لینکها
مصاحبههای دکتر علیخانی در کانال تاریخ شفاهی
متن کتاب سیاست و سیاست گذاری اقتصادی در ایران
مشخصات کتاب
عنوان: اقتصاد و امنیت، خاطرات دکتر علینقی عالیخانی
نویسنده: حسین دهباشی
ناشر: سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران
تعداد صفحات: ۷۵۶
متن پادکست
سال ۱۳۵۲ بعد از چهار برابر شدن درآمد نفتی ایران”همه فکر میکردند با این پولها چه کارهایی نخواهند کرد. عمرانی دارم صحبت میکنم، سواستفاده منظورم نیست. از خود شاه گرفته تا دیگران. اما باید در مرحله اول میرفتید زیرساخت اقتصادیتان را قویتر میکردید. میتواند زیرساخت انسانی باشد، میتواند فیزیکی باشد ولی همه اینها را باید درست بکنید. کاملا هم میشد درست کرد و با آن ما یک جهش بینظیری بکنیم. شاید هم آن موقع دیگر درآمدمان واقعا بالا میرفت؛ یعنی به جای اینکه با همین درآمد سرشار نفتی مثلا بشود حدود ۲۳۰۰ تا ۳ هزار دلار، مثلا میشد همان موقع ۷ یا ۸ هزار دلار، ده هزار دلار. یعنی دیگر کاملا روشن بود داریم از عقب افتادگی میآییم بیرون. شانس بزرگی بود که ایران دیگر عقب افتادگی را برای همیشه کنار بگذارد ولی متاسفانه از این فرصت واقعا استثنائی استفاده نکردیم و برعکس، آن سیاستی که به خرج دادیم، خودش عامل آشوب و به هم خوردن وضع اجتماعی، نارضایتی همه و سرانجام انقلاب شد.”
علینقی عالیخانی که موضوع این قسمت از پادکسته جلد چهارم از مجموعه تاریخ شفاهی و تصویری ایرانه که به همت حسین دهباشی و نهادهای معتبری چون سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران تهیه شده است. ما قسمت بیست و هفتم همین پادکست رو به جلد دوم از این مجموعه یعنی خاطرات مرحوم شاپور آذربرزین اختصاص دادیم. جناب دهباشی توضیحات کاملی درباره این مجموعه دادن که برای اطلاعات بیشتر ارجاعتون میدم به دقایق۴ تا ۲۰ قسمت بیست و هفتم.
دکتر علینقی عالیخانی یکی از مهرههای اصلی و بسیار تاثیرگذار در رشد اقتصادی دهه ۴۰ ایران بود، دههای که ایران به طور میانگین شاهد رشد اقتصادی سالانه ۱۱ درصد و تورم ۲.۵ درصدی بود و سریعترین رشد اقتصادی در جهان رو بین سالهای دهه ۶۰ میلادی تجربه کرد. عالیخانی ۷ سال از این ده سال رو در کابینههای علم، منصور و هویدا، وزیر اقتصاد بود که با حمایت از بخش خصوصی نقش بزرگی در جهت دهی اقتصاد کلان و صنعتی شدن کشور بازی کرد که منجر به ایجاد صنایعی مثل ذوبآهن اصفهان، تراکتورسازی تبریز، ماشینسازی تبریز، موتور دیزل آذربایجان،کارخانه لوله نورد اهواز، موتور دیزل پرکینز تبریز، ماشینسازی اراک، ایران ناسیونال و دهها صنعت دیگر شد.
ما در این کتاب علاوه بر آشنایی با نقش عمده مرحوم عالیخانی در رشد اقتصاد و صنعتی شدن کشور که تقریبا نیمی از مباحث کتاب رو به خودش اختصاص داده، با دورههایی از فعالیت عالیخانی در ساواک و دانشگاه تهران هم آشنا میشیم. اما به نظر من مهمترین وجه کتاب، دورهای است که عالیخانی به فعالیت دولتی پرداخته یعنی سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد تا اوایل دهه ۵۰ شمسی که مصادف میشه با دیکتاتوری ۲۵ ساله محمدرضا شاه.
کتاب از لحاظ تاریخی قابل اعتنا و مهمه چرا که از یک طرف مرحوم عالیخانی به مدت هفت سال در کانون تصمیمات و سیاستگذاری اقتصادی ایران بود و رابطه بسیار نزدیک و دوستانهای با علم و هویدا داشت و از طرف دیگه به مدت دو سال وبا تصدی ریاست دانشگاه تهران از نزدیک با خواستههای نسل جوان کشور ارتباط برقرار کرده بود.
کتاب پر از شرح وقایع و شخصیتها از دید عالیخانی است و استفاده موثر و بجای جناب دهباشی از مصاحبه دیگری که توسط بنیاد مطالعات ایران با مرحوم عالیخانی انجام شده، اطلاعات کتاب رو کاملتر میکنه، همچنین پانویسها و شرح حال مختصر بسیاری از شخصیتها و اسنادی که در کتاب آورده شده اون رو تبدیل به اثری ارزشمند در حوزه تاریخ معاصر ایران کرده که اطلاعات بسیار زیادی رو دربر میگیره. من در ادامه این پادکست به بخش بسیار کوچکی از این اطلاعات اشاره و ازتون دعوت میکنم که اگر علاقمند به تاریخ معاصر ایران هستین مطالعه این کتاب رو از دست ندین، من در انتهای این قسمت و همچنین در توضیحات پادکست روشهای تهیه کتاب و منابع دیگری که از مرحوم عالیخانی موجوده رو معرفی میکنم.
دکتر علینقی عالیخانی سال ۱۳۰۷ در نزدیکی ابهر به دنیا آمد، در سال ۱۳۲۵ از دبیرستان البرز در رشته ادبی فارغالتحصیل شد و بعد به دانشگاه تهران رفت و از آنجا لیسانس علوم سیاسی گرفت. اواخر ۱۳۲۸ به فرانسه رفت و ابتدا در رشته حقوق بین الملل دیپلم مطالعات عالی و سپس دکتری دولتی فرانسه در رشته اقتصاد را گرفت.
دوران تحصیل عالیخانی در دانشگاه تهران مصادف بود با قائله آذربایجان. بعد از جنگ جهانی دوم بلشویکها که به دنبال افزایش نفوذشون در ایران و خصوصا گرفتن امتیازی مشابه انگلیس، در نفت شمال بودند با حمایت از فرقه دموکرات به رهبری سید جعفر پیشه وری که به دنبال خودمختاری آذربایجان بود، سعی داشتند به حکومت مرکزی فشار بیارن تا امتیازات لازم رو بگیرن. حزب توده هم تبدیل شده بود به حافظ منافع شوروی در ایران و از خودمختاری آذربایجان و امتیاز نفت شمال حمایت میکرد، با حمایت کامیونهای پر از سرباز روسی میتینگهای خیابانی راه میانداخت و مخالفان امتیاز دادن به شوروی مثل مرحوم مصدق رو با استفاده از مطبوعاتی که در اختیار داشت مورد حمله قرار میداد.
این پیوستگی حزب توده به شوروی و یا به قول خودشون کمونیسم بین الملل بعدها باعث شد افراد ملیگرایی مثل عالیخانی هیچوقت نظر مثبتی به سوسیالیسم و چپگرایی نداشته باشن. عالیخانی تعریف میکنه: «حالا که سنی از همه ما گذشته، وقتی با برادرم که آن زمان کمونیست بود، و یا با دوستان دیگری که کمونیست بودند، صحبت میکنم، میبینم در ورای همه اینها همه ما به شدت ناسیونالیست بودیم ولی هر کدام دنبال یک راهی میگشتیم که کشورمان را نجات بدهیم. و الا، در میهنپرستی هیچ کدام ما تردیدی نبود.»
نکتهای که در این کتاب، عالیخانی به خوبی بهش اشاره میکنه شرایطیه که حزب توده تونست خودش رو بین مردم و خصوصا کارگرها جا بندازه، در شرایط اشغال ایران که کل سیستم رضاخانی فروپاشیده بود و کشور دوباره دچار ناامنی و هرج و مرج شده بود، عدهای که این وضع براشون قابل قبول نبود تحت تاثیر تبلیغات حزب توده قرار میگرفتن، دقیقا هم نمیدونستن چی میگن چون ترجمههای درستی از منابع کمونیستی موجود نبود و شاید بغیر از کادر رهبری و ایدئولوگهای حزب، عملا اعضا چیزی از کمونیسم نمیدونستن اما چون از مارکس و انگلس نقل قول میکردن حرفهاشون دهن پرکن بود. در مقابل هم پان ایرانیستها بودن که موضع ملیگرایی داشتند اما اونها هم بعدها مقداری تندروی در مواضعشون بوجود اومد.
فاصله گرفتن عالیخانی از مارکسیسم فقط موضع حزب توده در زمینه قائله آذربایجان و ملی شدن صنعت نفت تا قبل از ۳۰ تیر نبود، بلکه مطالعه کتابهای مارکسیسم به زبانی قابل فهم سبب شد متوجه نظریات اقتصادی مارکسیسم بشه و از نظر او تئوریهای مارکسیسم زمانی مطرح شده که اقتصاد تازه در حال شکلگیری بوده و اساتید اقتصاد هم با اینکه ممکن بود تمایل چپی داشته باشن اما این تئوریها رو در زمینه اقتصاد قبول نداشتن.
عالیخانی که ملیگرایی افراطی بود بعد از سفرش به فرانسه خواه ناخواه تحت تاثیر سوسیالیسم فرانسوی که کاری با مارکس نداره قرار میگیره که لزوم کمک به ناتوانان و کاهش شکاف درآمدها از مشخصههاشه. این فضا باعث شد کمی از ملیگرایی افراطیاش کاسته بشه و به نوعی میهنپرستی متعادلتر، منسجمتر و عمیقتر دست پیدا کنه.
البته این نوع سوسیالیسم بخاطر اعتقاد به اینکه دولت باید خیلی از کارها رو انجام بده خطرناک بود.
عالیخانی ۷ سال در فرانسه بود و مهمترین اتفاق ایران اون زمان جنبش ملی شدن صنعت نفت بود، عالیخانی هم مثل اکثر ایرانیها مصدقی بود اما بعد از مدتی اعتقاد داشت مصدق در کار خودش گیر کرده و کاری انجام نمیشه.. مصدق توانایی بسیج مردمی رو داشت اما توان رهبری مردم به سمت هدف رو نداشت چون تحت تاثیر مردم بود و یک رهبر سیاسی بزرگ نباید تحت تاثیر مردم باشه و میبایست پیشنهاد بانک جهانی که خودش هم قبول داشت رو به مردم اعلام میکرد، به همین دلیل این جنبش که میتونست ایران رو به دموکراسی برسونه شکست خورد.
عالیخانی بعد از اتمام تحصیلاتش در سال ۱۳۳۶ به تهران برگشت و در ساواک که تازه تشکیل شده بود و نخست وزیری خوانده میشد در قسمت اطلاعات خارجی بخش اقتصادی مشغول به کار شد. عالیخانی اطلاع درستی از این سازمان نداشت و در قدم اول با پاکروان ارتباط گرفته بود که خیلی هم خوشش آمده بود. عالیخانی پاکروان رو مردی روشنفکر، فرانسه بلد، تاریخدان، ریاضیدان و فلسفه بلد توصیف میکنه و معتقد بود پاکروان میتونه در دانشگاه ریاضی و تاریخ درس بده. عالیخانی تعریف میکنه که آندره فونتن سردبیر روزنامه لوموند دوست صمیمی پاکروان بود و زمانی که پاکروان به عنوان سفیر فرانسه منصوب شد یکی از لذتهاش این بود که پیش پاکروان برود و بنشینند و حرف بزنند.
شخصیت پاکروان باعث شد عالیخانی برخلاف هشدارهای اطرافیان وارد نخستوزیری بشه اما در ادامه میگه: «بعد متوجه شدم آن دستگاهی که مرا قبول کرد، اسمش سازمان اطلاعات و امنیت کشور است و ادارهای دارد به نام اطلاعات خارجی که در آنجا اطلاعات مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و غیره درباره کشورهای دیگر را گرد آورده و تجزیه و تحلیل میکند و به اطلاع شاه و نخستوزیر و دیگر مقامهای مسئول دولت میرساند. از این گذشته ارتباطاتی که به علت حساسیت باید محرمانه بماند، از راه این اداره صورت میپذیرد، مانند تماس با اسرائیل و شیخنشینهای خلیج فارس. مسئولیت من این بود که به مسائل اقتصادی مربوطه رسیدگی کنم.»
هدف ایران در اون زمان گسترش نفوذ در شیخنشینها و رویارویی با جاهطلبیهای جمال عبدالناصر و ملیون عرب بود. پان عربیسم ناصر در واقع دشمن مشترک ایران و اسرائیل بود، ناصر در کتابی به نام فلسفه انقلاب به تفضیل در مورد جدا کردن خوزستان از ایران و الحاقش به سرزمینهای عربی حرف زده بود و با اینکه به قول عالیخانی مدیر درجه یک و افسر لایقی بود اما از فلسفه چیزی نمیدونست و مهمل نوشته بود. اما واکنش جامعه ایرانی به ناصر مثبت بود چون دشمن اسرائیل بود و اینکه اساسا اطلاعی از مواضع ناصر در قبال ایران نداشتند. عالیخانی این عدم اطلاع جامعه ایرانی رو در نبود دموکراسی در کشور میدونست که اجازه فکر کردن و به نتیجه رسیدن رو به مردم نمیداد و حکومت سعی داشت سلیقه خودش رو در مسائل به زور اعمال کنه.
اونموقع اختیار شیخنشینهای خلیج فارس با انگلیس بود و مذاکرات رسمی باید از طریق انگلستان صورت میگرفت اما شیخنشینهای خلیج فارس میخواستند مستقل باشند و سعی میکردند به صورت خصوصی و مخفیانه با ایران ارتباط برقرار کنند، به همین دلیل ساواک این مذاکرات رو انجام میداد و دولت ایران رسما وارد مذاکره نمیشد چون موجبات اعتراض انگلستان رو فراهم میکرد.
یکی از قراردادهای مهمی که از دست رفت، قرارداد اکتشاف نفت در ابوظبی بود،کارشناسانی که برای این منظور فرستاده شدن به دلیل بیتجربه بودن نتونستن نفت پیدا کنن، اتفاقی که اگر میافتاد شاید سرنوشت خلیج فارس رو به کلی عوض میکرد و شاید نفت دوبی رو هم ایران استخراج میکرد. یکی از مهمترین دلایلی که باعث شد این اتفاق نیوفته این بود که متخصص به تعداد کافی در کشور وجود نداشت و کسانی که واقعا در کارشون خبره بودن مشغول کارهای مهمتری بودند.
رابطه با اسرائیل به زعم عالیخانی به نفع ایران بود چرا که اولا دشمن مشترکی مثل ناصر داشتند و در ثانی خدماتی که اسرائیل میتونست ارائه بده به شدت مورد نیاز ایران بود، اسرائیلیها پیشرفتهای مهمی در کشاورزی، راه سازی و ساختمان سازی کرده بودن و کیفیت کارشون در حد کشورهای پیشرفته بود. دیدی که عالیخانی از اسرائیل ۱۳۳۷ میده، دید مثبتیه، البته اضافه میکنه اسرائیل اونموقع با اسرائیل الان فرق داشت و جنایاتی که در این دو دهه اخیر انجام داده دیدش رو نسبت به این کشور تغییر داده، اما عالیخانی اشتباه میکرد و اسرائیل از بدو استقلال یعنی سال ۱۳۲۷ جنایتهای متعددی رو علیه مردم فلسطین انجام داده بود مثل کشتار طنطوره که طی آن ارتش اسرائیل ۲۵۰ فلسطینی را قتل عام کرد. و اینها شامل کشتارهایی که توسط گروههای تروریستی صهیونیست قبل از استقلال اسرائیل میشه نیست. بعضی رهبران این گروههای تروریستی مثل مناخیم بگین بعدها نخستوزیر و اکثر اعضای این گروهها وارد ارتش اسرائیل شدند.
با همه اینها ایران با اسرائیل وارد همکاریهای اقتصادی و سیاسی میشه که یک نمونهاش طرح دشت قزوین بود، ایران هم در مقابل به اسرائیل نفت میفروخت.
عالیخانی یک سال بعد از این مذاکرات یعنی در سال ۱۳۳۸، چون فضای ساواک رو خیلی بسته میدید و نمیخواست وقتش را فقط متوجه مسائل اسرائیل و خلیج فارس کنه از ساواک استعفا داد و با توجه به رفاقتی که با هویدا در ماجرای نفت ابوظبی ایجاد شده بود به شرکت نفت رفت و در بخش غیرصنعتی شرکت نفت مشغول به کار شد. کار عالیخانی در این قسمت کمک به افرادی بود که از شرکت نفت بازخرید شده بودند. به این صورت که به این افراد طرحهایی اقتصادی پیشنهاد میشد تا بوسیله این طرحها با پول بازخریدشون کسب و کاری راهاندازی کنند که احتیاج شرکت نفت بود. در حقیقت کمک میکردند تا بخش خصوصیای بوجود بیاد که کارهای جانبی شرکت نفت رو انجام بده و با این کار هم به آبادانی منطقه کمک کرده باشند و هم احتیاجات شرکت نفت رو برطرف کرده باشن، مثلا به کسی کمک میکردن تا هتل بسازه و شرکت نفت برای نیروهاش از این هتل استفاده کنه.
همزمان با این فعالیتها عالیخانی به صورت پارهوقت در اتاق بازرگانی هم مشغول به کار شد. فعالیت در شرکت نفت و ارتباط با بازرگانان باعث شد وقتی عالیخانی به وزارت اقتصاد منصوب بشه تا حد زیادی نسبت به وضعیت کسب و کار، بخش خصوصی و صنعت کشور اطلاعات داشته باشه.
مثلا این نگاه به بازرگانان رو ببینید که چقدر منطقیه، آقای دهباشی میپرسه: «به نظرتان بازرگان ایرانی همچنان که به فکر سود خودش بود، سود ایران و سود ملی را هم در نظر میگرفت؟» و عالیخانی در جواب میگه: «هیچ بازرگانی در هیچ نقطه دنیا این طوری فکر نمیکند میخواهد آمریکایی باشد، یا انگلیسی باشد، یا روس یا ایرانی. اصلا باورنکردنی است تقلبهایی که بخش خصوصی میکردند. آنها اگر بگویند برای میهن این کارها را میکنیم، باید زد توی دهانشان که آقا تو راجع به کار خودت حرف بزن. و من این کار را میکردم، میگفتم خواهش میکنم راجع به میهن صحبت نکنید و مورد خودتان را بگویید. یعنی اینها تعارف است. محیطی که در آن شما با پول سر و کار دارید، پول میآورید سرمایهگذاری میکنید و میخواهید پول سازی کنید، یک محیطی است که این مسائل اخلاقی مطرح نیست. نمیخواهم بگویم منکرش میشوند ولی به این صورت حاد مطرح نیست؛ بنابراین شما باید یک سیستمی داشته باشید که آن سیستم اجازه این را ندهد که کسی تقلب بکند یا اگر تقلب کرد، واقعا بتوانید اینها را اگر گیر آوردید، بیرحمانه تنبیه بکنید.»
در بین سالهای ۳۶ تا ۴۰ به دلیل عملکرد بسیار ضعیف دولتهای شریف امامی و اقبال اقتصاد به قول عالیخانی دچار رکودی کوچک شده بود، رکودی که ریشه صنعتی و کشاورزی نداشت و روی بازرگانان تاثیر گذاشته بود، کشور دچار کسر بودجه و بدهیهای خارجی شده بود و دولت ارز لازم رو برای اداره کشور در اختیار نداشت تا اینکه دولت امینی سر کار اومد. عالیخانی میگه یکی از اصلیترین دلایلی که باعث شد شاه، امینی رو به نخستوزیری قبول کنه همین رکود بود چرا که بانک جهانی پرداخت وام به ایران رو منوط به این کرده بود که دولتی سر کار بیاد که مشخص باشه جلوی ریخت و پاشهای ارزی رو خواهد گرفت و برنامه داره.
همزمان با این رکود طرح اصلاحات ارضی هم شروع شد. عالیخانی به شدت از مرحله اول اصلاحات ارضی که به دست امینی و ارسنجانی انجام شد دفاع میکنه چون هم باعث شد سیستم ناعادلانه املاک اصلاح بشه و هم بهرهوری کشاورزی بالا بره. در اون دوران ملک بیشتر جنبه پرستیژ داشت و برای سرمایهگذاری توسط تجار خریداری میشد نه به این منظور که در اون کار جدی کشاورزی انجام بشه. با اصلاحات ارضی املاک به کسانی میرسید که شغلشون کشاورزی بود. شاه هم به طور موثری وارد شد، شاه از اصلاحات ارضی میترسید چون نگران بود مالکان بزرگ براش مشکل ایجاد کنن اما وقتی وارد کار شد فهمید که اینطور نیست اما بعد در ادامه زیادهروی کرد و اصلاحات ارضی رو به جای بدی کشوند.
یک اتفاق مثبت دیگه که در پی اصلاحات ارضی اتفاق افتاد تاسیس شوراهای روستایی بود که مردم روستا یه عده رو انتخاب میکردن و هر کس بنا به درآمدش سهمی به این شورا میداد تا برای روستا کار انجام بشه. خیلی هم طرح موفق و تاثیرگذاری بوده و میتونست پایهای باشه هم برای حفظ حکومت و هم دموکراسی در ایران، چون اولا دهقانهایی که به این صورت به آزادی اقتصادی رسیده بودن محافظهکار میشدند و سعی نمیکردند نظم موجود رو بهم بزنن، و ثانیا اینکار باعث افزایش مسئولیتپذیری اجتماعی میشد و شروع یک دموکراسی بود که بصورت تدریجی باعث ایجاد تغییر بود، تغییرات تدریجی که بر حسب نیاز بوجود میان رو میشه اعمال کرد. خلاصه که اینکار در زمان علم انجام شد ولی دو سال بعد در زمان منصور متوقف شد، چون وزیر کشاورزی اعتقاد داشت که باید همه چیز از مرکز کنترل بشه و شاه هم از این طرز فکر خوشش میومد چون به اصالت فکر مردم اعتقادی نداشت. این طرز فکر بارها در کتاب به مناسبتهای مختلف بیان میشه و علت اصلی این طرز فکر رو عالیخانی در وجود نفت میدونه، چون دولت پول داشت، فکر میکرد از همه بیشتر میفهمه، در حالیکه اگر درآمد دولت بر پایه مالیات و از مردم بود به این راحتی نمیتونست نظر مردم رو نادیده بگیره.
بعد از اینکه شاه رهبری اصلاحات و صنعتی شدن کشور رو به دست گرفت و نشون داد که بدون وجود امینی هم میتونه برای اصلاحات قابل اعتماد باشه، این قدرت رو پیدا کرد که امینی رو از نخست وزیری عزل و بجاش علم رو مسئول تشکیل کابینه کنه که از وجود امینی و ارسنجانی که تبدیل به رقیبش شده بود خلاصی پیدا کنه. ارسنجانی به گفته عالیخانی کسی بود که اصلاحات ارضی رو با لیاقت انجام داد ولی اگر کارش ادامه پیدا میکرد به توسعه اقتصادی ایران ضربه میزد. ارسنجانی تبدیل به قهرمان اصلاحات ارضی شده بود و خیلی خوب نطق میکرد، شاه هم تحمل قهرمان نداشت و برای همین از وزارت خلعش کرد.
قبل از روی کار اومدن دولت اسداله علم اختلاف شدیدی بین وزارت بازرگانی و وزارت صنایع و معادن وجود داشت، بازرگانان در کار ایجاد صنعت مشکل ایجاد میکردند چون صنعتی شدن کشور به ضررشون بود. اکثر بازرگانها از دولت ارز میگرفتن، مقداری از ارز رو برای خودشون برمیداشتن و با مابقیاش جنس وارد میکردن، چون دولت اطلاع درستی از قیمتها نداشت به راحتی فریب میخورد. برای اینها اصلا به صرفه نبود که مثلا آهن رو از ذوب آهنی در ایران بخرند. شاه در مواجهه با این اختلافات دستور داد تا این دو وزارتخانه در هم ادغام بشن و کسی مسئول اون بشه که اقتصاد رو خوب بلد باشه و در آمریکا تحصیل نکرده باشه، تا نگن اینکار رو هم سپردن به آمریکاییها.
جهانگیر تفضلی، عالیخانی رو معرفی میکنه، عالیخانی چهره شناخته شدهای در دولت نبود و وقتی قرار میشه به عنوان وزیر انتخاب بشه از ساواک دربارهاش تحقیق میکنن و ساواک هم اطلاعات غلط بهشون میده مثلا میگه زبان دوم عالیخانی انگلیسی است در حالی که فرانسه بود و از این دست اشتباهات که نشون میداد گزارشات ساواک چقدر پرت بود. عالیخانی درباره ساواک هم میگه مخصوصا در آستانه انقلاب کلا سرشته امور از دستش خارج شده بود و اصلا نمیدونست مخالفان حکومت کیا هستن، یکی از دلایلش رو من اینطور تصور میکنم که ساواک بیش از حد به گزارشات مخبرهاش اعتماد داشت و اونها در غالب موارد اطلاعات غلط به ساواک میدادن، یا اطلاع درستی از اتفاقات نداشتن و یا مغرضانه خبر میفرستادن، مثلا در مورد عالیخانی که بعدها در وزارت اقتصاد کلی دشمن برای خودش تراشید، از این دست اطلاعات غلط و مغرضانه زیاد داده میشد.
عالیخانی در برابر پیشنهاد وزارت دو سوال از علم میکنه، اول اینکه آیا برنامه خاصی دارید که به من این پست رو پیشنهاد دادید؟ علم در جواب میگه نه ما از تو میخوایم دکتر یالمار شاخت ایران باشید. دکتر شاخت بین سالهای ۱۹۳۴ تا ۳۷ وزیر اقتصاد آلمان نازی بود و ۱۳ سال ریاست رایش بانک آلمان رو بعهده داشت و از اقتصاد بسیار ضعیف آلمان، اقتصادی پویا و قدرتمند ساخت که به صنعتی شدن و بازسازی مجدد این کشور انجامید. دکتر شاخت سه بار به ایران آمد یکبار در زمان رضاشاه جهت بهبود اوضاع اقتصادی ایران، یکبار به دعوت دکتر مصدق به منظور ارائه طرح اقتصاد بدون نفت و یکبار هم بعد از دکتر مصدق برای ارائه پیشنهاداتی که دکتر مصدق از او خواسته بود. ولی به پیشنهاداتش توجهی نشد.
سوال دومی که عالیخانی از علم پرسید این بود که برای انتخاب همکارهام باید از کسانی استفاده کنم که شما معرفی میکنید؟ چون اگر اینطور باشه من نمیتونم کار کنم که علم هم در جواب گفته بود شما اختیار تام دارید و به قول عالیخانی علم تا آخر پای حرفش ایستاد و هیچ دخالتی در کار عالیخانی نکرد.
عالیخانی در بدو ورود به وزارت اقتصاد و بخاطر آشنایی با فضای اقتصادی کشور بواسطه کار در اتاق بازرگانی، با مشکلات آشنا بود و میدونست در چه زمینههایی باید کار صورت بگیره، اول حمایت و دخالت دولت در تولید داخلی بود، دوم مبارزه با عدم تعادلی بود که در فضای اقتصادی کشور وجود داشت به این معنا که اکثر فعالیتها در چند نقطه متمرکز شده بود و این جریان دو ضرر عمده داشت، یکی ایجاد شهرهای بزرگ که مشکلات خودشون رو داشتن و مدیریت اونها کار مشکلی بود و دومی محرومیت اغلب مناطق کشور. سومین کاری که باید انجام میشد حمایت و گسترش صنایع کوچک و دستی بود چرا که راه افتادن صنعت کشور زمانبر بود و تا این اتفاق میافتاد مردم باید کار میداشتند و نکته آخر اینکه باید اقتصاد ایران متنوع میشد و از وابستگی به نفت نجات پیدا میکرد.
همه این کارها نیازمند اطلاعات بود، اطلاعات از وضع اقتصادی کشور، از میزان صادرات و واردات، از صنایع دستی کشور و ظرفیتهایی که کشور داشت و میشد با توسل به اونها صنعت ایجاد کرد. اولین کار عالیخانی در وزارت اقتصاد جمع آوری اطلاعات و تحقیق بود و برای این منظور جمعی از متخصصان اقتصادی، مهندسان و کارشناسان فنی رو دعوت به همکاری کرد تا جهتگیری اقتصادی ایران رو مشخص کنند. شاخصترین این افراد دکتر محمد یگانه بود که به دعوت عالیخانی از کار در سازمان ملل استعفا داد و معاون وزیر اقتصاد و مسئول قسمت بررسیهای اقتصادی شد.یکی از اولین کارهایی که در این قسمت انجام شد تهیه آمارهای دقیق از میزان صادرات و واردات، میزان تقاضا، مصرف و قیمتها بود. آمارهایی که باعث میشد وزارت اقتصاد دیدی درست و واقعگرایانه به وضعیت اقتصادی کشور داشته باشه. این آمارها مشخص میکرد کشور چه چیزهایی رو وارد میکنه و این واردات چه خروجیای در اقتصاد دارن، مثلا اگر کود وارد میکنیم آیا ارزشش رو داره خودمون تولید کنیم و دیگه وارد نکنیم؟ به این ترتیب جاهای خالی برای سرمایهگذاری در صنعت مشخص میشد و از دل همین تحقیقات بود که صنعت پتروشیمی در ایران به وجود اومد. نتیجه دیگهای که این تحقیقات داشت این بود که مشخص شد ایران به دلیل کمبود آب و کمبود زمینهای حاصلخیز، امکانات توسعه کشاورزی محدود بود. پس باید در زمینه خدمات و صنایع کاری انجام میشد. این صنایع در درجه اول در خدمت کشاورزی و بعد معادن کشور بود.
برای حمایت از تولید داخلی واردات اجناسی که در ایران تولید میشد رو محدود یا ممنوع کرد، مقررات صادرات و واردات جوری تنظیم شد که امکان تقلب در گمرک کم بشه و جلوی فسادهای این شکلی گرفته بشه. واردات خیلی چیزها رو هم که بی دلیل ممنوع شد بود آزاد کرد مثل اتومبیل که ممنوعیت وارداتش منجر به مونتاژ شده بود، مونتاژی که همه قطعات از خارج میومد و فقط در ایران پیچهاش سفت میشد، اینکار باعث میشد ارز بیشتری خارج بشه و عدهای بیجهت پولدار بشن. این اقدامات اثرات مثبتی داشت اما باعث دلسردی بازرگانان شد و این با هدف عالیخانی که حمایت و تشویق بخش خصوصی بود تعارض داشت. البته این اشتباهات بعدتر اصلاح شد و به گفته عالیخانی نمیشه از الگوهای اقتصادی برای رشد و توسعه استفاده کرد، الگوهای اقتصادی بیشتر به کار آنالیز میخورن و در عمل باید عقل سلیم به کار گرفته بشه ، امکانات و محدودیتها دیده بشن و از این دست موارد، مسلما در مواردی اشتباه هم اتفاق میافته که باید اصلاح بشه.
به نظر من عالیخانی نگاهی منطقی و درست به مسائل داشت و من این نگاه رو به شدت پسندیدم چون اولا مشاهدهگر خوبی بود یعنی بجای قضاوت اول نگاه کرد که چه اتفاقی در حال وقوعه، مثلا قبل از عالیخانی بر واردات از ژاپن تعرفه گمرکی گذاشتند چرا که ژاپن چیزی از ایران وارد نمیکرد و مسئولان اقتصادی کشور میخواستن ژاپن رو با اینکارتنبیه کنن، عالیخانی این تعرفه رو برداشت چرا که معتقد بود اولا برای ژاپن مهم نیست و این تعرفه باعث رقابت کالای ژاپنی با همتای اروپایی یا آمریکایی خودش در ایران نشده بود و در ثانی ما چیزی برای صادر کردن به ژاپن نداشتیم. نمونه دیگه این دید زمانی بود که مجبورش کردن برای حضور در دولت منصور عضو حزب ایران نوین بشه خودش رو فریب نمیداد که با اینکارها دموکراسی در کشور حاکم میشه و علنا میگفت که نباید ادا در بیاریم. باید شرایطی که در اون زندگی میکنیم رو قبول کنیم، باید دید در این شرایط چه کاری میشه انجام داد که به نفع کشور باشه.
عالیخانی با این دست اقدامات در بدو ورود به وزارت اقتصاد کلی دوست و دشمن برای خود ساخت، خودش میگه: «شما در زندگی اگر بخواهید در هر رشتهای، کار مثبت انجام بدهید، یک عدهای با شما مخالفاند، یک عدهای خیلی مخالفاند که اسمشان را میگذاریم دشمن، یک عدهای هم کمتر مخالفاند ولی به هر حال همیشه مخالف دارید. اگر یک موقعی کسی آمد و به شما گفت من در عمرم هیچ دشمنی نداشتم، معنیاش این است آدم بیبو و بیخاصیتی بوده است. آدمی که در زندگیاش عقیدهای دارد، اعتقادی به چیزی دارد، خواه ناخواه با عقیده و نظر دیگران برخورد پیدا میکند.»
عالیخانی به شدت حامی بخش خصوصی و صنایع کوچک و متوسط و طرفدار بازار آزاد بود و معتقد بود دولت نباید در تعیین قیمتها مداخله داشته باشد و بازار خودش باید نرخها را معین کند، اینکار باعث میشد کشاورز، صنعتگر و تولید کننده داخلی برای گسترش کارش انگیزه داشته باشه و اقتصاد رشد کنه اما در این راه مخالفانی داشت که مهمترینهاشون شاه و هویدا بودند. اینها از یک جهت اعتقاد داشتند که تولید کننده داخلی ورای سود و زیان، ابتدا باید به فکر کشور خودش باشه که در خیلی موارد اصلا به صرف تولید کننده داخلی نبود برای مثال دولت گندم رو از کشاورزان ارزان میخرید تا قیمت نان در شهرها افزایش پیدا نکنه چرا که هویدا خودش رودولت شهرنشینها میدونست و اعتقاد داشت وقتی نارضایتی به وجود میاومد شهرها مهم بودن نه روستاها، و از جهت دیگر به کار بخش خصوصی اعتقاد نداشتند، میگفتن اینها کار بلد نیستن و لیاقت انجام کارهای بزرگ رو ندارن. عالیخانی اما در جواب گفته دولت ابتدا می تونه خیلی از صنایع بزرگ رو شروع کنه و سپس به بخش خصوصی واگذار کنه، مثل کاری که دولت هندوستان در زمینه ذوب آهن انجام داد.
چند ماه بعد از تشکیل دولت در سال ۴۱ اعتراضات ۱۵ خرداد ۴۲ بوجود اومد، به اعتقاد عالیخانی این اعتراضات بخاطر اصلاحات ارضی اتفاق افتاد که باعث نارضایتی مالکان بزرگ، روسای ایلات و بعضی از روحانیون بود. یک عده از روحانیون معتقد بودن اینکار از لحاظ شرعی ایراد داره چون زمینها متعلق به مردمه و نباید ازشون گرفته بشه و عده دیگه هم بدلیل منافع شخصی مخالف بودن چون از اوقاف سود میبردن.
شاه و علم قبل از شروع اعتراضات متوجه جو متشنج جامعه بودن و میدونستن که قراره اعتراضاتی انجام بشه و برای این اتفاق از قبل آماده بودن، سخنرانی تند امام خمینی در ۱۳ خرداد ۴۲ و سپس بازداشت ایشون این جرقه رو زد ولی با سرکوب شدید توسط دولت علم مواجه شد. شاه چون نمیخواست خودش مسئولیتی داشته باشه اختیار سرکوب رو به علم داده بود و این تنها باری بود که با میل خود اجازه داد کسی جز خودش به ارتش دستور بده.
به گفته عالیخانی علم با خونسردی تمام ۱۵ خرداد رو نه فقط در تهران که در کل ایران سرکوب کرد. بنابر آمار رسمی در این اعتراضات ۸۶ نفر کشته و ۱۹۳ نفر مجروح شدند. بعداز ۱۵ خرداد علم به وزیران اقتصاد، دادگستری و کشور مأموریت داد که میزان تلفات جانی و مالی اعتراضات رو مشخص کنن. این سه وزیر گروهی رو به نمایندگی خودشون انتخاب کردن تا اینکار رو انجام بدن، وزیر دادگستری یکی از قضات قدیمی و محترم دادگستری رو معرفی کرد، وزارت کشور به توصیه عالیخانی سَتّاره فرمانفرمائیان که مدرسه عالی خدمات اجتماعی رو اداره میکرد و دانشگاه هاروارد بعدها اسم ایشون رو به عنوان یکی از زنان پیشرو در علم مددکاری در لیست زنان تاثیرگذار تاریخ آمریکا قرار داده را انتخاب کرد. عالیخانی هم حاج آقا رضا مجد رو به عنوان نماینده انتخاب کرد. این گروه بعد از چند هفته بررسی دقیق پیشنهاد جامعی به نخستوزیر دادند. دولت علم بر پایه همین پیشنهاد برای خانوادههایی که سرپرست خود را از دست داده بودند، مقرری تعیین کرد و هزینه تحصیل کودکان خانواده روبرعهده گرفت. تا فرارسیدن انقلاب هنوز هم خانوادههایی بودندکه ازاین بابت ازنخستوزیری حقوق ماهیانه دریافت میکردند.
قیام ۱۵ خرداد و اختیاراتی که شاه به علم داد زمینهای شد برای تغییر دولت، اول اینکه شاه همیشه از افراد قوی در سیاست میترسید و دوم اینکه آمریکاییها فشار آورده بودند که کشور باید به سمت دموکراسی و حکومت حزبی حرکت کنه.
اینکار از علم برنمیاومد چون منصور بیشتر مورد پسند آمریکاییها بود. به گفته عالیخانی علم یکی از معدود مسئولان ایرانی بود که کشور رو میشناخت و اطلاع دقیقی از مناطق محروم و دورافتاده کشور داشت، در نظرهایی که ارائه میکرد عقل سلیم به کار میبرد و کمتر از اون چیزی که میدونست حرف میزد، با قاطعیت عمل میکرد و مرد روزهای سخت بود، از همکاران و وزیران خودش با قاطعیت حمایت میکرد و اجازه میداد کار خودشون رو انجام بدن، البته در جاهایی هم ذینفع بود و استفاده مالی میبرد و البته دوست نزدیک و مورد اعتماد شاه بود و به معنای واقعی کلمه خان بود و همیشه وفادار بود.
عالیخانی برخلاف میلش و به دستور شاه باید در کابینه منصور میماند. او از ابتدا دیدی منفی به منصور داشت و به نظرش آدمی سطحی، جاهطلب و کم سواد میرسید که خوب میتونست اندک دانشی رو که داشت پر و بال بده ولی نطقهاش در عین جذابیت برای غیرکارشناسان از محتوا تهی بود و خصوصا در مجلس با غرور و تبختر صحبت میکرد. رابطه نزدیکی با آمریکاییها داشت و مثل پدرش که شیفته انگلیس بود، شیفته آمریکا بود یا به عبارتی از آمریکا میترسید. خیلی اهل نشون دادن خودش بود، مثلا جلسه هیئت وزیران رو تا ساعت دو بعد از نیمه شب ادامه میداد و به رادیو هم میگفت اعلام کنن که وزرا تا این موقع شب مشغول کار بودن، اینکارها روی شاه تاثیر مثبت میذاشت. البته حسنعلی منصور آدمی جدی در کار بود و چهرههای جدیدی رو به سیاست ایران وارد کرد اما محبوب نبود و همه هدفش نخستوزیری بود که به اون رسید و درکل از اون تیپهایی نبود که عالیخانی ملیگرا دوست داشته باشه باهاش کار کنه.
عالیخانی به درخواست شاه با منصور در کمال صمیمیت کار کرد و عضو حزب ایران نوین هم شد و منصور هم مشکلی برای عالیخانی بوجود نیاورد. از کارهایی که در زمان منصور انجام شد سر و سامان دادن به صنایع دستی ایران بود که به تاسیس سازمان صنایع دستی منجر شد. وظیفه سازمان این بود که اولا مشکلات صنایع دستی شناخته شده رو برطرف و به بازارپسندی اونها کمک کنه و در ثانی طرحی از صنایع دستی ایران تهیه کنه تا مشخص بشه چه چیزهایی موجوده و چه کارهایی در این زمینه میشه انجام داد. یکی از درخشانترین این صنایع، صنعت سفال لالهجین بود، سفالی که اونزمان در لالهجین تولید میشد خیلی ترد بود و زود میشکست و لعاب رو خوب نگه نمیداشت، برای حل این مشکل سازمان صنایع دستی کارشناسانی از ژاپن و هند را به ایران دعوت کرد و باعث شد سفال لالهجین تبدیل به کالایی بازارپسند و محبوب بشه.
از این دست کارها برای صنایع کوچک و متوسط زیاد انجام شد، کمک وزارت اقتصاد به صنایع کوچکی که قصد گسترش داشتند یکی از عواملی بود که به رشد اقتصادی ۱۱ درصدی ایرای طی ده سال کمک کرد.
یکی دیگر از اتفاقات خوبی که زمان عالیخانی افتاد توسعه روابط اقتصادی با بلوک شرق خصوصا شوروی بود، ایران خط لوله صادرات گاز به شوروی ایجاد کرد و در مقابل شوروی برای ایران ذوب آهن و ماشین سازی اراک رو ساخت، تا قبل از این قرارداد گاز ایران هدر میرفت و این خط لوله پایهای شد هم برای گاز سوز کردن خیلی از صنایع و هم گازرسانی به شهرها، در مقابل این صادرات، ایران از شوروی عمدتا مواد اولیه مثل دانههای روغنی میگرفت که در صنعت روغن نباتی استفاده میشد.
بعد از ترور منصور هویدا موقتا نخستوزیر شد، هیچ کس هویدا رو جدی نمیگرفت اما هویدا خیلی زود به همه ثابت کرد که آمده تا بماند، هویدا تحصیلکرده و با معلومات بود، گرم و زودجوش بود و اگر کسی رو شماتت میکرد بعدا به نحوی در صدد جبران برمی آمد تا کدورتی بین خودش و دیگران باقی نمونه اما اشکال اصلیاش این بود که در برابر شاه شدیدا مطیع بود و اگر شاه حرف اشتباهی میزد نظر خودش رو بیان نمیکرد، این کارش بیشتر از اینکه به ضرر خودش تمام بشه به ضرر کشور بود، شاه در مواردی که حرف مخالف خودش میشنید ناراحت میشد اما میشد قانعش کرد اما با حضور هویدا به این شکل آرام آرام شاه هم تغییر کرد و به جایی رسید که علم دوست نزدیک شاه هم دیگه نمیتونست رک حرفش رو بزنه و میگفت: «عالیخانی، این شاه آن شاهی که تو میشناختی نیست. من نمیتوانم با او مثل آن وقتهایی که تو یادت میآید صحبت بکنم.»
البته تنها هویدا مقصر نبود، همه آدمهای دستگاه مقصر بودند چون میخواستند سر کارشون بمونن و درآمد نفتی هم شاه رو دیوانه کرده بود و گمان میکرد این درآمد سرشار بخاطر وجود اون ایجاد شده و دیگران صلاحیت نظر دادن و تصمیمگیری در مورد مسائل رو ندارن.
این رفتار شاه باعث شد کسانی در اطراف شاه باقی بمونن که جز تملق و پوشاندن واقعیت از دید شاه کار دیگری نداشتند. شاه ارتباط خودش رو با واقعیت از دست داد، دیگه صدای مردم رو نمیشنید و زمانی هم که شنید دیگه خیلی دیر شده بود.
اعتقادی که عالیخانی به بخش خصوصی و صنایع کوچک داشت در سیاستمداران بالا دستی و حتی همکارهای خودش وجود نداشت و این تفاوت سلیقه مدام باعث اصطکاک بیشتر بین عالیخانی، شاه و هویدا میشد. عالیخانی باید مرتبا به درخواستهایی که از دربار یا نخستوزیر میاومد نه میگفت و به شاه توضیح میداد که چرا اینکار اشتباهه. یکی از مواردی که خیلی عالیخانی رو ناراحت کرده بود درخواست انحصار واردات کالایی خاص برای امیرهوشنگ دَوَلو بود. عالیخانی مخالف بود اما فشار زیادی از سمت هویدا وارد میشد و میگفت دولو مورد مرحمت شاه قرار داره و این کار باید بشه، اما عالیخانی قبول نمیکنه و تصمیم میگیرن برن پیش شاه و عالیخانی دلایل خودش رو اقامه کنه و پیش خودش تصمیم گرفته بود اگر شاه قبول نکنه همونجا استعفا بده که شاه قبول میکنه، اما این دست اتفاقات مثل درخواست امتیازات برای افراد خاص یا اعمال قیمت در بازار توسط دولت، توصیه برای این شخص یا آن مقام عالیخانی رو به این جمعبندی رسوند که چه دلیلی داره اینهمه انرژی و وقت صرف کنه برای مسائل اینچنینی و سیستم هم هیچ ابایی از طرح این موضوعات نداره، در نتیجه تصمیم میگیره از وزارت استعفا بده و با اینکه مشکل اصلی عالیخانی با خود شاه بود گفت با هویدا نمیتونه کار کنه، شاه هم گفت من هر کاری بخواین براتون میکنم و میگم هویدا هر چه شما بگویید همون رو انجام بده. سیستمش اینجوری بود که بگه هیچ مسئولیتی ندارم و تقصیر من نیست. با اینکه تقریبا همه دستورات و تصمیمات رو خودش میگرفت اما شهامت اخلاقی مواجهه با تصمیماتش رو نداشت و مسئولیتپذیر نبود. با اینکه به قول عالیخانی شجاعت فیزیکی داشت و در هر دو باری که ترور شد با خونسردی و شجاعت برخورد کرد و ملیگرا بود اما نداشتن شهامت اخلاقیاش باعث میشد جلوی آمریکاییها سفت و سخت ایستادگی نکنه و پشت کسانی که بهش خدمت کرده بودن رو خالی کنه. مثلا در زمینه ارتباط با شوروی این خود شاه بود که مذاکرات اولیه رو انجام داد و دستور شاه بود که روابط اقتصادی ایران با شوروی گسترش پیدا کنه اما وقتی آمریکاییها از گسترش این روابط اظهار نگرانی میکردن مسئولیت رو به گردن عالیخانی انداخت.
این جو در کنار حسادت پنهانی که هویدا به عالیخانی داشت باعث شد شاه به راحتی با استعفای عالیخانی موافقت کنه اما چون نمیخواست از دستش بده بهش پیشنهاد کرد یا سفیر ایران در فرانسه بشه یا رئیس دانشگاه پهلوی یا رئیس دانشگاه تهران، که به گفته عالیخانی بدترینش یعنی ریاست دانشگاه تهران رو قبول کرد.
بعد از عالیخانی انصاری وزارت اقتصاد رو به دست گرفت، انصاری برخلاف عالیخانی اهمیتی برای صنایع کوچک و متوسط قائل نبود و کم کم تحقیقاتی که در وزارت اقتصاد انجام میشد رو هم تعطیل کرد، دوباره وزارت اقتصاد رو به بازرگانی و صنایع تجزیه کردن و تقریبا همه چیز برگشت به قبل از ورود عالیخانی به اقتصاد.
اینجاست که کسانی که بواسطه حضور عالیخانی دستشون از امتیازهای ویژه قطع شده بود وارد اقتصاد ایران شدن مثل دکتر ایادی پزشک مخصوص شاه، هژبر یزدانی و البته امیرهوشنگ دولو.
بعد هم که قیمت نفت در سال ۵۲ به شدت بالا رفت و به قول عالیخانی همه رو دیوانه کرد.
عالیخانی بعد از ورود به دانشگاه تهران گمان میکرد دانشگاه هم دچار مشکل مدیریتی است که با تجربهای که داره میتونه کار زیادی انجام بده، اصلاحات زیادی هم در کادر دانشگاه، انتشارات دانشگاه تهران و همچنین کتابخانه انجام داد، اما متوجه شد مشکل دانشگاه از جای دیگهایه، عالیخانی میگه: “متوجه شدم من مطلقا پرت بودم و متوجه نبودم دانشگاه چه محیطی است و تا چه اندازه هم دانشگاه به من مسائلی یاد داد که تا آن موقع به آن توجه نکرده بودم؛ تمام توجه من به توسعه اقتصادی بود، به توسعه صنعتی بود، به گسترش صادرات بود و غیره و فکر میکردم این کارها را که انجام میدهیم ایران آباد میشود. واقعا از جنبه اجتماعی و سیاسیِ کاری که داشتیم میکردیم غافل بودم.”
عالیخانی متوجه میشه تمامی این زحماتی که کشیده غالبا توسط مردم دیده نشده، به عبارتی مردم نمیخواستن این پیشرفتها رو ببین. چون دموکراسی وجود نداشت، مردم وارد بازی نشده بودند و وقتی به مردم اهمیت داده نشه، اونها هم دستاوردهای اقتصادی و صنعتی رو مربوط به خودشون نمیدونن.
عالیخانی مهندس بازرگان رو مثال میزنه که در کتاب انقلاب در دو حرکت گفته بود: «من بعد از انقلاب یکدفعه متوجه شدم چقدر شبکه برق در ایران توسعه پیدا کرده است.» و میگه: «خب آقای مهندس شما که استاد دانشکده فنی بودید و ماشاالله چشم هم داشتید، تا آنموقع شبکه برق را نمیدیدید؟ جوابش این است که نمیدید. یعنی وقتی شما تصمیم گرفتهاید به خودتان بگویید در این دستگاه هیچکاری انجام نمیشود و اینها هم هیچکدام بلد نیستند دارند چه کار میکنند و غیره و غیره، چشمتان هم نمیبیند، واقعا نمیبیند.»
عالیخانی تبلیغات غلط رو عامل دیگهای برای بیتوجهی مردم به پیشرفتها میدونه و میگه بر خلاف دوران رضاشاه که تبلیغات متوجه عملکرد بود، در زمان محمدرضا شاه این تبلیغات بیشتر متوجه شاه بود، اگر کاری در کشور انجام شده شاه اینکار رو کرده. به مرور این نحوه تبلیغات حالت مسخره به خودش پیدا میکنه و مردم هم توجهی به دستاوردها نمیکنن، در حالیکه به قول عالیخانی در زمان اصلاحات ارضی اینطور نبود و مردم میدیدند که اینکار مربوط به خودشونه و توجه میکردن.
دورهای که عالیخانی به دانشگاه تهران رفت، دورهای بود که آرام آرام گروههای چپ وارد فاز مبارزه مسلحانه با رژیم شاه میشدند، دلیل این امر هم روشن بود، رژیم اجازه حرف زدن نمیداد و درد اصلی این بود، دانشگاه و مسجد تنها مکانهایی بود که افراد میتونستن بحث کنن و حرف بزنند که رژیم همین رو هم بر نمیتابید و از عالیخانی میخواستن هم جلوی این بحثها رو بگیره و هم دانشجو بتونه خوب درس بخونه، خوب پژوهش کنه، آزادی داشته باشه که فکر کنه و فرد مفیدی برای کشور باشه، که اینها همه با هم تعارض داشت، چرا که درس خوندن یک بخش از رشد فکری فرده و فرد باید با دیگران تبادل افکار داشته باشه، اگر اینطور نباشه آدمی محتاط بار میآید که دیگر به درد هیچ چیز نمیخورد.
این تناقضات به این خاطر بود که اصولا شخص اول مملکت درک درستی از آزادی بیان و تبادل افکار نداشت، از یک طرف میگفت دغدغههای دانشجو نباید مثلا گرانی بلیط اتوبوس باشه و باید به مسائل مهمتری فکر کنه، از طرف دیگه به پلیس دستور میداد وارد دانشگاه بشه و اعتراضات رو سرکوب کنه. بهار ۱۳۵۰ بعد از اینکه بدون اجازه عالیخانی پلیس وارد دانشگاه شد و اعتراضات رو سرکوب کرد، عالیخانی از ریاست دانشگاه استعفا داد.
برای عالیخانی و کسانی مثل علم و پاکروان مسجل شده بود کار این رژیم با این منوال رو به اتمامه، ممکن بود اعتراضات ۵۷ رو با سرکوب چند وقتی عقب انداخت اما چون عزمی جدی جهت تغییرات وجود نداشت انقلاب چاره ناپذیر بود.
انقلاب ۵۷ دلایل اقتصادی هم داشت وقتی ارز به صورت بیرویه به بازار تزریق شد، درآمدها بالا رفت و واردات گسترش پیدا کرد، در کنار افزایش قیمت نفت که قیمت اجناس وارداتی رو بالا میبرد، کشور با یک هیجان خرید مواجه شد که باعث بالاتر رفتن قیمتها شد، میزان تورم در ۱۳۵۵ به بالای ۲۰ درصد رسید. برای صنایعی که بصورت بیرویه با پول بادآورده نفتی ایجاد شده بود نیروی کار ماهر نبود و مردم مرتب از روستاها به سمت شهر سرازیر میشدند تا کار پیدا کنند و طبقهی شهری بیریشهای بوجود اومد که منشا معضلات اجتماعی بود.
از طرف دیگه چون قیمتها بالا رفته بود و شاه ناراضی بود دستور داد قیمتها نباید تغییر کند، به تعبیر عالیخانی اینکار مثل این بود که بگه خورشید نباید طلوع کنه، چون وقتی قیمتها بالا میره، تاجر برای جایگزینی جنسش باید همون جنس رو گرونتر بخره و تثبیت قیمت یعنی بازرگان از جیب خودش به مردم صدقه بده.
سیستم قبلا جلوی آزادی بیان و اعتراض رو گرفته بود، الان هم اقشاری که بیشترین استفاده رو از شاه برده بود یعنی طبقه صنعتگر و بازرگان دشمن حکومت شده بودن، طبقه صنعتگر دست به دامن روشنفکرها و دانشجوها شدن و طبقه بازرگان دست به دامن روحانیت و اینگونه بود که سیستم به حد انفجار رسید.
موسیقیهای پادکست
- یکی از قطعات موسیقی فیلم Interstellar ساخته Hans Zimmer با نام First Step.
- یکی از قطعات موسیقی فیلم All is Lost ساخته Alexander Ebert با نام Excelsior and the All Day Man.
- Pavane, Op. 50 که توسط John Williams اجرا شده است.
- تم اصلی موسیقی فیلم Dead Man ساخته Neil Young.
- یکی از قطعات موسیقی فیلم Interstellar ساخته Hans Zimmer با نام Day One.
- تم اصلی فیلم The 3-10 to Yuma ساخته Marco Beltrami, Frankie Laine.(اطلاعات بیشتر و دانلود)
محسن –
سلام و خسته نباشید
ممنون از شما
فقط لینک بقیه پادکست ها کجاست ؟
EpitomeBooks –
سلام، از صفحه پادکست بشنوید یا از کجا بشنویم.