مسیر رسیدن به آزادی و دموکراسی از همون ابتدا سخت و پر پیچ و خم بود، درسته که سولون دست به اصلاحاتی زد که پایه و اساسی برای دموکراسی و مشارکت مردم در سیاست شد اما هنوز راه درازی باید پیموده میشد و البته این سوال مطرح بود که آیا این مسیر درست بود؟ آیا دموکراسی بهترین شکل حکومت بود؟ آیا دموکراسی میتونست خواستههای همه مردم رو تا حدی برآورده کنه که همه احساس خوشبختی کنن؟
ما از این ویدئو به بعد کم کم وارد مباحث جدی فلسفۀ سیاسی میشیم، از اینجا به بعد کمی مطالب سخت میشن و ممکنه با یک بار دیدن این ویدئوها بعضی جزئیات از دست برن، با اینکه از تکرار کردن خوشم نمیاد چون منو یاد یه بنده خدایی میندازه که تکرار میکرد اما هر جا که فکر کنم نیازه یه جمع بندی میکنم تا مطالب بهتر منتقل بشه و از طرفی هم برای خودم خوبه چون با جمع بندی مطالب برای خودم هم مطالب بهتر جا میوفته، منم مثل شما دارم قدم به قدم پا میذارم تو این مسیر و ممکنه بعضی جاها اشتباه کنم که امیدوارم اگر اشتباهی دیدید حتما تذکر بدید تا جلوتر اصلاحش کنم.
اگه آمادهاید بریم سراغ اولین مبحث که همون سوال آخر مقدمه است. این سوال که آیا دموکراسی میتونه خواستههای همه مردم رو تا حدی که همه احساس خوشبختی کنن برآورده کنه؟ برای جواب دادن به این سوال باید یکسری سوال دیگه رو قبلش جواب داده باشیم. اول باید بپرسیم منظور از خوشبختی چیه؟ آیا خوشبختی موضوعی فردیه یا جمعی؟ که از اینجا این سوال مطرح میشه که آیا انسان موجودیه که باید در جمع زندگی کنه یا نه به تنهایی میتونه استعدادهاش رو رشد بده و به خوشبختی برسه؟ اگر جواب این سوال این باشه که انسان موجودی است که باید در جمع زندگی کنه پس نحوۀ ادارۀ جامعه در خوشبختی انسان تاثیرگذاره، پس مهمه که بدونیم جامعه چطور و توسط چه کسانی و به چه شیوهای اداره میشه چون مستقیما با سعادت و خوشبختی ما در ارتباطه یا همون نقاشی حکومت خوب و حکومت بد که در مقدمۀ همین مجموعه گفتم. بعد که به این سوالها جواب دادیم باید بپرسیم چرا دموکراسی؟ آیا شیوههای دیگه حکومت نمیتونن انسانها رو به خوشبختی برسونن؟ که از اینجا میریم سراغ اینکه چه شیوههای حکومتیای وجود دارن و اساسا این سوال رو میپرسیم که آیا اصلا به وجود حکومت نیاز داریم یا نه؟ اگر آره مشروعیت این حکومت از کجا میاد؟ یعنی ما چرا باید به قوانینی تن بدیم که خودمون در نوشته شدنشون نقشی نداشتیم؟ اینا مسائل متاخر در فلسفه سیاسی هستن که جلوتر بهشون میرسیم. اما قبل از همه برگردیم به سوال اصلی آیا انسان موجودی است که باید در جمع زندگی کنه یا به صورت فردی هم میتونه استعدادهاش رو شکوفا کنه و به خوشبختی برسه؟ حتما این نقل قول از ارسطو رو شنیدید که گفته انسان حیوانی است سیاسی یا انسان مدنی بالطبع است، یعنی انسان بنا به طبیعتش در جمع زندگی میکنه یا اونطور که بعدا ترجمه شد به انسان موجودی است اجتماعی که به گفته آرنت اشتباهه، در اینباره در قسمت اول پادکست وضع بشر توضیح دادم که لینکش در توضیحات همین ویدیو هست. روندی که ارسطو به این تعریف میرسه جالبه، ارسطو اول از خانواده شروع میکنه و میگه اولین اجتماع بین کسانی رخ میده که نمیتونن بدون هم زندگی کنن یعنی زن و مرد و بعد فرزند یا فرزندانی که به این خانواده اضافه میشه، ارسطو این روند رو طبیعی میدونه و میگه انسان بنا به طبیعتش دنبال بقای نسله مثل همه جانداران و گیاهان. هر خانواده یک رئیس داره که عموما پدر خانواده بوده البته ارسطو اینو نمیگه بلکه میگه اونی که باهوشتره طبیعتا فرمانرواست و اونی که بیشتر از زور بازوش استفاده میکنه طبیعتا فرمانبرداره.
از جمع شدن چند خانواده کنار هم دهکده بوجود میاد، طبیعیترین دهکده به زعم ارسطو اونیه که از جمع شدن خانوادههای یک خانواده اصلی بوجود بیاد، یعنی مجموعه خونههایی که محصول فرزندان اون خانواده اولیه، وقتی دهکده از یک خانواده باشه که در قدیم تقریبا همینجور بوده، بزرگ خاندان، همه کاره دهکده یا جمع خانوادهها هم هست و ارسطو معتقده پادشاهی از همینجا نشات گرفته و حد پادشاهی هم همینقدره نه بیشتر. ارسطو در ابتدای کتاب سیاست بین مقام شهریار و سیاستمدار و مقام پدر خانواده یا خدایگان تفاوت میگذاره و میگه خیلیها فکر میکنن که تفاوت بین اینها تفاوت در تعداده یعنی اونی که شاهه یا سیاستمداره فرزندان و بندگان بیشتری داره و اونی که رئیس خانواده است فرزندان و بندگان کمتر. اما ارسطو میگه این فرض غلطه و بین سیاستمدار و رئیس خانواده تفاوت وجود داره که در ادامه سعی داره این تفاوت رو روشن کنه. جالب اینجاست که ارسطو حدود ۲۳۰۰ سال پیش سیستم پادشاهی رو یه سیستم قدیمی و متعلق به جوامعی میدونه که هنوز به مرحلۀ کمال نرسیدن، اما ما امروزه متخصصان باسواد و تحصیلکردهای داریم که نه تنها مدافع این سیستمن بلکه سینه چاکشن. اما مرحلۀ کمال جوامع از نظر ارسطو شهره، شهر به نظر ارسطو طبیعی است یعنی طبیعی است که بعد از دهکده شهر بوجود بیاد و انسان بنا به طبیعتش در شهر زندگی میکنه. به گفته ارسطو کسانی که از روی طبیعت میلی به زندگی با دیگران ندارند یا از انسان پایینترن یا بالاتر یعنی یا حیوانند یا خدا. چنین موجودی همیشه دنبال جنگ و ستیزه یعنی با بقیه مردم سر سازش نداره یا نمیتونه با بقیه انسانها تعامل کنه و این تعامل کردن همون حرف زدن یا نطق کردنه که تعریف دوم ارسطو از انسان هم هست یعنی انسان حیوانی است ناطق. این توانایی حرف زدن باعث میشه که انسان برخلاف سایر جانداران بتونه سود و زیان و درستی و غلطی رو توضیح بده و توانایی شناخت نیکی رو از بدی و درستی رو از غلطی داشته باشه و همین اشتراک در شناخت این چیزهاست که خانواده و شهر رو بوجود میاره. اینجا جا داره یادی کنم از بحث خشونت از کتاب انقلاب هانا آرنت که لینک پادکست اون رو هم در توضیحات ویدیو میگذارم.
نتیجه این بحث تا اینجا اینه به زعم ارسطو اون کسی که نمیتونه با دیگران و در کنار دیگران زندگی کنه یا حیوانه یا خدا. پس در جواب سوالمون که آیا انسان موجودی است که باید در جمع زندگی کنه؟ جواب ارسطو اینه که انسان باید در جمع زندگی کنه و انسانی که به صورت فردی زندگی میکنه انسان نیست.
اگه فکر میکنین این نظر ارسطو خیلی تنده بیاین یه جور دیگه ببینیم داستان رو یعنی بیاین پامون رو بذاریم رو زمین، امروزه عملا زندگی کردن به تنهایی ممکن نیست، یا باید اونقدر ثروتمند باشیم که برای خودمون کشور داشته باشیم که باز هم احتمالاً تنها نیستیم، چون اگر جزیره هم بخرید و خودمختار باشید باز هم باید با دیگران ارتباط داشته باشید چون همه کارا رو که خودتون نمیتونید بکنید یا اونقدر ثروتمند نیستید و باید شهروند یک کشور باشید و به قوانین اون کشور پایبند باشید. دیگه الان دورهای نیست که بشه به راحتی از چنگ دولتها و بوروکراسی فرار کرد. بغیر از این مشاغل اونقدر تخصصی شدن که نمیشه یه نفر همه کارها رو با هم انجام بده یعنی هم پزشک باشه هم نجار هم کشاورز هم خیاط و هم هزاران شغل دیگه که هر روز بهشون نیاز داریم. پس عملا زندگی بدون دیگران اگرم ممکن باشه بسیار بسیار سخته، نکته بعدی وجود بعضی استعدادها در وجود انسانه، مثلا همین صحبت کردن و تبادل نظر در خلا صورت نمیگیره نیاز به مخاطب داره، خیلی چیزای دیگه هم هست که ما رو به دیگری متصل میکنه مثل حس دوست داشته شدن، حس مقبول بودن، حس مورد توجه واقع شدن، یا حس رقابت و موفقیت و خوشبختی، حتی بخش اعظم شناختی که ما از خودمون داریم رو از نگاه و بازخورد دیگری به دست میاریم و همه اینها با همه که انسان رو میسازه. پس ممکنه در نگاه اول اینطور به نظر برسه که من نیازی به دیگری ندارم و میتونم به تنهایی تو یه بیغولهای زندگی کنم اما این زندگی در حد زندگی حیوانیه و خیلی از خصوصیات زندگی انسانی رو نداره، برای همینه که ارسطو میگه کسانی که بنا به طبیعت نیازی به دیگری ندارن و نمی تونن با دیگری زندگی کنن یا حیوانند یا خدا. یعنی زندگیشون یا در حد برطرف کردن نیازهای حیوانی پایین میاد، یا اونقدر خودبسندهان که به دیگران نیازی ندارند و این تعریف خداست که به کسی نیازی نداره.
حالا ما از این بحث چه نتیجهای میگیریم؟ نتیجه اولی که میگیریم اینه که ما مجبوریم کنار هم زندگی کنیم، چاره دیگهای نداریم، این مجبور بودن خیلی چیز جالبیه که آدما بهش دقت نمیکنن، وقتی مجبوریم کنار هم زندگی کنیم باید زندگیمون رو جوری سامان بدیم که همه بتونن از مواهب زندگی بهرهمند بشن، این نتیجه بدیهی رو خیلیها نمیفهمن. اصلا دلیل اینهمه جنگ و خونریزی و اجحاف در حق مردم از نفهمیدن همین نتیجه است که من مثل دیگری مجبورم کنار دیگری زندگی کنم، انتخابم نبوده، انتخابم نمیتونسته باشه چون به دیگری نیاز دارم، دیگری هم همینطور پس هر کس حق داره همونجور که میخواد زندگی کنه تا جایی که با اعمالش باعث نشه که دیگران هم نتونن اونجوری که میخوان زندگی کنن. این نتیجه رو بعدها جان استوارت میل در تعریف آزادی آورد. رعایت کردن همین نتیجه بدیهی در کیفیت زندگی آدمها بسیار تاثیرگذاره، اینکه بدونیم ما در خوشبختی و رفاه همدیگه مسئولیم خیلی چیزا رو تغییر میده. چیزی که مخصوصاً در جامعه ما دیده نمیشه یا اگر هست بسیار بسیار ناچیزه. مثلا فرض کنید تو شهری مثل تهران بارون بباره، الانم فصل پاییزه و کسایی که تهران زندگی میکنن اینو خوب درک میکنن، شما برای مسیرهایی که همیشه تاکسی براش فراوونه وقتی بارون میباره ماشین پیدا نمیکنید. یعنی تاکسی هست اما دربست میبره، یعنی کسی که زیر بارون گیر کرده، خیس شده و از سرما میلرزه نسبت به روزهای معمولی باید پول بیشتری بده تا بتونه برسه سرکار یا خونهاش. بهانه رانندههای تاکسی چیه؟ بارونه، ترافیکه، نمیصرفه. این ترافیک رو کی ایجاد کرده؟ بیشترش رو خود همینا. دلیل اول ترافیک سودجویی همیناست که باعث شده هر ماشین که مثلا چهار نفر رو باید جابه جا کنه یه نفر رو جابهجا کنه، دلیل دوم باز برمیگرده به سودجویی و خودخواهی مردم، مردمی که میدونن در چنین شرایطی نمیتونن روی سیستم حمل و نقل خصوصا تاکسی حساب باز کنن و باید پول زیادی برای حمل و نقل بدن ترجیح میدن ماشین شخصی بیارن و این ماشین شخصی آوردنشون باعث میشه سیستم حمل و نقلی که کم رمق شده کلا ویران بشه و همه با هم تو ترافیک به دیگری ناسزا بگن، دلیل سوم نقش خدمات عمومی و خدمات شهریه که تو یه همچین روزایی کاراییش به شدت افت میکنه که تا حد زیادی متاثر از دو دلیل اوله و دلیل آخر طبیعیه یعنی بارندگی احتیاط بیشتری میطلبه و در نتیجه به ترافیک دامن میزنه. در چنین روزهایی کیفیت زندگی آدمها به شدت افت میکنه، چرا؟ چون یه عده فقط به خودشون فکر میکنن و رفاه دیگری براشون مهم نیست، چون اون اصل بدیهی که ما مجبوریم کنار هم زندگی کنیم و در نتیجه در رفاه و خوشبختی هم مسئولیم رو نفهمیدن.
مثال دوم رو باز هم از ترافیک میزنم اینبار ترافیک تو جادهها، چرا باید بعضا فاصله سه ساعتی تهران تا شمال بالای ده دوازده ساعت طول بکشه؟ یکی از دلایل اصلی ترافیک تو جادهها و اتوبانها و بزرگراهها اضافه و کم شدن تعداد لاین خودروهاست، یعنی چی؟ یعنی جایی که سه لاینه اگر بشه دو لاین طبیعیه که تبدیل از سه به دو باعث ترافیک میشه یعنی کسایی که تو لاین سه یا یک هستن باید تو لاین وسط ادغام بشن. حالا یه جاهایی این کم و زیاد شدن لاین به دلیل محدودیتهای راه سازیه که کاریش نمیشه کرد شایدم بشه اما بودجه و همت میخواد اما اکثر این کم و زیاد شدنها توسط خود رانندهها اتفاق میوفته. یعنی سه لاین رو میکنن شش لاین و بعد به پل یا تونل که میرسن و جا برای شش لاین نیست ترافیک چند برابر میشه. چرا چون بعضیا که این بعضیا اصلا تعدادشون هم کم نیست احساس زرنگی میکنن و دوست دارن بقیه رو دور بزنن. به این جمله دقت کنید، دور زدن بقیه یعنی اینکه من در قبال دیگری مسئول نیستم و فقط خودم و منافع خودم مهمن. حالا این رفتار رو میشه به بقیه رفتارها تعمیم داد مثلا رانندهای که با سرعت زیادش اجازه نمیده عابر پیاده از خیابون رد شه یا کسی که میبینه مترو یا اتوبوس شلوغه و جا نداره اما خودش رو به زور جا میکنه، یا کسی که با صدای موسیقی بلندش اجازه نمیده شما از سکوت دریا یا جنگل استفاده کنی، یا کسی که داره تو خیابون کیک میخوره و آشغالش رو تو خیابون رها میکنه. من به عمد از کلاه برداری و دزدی حرف نمیزنم چون مجرمانهاند اما این کارها جرم نیستن ولی به شدت کیفیت زندگی رو پایین میارن. اینها عموما به دولتها هم ربطی ندارن یعنی لازم نیست برای رسیدن به جامعهای که کمی آهستهتر باشه کمی مردم به همدیگه احترام بگذارن و حق همدیگه رو رعایت کنن انقلاب کرد و حکومت رو سرنگون کرد.
خب این از اولین نتیجه که ما مجبوریم در کنار هم زندگی کنیم و در رفاه و خوشبختی هم مسئولیم، اما دومین نتیجهای که میگیریم اینه که حکومت یعنی نهادی که باید از این آزادیها محافظت کنه رو باید طوری سامان داد که واقعا همین کار رو بکنه یعنی از آزادی و حقوق تک تک مردم محافظت کنه نه اینکه خودش عاملی بشه برای سرکوب و محدود کردن آزادی. یعنی در واقع حکومت باید تضمین کنه که مردم بتونن از مواهب زندگی بهره مند باشن یعنی بتونه امنیت و ثبات برقرار کنه و حافظ آزادی مردم تا حدی که به آزادی دیگران لطمه وارد نکنن باشه. مثلا اجازه نده که احدی به جان و مال دیگران تعرض کنه یا حق دیگری رو ضایع کنه و اگر چنین اتفاقی افتاد فرد بتونه حقش رو بگیره. هم نتیجه اول و هم نتیجه دوم به بحث ما مربوطه، اولی بیشتر به اخلاق مربوطه که براش برنامه ویژهای دارم که اگر عمری باشه بهش میرسیم و دومیش به سیاست و شکل اداره حکومت که فعلا داریم دربارهاش بحث میکنیم.
پس من بدون اینکه وارد این بحث بشم که خوشبختی چی هست که بحث مشکلیه و از دید هر کس تعریف متفاوتی داره رفتم سراغ این سوال که آیا ما میتونیم به تنهایی همه استعدادهامون رو پرورش بدیم و به خوشبختی برسیم یا نه حتما باید در جمع زندگی کنیم؟ تلاش کردم با کمک ارسطو به این سوال جواب بدم و با این جواب رسیدیم به اینجا که موجودی که نمیتونه با دیگران زندگی کنه انسان نیست و از مشخصههای انسان بودن یکی اینه که با دیگران زندگی کنه و دیگه اینکه باهاشون تعامل کنه و حرف بزنه، نتایجی هم که از این بحث گرفتیم یکی این بود که نحوۀ تعامل ما با دیگران بسیار مهمه و در کیفیت زندگی یا با اغماض خوشبختی آدما تاثیرگذاره و تک تک ما در قبال همدیگه مسئولیم و دوم اینکه باید حکومت رو جوری سامان بدیم که بتونه این خوشبختی رو تضمین کنه یعنی حکومت باید در خدمت مردم باشه نه مردم در خدمت حکومت. خب فکر میکنم فعلا تا همین جا برای این ویدیو کافی باشه.
نقد و بررسیها
Clear filtersهنوز بررسیای ثبت نشده است.