اگر جایی برای امید نیست دست کم به نومیدی تن ندهیم
پشتیبانی از ما
پشتیبانی از ما
  • صفحه اصلی
  • یوتیوب
  • پادکست
  • بلاگ
فهرست
خانه فلسفه سیاسی از کدام قانون اطاعت کنیم؟ | درس‌های سوفسطایی‌ها برای امروز
سکوت در جهان آلبر کامو
گنگ‌ها داستانی از آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت
برگشت به مطالب
داروین
آیا مواجهه علمی ایران و غرب فقط یک عقب‌ماندگی تکنولوژیک بود؟
از کدام قانون اطاعت کنیم
Click to enlarge

از کدام قانون اطاعت کنیم؟ | درس‌های سوفسطایی‌ها برای امروز

بحث درباره قانون و مشروعیت آن، ۲۵۰۰ سال پیش از زبان سوفسطایی‌ها آغاز شد و هنوز هم دغدغه‌ای بزرگ است. چرا باید به قوانینی که نقشی در نوشتنشان نداشتیم پایبند باشیم؟ آیا قانون از طبیعت و خدا سرچشمه می‌گیرد یا ساخته دست انسان است؟ در این ویدیو، به تفکرات پروتاگوراس، سقراط، و دیگر اندیشمندان یونان باستان می‌پردازیم و نشان می‌دهیم چگونه این سوالات هنوز هم در زندگی ما مطرح‌اند.

سوفسطایی‌ها: حکمت‌پیشه‌هایی بدنام یا معماران علوم انسانی؟ادامه مطلب
دسته ها: سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی, یوتیوب برچسب ها: Epitome books, آتن, اپیتومی بوکس, اصطلاحات سیاسی, بررسی کتاب, پروتاگوراس, دموکراسی, سوفسطایی, سوفیست, سیاست, علوم انسانی, فلسفه سیاسی, قانون, کتاب, کتاب خوب, کتاب خوب بخوانیم, کنشگری, نقد کتاب, یوتیوب
اشتراک گذاری:
  • توضیحات
  • نظرات (0)
توضیحات
۹

تو قسمت قبل بحث رو رسوندم به سوفسطایی‌ها، اینکه کی بودن؟ چرا مهم بودن و چرا برای ما مهمن، این بخش آخر که چرا برای ما مهمن توی این قسمت مشخص میشه اونم از خلال بحث‌هایی که ۲۵۰۰ سال بیش مطرح کردن، بحث‌هایی که هم خیلی جالبن، هم خیلی بدیع و هم اینکه هنوز هم مطرحن یا می‌تونن مطرح باشن و با این بحث‌هاست که عملا چهره فلسفه تغییر میکنه و به جای پرداختن به طبیعت که به فلسفه طبیعی معروف شد و سال‌ها بعد هم همچنان آموخته میشد، یه نوع از اندیشه به وجود اومد که به انسان، روابطش با دیگران و نحوه شناختش از جهان پیرامونش می‌پرداخت.

حتما شنیدید که میگن فلان قانون، قانون مملکته و باید ازش اطاعت کرد؟ این روزها این جمله رو معمولا کسایی میگن که قانون به نفعشونه و علیه کسی به زبون میاد که قانون حقوق طبیعیش رو ضایع کرده، اما سئوال اینجاست از چه قانونی باید اطاعت کرد؟ آیا میشه با قانون برخورد سلیقه‌ای داشت؟ مثلا میشه بعضی قوانین رو پذیرفت و بعضی رو نه؟ اینجوری هرج و مرج نمیشه؟ اما اگه قانون بذارن که هر کس موهاش مشکیه باید کشته بشه چی؟ آیا باید از این قانون اطاعت کرد؟ معیار ما برای اطاعت از قانون چیه؟ یعنی چی باعث میشه که ما از قانونی اطاعت کنیم و از قانونی اطاعت نکنیم؟

این اولین بحثی که می‌خوام بهش بپردازم، بحثی که دو هزار سال بعد در انقلاب فرانسه و دو قرن بعدتر در جنبش مشروطه ما مطرح شد، بحثی که یه جورایی هنوز هم مطرحه، اینکه مشروعیت قانون از کجا میاد؟ یا ساده تر اگر بخوام بگم اینکه چرا باید به قانونی که ما در نوشتنش دخالتی نداشتیم پایبند باشیم و ازش اطاعت کنیم. فکر می‌کنم لازم نباشه توضیح بدم که قانون چیه و چرا باید وجود داشته باشه، البته که همین ۱۵۰ سال پیش یکی مثل ملکم خان همه هم و غمش رو گذاشته بود تا لزوم داشتن قوانین رو به مردم و سیاستمداران توضیح بده ولی فکر می‌کنم این موضوع برای ما در سدۀ ۲۱ حل شده باشه. ولی اگر به نظرتون لازمه که درباره این موضوع توضیح بدم لطفا تو کامنتا برام بنویسید. 

برای وارد شدن به این بحث اول باید ببینیم قانون از کجا اومده؛ در زمان قدیم قانون، همون حرف حاکم بود، یعنی اگه همون دهکدۀ ارسطو رو در نظر بگیریم که در اپیزود ششم همین مجموعه درباره‌اش صحبت کردم که همه اهالی دهکده با هم فامیلن، حرف بزرگ فامیل میشد قانون، بعدتر که جمعیت زیاد شد و از یه دهکده کوچک تبدیل شدن به طایفه که چند خانواده بودن حرف رئیس طایفه شد قانون و بعد هم مقام شاهی به وجود اومد و حرف شاه شد قانون، و چون این قوانین وابسته به یک نفر بودن، طبیعتا فرد به فرد این قوانین فرق می‌کردن. البته به مرور زمان یکسری قوانین هم وجود داشتن که ثابت موندن که بهشون میگیم عرف یا سنت یا قوانین طبیعی یا الهی، حالا اینکه اینها چجوری به وجود اومدن و باقی موندن دقیقا مشخص نیست ولی به هر حال اکثر یا تمامی مردم این قوانین نانوشته رو پذیرفتن. یونانی‌ها هم چنین چیزی داشتن یعنی دو واژه داشتن یکی نوموس به معنای قانون و فوسیس به معنای طبیعت. نوموس و فوسیس در ابتدا خیلی با هم تفاوت نداشتن یعنی هر دو شفاهی بودن، قانون مکتوبی وجود نداشت و معتقد بودن که قانون از طبیعت یا خدا صادر میشده یعنی مشروعیت قانون بخاطر الهی بودنش بود و کسی که قانون رو زیرپا می‌گذاشت عملا فرمان خدا رو زیرپا گذاشته بود و باید مجازات میشد. اما وقتی فیلسوفای پیشاسقراطی توضیحی خداباورانه از خلقت رو کنار گذاشتن دیگه نمیشد ادعا کرد که منشا قانون از خدا یا طبیعته. حالا قانون چیزی شد ساخته دست انسان که باز این هم دو نوع بود نوع اول عادت و رسوم رو شامل میشد که عمدتا نانوشته بودن و نوع دوم قوانینی بود که به دست انسان نوشته شده بودن و عمدتا مکتوب بودن. اینجوری هم نیست که اینها خیلی از هم جدا باشن، معمولا اینطور بوده که این رسم و رسوم نانوشته به صورت قانونی نوشته درمی‌اومده که برای جامعه قابل فهم باشه و البته جامعه هم بپذیردش. اما یه مشکلی اینجا هست اونم اینکه ممکنه کاری از لحاظ قانونی خلاف نباشه اما از لحاظ اخلاقی که مبتنی بر رسم و رسوم بود مردود باشه. ما این رو امروز درک می‌کنیم اما گویا برای یونانی‌ها این مسئله قابل درک نبوده چون تمایزی براش قائل نبودن و به هر دو می‌گفتن نوموس.

حالا این موضوع چرا برای ما مهمه؟ سوالی که پرسیده میشد این بود که آیا حکومت بر مبنای تقدیر الهی یا ضرورت طبیعی به وجود میاد یعنی بر اساس فوسیس است یا نه بر اساس نوموس است؟ مشابه همین سوال در مورد برابری انسان‌ها هم مطرحه یعنی انسان‌ها بنا به طبیعت برده یا آزادن یا نه این قوانین بین انسان‌هاست که عده‌ای رو آزاد میدونه و عده‌ای رو برده؟

سوفسطایی‌ها تقابل بین فوسیس و نوموس رو به حوزه اخلاق و سیاست کشوندن. در یونان باستان دو تعریف از نوموس وجود داشت اول باورهای سنتی و قراردادی که از گذشته به ارث رسیده و می‌تونسته منشا الهی داشته باشه و دوم قوانینی بود که توسط انسان‌ها نوشته شده بود و قراردادی بود بین انسان‌ها که باز هم اینا خیلی‌هاش از همون عادات و رسوم میومد که الان مکتوب شده و دستوری شده. در واقع اول آداب و رسوم وجود داره که دستوری هم بود اما مکتوب نبود و بعدتر که جوامع پیشرفت کردن نیاز بود که این آداب و رسوم به قوانینی نوشته شده تبدیل بشن.

در یونان باستان بحث شدیدی پیرامون منشا قوانین وجود داشت، بعضی منشا قوانین رو در طبیعت یا از جانب خدایان می‌دونستن که تعدادشون گویا چندان زیاد نبوده و یه جورایی سقراط و افلاطون در همین دسته قرار می‌گیرن، دسته دوم به رئالیسم سیاسی معتقد بودن یعنی اعتقاد داشتن که قوی هر چی بگه همون میشه قانون و ضعیف باید اطاعت کنه، قوانین رو هم اونا که حاکمن می‌نویسن حالا این حاکم میتونه یه فرد یا جبار باشه، یا جمعی از اشراف یا اکثریت، در واقع اینها منشا قانون رو قدرت می دونستن و میگفتن این طبیعت انسانه که اینجور باشه. اما دسته سوم کسانی بودن که به پیشرفت انسان باور داشتن یعنی اعتقاد داشتن انسان با آموزش میتونه روز به روز بهتر بشه و فضایل اخلاقی رو در وجودش رشد بده و قوانین بهتری بذاره، از نظر اینها منشا قوانین خود انسانه.

می‌بینیم که این بحث به شکل‌های مختلف امروز هم وجود داره، مثلا در بحث قوانین بین الملل و علت اینکه چرا جنگ رخ میده و چطور میشه از بروز جنگ جلوگیری کرد هم این دسته‌بندی‌ها وجود داره که بهش می‌رسیم. اما در بحث درون کشورها هم بعضیا هستن که اعتقاد دارن قانون از طرف خداوند برای انسان وضع میشه و انسان حق نداره در این قوانین چون و چرا کنه. طرفداران رئالیسم سیاسی هم که امروز کم نیستن و شاید بشه گفت اکثر حکومت‌های امروزی به رئالیسم سیاسی باور دارن و منفعت رو برتر از عدالت و انصاف میدونن، یه نمونه‌اش مسئله دست‌های آلوده‌اس که مسئله اصلیش اینه که آیا حکومت میتونه برای رسیدن به خیری بزرگتر یا جلوگیری از شر بزرگتری دست به اعمال شرورانه که شر کمتری دارن بزنه یا نه؟ یعنی ترومن حق داشت یا مجاز بود که برای اتمام جنگ جهانی از بمب اتم روی شهرهای غیرنظامی استفاده کنه؟ یا همین بحث استبداد اکثریت که درباره دموکراسی‌های امروزی زیاد استفاده میشه و حرفش اینه که اکثریت چون قدرت رو در اختیار داره حق داره قوانینی تصویب میکنه که به نفع خودشون باشه. و اما دسته سوم هم امروز هستن، تعدادشون به نسبت دو دسته قبلی کمتره اما بعضا تاثیر گذاریشون بیشتره مثل افرادی که ضد جنگن یا ضد تخریب محیط زیستن یا اعتقاد دارن با آموزش و آگاهی بیشتر میشه جهان بهتری ساخت. من در این ویدیو درباره دسته سوم صحبت می‌کنم البته نه دسته سومی که امروز وجود دارن بلکه درباره کسانی که ۲۵۰۰ سال پیش در آتن به پیشرفت انسان باور داشتن. یکی از فیلسوفایی که به پیشرفت انسان اعتقاد داشت پروتاگوراس بزرگترین سوفسطایی زمان بود. نظرات پروتاگوراس از طریق رساله پروتاگوراس افلاطون به دست ما رسیده. پروتاگوراس ادعا می‌کرد که می‌تونه مرد سیاست تربیت کنه و فضیلت رو آموزش بده. سقراط میگه به نظرش فضیلت یا تربیت مرد سیاسی قابل آموزش دادن نیست چون مردم آتن سیاست رو چیزی آموختنی نمی‌دونن. استدلال سقراط هم اینه که مردم آتن وقتی می‌خوان درباره کار تخصصی و فنی تصمیم بگیرن از متخصصان نظر میخوان اما در امور سیاسی از هیچکس نظر نمی خوان و خودشون تصمیم میگیرن. دومین دلیلی که سقراط میاره اینه که سیاستمداران بزرگ نمی‌تونن دانش خودشون رو به فرزندانشون یاد بدن.

پروتاگوراس کار سختی در پیش داشت یا باید قبول می‌کرد که فضیلت آموختنی نیست که در واقع کار و حرف خودش رو زیر سوال برده بود. از طرف دیگه باید دموکراسی رو توجیه می‌کرد یعنی امور اجتماعی و سیاسی فنی نیستن، مثلا مثل کفاشی یا آهنگری آموزش دادنی نیستن پس فضیلت هم آموزش دادنی نیست و همه دارنش.

پروتاگوراس برای مواجهه با این معضل دست به دامن اسطوره میشه و یه داستان اسطوره‌ای تعریف میکنه که به خوبی پیشرفت انسان رو نشون میده، داستان اینطوری شروع میشه که آفرینش موجودات رو می‌سپرن به یه خدایی و او خدا به هر موجودی یه چیزی برای دفاع و محافظت از نسلش میده اما انسان رو فراموش میکنه، زمان زیادی برای آفرینش نمونده، انگار یه جور افتتاحیه برای جهان بوده که یکهو یه جهانی با مجموعه‌ای از مخلوقات قراره رونمایی بشه و تاریخش هم مشخصه. پرومتئوس وقتی میبینه اینجوری شده و به انسان هیچی نرسیده و زمانی هم نمونده میره دانش و فنون رو از خداهای دیگه می‌دزده و به انسان میده و چون بدون آتش این فنون کاربرد نداشتن آتش رو هم می‌دزده و به انسان میده. انسان تونست با این فنون و دانش در کنار آتش خودش رو حفظ کنه ولی چون منفرد زندگی می‌کرد نمی‌تونست خودشون رو از شر درندگان حفظ کنه، برای همین اومدن و کنار هم زندگی کردن تا بتونن دسته جمعی از خودشون محافظت کنن اما چون بلد نبودن با هم زندگی کنن، یعنی به جون هم می‌افتادن و حق همدیگر رو ضایع می‌کردن یا به تعبیر فلاسفه سیاسی علم سیاست یا فضیلت نداشتن به جون هم افتادن. زئوس دید که اینجوری نمیشه و اگه بخواد همینجوری ادامه پیدا کنه نسل انسان منقرض میشه. برای همین به هرمس میگه برو و شرم و عدالت یا به زبان یونانی آیدوس و دیکه رو به آدمها بده. دیکه به معنای حق یا عدالته ولی آیدوس هم معنی شرم میده هم احترام به دیگران و به نوشته کتاب تاریخ فلسفه یونان معناش نزدیک به وجدان اخلاقیه، یعنی به آدم ها وجدان اخلاقی و عدالت داده میشه تا بتونن در شهر کنار هم زندگی کنن. حالا نکته اینجاست، هرمس میپرسه آیا این دو تا رو بین همه به مساوات پخش کنم یا مثل هنرها و فنون به بعضی بدم و به بعضی ندم؟ زئوس میگه به همه بده اگرم یکی نداشت بهشون این اجازه رو بده که هر کی ظرفیت و استعداد این فضیلت‌ها رو نداشت رو بکشن چون باعث نابودی اجتماعه.

یه نکته خیلی مهم اینجا وجود داره و اونم اینه که در اندیشه یونانی فضیلت و علم سیاست تقریبا به یک معنا به کار می‌رن، یعنی فضیلت چیزی فردی نیست، فضیلت رو میشه تا حدودی به معنای ارزش هم دونست، ارزش و فضیلت صفاتی فردی نیستن و در ارتباط با جمع و دیگری معنا پیدا می‌کنن. زهد و گوشه‌نشینی و قطع ارتباط با دیگران و عبادت کردن، انسان‌ها رو به فضیلت نمی‌رسونه، فضیلت در ارتباط با دیگری رشد میکنه و می‌باله.

پروتاگوراس با این داستان نشون میده که همه از این فضیلت‌ها برخوردارن و باید باشن وگرنه زندگی جمعی سر پا نمی‌مونه برای همین وقتی مردم آتن درباره موضوعات سیاسی بحث میکنن نیازی نمی بینن که از متخصص علوم سیاسی نظر بخوان چون خودشون فضیلت‌های لازم رو دارن. و البته یه چیز دیگه رو هم نشون میده اینکه منشا فضیلت‌ها خدایان یا الهیه. اما داستان به همین جا ختم نمیشه با داستان که نمیشه چیزی رو ثابت کرد، پروتاگوراس ادامه میده هیچکس نمیگه آدم ظالمیه چون اگه راست بگه مردم میگن ابله و دیوانه اس، چون آدم عاقل لااقل باید به عدالت تظاهر کنه و پروتاگوراس از این استدلال نتیجه می‌گیره که مردم معتقدند هر کسی تا یه حدی از عدالت برخورداره. خب تا اینجا ثابت شد که فضایل در وجود همه هست پس چه نیازی هست که اون‌ها رو آموزش داد وقتی همه دارنش؟ پروتاگوراس میگه اگر کسی عیبی مادرزادی داشته باشه یا بواسطه اتفاقی ناگوار مثلا پاش رو از دست داده باشه کسی سرزنش و مجازاتش نمی کنه، البته اگه پروتاگوراس زنده بود و صفحه اینستاگرام کمپین معلولان رو می‌دید نظرش عوض می‌شد. پروتاگوراس ادامه میده اگه کسی از صفات نیکو یا همون فضایل بی بهره باشه و به صفات زشت آراسته باشه مردم ازش بیزار میشن و سرزنشش می‌کنن و حتی مجازاتش می‌کنن. همین جمله نشون میده که یونان باستان تا چه حد از لحاظ اخلاقی جلوتر از زمانۀ ما بوده. توی این دوره زمونه کسی رو به خاطر صفات نیکش ستایش نمی‌کنن بلکه بهش می‌گن ابله و ساده‌لوح.

پروتاگوراس استدلال می‌کنه مجازات گناه‌کار یعنی اینکه مردم فضیلت رو آموختنی میدونن، یعنی اگر مردم به این نتیجه برسن که فرد گناه‌کار دیوانه‌اس مجازاتش نمی‌کنن، چون نمی‌دونسته داره چیکار می‌کنه. اینجا پروتاگوراس یه بحث خیلی جالب درباره مجازات رو باز میکنه که بعدتر حتما بهش می‌رسیم. فقط تو پرانتز بگم که از دید پروتاگوراس مجازات برای جبران کار گناه‌کار نیست و نمی‌تونه باشه، بلکه برای بازپروری فرد گناه‌کار و جامعه است.

پس تا الان چی شد؟ پروتاگوراس با اسطوره نشون داد که همه مردم فضیلت دارن پس می‌تونن بدون رجوع به متخصص کارشون رو پیش ببرن، اما این فضیلت‌ها آموختنی‌اند و میشه بهتر بشن.

پروتاگوراس حالا میاد سراغ ایراد دوم سقراط که مردان بزرگ چرا نمی تونن به بچه هاشون فضیلت رو یاد بدن، پروتاگوراس میگه اشتباه می کنی همه پدر و مادرها بچه هاشون رو تربیت می کنن و سعی میکنن بهشون یاد بدن که فرق بین خوبی و بدی رو بدونن. اگر بچه گوش نده پندش میدن اگه پند رو نپذیره تنبیهش می کنن تا یاد بگیره درست رفتار کنه. بعدتر که وارد جامعه و سیاست میشه باید قوانین رو یاد بگیره و ازشون اطاعت کنه. حالا این وسط نقش سوفسطایی‌ها چیه؟ اینا روش‌هایی بلدن که بتونن این فضیلت‌ها رو به بهترین نحو به افراد یاد بدن.

خب ما از این داستان و استدلال‌ها چه نتیجه ای می‌گیریم؟ ما به این نتیجه میرسیم که انسان می‌تونه پیشرفت کنه، خصوصا پیشرفت اخلاقی و لازمه پیشرفت اینه که به مرور یاد بگیره و رشد کنه، رشد کردن یعنی چیزی ذاتی وجود داره که باید رشدش داد. یعنی انسان‌ها به طور طبیعی و خود به خود فیلسوف و دانشمند و فاضل نیستن یا به عبارت دیگه آدمی از شکم مادرش دانشمند و فاضل دنیا نمیاد و باید این فضیلت‌ها و دانش‌ها رو کسب کنه. حالا چرا سقراط ادعا می کرد فضیلت آموختنی نیست رو تو قسمت‌های مربوط به سقراط میگم، اونجا ارتباط این بحث‌ها با فلسفه سیاسی روشنتر میشه. نتیجه دیگه اینکه قوانین رو جامعه وضع میکنه تا چارچوبی برای رفتار شهروندان ایجاد کنه یعنی فضایلی رو به شهروندان یاد بده که در برابر همدیگه باید چطور عمل کنن. پس در نتیجه هم قانون و هم فضیلت‌های سیاسی جز نوموسن و هیچکدومشون فوسیس نیستن.

یک نشونه دیگه از اینکه یونانی‌ها قانون رو اکتسابی می‌دونستن اینه که یونانیا خصوصا آتنی‌ها افتخار می‌کردن که تابع قانونن و حکومت قانون دارن، اگر قانون امری طبیعی بود باید همه انسان‌ها ازش بهره مند میشدن و افتخار کردن نداشت، اینکه آتنی‌ها خودشون رو آزاد میدونستن و به جای اطاعت از یک فرد از قانون تبعیت می‌کردن برای آتنی‌ها مایه مباهات و برتریشون نسبت به اقوام دیگه بود.

حالا که ثابت شد قانون طبیعی نیست و قراردادیه بین انسان‌ها، پس حکومت هم که درست شده تا این قوانین رو اجرا یا وضع کنه هم همینطوره. یعنی طبیعی نیست که هر کسی که فر ایزدی داره بشه حاکم، یا ادعا کنه که خدا اون رو به پادشاهی انتخاب کرده، یا مثل شاهان قاجار بگن ما سایه خدا روی زمینیم. که هدف همه اینا هم این بوده که مردم به هر حرفی که این حاکمان می‌زنن بی چون و چرا عمل کنن، چون حرف اینها حرف خداست و هر کی به فرمان خدا عمل نکنه باید مجازات بشه. در واقع به باور سوفسطایی‌ها خصوصا پروتاگوراس درسته که فضیلت‌ها رو ابتدا خدا به انسان‌ها داده اما این فضیلت‌ها رو میشه رشد داد و این رشد انسانیه و توسط معلم‌هایی مثل سوفسطایی‌ها انجام میشه، با رشد فضیلت‌ها و نوشتن قوانین تازه که منشا انسانی دارند هم حکومت رو تابع قرارداد بین مردم می‌کنه، در واقع اولین بارقه‌های قرارداد اجتماعی رو باید در اینجا دید. یعنی مردم توافق کردن که شکل حکومت باید چی باشه و شهر چطور اداره بشه. اما قرارداد اجتماعی چیه؟ فیلسوفان سیاسی در عصر روشنگری از جمله روسو اومدن یه فرضی رو مطرح کردن که به وجود اومدن جوامع و حکومت رو در ابتدا توضیح بدن و برای حکومت مشروعیت دست و پا کنن، این فرض قرارداد اجتماعی بود به این صورت که مردم ابتدا در وضعیت آزادی طبیعی و غیرمتمدن بودن و این وضعیت باعث ناامنی شده بود یعنی جان و مال افراد در معرض خطر بود، نیاز بود که کسی باشه جلوی تعدی دیگران رو بگیره یا به عبارت دیگه آدم‌ها رو از شر هم حفظ کنه، در نتیجه این مردم جمع شدن دور هم و یکی رو کردن حاکم، وظیفه حاکم این بود که امنیت برقرار کنه، روسو میگه آدما با این قرارداد آزادی طبیعیشون رو از دست میدن اما به جاش آزادی اجتماعی به دست میارن. می‌بینیم که این داستان خیلی شبیه داستان پروتاگوراسه با این تفاوت که پروتاگوراس اعتقاد داشت این فضیلت‌هان که باعث زندگی مسالمت آمیز مردم کنار هم میشن اما متفکران روشنگری به این فضیلت‌ها اعتقاد ندارن و دولت رو باعث زندگی مردم کنار هم میدونن، یعنی متفکران روشنگری باز هم این بحث رو زمینی‌تر میکنن و نقش خدایان یا منشا الهی برای حکومت رو رد می‌کنن و اون رو قراردادی میدونن بین اجداد ما. البته که هر دو این داستان‌ها فرضی‌ان و واقعیت ندارن اما هیچکدومشون توضیح نمیدن که چرا ما باید از قراردادی که یه بار در گذشته بسته شده اطاعت کنیم. یعنی هنوز بحث مشروعیت قانون یا حکومت پابرجاست.

ما از متفکران ۲۵۰۰ سال پیش انتظار نداریم که همه مشکلات رو حل کنن، همین قدر که اومدن و این مسائل رو مطرح کردن اونم زمانی که کمتر کسی به این چیزها پرداخته یا اگر پرداخته به دستمون نرسیده برای ما کافیه چون یه چیزی برای فکر کردن بهمون میده.

همه چیزایی که تا الان گفتم مربوط بود به دسته اول یعنی کسانی که به پیشرفت انسان باور داشتن و منشا قانون و در نتیجه مشروعیتش رو انسان می‌دونستن، قانونی که مدام باید به روزرسانی می‌شد تا با مردم و جامعه در هر زمان تطابق داشته باشه، بعدا به پیچیدگی‌های این شیوه می‌رسیم. شما هم حتما نظرتون رو بگین تا بحث شکل بگیره و از خلالش چیزای جدید مطرح بشه.

در قسمت بعد درباره باورمندان به رئالیسم سیاسی صحبت می‌کنم و در قسمت‌هایی که به سقراط اختصاص داره به دسته اول می‌پردازم. امیدوارم که تا اینجا این مجموعه براتون مفید بوده باشه. اگر نقد و نظری درباره این مجموعه دارین حتما با من در میون بگذارید، بغیر از کامنت گذاشتن زیر همین ویدیو راه‌های ارتباط با من رو می‌تونید در توضیحات صفحه یوتیوب هم پیدا کنید. من به جز شمایی که این ویدیوها رو می‌بینید تبلیغ کننده‌ای ندارم، پس اگه فکر می‌کنین این مطالب براتون مفید بوده و ممکنه برای دوستان یا اطرافیانتون هم مفید باشه حتما براشون بفرستین.

نظرات (0)
امتیاز 0 از 5
0 نظر
امتیاز 5 از 5
0
امتیاز 4 از 5
0
امتیاز 3 از 5
0
امتیاز 2 از 5
0
امتیاز 1 از 5
0

نقد و بررسی‌ها

Clear filters

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “از کدام قانون اطاعت کنیم؟ | درس‌های سوفسطایی‌ها برای امروز” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ممکن است دوست داشته باشید;

مونارشی یا سلطنت، فلسفه سیاسی
پیش نمایش

مونارشی یا سلطنت؟ قسمت سوم فلسفه سیاسی

سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
فلسفه سیاسی
پیش نمایش

فلسفه سیاسی قسمت دوم: ایسونومی، دموکراسی، استبداد، جباریت

سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
فلسفه سیاسی
پیش نمایش

فلسفه سیاسی قسمت اول – پیدایش فلسفه سیاسی

سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
فلسفه سیاسی
پیش نمایش

فلسفه سیاسی چیست؟ و چرا باید فلسفه سیاسی بخونیم؟

سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب

    محصولات مرتبط

    مقاومت، عصیان و مرگ
    پیش نمایش

    مقاومت، عصیان و مرگ

    پادکست, تاریخ, جامعه شناسی, فلسفه سیاسی
    امتیاز 5.00 از 5
    (1)
    ادامه مطلب
    کاور اپیزود کتاب انقلاب نوشته هانا آرنت
    پیش نمایش

    اپیزود شصت و پنجم: انقلاب قسمت چهارم

    پادکست, تاریخ, جامعه شناسی, فلسفه سیاسی
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    کاور اپیزود شصتم اندیشه توکویل
    پیش نمایش

    اپیزود شصتم: اندیشه توکویل

    پادکست, تاریخ, جامعه شناسی, فلسفه سیاسی
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    پادکست کتاب توتالیتاریسم
    پیش نمایش

    اپیزود پنجاه و دوم: توتالیتاریسم-قسمت دوم

    پادکست, تاریخ, جامعه شناسی, سیاست, فلسفه سیاسی
    امتیاز 5.00 از 5
    (1)
    ادامه مطلب
    اپیزود سی‌ و نهم: چهار مقاله درباره آزادی-قسمت اول
    پیش نمایش

    اپیزود سی‌ و نهم: چهار مقاله درباره آزادی-قسمت اول

    پادکست, فلسفه سیاسی
    امتیاز 0 از 5
    (2)
    ادامه مطلب
    پادکست خلاصه کتاب وضع بشر
    پیش نمایش

    اپیزود سی‌ و پنجم: وضع بشر-قسمت اول

    اقتصاد, پادکست, تاریخ, تکنولوژی, جامعه شناسی, سیاست, فلسفه, فلسفه سیاسی
    امتیاز 5.00 از 5
    (2)
    ادامه مطلب
    پادکست خلاصه کتاب قدرت بی‌قدرتان
    پیش نمایش

    قسمت بیست و نهم: قدرت بی‌قدرتان

    پادکست, جامعه شناسی, سیاست, فلسفه سیاسی
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    پادکست خلاصه کتاب فلسفه سیاسی
    پیش نمایش

    قسمت سیزدهم: فلسفه سیاسی

    پادکست, فلسفه سیاسی
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
      تمام حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است. استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع است.
      بستن
      • صفحه اصلی
      • یوتیوب
      • پادکست
      • بلاگ