کامو در سلسله مقالات “نه قربانیان و نه جلادان” که در سال ۱۹۴۶ در روزنامه کومبا منتشر شده، میپرسد: «آیا شما دوست دارید، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، کشته شوید یا مورد تجاوز قرار بگیرید؟ (بله یا خیر) آیا شما دوست دارید به طور مستقیم یا غیرمستقیم، آدمها را بکشید یا مورد تجاوز قرار دهید؟ (بله یا خیر). تمامی کسانی که به این دو پرسش، پاسخ منفی میدهند خود به خود به یکسری پیامدها متعهد میشوند، پیامدهایی که به طور حتم شیوه طرح مسئله را تغییر میدهد.»
چه مسئلهای؟ مسئله انتخاب ابزار خشونت و وحشت به عنوان یگانه ابزار و روش مبارزه. به زعم کامو ما در قرن وحشت زندگی میکنیم، قرنی که انسان اعتماد به این باور را از دست داده «که همواره میتواند انسان دیگر را به واکنشهای انسانی برانگیزد مشروط به آن که با او با زبان مشترک بشری حرف بزند.» چرا که بارها دیده است که انسانها را میکشند و شکنجه میکنند و نتوانسته است آنها را قانع کند چنین نکنند «چون آنها از کار خود مطمئن بودهاند.» و قتل و شکنجه را به بهانه رسیدن به خیری بزرگتر توجیه میکردند، خیرهایی چون عدالت، مبارزه با شر، آزادی و دموکراسی. قرن وحشت پیوند نزدیکی با توطئه سکوت دارد «انسانی که استدلالپذیر نباشد دست به ارعاب دیگران میزند.» و گمان میکنیم گفتگو با چنین انسانی غیرممکن است و این گمان توسط «کسانی که منافعشان در گرو چنین توطئهای است» تقویت میشود. واضح است که کامو قرن بیستم را توصیف میکند اما درست یک سال بعد از شروع قرن بیست و یکم سردمداران دنیا نشان دادند که قرن وحشت نه تنها تمام نشده بلکه پوست انداخته و از شکلهای آشنا و سنتی خود به ارعابی تکنولوژیک و رسانهای تغییر ماهیت داده است. جنگی تمام عیار و همیشگی علیه تروریسم که توسط آمریکا و همپیمانانش شروع شد، تا یکبار برای همیشه شرارت را در جهان نابود سازد، نشان از آن داشت که جنگ و قتل انسانها علیرغم به بار آوردن آنهمه فجایع در قرن بیستم همچنان گزینهای موجه و قابل اتخاذ است.
صلحطلبان و مخالفان جنگ نه در هنگام جنگ افروزی هیتلر و نه در مواجهه با تروریسم جهانی هیچگاه نتوانستند بدیلی قابل تامل بهجای استفاده از ابزار خشونت ارائه کنند و «افسانه خشونت رهایی بخش» همچنان بسیار کارآمد است. «خشونت امری ذاتی دیده میشود. خشونت کارایی دارد. خشونت، آخرین و اغلب، اولین کاری است که آدم در کشمکشها بدان متوسل میشود. اگر خدا، همان چیزی باشد که آدمی بعد از ناامید شدن از تمام امور به او روی میآورد، پس یقینا خشونت مثل یک خدا عمل میکند.»[۱]
اما کسانی که خشونت را امری ذاتی میپندارند به این نکته توجه ندارند که انسانها از صدها سال پیش برای شروع جنگها میبایست دلیلی موجه داشته باشند. حتی در قرون وسطی که خشونت امری رایج بود و انسانها را در ملاعام زنده به آتش میکشیدند نیز میبایست برای شروع جنگ دلیلی موجه داشت. از آن دوران تا به امروز دلایل موجه زیادی سربرآوردند، قتل کردن برای برقراری عدالت، قتل کردن برای دفاع از خود، قتل کردن برای دفاع از ناموس، قتل کردن برای دفع شر و قتل کردن برای مبارزه با تروریسم و غافلیم که هر قتلی همچون عمل در دیدگاه هانا آرنت نتیجهای قابل پیشبینی و قابل کنترل نخواهد داشت. غافلیم که نمیتوان با اختیار کردن ابزار خشونت بر شری پیروز شد که خود، همین ابزار را به دست گرفته است. مکدونالد نخستین کسی که مجموعه نه قربانیان و نه جلادان را به انگلیسی برگردانده درباره جنگ جهانی دوم مینویسد: «غلبه شرارت کوچکتر صرفا به غلبه شرارت بزرگتر در قالبی متفاوت خواهد انجامید، و انتخاب میان پیروزی متفقین یا پیروزی نازیها، مثل انتخاب میان خفه شدن و زهر خوردن است.»[۲] چرا که وقتی برای مبارزه با شر از ابزاری استفاده میکنیم که شر اختیار کرده است تقریبا محال است که ما در حد اخلاقیات شر تقلیل پیدا نکنیم، همان اخلاقیاتی که هیتلر با توسل به آن، دست به قتلعام غیرنظامیان میزد؛ در جبهه متفقین به قتلعام هیروشیما، ناکازاکی و درسدن منتهی شد.
کامو به درستی فهمیده بود که این چرخه خشونت میبایست یکجا متوقف شود وگرنه جهان شبیه کابوس راسکولنیکف در صفحات پایانی جنایت و مکافات داستایفسکی میشد، جهانی که هیچکس با هیچکس تفاهمی نداشت و انسان به زعم داستایفسکی به جنونی مبتلا شده بود که «تا آن هنگام هرگز خودش را به اندازه این بیماران هوشمند حس نکرده بود و مثل آنها حقیقت را به تمامی در چنگ خود نمیدید و تا آن روز مانند آنها حکمها و نتیجهگیریهای علمی و باورهای اخلاقیاش را چنان خللناپذیر و بیخطا ندانسته بود.»[۳] در واقع جنونی که داستایفسکی توصیف میکند چیزی جز تعصب نیست، انسان متعصبی که ادعا میکند حقیقت و راستی تنها نزد اوست و هر که با او نیست دشمن اوست. شعاری که سرلوحه دولت-ملتهاست، دولت-ملتهایی که موجودیتشان را در تخاصم با دولت-ملتهای دیگر میبینند. تکنولوژی هم به خدمت خشونت درآمده به طوری که بین جلاد و قربانی فاصله انداخته و قتل را امری غیرشخصی کرده است. امروزه جلاد در اتاق کنترل مینشیند و با فشار دادن چند دکمه صدها یا هزاران نفر را بدون درگیر شدن در پیامدهای عملش میکشد.
مجددا به پرسش کامو برگردیم اگر نمیخواهیم نه قربانی باشیم و نه جلاد باید راه سومی پیدا کنیم، راهی که به آدمکشی مشروعیت نبخشد چرا که «وحشت بر همان چیزی دلالت دارد که آن را پس میزند: جهانی که در آن کشتار موجه است، جهانی که در آن زندگی انسان پوچ است.»
راه حل کامو مبتنی بر سرشت مشترک انسانها، گفتگو و برقراری یک دموکراسی جهانی است. کامو بیش از هر چیز به فرد و مسئولیت فردی تکیه میکند و میگوید همه انسانها باید انتخاب کنند تا نه قربانی باشند و نه جلاد تا راهی برای برون رفت از چرخه خشونت ایجاد شود. اما کامو توجه نمیکند که رفتار و کردار فرد در انفراد یک چیز است و در جمع چیز دیگر، اینکه افراد بتوانند در مواجهه با تحریکات اجتماعی به اصول خود پایبند بمانند نیازمند روحیه بسیار قوی است و این از عهده هر کسی برنمیاید. با اینحال کامو خود به این امر اعتراف میکند که نمیتوان جهانی عاری از خشونت را خواهان بود و میگوید «افرادی مثل من، آرزومند دنیایی نیستیم که در آن آدمها یکدیگر را نمیکشند (ما آنقدرها هم احمق نیستیم) لیکن ما خواهان دنیایی هستیم که در آن، آدمکشی مشروع و موجه نباشد.»
از آنجا که به زعم کامو «در دنیای ما، رنج و عذابی نیست که در جایی اتفاق بیفتد و بر زندگی روزانه ما تاثیر نگذارد.» مسئله من در قبال افغانستان و دره پنجشیر بعد از این مقدمه طولانی، مذمت مقاومت احمد مسعود نیست، مسئله من به تاسی از کامو مذمت کردن خشونت است، در این مسئله بحث نیتها هم مطرح نیست چون احتمالا هر دو طرف گمان میکنند برای سعادت انسانها میجنگند. مسئله این است که به هر حال قتل، قتل است چه از روی دفاع باشد چه از روی عدالتخواهی یا هزاران دلیل دیگر و قتل نباید موجه دانسته شود و این به معنای نفی مبارزه نیست. دو مثال از فرانسهی درگیر در جنگ جهانی دوم وجود دارد که دیدگاه من را روشنتر میکند، اولی مقاومتی بود که در روستای اورادور صورت گرفت. نهضت مقاومت فرانسه در این روستا یک افسر آلمانی را اسیر کرده بود که خطر اعدامش وجود داشت، یک لشکر زرهی اس اس برای مبادله اسرا به منطقه اعزام شد، اس اسها روستا را محاصره، زنان و کودکان را در کلیسا حبس کرده و کلیسا را به آتش کشیدند و بعد همگی مردان روستا را اعدام کردند. در مجموع ۱۹۰ مرد، ۲۴۷ زن و ۲۰۵ کودک کشته شدند و روستا به کلی ویران شد. بعد از جنگ افسران آلمانی در دادگاههای جرایم جنگی از اقدامات خود با عنوان اقدامی ضروری جهت مقابله با تروریستها دفاع کردند.
در مثال دوم مقاومتی بود که در روستای لوشامبون انجام گرفت، مردمان این روستا در طی جنگ جان حدودا پنج هزار یهودی را نجات دادند. مردم روستا یهودیان را در خانههایی که در جنگل ساخته بودند پناه میدادند یا کودکان را به فرزندی قبول میکردند. همه افراد در این روستا از دهقان گرفته تا بازرگان و از هر مذهب و رده سنی در این کار دخیل بودند و هیچ کس، حتی کسانی که در این امر دخیل نبودند هیچکدام از اعضای مقاومت را به آلمانیها لو نداده بودند.
اینها نمونههایی بودند از شیوههای مبارزه یکی با توسل به خشونت و دیگری با پرهیز از خشونت، هر دو در کشوری یکسان و تحت شرایطی یکسان رخ دادند، اولی به فاجعه منتهی شد و دومی به معجزه و نکته اینجاست که از اولی بیشتر یاد میشود و روستا را همانطور ویران برای آیندگان حفظ کردهاند اما درباره روستای دوم کمتر صحبت میشود، شاید چون کمتر از اولی هیجانانگیز یا قهرمانانه است و نمیتوان با توسل به آن مظلومنمایی کرد.
همین فرانسه که زخمخورده خشونت آلمانیها بود پانزده سال بعد از فاجعه اورادور در جریان جنگ استقلال الجزایر کاری مشابه آلمانیها با الجزایریها کردند. ارتش فرانسه «به عنوان بخشی از کارزار «فرونشاندن»، مبادرت به کشتن اهالی سیزده روستا کرد.» و روستای اغیل حماد را با خاک یکسان کرد چون در نزدیکی آن یک جنگلبان فرانسوی کشته شده بود. «کشورها به دیگران اندرز میدهند که خشونتها و قساوتهایی را که متحمل شدهاند از یاد نبرند، آنها اعلام میکنند که چنین عذابهایی دیگر هیچوقت تکرار نخواهد شد. با این حال تاریخ بارها نشان داده است که نسل بعدی یا همان نسل، همان ابزارهای مرگبار را برای همان مقاصد قابل پیشبینی به کار میگیرد. قربانیان، جلاد میشوند، و قربانی بودن، جلاد شدن را موجه میسازد. جلادان خودشان را قربانی توصیف میکنند.»[۴]
سکوت جامعه جهانی در قبال مقاومت احمد مسعود و دره پنجشیر نشان از ورشکستگی اخلاقی قرن ما دارد. در حالیکه طالبان از حمایت نظامی و تسلیحاتی پاکستان برخوردار است، سکوت جامعه جهانی یک معنا بیشتر ندارد، آنها نمیخواهند مقاومتی در افغانستان وجود داشته باشد، مقاومتی که نشان داده، حکومت طالبان مورد قبول همه مردم افغانستان نیست و باید نظر مخالفانی چون پنجشیریها نیز شنیده شود. با اینکه احمد مسعود نشان داده حاضر به مذاکره و گفتگو است اما چون در مواجهه با انسانهایی قرار گرفته که استدلالپذیر نیستند مجبور شده از ابزار خشونت استفاده کند. این اجبار و این نداشتن راه چاره محصول جهانی است بیتفاوت یا متخاصم، اما ما باید مراقب باشیم اگر از تمامی شکلهای مبارزه تنها ابزار خشونت برایمان باقی مانده با نوشتهها و اظهار نظراتمان که باعث دراماتیزه کردن خشونت میشود، به دام «هدف، وسیله را توجیه میکند.» نیوفتیم و حداقل قتل را توجیه نکنیم و در هر لحظه منتظر امکانی باشیم برای پایان دادن خشونت و شروع گفتگو، بسیاری از جنبشهای انقلابی، رادیکال میشوند چون تحت تاثیر این دراماتیزه کردن خشونت قرار میگیرند، هیجانی که خون را به جوش میآورد و سبب تحرک میشود اما باید جلوی این خواست را گرفت و بر امیالمان مسلط شد. احمد مسعود تا الان نشان داده که از هر فرصتی برای گفتگو و صلح استقبال میکند و امیدوارم مردم افغانستان به صلحی پایدار نائل شوند.
در نهایت با کامو همصدا میشوم که میگفت: «بگذارید فرض کنیم افرادی بخصوص مصمم میشوند تا تحت هر شرایطی، قدرت را با نیروی استدلال، اتوریته را با نصیحت کردن، اهانت را با سخن دوستانه و نیرنگ را با شرافت پاسخ دهند. بگذارید فرض کنیم آنها از همه مواهب جامعه کنونی خودداری ورزند و فقط وظایف و تعهداتی را بپذیرند که آنها را با دیگران همبسته میسازد.»[۵]
[۱] پیشگفتار کتاب نه قربانیان و نه جلادان نوشته آر.اسکات کندی و پیتر چمبرلین صفحه ۲۷
[۲] همان صفحه ۲۹
[۳] جنایت و مکافات ترجمه حمیدرضا آتش برآب نشر علمی و فرهنگی
[۴] پی نوشت کتاب نه قربانبان و نه جلادان نوشته اسکات کندی
[۵] همه نقل قولهایی که شماره ندارند از متن مقالات کامو آورده شدهاند.