چرا باید کتاب بخونیم؟ سوال خوبیه نه؟ اما جوابایی که میشنویم جالبترن مثلا میگن چرا باید صدها هزار تومن بدم یه کتاب بخرم در حالی که میتونم با اون پول ماست و گوشت و نون و هزار تا چیز دیگه که ضروری ترن بخرم. یا میگن اصلا چی تو این کتابا نوشته شده که باید بخونیمشون، تو مدرسه کلی کتاب خوندیم کدومشون به دردمون خورد؟ یا کتاب خوندن مال آدمای بیکاره، من کلی کار دارم، گرفتاری دارم، وقت ندارم کتاب بخونم.
یا دوست دارم کتاب بخونما ولی بغیر از اینکه خیلی گرون شده و وقتشم ندارم، تا میرسم خونه باید فکر فردا باشم و اصلا نمیتونم تمرکز کنم. یا خیلی هنر کنم توی این سر شلوغیا نهایت بتونم یه قسمت سریال یا فیلم ببینم. و از همه مهمتر میگن مگه میشه به این کتابایی که تو بازارن اعتماد کرد بهتر نیست زبان اصلی بخونم؟ یا میگن من اگه بتونم کتابای دانشگام رو بخونم یاالله داره. یا یه انتقاد اساسیتر اصلا چرا باید الان تو عصر تکنولوژی وقتمو با کتاب خوندن هدر بدم در حالی که خیلی راحت هر سوالی که به ذهنم می رسه رو میتونم از چت جی پی تی بپرسم؟ همه این جوابا درست اما بازم سوالمو تکرار می کنم چرا باید کتاب بخونیم؟
قبل از اینکه بریم سراغ این سوال لطفا کانال رو سابسکرایب کنید و اگه دوست داشتین مشترک کانال بشین و از ما حمایت کنین هم از طریق پی پل میتونید اینکار رو انجام بدین و هم از طریق ممبرشیب یوتیوب که لینک عضویت رو در کپشن ویدیو گذاشتم. حمایتهای شما باعث دلگرمی ماست تا بهتر و بیشتر ویدیو و پادکست بسازیم.
منم مثل خیلی از شماها از چت جی پی تی استفاده میکنم و این سوال یعنی چرا باید کتاب بخونیم رو ازش پرسیدم؟ چت جی پی تی هم کلی دلیل برام ردیف کرد مثلا گفت کتاب خوندن باعث میشه که یادگیری عمیقتری داشته باشیم، یا با کلمههای بیشتری آشنا بشیم و مهارتهای زبانی و نوشتاریمون تقویت بشه، کتابخونی دانش عمومیمون رو افزایش میده، به تقویت حافظه و ذهن کمک میکنه، باعث کاهش استرس میشه، خلاقیت و تخیل رو رشد میده، باعث میشه زندگیهای دیگه رو تجربه کنیم و بتونیم با دیگران راحتتر همدلی کنیم یعنی بتونیم خودمون رو بذاریم جای دیگران و درکشون کنیم، میتونیم از کتابها الهام بگیرید و یه چیزایی یاد بگیریم مخصوصا با خوندن کتابهای تخصصی و از همه مهمتر میتونه کمکمون کنه تا تفکر انتقادی رو یاد بگیریم.
خب اگه کتاب خوندن انقدر فایده داره چرا کتاب نمی خونیم؟ بیاین دونه دونه این ادعاهای چت جی پی تی که قطعا از چند جا کپی شده رو با هم بررسی کنیم. همین پادکست هم شاید در آینده بتونه به دردش بخوره تا اگه کسی ازش پرسید چرا باید کتاب بخونیم بتونه جوابهای بهتری بده. اول از همه بریم سراغ سادهترین دلایلش یعنی آشنا شدن با کلمههای جدید و تقویت مهارتهای زبانی و نوشتاری، این یعنی چی؟ یعنی وقتی کتاب میخونیم با کلمات درگیر میشیم. می دونیم که هر کلمه ای معنی داره و بعضی کلمات چنتا معنی دارن مثل کلمه خیر، که همه به معنای نه است و هم به معنای نیکی. وقتی کتاب می خونیم با کلمات درگیر میشیم و درگیری با کلمات باعث میشه که کلمات جدیدی یاد بگیریم. حالا این به چه دردی میخوره؟ مثلا من اگه بلد باشم که مترادف خیر میشه نیکی، صلاح، صواب، خوبی، خوشی، بزرگواری، بخشش، نیکوکاری و سعادت چه فایدهای برام داره؟ بیاین برعکسش رو فرض کنیم، شما هم به احتمال زیاد فیلم دیکتاتور رو دیده باشین، توی اون فیلم علاء الدین میاد و یه سری واژه رو حذف میکنه مثلا به جای خوب میذاره علاءالدین و به جای بد هم میذاره علاءالدین، اینجوری تمایز بین خوب و بد رو از بین میبره. دیگه نمیشه فهمید که الان این عمل خوبه یا بد، هر دو عمل علاءالدینه و وقتی یه کلمه برای دو منظور متضاد استفاده میشه حساسیت نسبت به تضاد از بین میره و همه چیز بیمعنا میشه. اینی که در این فیلم نشون داده شده حد نهایی و آرزویی هر دیکتاتوریه که بتونه تمایزات و معنا رو از بین ببره. هر چه زبان فقیرتر باشه، امکان اینکه بشه از جایگزینها حرف زد کمتر میشه. دقت کردید بعضی وقتا میخوایم یه حس خوب رو یا برعکس یه حس بد رو توصیف کنیم و نمی تونیم واژه های مناسب براش پیدا کنیم؟ واژه هایی که شاید در زبانهای دیگه وجود داشته باشن یا شاید در زبان خودمون هم وجود داشته باشن اما ازشون بی خبریم یا بلد نیستیم؟ مثلا گرجیها برای حالتی که یه غذا اونقدر خوشمزه اس که نمیشه ازش دل کند و با اینکه تا خرخره خوردی اما بازم میخوای بخوری یه کلمه دارن این کلمه شمومدجامو Shemomedjamo است. یا کلمه سوداده Saudade در پرتغالی که آمیزهای از عشق، اندوه، خاطره، آرزو و پذیرشِ نبودن رو معنا میکنه.
وقتی نشه از جایگزینها حرف زد، یعنی عملا جایگزینی هم وجود نخواهد داشت، مثلا تصور کنید دارید توی یه حکومت دیکتاتوری زندگی می کنید. ناراضی هم هستید چون هر روز همه چی به میل حاکم تغییر میکنه، ثباتی وجود نداره و تصمیمات احمقانه حاکم زندگی همه رو تهدید میکنه. حالا توی یه همچین شرایطی که همه هم ناراضی ان و میخوان اوضاعشون تغییر کنه، یکی میپرسه خب الان این بره کی یا چی جاش بیاد؟ چون کلمهای براش نداریم نمیتونیم به این سوال جواب بدیم. تنها کاری که میشه کرد اینه که مثل یونانی های باستان بگیم هر چی باشه این نباشه یعنی یه کاری کنیم این نباشه و این یه کاری کنیم این نباشه باعث شد که کلمه دموکراسی اختراع بشه. اگه میخوایم چرخ رو از نو اختراع نکنیم باید این واژهها رو بشناسیم چون قبلا خیلیها و حتی نسلها زحمت کشیدن و خودشون رو فدا کردن تا واژهای مثل دموکراسی یا توتالیتاریسم یا حتی فاشیسم برای نامیدن و توصیف یک پدیده بوجود بیاد تا آیندگان دوباره مرتکب اشتباه پیشینیان نشن و مثلا نازیسم رو دوباره تولید نکنن اما خب میکنن دیگه چاره چیه؟ چارهاش همین کتاب خوندنه، مثلا مطالعات نشون دادن افرادی که زبان پیچیدهتری دارند یا از اجزای پیچیده زبانی بیشتری استفاده میکنند بیشتر احتمال داره راست بگن، عمر بیشتری داشته باشن، تمایل بیشتری به بحث دربارهٔ اطلاعات مشترک داشته باشند، و از سلامت بهتری برخوردار باشن. و در عین حال کمتر اقتدارگرا باشن، ذهنشون باز باشه به مسائل و خشک و متعصب نباشن. البته که این در مورد همه صادق نیست. دیکتاتورهای زیادی بودن که مطالعه هم می کردن و به کتاب خیلی هم علاقه داشتن. اما خب مثل اینکه از نظر آماری اون کسانی که واژه های بیشتری بلدن، کمتر احتمال داره دیکتاتور بشن. لینک این مقاله ها رو هم میذارم تو کپشن.
پس اگه بخوایم یه جمع بندی کنیم کتاب خوندن باعث میشه کلمات بیشتری یاد بگیریم و زبانمون غنی تر بشه. زبان غنی تر بهمون کمک میکنه راحتتر بتونیم منظورمون رو برسونیم، از تفکراتمون حرف بزنیم و حتی پیچیدهتر فکر کنیم. میتونیم بهتر بنویسیم و حرف بزنیم، وقتی میخوایم متنی بنویسیم تفاوت لحنها رو بهتر تشخیص بدیم و میتونیم از واژهها برای متقاعد کردن دیگری استفاده کنیم و ذهنمون رو برای بیان مطلبی که میخوایم بگیم منظم کنیم.
شاید بگی خب من این چیزا رو از شبکههای اجتماعی و اینترنت هم می تونم یاد بگیرم مثلا میرم مقاله میخونم یا آدمایی رو دنبال میکنم که حرف حسابی میزنن. منم در جواب میگم واقعا؟ بیاید یه مقایسه انجام بدیم، دو ایرانی که هر دو تاشونم فعالن توی اینستاگرام. یکی آقای اسدالله امرایی نویسنده و مترجم کاردرست و پرکار ایرانی و دومی که از آوردن اسمش کنار آقای امرایی ابا دارم و میگن تو کار املاک و ایناست. آقای امرایی که من واقعا ازشون عذر میخوام این مقایسه رو انجام میدم ۱۲۰ هزار فالوور دارن، اما ایشون ۱۴ میلیون. این مقایسه رو انجام دادم تا بگم کسایی که این ادعا یا این بهانه رو میارن که به جای کتاب خوندن از رسانههای اجتماعی استفاده میکنن، صداقت ندارن. در واقع این رسانهها کارشون این نیست، هدف اصلی از ایجادشون دستکاری کردن ذهن آدماست تا حاکمان بتونن راحتتر انسانها رو به بند بکشن و کنترل کنن. اینکه من اینجا سعی دارم یه استفاده دیگه ازش بکنم یا شمایی که داری پادکستش رو میشنوی، دلیل بر این نیست که این رسانه برای انتقال دانش ساخته شده. کارکرد این رسانه سرگرمی و پیشبینیپذیر کردن آدماست نه آموزش.
خب این تازه اولین فایده کتابخوانی بود، حالا بریم سراغ فایده دوم. یعنی تجربه کردن زندگیهای دیگه. همه ما یه بار زندگی میکنیم، اگر به تناسخ باور هم داشته باشید، اکثر شما این توانایی رو ندارید که زندگی گذشتهتون رو به یاد بیارید پس در واقع انگار که همون یه بار رو زندگی میکنید. توی این یه بار نمی تونید همزمان همه جا باشید، یعنی بنا به جبر جغرافیایی یه جایی از دنیا متولد شدین. پدر مادر منحصربفردی دارین، خانواده مخصوص به خودتون رو و در شرایطی رشد می کنید که در اغلب موارد نمی تونید تغییرش بدید مگه اینکه شانس و اقبال یارتون باشه. نحوه زندگیتون هم با توجه به شرایط کنونی جهان که امکان جابه جایی و تحرک اجتماعی و عوض کردن طبقه توش خیلی سخت شده تقریبا مشخصه. شما نمی تونید معاصر گذشتگان یا آیندگان باشید. آدمای محدودی رو هم در زندگیتون می بینید، حتی راک استارها هم با اینکه ممکنه تو استادیوم و برای صد هزار نفر کنسرت بذارن هم آدمای محدودی رو از نزدیک میشناسن یا باهاشون برخورد دارن. شانس اینکه شما بتونید به اکثر کشورها سفر کنید کمه و اینکه بتونید آدمای مختلف از فرهنگهای مختلف و از کشورهای مختلف رو ببینید همینطور. اگه آدم کنجکاوی باشین و دوست داشته باشین بدونین بقیه دنیا چه خبره؟ نه این خبرایی که توی خبرگزاری ها منتشر میشه، اینکه مردم جاهای دیگه چیکار میکنن؟ چطور زندگی میکنن؟ چجوری حرف میزنن؟ چه چیزایی براشون مهمه؟ چه غذاهایی دارن و … یکی از بهترین راه هاش کتاب خوندنه. مخصوصا آثار داستانی. قبول دارم که رسانههای اجتماعی الان خیلی قشنگتر همه این چیزا رو به ما نشون میدن. اما فرق بین رسانههای اجتماعی یا به عبارتی فرق بین فیلم و کتاب در تخیل شما نهفته است. مثلا برای من تصور الفها وقتی کتاب ارباب حلقهها رو میخوندم خیلی غنیتر از وقتی بود که توی فیلم میدیدمشون. دومین فرقی که این دو تا دارن اینه که وقتی یه اثر داستانی رو میخونیم که خیلی بیشتر از ریل سی ثانیهایه یا حتی خیلی بیشتر از یه فیلم دو ساعته خوندنش طول میکشه، باعث میشه که با شخصیتها همراه بشیم، با روندها خودمونو هماهنگ کنیم و بعضی جاها خودمون رو جای شخصیت اصلی داستان بگذرایم و با پیچ و تاب حوادث جلو بریم. چیزی که به ندرت در رسانههای اجتماعی اتفاق میوفته و حتی سریال هم با اینکه زمانش خیلی بیشتر از یه فیلمه اما اون حس رو به ندرت میتونه منتقل کنه.
من در ویدیوی در باب داستان درباره نقش داستان و کارکردهاش در زندگی حرف زدم. اساسا ما انسانیم چون میتونیم داستان زندگیم رو تعریف کنیم. از خلقت جهان داستان بسازیم و همه چیز رو دور و بر خودمون معنادار کنیم. و این معناداری به هر علتی با کتابها به دستمون رسیده. افسانهها، اسطورهها و حتی شالوده تفکر و فلسفه از چند هزار سال پیش با کتاب و نوشتن روی لوحهای سنگی و گلی به دست ما رسیده و به همین دلیل بوده که ما امروزه میتونیم برای خودمون پیشینه و تاریخ قائل باشیم. در اون ویدیو درباره اثر گذاری داستان بر زندگی و زندگی بر داستان گفتم که ارجاعتون میدم به همون ویدیو و پیشنهاد می کنم که حتما کتاب در باب داستان رو بخونید. خیلی وقت پیش هم در پادکست یه اپیزود داشتیم به اسم فقط روزهایی که مینویسم که دو تا جستار درباره اینکه چرا از ادبیات ژانر لذت میبریم یا چرا مثل قدیم کتاب نمی خونیم داشت. آرتور کریستال نویسنده این جستارها میگه: «در پانزده یا بیست سالگی کتابهایی که میخوانیم، یا در واقع ذهنهای خالق آنها، خیلی خیلی از مال خودمان جذابترند. اما همینطور که بزرگ میشویم و فراز و نشیب و نقاط عطفی را که قبلا فقط وصفشان را خوانده بودیم، خودمان تجربه میکنیم و همینطور که درباره معنای این تجربهها عمیقا میاندیشیم، رماننویسان و شاعران به تدریج برگ برنده مهمی را از دست میدهند: زمانی میرسد که همه ما مسیر کمابیش مشابهی را طی کردهایم و بعد ممکن است کم کم احساس کنیم تصوری که نسبت به خودمان داریم از اغلب نویسندهها جذابتر است.»
ولی این چیزی که آرتور کریستال ازش حرف میزنه از زبان کسیه که از نقد نوشتن و نویسندگی پول در میاره، یعنی به غیر از اینکه کتاب خوندن جز علایقش بوده، مجبوره برای گذران زندگی هم که شده کتاب بخونه و روشون نقد بنویسه. یعنی خیلی کتاب خونده و بعد از این همه کتاب خوندنه که خود به خود به همین رشدی که میگه رسیده و البته تجربیاتی که در زندگی کسب کرده به این نتیجه رسوندتش که رمان و داستان برای آدمی مثل اون دیگه چنگی به دل نمی زنن. به نظرم تجربه کریستال با تجربه یکی مثل من که نهایت ۷۰۰ ۸۰۰ جلد کتاب خونده قابل مقایسه نیست. در همین راستا پیشنهاد میکنم مقاله چرا ادبیات از مرحوم یوسا رو هم بخونید که قسمت دوم همین پادکست بود و لینکش رو داخل کپشن میگذارم. اونجا یوسا استدلال میکنه که اگر ادبیات نبود ما از خیلی چیزها بی بهره بودیم، یوسا مینویسه: «دنیای بیادبیات، دنیای بیتمدن، بیبهره از حساسیت و ناپخته در سخن گفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شر عشق است، این کابوسی که برای شما تصویر میکنم، مهمترین خصلتش، سازگاری و تن دادن انسان به قدرت است. این دنیا، دنیایی مطلقاً حیوانی است. غرایز اصلی تعیین کننده رفتار روزانه میشوند و ویژگیِ عمدهی این زندگی مبارزه در راه بقا، ترس از ناشناختهها و ارضای نیازهای مادی است. جایی برای روح باقی نمیماند. در این دنیا یکنواختی خرد کنندۀ زندگی با ظلمت شوم بدبینی همراه خواهد شد، و با این احساس که زندگی انسانی همان است که باید باشد و همواره چنین خواهد بود، و هیچکس و هیچ چیز قادر به تغییر آن نیست.»
حالا از اینجا میخوام پل بزنم به خاصیت بعدی کتاب خوندن یعنی پرورش قوه تخیل. یه استراحتی بکنیم و برگردیم.
اول از همه، تخیل یعنی چی؟ یعنی دیدن چیزی که نیست اما میتونه باشه. مثلا آدم مثل پرندهها پر برای پرواز نداره اما میتونه اونقدر تخیل کنه تا یه روزی بتونه پرواز کنه. میشه با خوندن داستان یا رمان رفت به حال و هوای گذشته یا آینده یا حتی همین حالا در یک کشور دیگه، میشه با شخصیتهایی که شاید هیچ وقت تو زندگیمون نبینیم آشنا بشیم، احساسات و موقعیتهایی رو تجربه کنیم که در زندگیمون پیش نمیاد و بری به شهر یا روستایی دوردست که هیچ وقت گذرت به اونجا نمی خوره.
اما تخیل کارکردهای دیگهای هم داره؛ هر چیزی که دور و برمون میبینیم حاصل تخیل انسانه، همین گوشی که دستتونه یا هدفونی که تو گوشتونه، یا ماشینی که سوارشین همه اینا حاصل تخیل انسانه. حتی مفاهیمی مثل دموکراسی، عدالت و خوبی و بدی هم همینطورن. اینکه بتونی جهانی دیگه رو تصور کنی، جهانی که همه مردم در اون شاد و راحتن یا نه مثل جورج اورول جهانی سخت و ظالمانه رو تصور کنی همگی کارکردهای تخیلن. کتاب خوندن باعث میشه قوه تخیل آدم رشد کنه، چون با کتاب خوندن باید مفاهیم رو در ذهنت حلاجی کنی، داستان رو بفهمی، مطالب رو درک کنی و برای درک کردن باید داستان بگی، باید موقعیتهای مختلف رو خلق کنی. مثلا فرض کن داری اخلاق کانت رو میخونی، کانت میگه دروغ گفتن کاری غیر اخلاقیه. اما اگه دارین مثل من کچل میشین و همسرتون برای اینکه بهتون دلداری بگه نه اونطورهام نیست که فک میکنین آیا همسرتون کاری غیراخلاقی انجام داده؟ من این مثال رو از کتاب A decent life تاد می برداشتم. یعنی حتی وقتی دارین فلسفه هم میخونین باید موقعیتهایی رو تصور کنید تا ببینید نویسنده داره درست میگه یا نه؟ که البته اینی که گفتم وارد حیطه تفکر انتقادی میشه که جلوتر بهش میرسیم.
همین کلنجار رفتن با مفاهیم و ایدهها که عمدتا تو کتابها پیداش میکنید نه در رسانههای اجتماعی باعث میشه ذهنتون پرورش پیدا کنه و ورزیده بشه. در کنار اون میشه داستانهای مختلفی برای خودمون دست و پا کنیم، مثلا در یک موقعیت مشابه میتونیم در ذهنمون واکنشهای متفاوتی بروز بدیم و نتیجهاشون رو تا حد زیادی پیش بینی کنیم که در نتیجه میتونیم از بین این واکنشها اونی که دوست داریم رو انتخاب کنیم و اینجوری واکنشهامون کمتر غریزی خواهند بود. قطعا شما هم به آدمایی برخوردین که در مواجهه با مسائل طوری عمل کردن که دیگران عمل نکردن و همین باعث تمایزشون شده. این یکی دیگه از فایدههای تخیل پرورش یافته است. بعضی به صورت پیش فرض تخیل خوبی دارن، اما بعضیا باید پرورشش بدن که یکی از بهترین راه هاش کتاب خوندنه.
تخیل در جور دیگه جهان رو دیدن هم نقش داره، مثلا شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج رو بشنوید
جوری که مرحوم ابتهاج از ارغوان حرف میزنه انگار از دوستی قدیمی حرف میزنه و این جور دیگه جهان رو دیدنه و وقتی جهان رو جور دیگهای ببینیم میتونیم به چیز دیگه هم تبدیلش کنیم. میتونیم دوباره اون سحر و رازآلودگی رو به جهان برگردونیم و با اینکه میدونیم خیلی چیزها چطور عمل میکنن و چجوری به وجود میان اما از عمل کردن و به وجود اومدنشون به وجد بیایم.
اکارکرد بعدی تخیل که ما رو پیوند میده به فایده بعدی کتاب خوندن که نمیدونم چندمی شد اینه که ما با مواجه شدن با آدمایی که باهامون فرق دارن میتونیم به همدلی برسیم. جهان رو از چشم یه پیرمرد ببینیم، یا از چشم زنی زجرکشیده، یا از چشم پدر، مادر، از چشم یک زندانی، از چشم یک عاشق، از چشم یک کودک و حتی از چشم حیوانات و همه اینا از طریق کتاب در ذهن ما نقش میبنده و ماییم که تخیلش میکنیم. و همین باعث میشه که از قالبهای آماده یعنی اون چیزی که دور و برمون هست و بهمون گفتن فاصله بگیریم. چرا در جهان خیالی اورول یا دنیای قشنگ نو، یا فارنهایت ۴۵۱ اثری از کتاب نیست؟ فقط نمایشگرها حضور دارن. چون فیلم و نمایشگر قاتل تخیله و فقدان تخیل راه رو بر هر تغییری میبنده که برمون میگردنه به ابتدای همین پادکست که اجازه میده دیکتاتورها سرجاشون بمونن و خون مردم رو تو شیشه کنن و همه رو به بردگی بکشن. کاری که امروز دارن با رسانههای اجتماعی میکنن. جوری که قاتلی مثل هیتلر یا الیگارشی مثل ایلان ماسک میشن قهرمانان عصر ما.
پژوهشهایی هم در این زمینه انجام شده که لینکشون رو در توضیحات ویدیو میگذارم و البته کتاب اینترنت با مغز ما چه میکند که قبلا در پادکست معرفی شد که توصیه میکنم حتما این کتاب رو بخونید.
https://www.researchgate.net/publication/23716383_Technology_and_Informal_Education_What_Is_Taught_What_Is_Learned
https://www.frontiersin.org/journals/psychology/articles/10.3389/fpsyg.2023.1197540/full
https://www.mdpi.com/2227-9067/12/2/116
خب من تا اینجا درباره سه کارکرد کتاب خوندن حرف زدم، یاد گرفتن تعداد واژههای بیشتر و تقویت مهارتهای زبانی، دوم افزایش همدلی و سوم رشد تخیل.
حالا بریم سراغ فایده بعدی یعنی یادگیری عمیقتر. بحث یادگیری که میاد وسط طرفداران رسانههای امروزی خصوصا هوش مصنوعی که این روزها خیلی هم فراگیر شده احساس میکنن دیگه کتاب دست کم توی این عرصه حرفی برای گفتن نداره. اما اشتباه میکنن. یادگیری که فقط به دست آوردن یکسری اطلاعات سرسری نیست. به دست آوردن اطلاعات خیلی هم خوبه اما کتاب هم به ما اطلاعات میده هم درگیرمون میکنه. مثلا ایده خانم تاکمن برای نوشتن تاریخ بی خردی این بود که دولت مردان و حکومتها گاهی علی رغم تمامی شواهد موجود و علی رغم تمامی هشدارهایی که بهشون داده میشه احمقانه عمل می کنن. حماقتی که بعضی وقتا صدمات جبران ناپذیری براشون به همراه داره. خب همین ایده رو بکنن یه ریل اینستاگرامی، شما میخونی میگی به به، شاید لایک هم کنی و برای چند نفر هم بفرستی اما بعدش چی میشه؟ چند تا ریل بعدی که ببینی اصلا یادت میره چنین جملهای خوندی. حالا فرض کن این ایده رو بیای در قالب یه کتاب ۶۰۰ صفحهای بخونی، با مثالهای مختلف از عهد باستان گرفته تا جنگ آمریکا در ویتنام. مظاهر مختلفش رو ببینی، نظرات آدمای مختلف رو بخونی، سرنوشت تروا، پاپهای قرن پونزدهم، از دست دادن آمریکا و شکست آمریکا در ویتنام رو بخونی اونم با جزئیات فراوان. آیا این جمله و این ایده یادت میره؟ ممکنه اما خیلی سختتر از ریل اینستاگرامی. حالا این یه بخش ماجراست بخشی که به زمینهچینی کتاب اشاره داره. کتاب بغیر از زمینهچینی، ساختار داره یعنی نویسنده کتاب، البته نویسندههای کاردرست و کارکشته سعی دارن قدم به قدم شما رو جلو بیارن و مفاهیم رو در ذهنتون بکارن. این کمک میکنه که مغز بتونه بین اطلاعاتی که میگیره ارتباط برقرار کنه و یه ساختاری بهشون بده در نتیجه یادگیری عمیقتری به همراه میاره. و جنبه سومی که باعث میشه کتاب خوندن به یادگیری عمیقتری منجر بشه تمرکزه. کتاب به تمرکز نیاز داره. گاهی برای فهم یک جمله نیازه که به عقب برگردیم و جمله رو دوباره بخونیم. تمرکزی که در حین کتاب خوندن نیاز داریم رو در حین دیدن ویدیو یا فیلم نداریم. حتی در حین شنیدن پادکست هم نیاز نداریم چون عملا تمرکز چندانی نمیتونه حین شنیدن به وجود بیاد. وقتی چیزی رو میشنویم عموما مشغول کارهای دیگهای هم هستیم یعنی یا رانندگی میکنیم، یا کارهای خونه رو انجام میدیم یا مثلا بافتنی میبافیم. ولی وقتی کتاب میخونیم هم دستامون درگیرن، هم چشمامون و هم ذهنمون و ترجیح میدیم دست کم من ترجیح میدم جای ساکتی باشم. وقتی تا این حد تمرکز بالا میره یادگیری و دقت هم افزایش پیدا میکنه. و جالبتر اینجاست که پژوهشها نشون دادن خوندن کتاب از روی کاغذ خیلی بهتر از خوندن کتاب با تبلت یا مثلا کتاب خوانهاست و مطالب کتاب بهتر در ذهن میمونه و کارکردهای بهتری در افزایش حافظه، رشد تفکر انتقادی و توانایی تشخیص درست از غلط میگذاره من لینک بعضی از این تحقیقات رو هم در کپشن میگذارم.
۱. Wolf, M. Reader, Come Home: The Reading Brain in a Digital World. (Maryanne Wolf)
۲. Willingham, D. T. Why Don’t Students Like School? (moodrmoo.files.wordpress.com)
۳. Beckman Institute, University of Illinois. “Reading for pleasure can strengthen memory in older adults.” (Default)
۴. PMC NCBI. “Reading activity prevents long-term decline in cognitive function.” (PMC)
۵. SNExplores. “Will you learn better from reading on screen or on paper?” (Science News Explores)
۶. ScholasticaHQ. “Turning the Page: What Research Indicates About Print vs. Digital Reading.” (oej.scholasticahq.com)
۷. Discover Magazine. “How Reading Fiction Increases Empathy.” (Discover Magazine)
۸. Virginia Libraries Journal. “The ‘Novel’ Approach: Using Fiction to Increase Empathy.” (Virginia Libraries)
۹. Frontiers in Psychology. “Influence of deep learning-based journal reading guidance system.” (Frontiers)
۱۰. UCLA Seis News. “Maryanne Wolf: Deep Reading a Tool for Attaining Empathy, Critical Thinking Skills.” (seis.ucla.edu)
با این بحث تا حدی از فایده دیگه کتاب خوندن یعنی تقویت تمرکز و حافظه هم گفتم. اگه ناراحتید که چرا مسائل رو انقدر زود فراموش میکنید یا دچار مه مغزی شدین که علائمش اینه یادتون میره چیکار داشتین میکردین، وسط انجام یه کار مرتب از جاتون پامیشید، تمرکز ندارین، مدام خستهاین و انگیزه ندارین که یکی از دلایل اصلیش استفاده از گوشی موبایل و شبکههای اجتماعیه، کتاب به دادتون میرسه. کتاب این فرآیند رو برعکس میکنه. اولش خیلی سخته که بشینید پای کتاب و هیچ کاری نکنید اما به مرور عادت میکنید، کتاب خوندن مثل ورزش کردن میمونه اولش سخته اما وقتی عادت میکنی دیگه نمیتونی بذاریش کنار چون فوایدش رو تو زندگیت حس میکنی که یکیش همینه که احتمال دچار شدن به اضطراب و عدم تمرکز و فراموشی رو کاهش میده که ما رو میرسونه به فایده نمی دونم چندم کتاب خوندن که همانا کاهش استرس و افزایش آرامشه. مثلا تو یه پژوهش در دانشگاه ساکسن مشخص شد که شرکتکنندگان بعد از مطالعه حدود ۶ دقیقه متوالی یک رمان چاپی استرس شون تا ۶۸٪ کم شد که در مقایسه با گوش دادن به موسیقی (۶۱٪)، پیادهروی (۴۲٪) و نوشیدن چای (۵۴٪) مؤثرتر بود. شما وقتی استرس نداشته باشی تصمیمات بهتری هم میتونی بگیری، احتمالا کمتر عصبانی میشی و برخوردی خشن با دیگران نداری.
اما همه اینایی که تا اینجا گفتم در مقابل چیزی که میخوام بگم شاید هیچی نباشن. به نظر من فایده اصلی کتاب خوندن پرورش تفکر انتقادیه. چیزی که بیشتر ما ازش محرومیم. لطفا همین جا یه تفاوتی بگذاریم بین انتقاد کردن و تفکر انتقادی. انتقاد کردن رو تقریبا همه بلدیم. ایرادگیری کار چندان سختی نیست. البته اونم به یه مقدار سواد نیاز داره اما نه اونقدرها، کلی آدم بی سواد هستن که از همه چیز ایراد میگیرن. قدم اول در تفکر انتقادی فهمیدن مشکله. یعنی چی؟ یعنی همین ایراد گرفتن قدم اوله، اینکه بفهمیم در چیزی که میخونیم یا میشنویم یا میبینیم یعنی در ورودیهای که دریافت میکنیم یه ایرادی وجود داره. اما این قدم اوله. اگه به خرافات باور دارین، اگه فک میکنین اگه کارتون جلو نمیره کسی چشمتون کرده، اگه فک می کنین ماه تولد در خلق و خو و شخصیت آدما موثره، اگه به طالع بینی اعتقاد دارین اگه فک می کنین سپردن اختیار، آزادی و مسئولیت تون به دیگری کار درستیه و اینکه دیگران براتون تصمیم بگیرن خیلی خوبه باید بگم که متاسفانه از تفکر انتقادی تا حد زیادی محرومید. اول باید بفهمید که همه اینا که گفتم یه ایرادی دارن و نباید درست باشن. بعد که اینو فهمیدیم میریم سراغ قدم بعدی که اون پیدا کردن علت غلط بودن این گزاره هاست. یعنی حالا باید توانایی تحلیل و استدلال به دست بیارین یعنی اول باید از خودتون بپرسین چرا غلطه؟ چرا احساس می کنم غلطه؟ و احساس رو تبدیل به شواهد کنین. یعنی برید تحقیق کنید، مطالعه کنید، بررسی کنید و علت غلط بودن رو دربیارین. یواش یواش درباره چیزهایی که به نظرتون درست میرسه هم همین وسواس رو پیدا می کنید از خودتون میپرسید آیا این باوری که دارم واقعا درسته؟ مثلا درباره شاه های قاجار از خودتون می پرسین آیا واقعا اینا بی عرضه و وطن فروش بودن؟ یا در مورد سیستم حکومتی از خودتون می پرسین آیا واقعا دموکراسی بهترین نوع حکومته؟ بهترین نوع حکومت برای چه مردمی؟ در چه شرایطی؟ وقتی به اینجا برسید باید بگم به نقطه خوبی رسیدین. خیلی از مردم به اینجا نمی رسن. مثلا میگن اگر آدما در معرض عقاید مخالف با خودشون قرار بگیرن احتمال داره که به اینجا برسن اما پژوهشی که سال ۲۰۱۸ انجام شده این باور رو رد میکنه و نشون میده که آدما در مواجهه با نظراتی مخالف نظر خودش به جای اینکه از خودشون بپرسن که عقیدهاشون درسته یا نه متعصب تر میشن و روی عقیده خودشون بیشتر پافشاری میکنن. یعنی صرفا مواجهه با عقاید دیگران کمک نمی کنه که ما پرسشگر بشیم یا تفکر انتقادی داشته باشیم بلکه باید این خصوصیت قبل از هر چیز در خودمون رشد بدیم. لینک این پژوهش رو هم در کپشن میگذارم.
https://www.pnas.org/doi/10.1073/pnas.1804840115
حالا یکی از بهترین راه ها برای رسیدن به تفکر انتقادی که مزایاش عدم تعصب، راحت فریب نخوردن و کمتر نق زدن و داشتن استدلال و تحلیل بر پایه اطلاعاتی دقیقه رو کتاب خونی جلوی ما میگذاره. مثلا متنهای فلسفی کمک میکنه چطور استدلال کردن رو یاد بگیریم. درگیر شدن و فکر کردن به معنای کلمات و جملهها باعث میشه فهم عمیق تری به دست بیاریم و از سطحی نگاه کردن به مسائل دست برداریم. در نتیجه در نگاه اول همه چیز رو قبول نکنیم. اینکار فکر رو درگیر میکنه و باعث میشه به جملاتی که می خونیم فکر کنیم. گفتم که خوندن کتاب باعث میشه که به یه مفهوم از روشهای مختلف نزدیک بشیم. روایتهای مختلف بخونیم و در این مسیر خودمون هم یاد میگیریم که از خودمون مثال بزنیم تا مطلب برای خودمون جا بیوفته. این نوع نگاه خصوصا در کتاب های تاریخی اهمیت پیدا میکنه اینکه سعی کنیم خودمون رو بذاریم جای شخصیتها، مثلا بپرسیم برای ناصرالدین شاه که شاه ایران بوده، وطن فروشی چه فایدهای داشته؟ مگه کل ایران و آدمای توش مال ناصرالدین شاه نبوده؟ پس چرا باید چنین کاری کنه؟ مثلا اگه هرات رو داده رفته چیزی گیرش اومده؟ ساخت و پاخت آیا برای شاه ایران معنا داره؟ و وقتی این سوالات رو از خودمون می پرسیم سخت میشه روایت ساده انگارانه و البته ساده لوحانه کسانی که یکی مثل ناصرالدین شاه رو آدم وطن فروشی می دونن باور کرد پس به دنبال حقایق دیگه ای می گردیم مثلا میریم متنهای مربوط به همون موقع رو می خونیم یا می ریم سراغ اسنادی که از اون موقع منتشر شده یا اگه خیلی کارمون درست باشه میریم این اسناد رو که هنوز منتشر نشده در کتابخونه های عمومی یا خصوصی پیدا می کنیم و میخونیم تا ببینیم واقعیت چی بوده. هر چند که نمیشه به اونچه واقعا رخ داده و بوده رسید اما شاید بشه از این اظهار نظرهای کودکانه نکرد و تاریخ رو بهتر دید و شناخت.
آدمایی که مدام از خودشون سوال میپرسن کمتر جواب میدن و اگر جواب بدن، جوابشون قطعی نیست. با قطعیت خیلی کمی حرف می زنن. همش میگن شاید، احتمالا. به راحتی به دام تعصب نمی افتن. بخاطر باور به یک عقیده آدم نمی کشن چون میدونن ارزش آدم ها بیشتر از عقایده. عقاید ممکنه به مرور زمان عوض بشن، تغییر کنن، کنار گذاشته بشن و رشد کنن. علم هم همینطوره، علم امروز میتونه یه چیزی باشه فردا یه چیز دیگه. یه زمانی زمین مرکز عالم بود، الان این حرف رو بزنی بهت میخندن. البته که هنوزم هستن کسایی که اعتقاد دارن زمین تخته و همه چیز توطئه اس. این دسته آدما هم از تفکر انتقادی محرومن سوال میپرسن اما دنبال جواب نیستن. فکر می کنن همه جواب ها رو حکومتها سانسور کردن. سعی می کنن با یه سری یافتههای شگفت آور و عجیب و غریب مثل دروغ بزرگ هیتلر یه جوری دروغ بگن که شما بیوفتی توی این دام که بعیده کسی انقدر بزرگ و عظیم دروغ بگه پس حرفش حتما راسته. یه وقتایی عقل سلیم چنان از کار میوفته که آدم می مونه چی بگه و دلیل همه اینا هم اینه که آدما از خودشون سوال نمی پرسن، توانایی پرسشگری رو از دست دادن چون دچار این توهم اند که پاسخ همه چیز در اینترنت و الان در هوش مصنوعی هست. که نیست. انسانها وقتی توانایی فکر کردن، تحلیل کردن و استدلال کردن رو در خودشون تضعیف کنن، آزادیشون رو از دست میدن و به قول کامو وقتی آزادی از دست بره نونشون هم از دست میره چون خریدن ماست و گوشت و نون هم به میل ارباب انجام میشه. و این آزادی رو کی ازشون گرفته؟ همون که نمیخواد شما کتاب بخونید تا بفهمید چه بلایی داره سرتون میاره.
فایده های کتاب خوندن یکی دو تا نیست مثلا یکی دیگه اش همین تمدنه. اساسا بشر وقتی شروع به پیشرفت کرد که تونست دانسته هاش رو به نسل های بعد انتقال بده و این انتقال با کتاب انجام شد. کتاب هایی که اول لوح گلی بودن بعد شدن پوست حیوانات و پاپیروس و کاغذ و … در طول زمان کاتبان بسیاری نسل به نسل به نسخه برداری از کتاب ها و حفظ و نگهداری نسخههای خطی، دانش اون دوران رو به ما رسوندن. ما اگه می دونیم ۲۵۰۰ سال پیش چه خبر بوده به لطف نسخه برداران و نگه دارندگان کتاب هایی بوده که خیلی هاشون برعکس نام نویسنده ها گمنام بودن. این مجاهدت چند هزار ساله باعث شده که ما اینجایی باشیم که هستیم. هدفم اینه که بگم وقتی کتاب نمی خونیم یادمون میره دیروزیا چی گفتن، چیکار کردن و در چه مخمصههایی گرفتار بودن. یه زمانی هیتلر اومد آلمان رو بزرگ و قوی کنه، موسولینی در ایتالیا و لنین در روسیه هم همینطور، اما ته این داستان به جنگ جهانی دوم و کشته شدن میلیون ها انسان و نابودی شهرها و روستاها منجر شد. الانم یکی مثل ترامپ داره همون حرفا رو میزنه. اگه بعضیا جلوی اینا ایستادن و میگن تو داری فاشیسم رو احیا میکنی یا پشت تسلاهاشون می نویسن که ما این ماشین رو قبل از اینکه بفهمیم ماسک یک نازیه خریدیم به مدد آثار و کتاب هاییه که از اون دوران باقی مونده.
اگر نمی خوایم اشتباهات گذشته رو تکرار کنیم، اگه میخوایم از تجربه تاریخی دیگران درس بگیریم، اگر میخوایم آینده بهتری داشته باشیم باید گذشته رو خوب بلد باشیم. باید ببینیم که در گذشته هم اتفاقات مشابه زیادی افتاده، من به تکرار تاریخ اعتقاد ندارم چون هر زمان خصوصیات مخصوص خودش رو داره، آدم ها همه منحصربفردن و جوامع هم همینطورن، ایران امروز، ایران ۵۷ یا ایران ۳۲ یا ایران جنگ های ایران و روس نیست اما روندهایی توش مشاهده میشه که شبیهن، چون انسان تغییر چندانی نکرده، محیطش عوض شده، سوادش بیشتر شده، دسترسیش به اطلاعات سریعتر شده اما انسانیتش هنوز عوض نشده، هنوزم درگیر در ملاحظات اخلاقیه، هنوزم درگیر در دوستی و دشمنی و خودخواهی و دیگرخواهی و هزاران خصیصه دیگهاس. میشه از اینها درس گرفت و مطالعه یکی از بهترین راه ها برای رسیدن به همچین هدفیه.
اما همه اینا رو گفتم ولی از اصل کاری حرف نزدم. برای من به شخصه دلیل کتاب خوندن و کتاب خریدنم هیچکدوم اینا نیستن، نمی گم تاثیر ندارن قطعا دارن اما تاثیرشون در درازمدت خودشو نشون میده، یعنی شما آدمی میشید که این کتاب ها ساختن. ممکنه از کتابایی که خوندید چیز زیادی یادتون نمونده باشه اما تقلایی که برای درک کتاب ها کردین اثرش رو روی مغزتون گذاشته و این اثر به راحتی از بین نمیره، کلمات و واژه هایی که خوندین، به یاد سپردین و یاد گرفتین از شما آدمی ساخته که الان هستید. البته که فقط این نیست، تجربیاتتون به صورت کلی که کتاب خوندن هم بخشی از اون تجربه است شما رو به اینجا رسونده که اومدین و در این لحظه خاص دارین به این پادکست و به حرفای من گوش می کنین و منو اینجا رسونده که بیام و برای شما حرف بزنم. حاشیه نرم. برای من لذتی که در کتاب خوندنه باعث میشه کتاب بخونم. لذتی که در یاد گرفتن چیزهای جدید هست، در تقلای جدید در مواجه شدن با فکر و اندیشهای جدید و در خوندن داستانی جدید و آشنا شدن با شخصیت هایی که در زندگی عادی به ندرت بهشون برمی خورم مثل شخصیت جوزف کا در محاکمه، وینستون در ۱۹۸۴، دکتر ریو در طاعون یا ناستازیا در ابله. لذت غرق شدن در جهانی متفاوت از این جهانی که درش زیست میکنم و فاصله گرفتن از جهانی که گاهی آزارمون میده و سعی در حفظ آرمان و ارزشهایی که در جهان واقعی نادیده گرفته شدن اما در داستانها زندهان و میشه آوردشون در جهان واقعی و جهان رو کمی انسانیتر کرد، کمی قابل تحمل تر کرد و البته قابل زیست تر، در عوض هم میشه شرارتها رو در داستانها دید و تجربه کرد و جلوی پخش شدنشون در جهان رو گرفت.
کتاب خوندن بر خلاف گفتگو، برخلاف بحث نیاز به آرامش داره، هیجانی نیست و با استدلال و قدم به قدم جلو میره، این کمکمون میکنه با مسائل احساسی برخورد نکنیم. کتاب خواندن فقط یه عادت فردی یا سرگرمی نیست؛ یک حرکت فرهنگی، تاریخی و حتی سیاسیه. امیدوارم که این پادکست علاقمندتون کرده باشه که برای کتاب خوندن وقت و هزینه بیشتری صرف کنین و امیدوارم که استدلال های این پادکست اونقدر قانع کننده بوده باشه که برای دوستانتون که کتاب نمیخونن هم بفرستین تا شاید اونا هم علاقمند شدن کمی بیشتر برای اینکار وقت بگذارن. اینا دلایل من بودن حالا شما تو کامنتا به من بگید که چرا کتاب میخونین. بازم مثل همیشه ممنونم که تا اینجا کنار من بودین، لایک ها و کامنتهای شما باعث دلگرمی منه و از اینکه این پادکست رو به دوستاتون معرفی میکنین ممنونم.

ناشناس –
دمت گرم محمدرضا عزیز
عالی بود و خیلی لذت بردم
منی که اهل کتاب هستم طبیعتا با شنیدن این پادکست لذتی که از این کار می برم دو چندان میشه برام امیدوارم دوستانی هم که زیاد اهل کتاب نیستند شنیدن این پادکست کمکی باشه براشون در راستای رغبت هر چه بیشتر جهت وارد شدن به دنیای کتاب ها
ممنون ازت
تنت سلامت و پایدار باشی
EpitomeBooks –
💜💜💜