آلبر کامو و معنای زندگی

(1)
ما واسه چی زندگی می‌کنیم؟ هدفمون از زندگی چیه یا ما از زندگی چی می‌خوایم؟ مگه نه اینه که برای اکثر ماها زندگی خلاصه شده در معدود اتفاقای خوب بین کلی اتفاق بد؟ مگه نه اینه که زندگی‌هامون پر از تکرار و تکرار و روزمرگیه؟ پس چی باعث میشه به این زندگی ادامه بدیم؟ اصلا زندگی می‌کنیم که چی بشه؟ بچه دار شیم تا اونم راه ما رو ادامه بده؟ تا آرزوهای خودمونو تو بچه امون ببینیم و زندگیش رو با خواسته هامون تباه کنیم؟ یا چی؟ به رستگاری برسیم؟ یعنی زندگی بهمون داده شده که فرصت داشته باشیم کار خوب کنیم بریم بهشت؟ یا هدف اینه که از خودمون برای آیندگان میراثی به جا بگذاریم که ناممون رو جاودان کنه؟ اصلا همین مسئله جاودانگی، چرا آدم که به هر حال می‌میره باید آرزوی جاودانگی داشته باشه؟ نویسنده‌ها و فیلسوفای زیادی سعی کردن به این سوالا جواب بدن که یکی از اون‌ها آلبر کامو نویسنده فرانسوی بود.

آیشمن در اورشلیم تجسم ابتذال شر

آیشمن مهره‌ای کلیدی در کشتار سیستماتیک 6 میلیون یهودی اروپایی بود، جنایت اونقدر بزرگ بود که در مخلیه هیچ کس نمی‌گنجید، بحث تلفات سربازها در جبهه‌های جنگ یا کشته شدن غیرنظامیان در بمباران و تبعات جنگ نبود، بحث نابودی یک قومیت به خصوص بود که در کنار و ادامه نابودی معلولان و کولی‌ها توسط نازی‌ها انجام شد. من به عمد از دو گروه دیگه نام بردم چون معمولا تو جریان جنایات نازی‌ها حرفی از این دو گروه زده نمیشه، مخصوصا کولی‌ها که عملا هیچ نام و نشونی هم نداشتن و کشته شدنشون در تاریخ گم شده. این جنایت اونقدر بزرگ بود و اونقدر نادر که به قانون گذاری حول مفهومی جدید در حقوق بین الملل منجر شد یعنی جنایت علیه بشریت. و طبیعی بود که سازمان دهنده اصلی این جنایت یعنی آیشمن رو هیولا تصور کنیم. اما آیا آیشمن واقعا هیولا بود؟

اپیزود پنجاه و سوم: هویت ایرانی

درک ما از هویت ایرانی با پیچیدگی همراه است، از طرفی خودمان را از نسل آریایی‌ها می‌دانیم و تاریخمان را به بیش از 2500 سال عقب می‌بریم، به زمانی که اولین امپراتوری جهانی در زمان هخامنشیان بوجود آمد. و از طرفی دیگر بیش از 1400 سال است که با تمدن اسلامی پیوند خورده‌ایم. این دو درک متفاوت باعث بوجود آمدن دو دیدگاه متفاوت و البته متعصبانه شده. بعضی معتقدند که اسلام باعث انحطاط ایران بوده و باید به تمدن پیش از اسلام و شکوه امپراتوری ایران برگشت و از این طریق دوباره هویتمان را بازسازی کرد. و در مقابل عده‌ای دیگر تاریخ پیش از اسلام را کلا نادیده می‌گیرند و هویت اسلامی را جایگزین هویت ایرانی می‌کنند. در این بین هم کسانی هستند که تلاش دارند این دو دیدگاه متضاد را با هم آشتی و تعریفی ملی-مذهبی از هویت ایرانی به دست بدهند. دسته دیگری هم وجود دارند که اصولا مفهوم هویت ملی را جعل شده توسط حکومت‌ها می‌دانند و قائل به هویت ملی برای هیچ کشوری نیستند و صرفا به قومیت‌ها معتقدند.  عدم توافق بر سر موضوع هویت ملی و هویت ایرانی احتمالا نشانه‌ای است از وجود مشکلی عمیق‌تر، پرسش‌های ما که هستیم و هویت ما چیست و از کجا می‌آید؟ وقتی جواب‌هایی تا این حد متناقض دریافت می‌کنند به این معناست که گفتگو و تعامل بین قشر الیت جامعه و البته در بین مردم وجود ندارد، که روز به روز به ایجاد فاصله بین مردم دامن زده و تکثر را نمی‌پذیرد.

اپیزود پنجاه و ششم: کار روشنفکری

امروزه بسیار گفته و شنیده می‌شود که ما روشنفکر نداریم یا فلان روشنفکر به روشنفکری خیانت کرده است یا اصطلاح روشنفکر دینی، اصطلاحی متناقض است و نمی‌تواند وجود داشته باشد. همه این اظهار نظرها تعریفی از روشنفکر را فرض می‌گیرند و بر مبنای آن تعریف حکم صادر می‌کنند. مثلا وقتی گفته می‌شود ما روشنفکر نداریم یا به روشنفکری خیانت شده تعریفی شبیه تعریف مرحوم شایگان به ذهن می‌آید که گفته بود: «مفهوم روشنفکر ... مبتنی بر جهان‌بینی غربی است: استقلال فرد، قدرتی که از موازین عقل برمی‌خیزد، رسالت انسان در تغییر دادن عالم برای ساختن جهانی نو، بعبارت دیگر روشنفکر در برابر کلیه اموری که به نحوی از انحا مربوط به انسان و سرنوشت اوست تعهد ذاتی دارد.» مشکل این تعریف و تعریف‌هایی این‌چنینی این است که تقریبا در مورد هیچ‌کس صدق نمی‌کند. مثلا با این تعریف نه سارتر و نه داستایفسکی هیچکدام روشنفکر نبودند یا اگر بودند به روشنفکری خیانت کرده‌اند چون داستایفسکی که در آثارش مرتبا از عشق و آزادی دفاع می‌کرد در آثار ژورنالیستی‌اش بر طبل جنگ علیه عثمانی می‌کوبید یا سارتر که با حرارت بسیار از مبارزان الجزایری در برابر استعمار فرانسه حمایت می‌کرد، از حکومت جنایتکار استالین هم حمایت می‌کرد.. جناب بابک احمدی نویسنده کتاب به دنبال یافتن تعریفی از روشنفکری یا دقیق‌تر کار روشنفکری است که این مشکلات را نداشته باشد.

اپیزود پنجاه و هفتم: تکامل فرهنگی

چرا در بعضی جوامع بیگانه‌هراسی، استبداد و قوم‌گرایی حاکم است و در بعضی جوامع مدارای بیشتر با غیرخودی‌ها، دموکراسی و برابری‌طلبی؟ چرا در بعضی جوامع برابری بیشتری  بین زنان و مردان  وجود دارد و در بعضی جوامع زن‌ها فقط در نقش‌های مادری، همسری و دختری فهم می‌شوند؟ این تفاوت‌های فرهنگی ریشه در چه چیزی دارد؟ آیا ژنتیکی است؟ یعنی برخی جوامع ذاتا بردبارتر و دموکراسی‌خواه‌ترند؟ اگر این‌طور است چرا نرخ برابری در بین مردم کشورهای اسکاندیناوی که اجدادی خون‌ریز و جنگ‌طلب داشتند، بیشتر از مردم هند است که اصولا در طول تاریخ تمایلی برای کشورگشایی و غارت نداشته‌اند؟ پس این تفاوت‌های فرهنگی فقط ژنتیکی نمی‌تواند باشد. آیا این تفاوت‌ها ریشه در سطح تحصیلات و معلومات آدم‌ها دارد؟ اینجا هم می‌بینیم که این‌طور نیست مثلا بن لادن تحصیلات عالیه‌ای داشت و جمع زیادی از متخصصان را به خدمت گرفته بود. پس فقط سطح تحصیلات هم نمی‌تواند نشانگر این تفاوت‌ها باشد. پس چه عاملی باعث این تفاوت‌هاست؟ دین؟ بله دین عامل مهمی است اما چه چیزی باعث تمایل مردم به دین‌داری است؟

اپیزود چهل و هشتم: پیرامون خودمداری ایرانیان

آیا می‌توانیم در تحلیل جامعه ذره‌ای شده ایران از مولفه‌های فردگرایی غربی استفاده کنیم یا باید خاستگاه این جامعه ذره‌ای شده را در مفهومی خاص برای جامعه ایران جستجو کنیم؟ مفهومی که به زعم مولف کتاب خودمداری نام گرفته. موضوعی که در این قسمت پادکست به اون می‌پردازیم.

اپیزود سی‌ و دوم: فقر احمق می‌کند

(4)
من در این کتاب نگاهی متفاوت به فقر مالی، فقر اجتماعی و گرفتاری انسان‌ها دیدم که برخلاف دیدگاه مرسوم که غالبا فقر و تنگنای مالی رو ناشی از ناکارآمدی، بی‌اراده‌گی و بی‌مسئولیتی افراد فقیر میدونه، فقر و کمیابی رو نتیجه شرایطی میدونه که بوجود آورنده فقر و نتیجه فقر و کمیابی است.

اپیزود شصت و یکم: مرگ خدا و معنای زندگی

(3)

وقتی نیچه مرگ خدا را اعلام کرد، منظورش فقط مرگ خدای مسیحی نبود، بلکه منظورش نفی هرگونه مطلق‌اندیشی و آرمان‌گرایی‌ای بود که بالاتر از زندگی قرار گرفته بودند، آرمان‌ها و مطلق‌هایی که به نام دین، علم و اخلاق بر فراز زندگی بشر برافراشته شده و زندگی را از معنایی‌ در خود تهی کرده بودند. به اعتقاد نیچه مسیحیت، علم و اخلاق؛ که سه دستاورد بزرگ بشریت در طول تاریخ هستند، ریشه در آرمان‌گرایی افلاطونی دارند. این‌ها آرمان‌های متافیزیکی‌اند که به زعم نیچه، زندگی را به تباهی کشانده‌اند. یا به عبارت دیگر بر طبق آرمان‌گرایی افلاطونی تنها در صورتی زندگی معنادار است که یا در خدمت دین باشد یا در خدمت اخلاق یا علم. در واقع آرمان‌گرایی صرفاً در آرمان‌هایی دنبال معنا می‌گردد که خارج از زندگی و برتر از زندگی باشند.

نمایشنامه کالیگولا آلبر کامو

کامو کالیگولا را در سال ۱۹۳۸ نوشت و تا ۱۹۵۸ مرتبا تغییرش داد، این نمایشنامه بیشتر از آنکه نوشتار باشد یک تئاتر است که کامو به مناسبت هر اجرا و متناسب با بازیگرهایش تغییرش می‌داد و مدام آنچیزایی که در آن دوست نداشت را عوض می‌کرد.