پادکست اپیتومی بوکس
پادکست موج سوم الوین تافلر

اپیزود پنجاه و هشتم: موج سوم

ما چه تصوری از آینده داریم؟ آیا جهان به همین شکل ادامه پیدا می‌کند و اگر احیانا تحولاتی رخ بدهد خیلی آرام‌ خواهد بود و انقلابی نیستند؟ یا نه جهان به آخرالزمان نزدیک شده است و چیزی به نابودی‌اش باقی نمانده، همانطور که با تهدید اتمی روسیه چنین احساسی در مردم قوت گرفته است. شاید هم جهان از لحاظ تکنولوژیکی انسان‌ها را به بند بکشد همچون فضای تیره و ترسناکی که در سریال بلک میرور تصویر می‌شود. نقطه مشترک همه این تصورات این است که منفعلانه‌اند. یعنی منتظریم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.

ما چه تصوری از آینده داریم؟ آیا جهان به همین شکل ادامه پیدا می‌کند و اگر احیانا تحولاتی رخ بدهد خیلی آرام‌ خواهد بود و انقلابی نیستند؟ یا نه جهان به آخرالزمان نزدیک شده است و چیزی به نابودی‌اش باقی نمانده، همانطور که با تهدید اتمی روسیه چنین احساسی در مردم قوت گرفته است. شاید هم جهان از لحاظ تکنولوژیکی انسان‌ها را به بند بکشد همچون فضای تیره و ترسناکی که در سریال بلک میرور تصویر می‌شود. نقطه مشترک همه این تصورات این است که منفعلانه‌اند. یعنی منتظریم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.

پس ما کجای این تصور از آینده قرار داریم؟ آیا در ساختن آینده تاثیری داریم؟ آیا باید تنها شاهد تصمیمات اقلیت‌های حاکم باشیم یا نه می‌توانیم از اشتباهات گذشته درس بگیریم و جهانی انسانی‌تر بسازیم؟ یا به عبارتی آینده‌ای را تصور کنیم که ما در آن نقشی منفعلانه نداشته باشیم؟

جلد کتاب موج سوم

مشخصات کتاب

عنوان: موج سوم

نویسنده: الوین تافلر

مترجم: شهیندخت خوارزمی

ناشر: نو

تعداد صفحات: 674

متن پادکست

کتابی که در این قسمت از پادکست سراغش رفتم، موج سوم نوشته الوین تافلر یکی از معروفترین آینده‌پژوهان آمریکایی است. اصولا من به آینده‌پژوهی با دیده تردید نگاه می‌کنم اما موج سوم که در سال 1980 منتشر شده با گذشت بیش از 42 سال از تاریخ انتشار و 37 سال از ترجمه آن به فارسی معروف‌تر و شناخته‌شده‌تر از آنی است که نادیده گرفته شود. همچنین تافلر نویسنده باهوش‌تر و دقیق‌تری نسبت به بقیه آینده‌پژوهانی است که بسیاری تحت تاثیر او بودند. وگذشت چهار دهه از انتشار کتاب می‌تواند دیدی بهتری به ما بدهد که تافلر تا چه حد راه را درست پیش‌بینی کرده و تا چه حد به خطا رفته بود.

در حقیقت موج سوم به زعم نویسنده دومین قسمت از سه‌گانه‌ای است که با کتاب پرفروش شوک آینده در سال 1970 شروع شد و با کتاب جابجایی قدرت در سال 1990 به پایان رسید که اگر امکان آن وجود داشته باشد در آینده درباره کتاب های جابجایی در قدرت و ثروت انقلابی که آخرین اثر تافلر است در پادکست صحبت خواهیم کرد.

موج سوم به زعم نویسنده «به کسانی تعلق دارد که فکر می‌کنند داستان بشری به انتها نرسیده و تازه آغاز شده است.» از همین جمله مشخص است که نویسنده دید بسیار مثبتی به آینده بشر دارد. اما قائل است که این موج قرار است همه چیز را دگرگون کند و در دگرگونی، هم ساختن چیزی جدید هست و هم نابود کردن چیزهای قبلی. تافلر همچون اینگلهارت نویسنده کتاب تکامل فرهنگی که موضوع اپیزود قبلی پادکست بود به دنبال یافتن الگویی برای تحولات می‌گردد و البته ادعا دارد که آن را کشف کرده. اگر اینگلهارت رابطه‌ای بین توسعه اقتصادی و تکامل فرهنگی پیدا می‌کند، تافلر سعی دارد از منظری دیگر به تحولات بپردازد و این منظر دیگر در قالب امواج توضیح داده می‌شود، امواجی که معادل با انقلاب‌ها در تاریخ است، انقلاب کشاورزی یا در ادبیات تافلر موج اول، انقلاب صنعتی یا موج دوم و انقلاب اطلاعاتی یا موج سوم.

اینگلهارت سعی داشت در تکامل فرهنگی این ادعا را ثابت کند که توسعه اقتصادی که به زعم تافلر معلول موج دوم یا انقلاب صنعتی بود باعث تغییرات فرهنگی شده و مردم بخاطر امنیت وجودی طولانی مدتی که تجربه کرده بودند اولویت‌های پسامادی پیدا کردند و به جای اینکه نگران نیازهای اولیه مادی مثل خوراک و پوشاک و مسکن باشند به دنبال آزادی، آزادی بیان و رواداری بیشتر حرکت کردند. اما اینگلهارت هم متوجه شده بود که جوامع با گذر از جامعه صنعتی به پساصنعتی نوع دیگری از تحول فرهنگی را تجربه می‌کردند که به رشد ارزش‌های خودبیانگر منتهی می‌شد، ارزش‌هایی مثل رواداری بیشتر با همجنس‌گرایی، محافظت از محیط زیست و برابری طلبی برای زنان. مردم در این جوامع مایلند تا خود واقعی‌شان را نشان بدهند و همانگونه که هستند به رسمیت شناخته شوند. ارزش‌های خودبیانگر به گونه‌ای در تقابل با ارزش‌های جامعه صنعتی قرار می‌گیرد، جوامع صنعتی به دنبال حداکثر کردن سود و افزایش درآمد به هر قیمتی هستند، حتی به قیمت نابودی جوامع یا کره زمین، در حالی‌که طرفداران ارزش‌های خودبیانگر یا به قول تافلر فن-عصیانگران چنین دیدگاهی ندارند.

فن-عصیانگران که به زعم تافلر نادانسته نمایندگان موج سوم اند در برابر دو دسته افراطی قرار می‌گیرند، دسته اول نمایندگان موج دوم‌اند که بهره‌برداری غیرمسئولانه از تکنولوژی را تشویق می‌کنند و نسبت به عواقب آن بی‌اعتنا هستند و دسته دوم کسانی هستند که رویای بازگشت به گذشته را دارند و با تکنولوژی و صنایع مگر در حد صنایع دستی قرون وسطی دشمن‌اند.

فن عصیانگران چند مسئله دارند اول اینکه تکنولوژی می‌تواند زمین را نابود کند پس همه تکنولوژی‌های جدید باید از لحاظ خطرناک بودن مورد آزمایش قرار بگیرند و اگر چنین خطری وجود داشت یا بازطراحی شوند یا متوقف.

مسئله دوم فن عصیانگران این است که تصمیم درباره تکنولوژی باید دموکراتیزه شود و تنها یک اقلیت درباره تکنولوژی و استفاده از آن تصمیم‌گیری نکنند و مسئله سوم برای فن عصیانگران این است که تکنولوژی‌های جدید باید اشتغال ایجاد کنند و باعث آلودگی و تخریب محیط زیست نشوند. آن‌ها خواهان برابری بیشتر توزیع علم و تکنولوژی در جهان هستند و رویای جهانی را دارند که هیچ پسماندی توسط صنایع تولید نشود مگر اینکه این  پسماند ماده اولیه یک صنعت دیگر باشد. در حقیقت در صنایع به دنبال یک اکوسیستم بسته هستند تا حداقل آسیب به طبیعت وارد شود.

در کتاب موج سوم گذر از جامعه صنعتی به جامعه پسا صنعتی گذر از جامعه موج دوم به جامعه موج سوم نام دارد. اینکه این گذر چه عواقبی دارد و چه چیزهایی را دگرگون می‌کند به شناخت ما از موج دوم وابسته است. یعنی ما هر چه جوامع صنعتی را بهتر بشناسیم امکان اینکه بتوانیم پیش‌بینی کنیم چه خصوصیاتی از موج دوم دستخوش تغییر می‌شوند بیشتر است و همینطور اگر نحوه گذر از جامعه موج اول یا کشاورزی را به جامعه موج دوم بهتر بشناسیم می‌توانیم از فجایعی که گذر از جامعه موج اول به موج دوم به بار آورد تا حد امکان جلوگیری کنیم.

اما چه چیزی باعث شده که نویسندگانی چون تافلر و اینگلهارت احساس کنند که تغییری در حال وقوع است؟ اینگلهارت از جنبش‌های دهۀ 60 اروپای غربی به این نتیجه رسید که چیزی در جوامع در حال تغییر است. تافلر هم در فصل اول این کتاب می‌نویسد: «در عصری که زندگی می‌کنیم تمدنی نوین در حال تکوین است، و انسان‌هایی بی‌بصیرت در همه جا سعی دارند آن را سرکوب کنند…. به سختی می‌توان کلماتی یافت که بتواند قدرت کامل و وسعت عمل این تحول خارق‌العاده را توصیف کند. عده‌ای از ظهور «عصر فضا»، «عصر اطلاعات»، «عصر الکترونیک» یا «دهکده جهانی» سخن می‌گویند… بعضی از این مفاهیم، با تمرکز بر یک عامل نه تنها درک ما را از موضوع وسعت نمی‌بخشند، بلکه آن را محدود می‌سازند. بقیه نیز پویایی لازم را ندارند و این استنباط را به دست می‌دهند که تمدن نوین به آرامی و بدون هیچ‌گونه تعارض یا تنشی می‌تواند بر جامعه مسلط شود. …موج سوم با از هم گسستن خانواده‌هایمان، متزلزل ساختن اقتصادمان، فلج کردن سیستم‌های سیاسی‌مان، و فرو پاشاندن نظام‌های ارزشی‌مان بر زندگی همه ما اثر خواهد گذاشت.»

این احساسات بر پایه وقایع مهمی بود که از دهه پنجاه میلادی در اروپا و جهان رخ می‌داد، خیزش آلمان شرقی در 1953، انقلاب 1956 مجارستان، کشیدن دیوار برلین در سال 1961، پیروزی استقلال‌طلبان الجزایری و آغاز دیکتاتوری محمدرضا شاه در سال 1962، ورود جدی آمریکا به جنگ ویتنام و تظاهرات ضد جنگ در پی آن در سال 1965 ، آغاز جنبش هیپی‌ها در سال 1967 که ارزش‌هایی در مخالفت با ارزش‌های پذیرفته شده داشتند، بهار پراگ و جنبش‌های دانشجویی و کارگری در سال 1968، سفر به ماه و ظهور آرپانت که بعدتر به اینترنت تبدیل شد در سال 1969، تاسیس آتاری در سال 1972، شک نفتی در سال 1973، تاسیس شرکت اپل در 1976، رشد روزافزون تکنولوژی و ارتباطات و در نهایت انقلاب ایران و به قدرت رسیدن مارگارت تاچر در سال 1979 وقایعی بودند که احتمالا برای امثال تافلر نشان از وقوع تحولاتی بنیادین داشتند.

تافلر ادعا می‌کند وقتی موجی واحد در کشوری مسلط باشد آینده قابل درک می‌شود به همین دلیل در قرن نوزدهم بسیاری از متفکران اروپا، پیشگامان کسب و کار، سیاستمداران و مردم تصویر روشنی دربارۀ آینده داشتند.  اما مواجهه جامعه با دو یا سه موج به صورت همزمان تصویر از آینده را مغشوش می کند و مشخص نیست که جامعه به کدام سمت حرکت خواهد کرد.

مثلا جامعۀ آمریکا را مثال می‌زند که برخورد موج دوم و سوم را تجربه می‌کرده‌است. اتحادیه‌ها و کارفرماها علیه جنبش‌های حامی محیط زیست همصدا شده بودند و کارگران که از سیاست‌های مترقی توزیع برابر درآمد طرفداری می‌کردند در برابر ارزش‌های مترقی دیگر مثل حقوق زنان، قوانین خانواده و مهاجرت مقاومت نشان می‌دادند. در چنین جامعه‌ای مشخص نیست که باید به کدام سمت حرکت کرد مثلا سیاستمدارانی که از لحاظ اقتصادی محافظه‌کار بودند در برابر مسائل هنری، اخلاق جنسی و محیط زیست دیدگاهی آزادی‌خواهانه داشتند. این تشدد آرا در جامعه هم نمود داشت و مردم که دچار بی‌هدفی و بی‌معنایی شده بودند سعی داشتند معنا را در توسل به روانپزشکان یا رهبران ادیان یا آیین‌ها بیابند. طرفداری از اشو و جیمز جونز از نمونه‌های بارز این اقبال به ادیان و آیین‌ها بود.

برای شناخت بهتر موج سوم که به زعم نویسنده در آمریکا شروع شده باید ابتدا موج اول و دوم را شناخت، تا منطق دگرگونی جوامع از موج اول به موج دوم، راهگشای شناخت منطق دگرگونی از موج دوم به موج سوم باشد.

در جوامع کشاورزی یا موج اولی هرکس برای مصرف خود تولید می‌کرد، تجارت ناچیز بود و مردم از کوچ‌نشینی و شکار به یکجانشینی در روستاها و کاشت محصول روی آوردند. با اینکه تولید انبوه، تجارت، مسیرهای بازرگانی و صنعت در قرون قبل از قرن هجدهم هم وجود داشت اما به طور منسجم و یکپارچه، آن‌چنان که جهان با انقلاب صنعتی شاهدش بود نبود. خصوصیات اصلی جامعه موج اول این‌ها بودند: 

یک: زمین پایه و اساس همه چیز بود، از اقتصاد و فرهنگ گرفته تا ساختار خانواده و حکومت. اقتصاد غیرمتمرکز و زندگی حول روستاها شکل گرفته بود. تقسیم کار ساده بود و در طبقات اشراف، کشیشان، جنگجویان، رعایا، بردگان و سرف‌ها پخش شده بود. حکومت استبدادی بود و محل و خانواده‌ای که هر فرد در آن متولد می‌شد تعیین کنندۀ آینده او بود.

دو: کشاورزی منابع انرژی خود را از انرژی‌های تجدیدپذیر تامین می‌کرد مثل زمین، آفتاب، انسان‌ها و حیوانات.

سه: اختراعات موج اول بیشتر شامل اختراعاتی می‌شد که عضلات انسانی یا حیوانی را کارآمدتر می‌کرد.

چهار: صنایع موج اول، عمدتا دستی بودند و تجارت بسیار محدود بود، چون هم جمعیت بسیار کم بود و هم بیشتر محصولات تولیدی صرف مصرف خود افراد می‌شد و مازادی آنچنانی وجود نداشت که به بازار عرضه شود. علاوه بر این‌ها چون مازاد تولید عموما توسط حکام محلی مصادره می‌شد، کشاورزان انگیزه چندانی برای رشد تولید محصولات نداشتند.

پنج: ارتباطات در موج اول، چهره به چهره بود یا توسط چاپارهایی مخصوص یا برج‌های اطلاع رسانی انجام می‌شد و سرعت کمی داشت. این ارتباطات در انحصار قدرتمندان و ثروتمندان بود و مردمان عادی به ارتباطات دسترسی نداشتند.

شش: ریتم زندگی کند بود و بر اساس چرخه‌های ماه و فصل  تعیین میشد و مقیاس زمانی معمولا بزرگ و طولانی بود.

هفت: در جوامع مبتنی بر کشاورزی خانواده‌ها بزرگ بودند و ارتباطات تنگاتنگی بین اعضای خانواده‌ها وجود داشت، وظیفه تربیت فرزندان و نگهداری از سالمندان وظیفۀ خانواده بود و در نتیجه پدرسالاری در این خانواده‌ها رواج داشت. همچنین پیوند شدید خانواده به زمین باعث عدم تحرک اعضای خانواده می‌شد. خانواده روی زمین به عنوان یک واحد تولیدی کار می‌کرد.

موج اول به زعم نویسنده حدودا تا قرن هجدهم میلادی دوام آورد اما با انقلاب صنعتی رفته رفته جامعه دگرگون شد، دگرگونی‌ای که بسیار فاجعه‌آمیز، خونبار و بنیان‌شکن بود. موج دوم همه جا با مقاومت موج اول روبرو شد و بنیان‌های موج اول را همچون سیلی که همه چیز را با خود می‌برد و نابود می‌کند، به کلی دگرگون ساخت . این قسمت‌های کتاب را که می‌خواندم به یاد جملاتی از ملکم خان می‌افتادم که می‌گفت: «در این عهد که انتشار علوم و کثرت مراودات و استیلای اجتهاد انسانی تمام کره زمین را خانۀ مشترک جمیع ابنایبنی‌آدم کرده، هر دولت مجبور است که نه تنها در جنگ بلکه در جمیع عوالم زندگی و به خصوص در تنظیمات و تدابیر مملکتداری به قدر اقتضای تمدن حالیه دنیا یا اقلاً به قدر روش دول همجوار ترقی نماید. هر دولتی که بخواهد خود را از این اجبار ترقی عامه معاف و مستثنا بشمارد اگر تمام سرحدات خود را با توپ کروپ و به سنگرهای فولادی مضبوط بکند ممکن نیست که یک روز زود یا یک روز دیر در زیر سیل ترقیات اطراف مغلوب نشود.» (نامه ها ص 72-73)

نویسنده جنگ داخلی آمریکا را محصول این برخورد امواج می‌داند یعنی شمال صنعتی در مقابل جنوب کشاورزی قرار گرفت تا مشخص شود درآینده آمریکا باید توسط چه کسانی اداره شود. عینا این تقابل در روسیه هم تکرار می‌شود، انقلاب بلشویکی به زعم نویسنده جنگ بر سر کمونیسم نبود بلکه جنگ بر سر صنعتی شدن بود.

جامعه موج دوم هم به نوبه خود خصوصیاتی داشت که عمدتا در تقابل با جامعه موج اول قرار گرفته‌اند. موج دوم به جای انرژی‌های تجدیدپذیر عمدتا از انرژی‌های تجدید ناپذیر مثل سوخت‌های فسیلی و ذغال سنگ برای تامین انرژی مورد نیاز صنعت استفاده می‌کرد. کل نظام موج دوم بر این اساس استوار بود که سوخت‌های فسیلی ارزان‌قیمت تا ابد در اختیار کشورهای صنعتی هست، که با شک نفتی در 1973 میلادی این فرض با چالش جدی مواجه شد. استفاده از انرژی‌های ارزان‌قیمتی چون نفت، گاز و ذغال سنگ به کشورهای صنعتی اجازه می‌داد تا به صورت انبوه تولید کنند. از مشخصه‌های اصلی موج دوم به زعم تافلر همین انبوه‌سازی است. تولید انبوه، توزیع انبوه و گسترده، مصرف انبوه، آموزش همگانی، رسانه‌های جمعی، تفریحات و سرگرمی‌های جمعی و سلاح‌های کشتارجمعی همگی از نتایج موج دوم هستند. وقتی تولید، انبوه می‌شود به سیستم توزیع انبوه هم نیاز است و برای توزیع انبوه باید روش‌های توزیع دگرگون می‌شدند پس کشتیرانی، جاده‌ها و راه‌آهن‌ها اهمیت و گسترش پیدا کردند. نظام انرژی، نظام تولید و نظام توزیع اجزایی به هم پیوسته‌اند و روی هم تاثیر می‌گذارند. اگر در موج اول اختراعات در خدمت عضلات انسان یا حیوان بود و کار بدنی را آسان‌تر می‌کرد، در موج دوم ماشین‌ها حواس انسان‌ها را تقویت می‌کردند. ارتباطات و اطلاعات که در موج اول بسیار ساده و کند بود، در موج دوم باید پابه‌پای تولید انبوه و توزیع انبوه، سریعتر و پیچیده‌تر می‌شدند.

یکی از تصاویر کلیشه ای قرن هجدهم و نوزدهم میلادی عقب‌ماندگی و بدویت جوامع مبتنی بر کشاورزی یعنی همۀ کشورهای دنیا جز کشورهای اروپای غربی است. شاید یکی از دلایل ترویج این تصویر توسط اروپایی‌ها   همین سرعت پایین ارتباطات و ساده بودن اطلاعات بوده. موج دوم نه تنها ارتباطات را از انحصار ثروتمندان و قدرتمندان خارج کرد بلکه نیاز به اطلاع رسانی سریع و انبوه باعث ایجاد روزنامه‌ها و دومکراتیزه شدن اطلاعات نسبت به موج اول شد. که همین گسترش روزنامه‌ها نتایج بسیار زیادی به دنبال آورد که خارج از بحث ماست. 

تغییر از جامعۀ کشاورزی به جامعۀ صنعتی تغییر در خانواده را هم باعث شد. با گسترش صنعتی شدن و کار در کارخانه‌ها، نه دیگر خانواده یک واحد تولیدی بود و نه خانه محل تولید، این وظایف در کارخانه‌ها متمرکز شد. علاوه بر این دیگر نیازی به خانواده‌های بزرگ برای امر تولید نبود، در نتیجه خانواده‌های هسته‌ای که متشکل بودند از پدر، مادر و چند فرزند، شکل پذیرفته شده و استاندارد خانواده شد. وظایف و نقش‌هایی که خانواده موج اول داشت  به مدارس، خانه سالمندان و بیمارستان سپرده شد.در نتیجه خانواده‌ها کوچک شدند و دیگر نشانی از ارتباطات عمیق فامیلی در این خانواده‌ها دیده نمی‌شد.

در کنار این‌ها افراد باید برای کار در کارخانه‌ها آموزش می‌دیدند و آموزش همگانی برای این منظور به وجود آمد. در این مدارس که به شیوۀ کارخانه‌ها اداره می‌شد محصلان خواندن، نوشتن، حساب و قدری تاریخ و مسائل دیگر یاد می‌گرفتند اما سه درس مهم دیگر هم یاد می‌گرفتند که برای کار در کارخانه اهمیت داشت، وقت شناسی، اطاعت و کار تکراری.

شرکت‌های سهامی هم از دیگر مواردی است که نویسنده به عنوان مشخصه موج دوم از آن‌ها یاد می‌کند. شرکت‌هایی که باعث می‌شد سرمایه‌داران با خیالی راحت‌تر در پروژه‌های بزرگ سرمایه‌گذاری کنند و شرکت‌هایی ساخته شدند که بیشتر از عمر موسسانش دوام داشتند.

وجه مشترک تمامی این نهادهای جدید کارخانه بود، یعنی نهادهایی مثل مدرسه، بیمارستان، زندان و حتی دولت براساس کارخانه‌ها طراحی شدند، اطاعت پذیری، وقت‌شناسی و انجام کار تکراری از مشخصات اصلی کارخانه و این نهادها بود. جالب اینجاست که میرزا ملکم خان حدودا صد و شصت سال پیش در اولین رسالۀ خود یعنی دفتر تنظیمات به این شباهت پی‌برده و می‌نویسد: «کارخانجات یوروپ بر دو نوع است: یک نوع آن را از اجسام و فلزات ساخته‌اند و نوع دیگر از افراد بنی‌آدم ترتیب داده‌اند.» به نوشته ملکم خان محصولات کارخانه‌های فلزی برای ما شناخته شده است، مثل ساعت، تفنگ و تلگراف اما از کارخانه‌های انسانی اطلاع نداریم مثل «کارخانه مالیات، کارخانه لشکر، کارخانه عدالت، کارخانه علم، کارخانه امنیت و کارخانه انتظام.» و در ادامه می‌نویسد: «در فرنگ میان این کارخانجات انسانی یک کارخانه‌ای دارند که در مرکز دولت واقع شده است و محرک جمیع سایر کارخانجات می‌باشد. این دستگاه بزرگ را دستگاه دیوان می‌نامند.» که منظور همان دولت ملی، مدرن و متمرکز است. موج دوم با خودش تعاریف جدیدی از زمان، مکان، خدا، عشق، قدرت و زیبایی به همراه آورد.

نویسنده به درستی اشاره می‌کند که نمی‌شود علت خاصی برای انقلاب صنعتی پیدا کرد. متغیرهای بسیاری در انقلاب صنعتی دخیل بودند مانند رشد تکنولوژی، مکانیکی دیدن جهان، رشد اقتصاد، رشد جمعیت، گسترش راه‌ها و متغیرهایی از این دست. ما نمی‌توانیم با انتخاب یک متغیر مثل گسترش راه‌ها نتیجه بگیریم که اروپا به این دلیل صنعتی شد چون راه‌های بهتری داشت. این متغیرها به هم وابسته ‌بودند و بر روی هم تاثیر می‌گذاشتند مثلا تکنولوژی بر روی علم تاثیر می‌گذاشت و متقابلا علم هم بر روی صنعت تاثیر می‌گذاشت. ما حتی قادر نیستیم همه این تاثیرات متقابل را کشف کنیم چه برسد به پیدا کردن علل اصلی انقلاب صنعتی. فقط می‌توانیم بعضی از این تاثیرات متقابل را انتخاب کنیم که به نظرمان بیشترین تغییرات را عامل شدند و در این انتخاب لاجرم خطا وجود دارد. چون بسیاری از متغیرهای تاثیرگذار حذف شده‌اند.

نویسنده از بین این متغیرهای تاثیرگذار دو متغیر ایجاد فاصله بین تولیدکننده و مصرف‌کننده و گسترش بازار را انتخاب کرده است.

در تمدن موج اول تقریبا تمامی نیاز افراد توسط خودشان تولید می‌شد، یعنی تولید کننده و مصرف کننده شخصی واحد بود، اما در تمدن موج دوم بین تولیدکننده و مصرف‌کننده فاصله افتاد. افراد چیزهایی را تولید می‌کنند که یا نیازی به آن‌ها ندارند یا اگر خودشان مصرف دارند بسیار بیشتر از نیازشان بود. هدف از تولید نه مصرف شخصی بلکه برای تبادل در بازار بود. افراد روز به روز بیشتر به محصولات دیگران وابسته می‌شدند و شخصیتی دوگانه پیدا کردند، هم تولیدکننده برای دیگران بودند و هم مصرف‌کننده کالای دیگران. 

تاثیرات این دو یعنی گسترش بازار و جدایی بین تولیدکننده و مصرف کننده در اصول موج دوم که در ادامه توضیح داده می‌شود نمود بیشتری دارند.

موج دوم یکسری اصول اصلی دارد که اولین آن‌ها استاندارسازی است. تولید انبوه نیاز به استاندارد داشت تا کالاهایی یک شکل و یک اندازه تولید و روانه بازار کند. جای تعجب نیست که یکی از دستاوردهای انقلاب بورژوازی فرانسه استاندارسازی واحدها بود. اما استانداردسازی به تولید کالاهایی یک شکل و یک اندازه محدود نشد. کسانی مثل فردریک تیلور که بنیانگذار مدیریت علمی شد، تلاش کرد تا استانداردسازی را وارد کار کند و کار کارگران را استاندارد کرده و بیشترین بهره را به دست بیاورد. تیلور با نادیده گرفتن خصوصیات و عواطف انسانی، کارگران را در حکم ماشین‌هایی می‌دید که باید به استانداردترین نحو کار کنند تا بهره‌وری افزایش پیدا کند. به این منظور آزمون‌های استانداردی ساخته شد تا با توسل به آن‌ها تنها افرادی که طبق این آزمون‌ها، استاندارد و مناسب هستند را استخدام کنند. برای نسل‌های آینده هم می‌بایست دروسی استاندارد و مدارکی استاندارد ایجاد می‌شد تا نیروی مناسب کار تربیت شود. استانداردسازی به زبان هم کشیده شد. انگارۀ زبان رسمی در حقیقت زبان استانداردی است که همه باید به آن زبان صحبت می‌کردند، می‌نوشتند و آموزش می‌دیدند. با استاندارد شدن زبان، فرهنگ هم استاندارد می‌شود. با گسترش بازارها نیاز بود تا پول هم استاندارد شود. دقیقا در تاریخ ایران قرن نوزدهم چنین تلاش‌هایی از طرف روشنفکران ایرانی دیده می‌شود، آن‌ها هم به دنبال استانداردسازی پول، زبان و آموزش بودند.

دومین اصل در جوامع موج دوم، تخصصی کردن کارها یا تقسیم کار است. تخصصی کردن کارها به افزایش تولید کمک می‌کند مثلا آدام اسمیت درباره سنجاق سازی می‌گوید کارگری که برای ساخت سنجاق همۀ کارها را خودش انجام می‌داد در روز حدود 20 سنجاق تولید می‌کرد اما با تخصصی شدن کار توسط ده کارگر تولید روزانه به 4800 سنجاق یعنی به ازای هر کارگر 480 سنجاق افزایش پیدا می‌کرد. اما داستان فقط بهره‌وری بیشتر نیست مثلا هنری فورد متوجه شده بود که برای ساخت مدل T به 7882 کار تخصصی نیاز است. از این تعداد 949 کار باید توسط مردان قوی و سالم انجام میشد، 3338 کار نیازمند مردانی با قدرت بدنی معمولی و مابقی کارها با استفاده از زنان یا کودکان با سنین بالا قابل انجام بود. هنری فورد می‌نویسد: «ما پی بردیم که 670 کار را مردان بدون پا و 2637 کار را مردان با یک پا و دو کار را مردان بدون دست و 715 کار را مردان یک دست و ده کار را مردان کور می‌توانند انجام دهند.» به زعم تافلر برای کار تخصصی، کل یک شخص مورد نیاز نبود بلکه فقط به قسمتی از بدن وی احتیاج بود. به نظر می‌رسد وقتی کار برای بازار انجام می‌شود و نه مصرف شخصی، خصوصیات انسانی تولید هم از بین می‌رود. مثلا نویسنده از بهداشت و آموزش مثال می‌آورد که همین دیدگاه در آن پیاده شده است، بهداشت در حقیقت کالایی بود که پزشک تولید می‌کرد و به مصرف مریض می‌رسید یا آموزش کالایی بود که معلم تولید می‌کرد و به مصرف دانش آموز می‌رسید و چون بین تولید کننده و مصرف کننده فاصله وجود داشت این رابطه‌ها یک رابطه مبتنی بر بازار بود نه رابطه‌ای انسانی. البته تخصصی شدن کارها هم مثل سایر اصول موج دوم مختص جوامع سرمایه‌داری نبود، جوامع سوسیالیستی هم به همان اندازه از تخصصی شدن کارها و استاندارسازی و مابقی اصول موج دوم که در ادامه شرح داده می‌شوند تبعیت می‌کردند.

باز هم اینجا مثالی از روشنفکران قرن نوزدهمی خودمان بزنم. ملکم خان در رسالات مختلف خود به تخصص‌گرایی اشاره دارد و می‌گوید عقل بدون تربیت علم به تنهایی برای اداره امور کشور کافی نیست. فراموشخانه را هم به همین دلیل به وجود آورد که بتواند در آن برای آینده ایران متخصصانی تربیت کند تا بتوانند در شغل‌های حکومتی کار کنند.

سومین اصل موج دوم همزمان سازی یا نظم است. البته همزمان‌سازی ساخته و پرداخته موج دوم نیست اما تغییر اساسی آن نسبت به کار همزمان در گذشته این است که در گذشته همزمانی با طبیعت صورت می‌گرفت اما در موج دوم همزمانی با ماشین بود. اگر کارگران قسمتی از خط تولید تاخیر می‌کردند، کار قسمت‌های دیگر با مشکل مواجه می‌شد و ماشین آلات گران‌قیمت بی‌دلیل بیکار می‌ماندند. به همین دلیل وقت‌شناسی اهمیت پیدا کرد. ساعت‌های دیواری و مچی برای همزمان شدن مردم رواج پیدا کرد و مبدا ساعت گرینویچ در همین دوران بود که برای همزمان‌سازی بیشتر به کار گرفته شد و گویا فاجعۀ ساعت کاری از 9 صبح تا 5 بعدازظهر از همین جا آغاز شد. دیگر همه ابعاد زندگی درگیر زمان‌بندی شد، مثلا چه زمانی بخوابیم، چه زمانی سفر برویم، چه زمانی سر کار برویم و … این همزمانی‌ها نشاندهندۀ غلبه موج دوم در جوامع است، مثلا اگر ترافیک در ساعاتی از روز خیلی شدید است یعنی اکثریت به سر کار رفته یا دارند به منزل برمی‌گردند. وقت‌شناسی چنان در تار و پود مردم کشورهای صنعتی تنیده شده بود که وقتی مردم این کشورها به کشورهایی مثل ایران قرن نوزدهم می‌آمدند از وقت ناشناسی ایرانی‌ها شکوه می‌کردند.

اصل چهارم موج دوم تراکم است، موج دوم همه چیز را متراکم می‌کند، مجرم‌ها را در زندان، دانش‌آموزان را در مدرسه و کارگران را در کارخانه. سرمایه و انرژی هم متراکم شد و به خلق کارخانه‌های عظیم منتهی شد، کارخانه‌هایی که به تنهایی بخش اعظم بازار را قبضه می‌کردند.

اصل پنجم موج دوم  بیشینه سازی است یعنی هرچقدر بزرگ‌تر بهتر. نویسنده مثالی از استالین می‌زند که برای تاسیس یک واحد صنعتی ابتدا می‌پرسید مشابه این واحد در آمریکا چه وسعتی دارد و بعد دستور می‌داد بزرگترش را بسازند. 

اصل ششم جوامع موج دوم تمرکزگرایی است. جوامع موج اول جامعه و اقتصادی غیرمتمرکز داشتند، اما موج دوم با رشد بسیار سریع و بزرگی که در تولید و ثروت داشت نیاز به نوع مدیریت متفاوتی هم داشت. مدیریت متمرکز چیزی بود که این معضل را حل کرد. مدیریتی که در کارخانه‌ها وجود داشت و دستورات از بالا به پایین صادر می‌شد و گزارشات از پایین به بالا می‌رفت تا درباره آن‌ها تصمیم‌گیری و دستورات لازم صادر شود، این نحوه مدیریت با پیچیده شدن جوامع موج دوم باید در نحوه حکومت هم پیاده می‌شد تا بتواند این جوامع پیچیده را که به سرعت رشد و تغییر می‌کردند و اطلاعات زیادی را تولید و انتشار می‌دادند، اداره کند. دولت مرکزی قوی زاییده این نیاز به مدیریت جوامع پیچیده است. دولت مرکزی قوی نه تنها به دلایل سیاسی و نظامی مهم بود بلکه از لحاظ رشد اقتصادی هم لازم بود، این دولت بود که پروژه‌های بزرگ و ملی را پیش می‌برد و زیرساخت‌ها را می‌ساخت، زیرساخت‌هایی که ایجادشان فقط با بسیج نیرو و سرمایه امکان‌پذیر بود و هیچ بخش خصوصی‌ای قادر به اداره این پروژه‌های عظیم نبود.

احتمالا بعد از خواندن این اصول و پیچیدگی جوامع موج دوم، این سوال پیش خواهد آمد که چه کسی امور را اداره می‌کند؟ آیا سیاستمداران هستند که زمام امور را به دست دارند یا صاحبان صنایع؟ نویسنده اول اشاره می‌کند که این سئوال مختص جوامع موج دوم است، چرا که در موج اول مشخص بود چه کسی امور را اداره می‌کند.

موج دوم جامعه را به بخش‌های مختلفی تقسیم کرد مثل کارخانه‌ها، مدارس، زندان‌ها، بیمارستان‌ها و … حتی چنین تقسیم‌بندی‌ای هم در علم ایجاد شد و رشته‌های علمی تخصصی شدند، مثلا اگر در قدیم حکیم داشتیم که هم ریاضی می‌دانست، هم طب، هم نجوم و هم فلسفه، در جوامع موج دوم این‌همه علم نزد یک نفر جمع نمی‌شد. خانواده هم از آن شکل بزرگ و پیچیده ارتباطات فامیلی به خانواده هسته‌ای تقلیل پیدا کرد. به زعم نویسنده «لازم بود که کسی همه چیز را به شکلی متفاوت به یکدیگر ربط دهد.» اینجا بود که کسانی پیدا شدند که نقش انسجام‌دهنده و برقرارکننده ارتباط بین نهادهای مختلف را بازی کردند.

انسجام دهندگان بخش‌های مختلفی که از هم جدا شده بودند را به هم پیوند داده و باعث می‌شدند جامعه به راه بیفتد. انسجام دهندگان این‌ها بودند: مدیران اجرایی و کارشناسانی که بین کارفرما و کارکنان قرار می‌گرفتند و کنترل را در اختیار داشتند.

تروتسکی در سال 1930 و در تبعید گفت در روسیه حدود پنج تا شش میلیون مدیر اجرایی وجود دارد «که به طور مستقیم در کار تولید دخالت ندارند، اما بر تمامی امور نظارت دارند، دستور می‌دهند؛ فرمان صادر می‌کنند و تشویق و تنبیه کارکنان را در دست دارند.»

دولت در حقیقت خود بزرگترین انسجام دهنده بود. دولت نقش تسریع کننده صنعتی شدن جامعه را بازی می‌کرد. این دولت‌ها بودند که توسعۀ راه آهن را تسریع کردند، بندرگاه‌ها، جاده‌ها و در کل زیرساخت‌های لازم برای توسعۀ اقتصادی را ایجاد کردند. نویسنده به استدلال مارکس اشاره می‌کند که مالکان را صاحب اصلی قدرت می‌دانست و اضافه می‌کند چون در آن دوران مالکان و انسجام‌دهندگان یکی بودند طبیعی بود که مارکس منشا قدرت را به اشتباه مالکان می‌دانست. این استدلال کمک می‌کند که با توجه به اپیزود قبل بفهمیم که چرا میزان درآمد مدیران عامل که همان انسجام دهندگان هستند به مرور زمان بسیار بیشتر از درآمدکارگران شده است. این انسجام‌دهندگان هستند که امور را کنترل می‌کنند و در اختیار دارند نه مالکان یا صاحبان سهم.

اما انسجام‌دهی سلسله مراتبی دارد که نویسنده به آن‌ها عنوان‌های نخبگان و خرده نخبگان، نخبگان جامع‌نگر و ابرنخبگان می‌دهد. این سه دسته نخبگان باعث گردش کار و انسجام نهادهای مختلف جامعه هستند. نخبگان و خرده‌نخبگان، متخصصانی هستند که در هر شاخه از صنایع امور را اداره می‌کنند این نخبگان و خرده‌نخبگان تحت نظر نخبگان جامع‌نگر انسجام پیدا می‌کنند، نخبگان جامع‌نگر افرادی هستند مثل سرمایه‌داران، بازرگانان و حقوقدانان برجسته‌ای که در کمیسیون‌ها عضویت  و دسترسی وسیعی به اطلاعات دارند و نقش میانجی را بین ابرنخبگان و خرده نخبگان بازی می‌کنند. اما این ابرنخبگان هستند که بر اساس تصمیمات اساسی گرفته شده ساز و کار فعالیت سایر بخش‌ها را تنظیم می‌کنند. جالب اینجاست که تافلر می‌نویسد هر جنبشی که موفق به انقلاب و سرنگونی حکومت می شود باز همین ساختار را پیاده می‌کند. 

همانطور که گفته شد دولت بزرگترین انسجام‌دهنده بود، دولت‌های متمرکز و قوی که با دید ماشینی و مکانیکی ایجاد شده بودند به زعم نویسنده بیش از ماشین بخار یک پیروزی تکنولوژیک به حساب می‌آمدند. نظام یا به قول نویسنده آیین انتخابات که در دموکراسی‌ها بوجود آمد برای اطمینان بخشی به مردمی بود که گمان می‌کردند اختیار امور را در دست دارند، در حالی که اداره امور در دست انسجام‌دهندگان باقی ‌ماند، چیزی که مارکس به درستی درک کرده بود، یعنی آرمان‌های آزادی و دموکراسی آنطور که باید و شاید تحقق پیدا نکرده بودند. دموکراسی‌ها شبیه ماشین‌های تک‌مرحله‌ای کار می‌کنند یعنی طی زمان‌های مشخصی به مردم اجازه داده میشد از بین نامزدها یکی را انتخاب کنند و این ورودی ماشین را تشکیل می‌داد که یک خروجی داشت و بعد ماشین دموکراسی متوقف میشد تا دوره بعد. در مقابل ماشین انسجام‌دهندگان وجود دارد که ماشین‌های متناوبند و مرتبا در حال کار، در حال تبادل اطلاعات، رایزنی و لابی کردن‌ و هیچ‌وقت این عمل متوقف نمی‌شود. حتی نمایندگان اتحادیه‌های کارگری هم از این جریان در امان نماندند و بعد از انتخاب شدن در نقش انسجام‌دهنده جدید که رابط بین کارفرما و کارگران است رفته رفته جذب ساختار قدرت شدند.

اما این دولت ملی در مواجهه با موج سوم و سرعت بسیار بالای تغییرات کارایی خود را از دست داده است. دولت ملی بنا به نیاز جامعه موج دوم ایجاد شد. صنعتی شدن باعث شد که میزان تولید یک واحد تولیدی آنقدر افزایش پیدا کند که قابل فروش در بازارهای محلی نباشد به همین دلیل باید به بازارهای دوردست دسترسی ایجاد می‌شد. از این رهگذر ملیت‌گرایی زاده شد، یعنی لازم بود ابتدا یک بازار محلی ملی و به وسعت کشور به وجود بیاید و اینکار با وحدت دوک‌نشین‌ها و ایالات مختلف محقق شد. شاعران، مورخان و آهنگسازان هم مواد مورد نیاز وحدت بخش را فراهم کردند. شاعران با شعرهای ملی، مورخان با یافتن میراث تاریخی ملی و آهنگسازان با ساختن سرودهای ملی اینکار رو انجام دادند. در واقع به زعم نویسنده این اقتصاد و نیاز صنعت بود که موتور محرکه ملی گرایی شد. برای وحدت بخشی و انسجام نیاز بود تا دسترسی وجود داشته باشد، جایی که دور از دسترس ارتش و دولت ملی و از آن مهم‌تر محصولات تولیدی باشد را در واقع نمی‌توان جزیی از کشور دانست. توسعۀ راه‌ها و خصوصا راه آهن تلاشی بود جهت برقراری انسجام سیاسی و اقتصادی.

بازار اما به سه شیوه در جهان فراگیر شد، اول مزدوران و سوداگران موج دومی تلاش کردند جوامع بیشتری را به بازار وابسته کنند، این تلاش‌ها یا از طریق اغوا کردن بود یا زور، و باعث شدند که تولید برای بازار صورت گیرد نه مصرف شخصی. مثلا کشاورزان ایرانی یا باید برای انگلیس‌ها خشخاش می‌کاشتند تا در بازار چین به فروش برسد یا برای کارخانه‌های نساجی روسیه پنبه کشت می کردند. دومین شیوه رشد بازار رشد در تعدد کالاها بود، تنوع کالاها به بزرگ‌تر شدن و پیچیده‌تر شدن بازار کمک می‌کرد و آخرین شیوه که رشد بازار را رقم زد افزایش واسطه‌های بین تولید کننده و مصرف کننده بود.

اما بازارهای ملی و مواد اولیه‌ای که درون مرزهای یک کشور تولید می‌شد جوابگوی نیازهای صنعت نبود پس نیاز بود هم بازارهای جدیدی ایجاد شود و هم برای تامین مواد اولیه صنعت، فکری شود و اینچنین امپریالیسم خلق شد. البته امپریالیسم ریشه‌های فکری، مذهبی و استراتژیکی هم داشت و فقط اقتصادی نبود. گسترش مسیحیت در جهان، یا برتری نژاد اروپایی نسبت به سایر ملل جهان یکی از مهمترین انگیزه‌های استعمارگران قرن نوزدهمی بود.

استعمار و امپریالیسم بر سه باور استوار بود، اول اینکه طبیعت چیزی است که باید از آن حداکثر استفاده را کرد و انسان مسئولیتی در قبال آن ندارد، دوم اینکه انسان صنعتی محصول تکامل زیستی بوده و بر همین مبنا می‌تواند بقیه انسان‌ها را استثمار کند و باور سوم که نقطه پیوند نگاه به طبیعت و تکامل بود اصل پیشرفت بود. اینکه تاریخ به طرز برگشت ناپذیری به سوی زندگی بهتر برای بشریت در حال حرکت است. این اصل پیشرفت نابود کردن طبیعت و تمدن‌های عقب مانده را توجیه می‌کرد. خوشبینی‌ای که اکثر متفکران جهان را در برگرفته بود و تنها معدودی از متفکرین مثل نیچه و داستایفسکی بودند که عواقب این طرز تفکر را می‌دیدند، ریشه در همین نگاه داشت. مثلا ملکم خان در رساله اصول ترقی بعد از اینکه جهان را تشبیه به کارخانه می‌کند می‌نویسد: «همه مردم باید به آزادی و اطمینان در آنجا کار بکنند، و هر قدر کار بکنند منافع کارخانه از برای همه کس بیشتر خواهد بود. اگر یک دولت یک قسمت عمده این کارخانه دنیا را تصرف نماید، و در آن قسمت نه خود آن دولت کار بکند و نه بگذارد که دیگران بیایند کار بکنند، معلوم است وجود آن دولت در میان کارخانه عامه اسباب اغتشاش و ضرر کلی خواهد بود، و شکی نیست که یک روزی به حکم مصلحت عامه واجب خواهد آمد که اهل کارخانه وجود چنان دستگاه مضر را از میان خود برطرف نمایند.» این دیدگاه، دیدگاه غالب قرن نوزدهم، بیستم و حتی در مواردی امروزه است، صنعتی شدن برای پیشرفت ضروری شمرده می‌شد.

اما قرار نبود که همه چیز به همین صورت ادامه پیدا کند، گویا باید شاهد به چالش کشیده شدن اغلب یا تمامی باورهای موج دومی باشیم.

موج سوم که به زعم تافلر از اواخر دهه 1950 شروع شده است دیگر نه مانند موج اول بر پایه ابزارهایی است که عضلات انسان را تقویت می‌کنند و نه مانند موج دوم حواس ما را بهبود می‌بخشند، بلکه بر پایه ابزارهایی است که توانایی‌های ذهن ما را افزایش می دهند. موج سوم بر پایه اطلاعات و پردازش اطلاعات است. 

عموما انسان‌ها در جوامع موج اول خیلی از جوامع دیگر و مردمان دیگر اطلاع نداشتند، موج دوم با گسترش روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون و ارتباطات این شناخت را گسترده‌تر کرد. این شناخت گسترده‌تر از جوامع و مردمان دیگر و در کل از جهان باعث تغییرات فرهنگی شد و سهولت در جابه‌جایی تکثر انسانی را در جوامع افزایش داد. مردم بیشتر و بیشتر پی بردند که نقشی در اداره امور ندارند و نسبت به دموکراسی‌ها بی‌اعتماد شدند.

اما مهمترین چالش جوامع موج دوم که زنجیره‌ای از اتفاقات را باعث می‌شود، چالش در انرژی است. شک نفتی 1973 به جهان ثابت کرد که اولا استفاده از سوخت‌های فسیلی تا ابد امکان‌پذیر نیست و ثانیا سوخت‌های فسیلی دیگر منابعی به شدت ارزان نیستند. منابع انرژی در موج دوم، متمرکز، کم تنوع و تجدیدناپذیر بودند. منابع انرژی در موج سوم کاملا برعکس خواهند بود. اولین مشکل منابع انرژی موج دوم متمرکز بودن آن بود تمرکز در منبع انرژی خطرآفرین است و ممکن است دارندگان این منابع انرژی مثل اوپک یک شبه قیمت نفت را چهار برابر کنند یا با فاجعه‌ای مثل فاجعه چرنوبیل مواجه شوند. دومین مشکلی که منابع انرژی موج دوم دارد تمایل کشورهای صاحب منابع به تولید صنعتی است چون. دارندگان منابع اولیه می‌توانند با قیمتی رقابتی‌تر بازار را در اختیار بگیرند. سومین مشکل منابع انرژی موج دوم آسیبی است که به محیط زیست می‌زنند.. پس لازم است که منابع متفاوت  و غیرمتمرکزی برای انرژی پیدا شود که تجدیدپذیر هم باشند و به محیط زیست آسیب نزنند. به زعم نویسنده انتقال صنایع پر مصرف و آلوده کننده‌ای مثل فولاد، راه آهن، اتومبیل‌سازی و … به کشورهای در حال توسعه شروع شده است و جای این صنایع را در کشورهای صنعتی، صنایعی بسیار جدید گرفته‌اند مثل صنعت ساخت ریزپردازنده، صنایع الکترونیک، صنایع فضایی و … به عنوان مثال سیلیکون ولی یا دره سیلیکون جایی است در ایالت کالیفرنیای آمریکا که مهد شرکت‌هایی چون اچ‌پی، اپل، اینتل، فیس‌بوک، نت فلیکس، تسلا و بسیاری شرکت‌های دیگر است ونمادی است از این جایگزینی صنایع. اما باید توجه کرد که کارخانجات به طور کلی از جوامع پیشرفته موج سوم جمع نمی‌شوند بلکه تنها تعداد کارگرانشان کاهش پیدا می‌یابد. آن‌ها به دلایل استراتژیک و سیاسی به تولید بعضی کالاهای صنعتی مهم و کلیدی ادامه می‌دهند و جامعه تماما اطلاعاتی یا خدماتی نمی‌شود.

تولید در موج سوم تولید انبوه نیست بلکه تولید کالاهای نیمه سفارشی یا سفارشی است. یعنی تولید بیشتر بر اساس نیاز و خواسته مشتری شکل می‌گیرد نه بر اساس استانداردهای تولید انبوه، در نتیجه شاهد خواهیم بود مثلا اندازه‌های استاندارد لباس‌ها به مرور از بین برود.

نیاز به منابع متنوع انرژی انسان‌ها را به سمت فضا کشانده، حتی دانشمندان به تولید در فضا که یکسری از محدودیت‌های زمین مثل جاذبه یا هوا را ندارد توجه دارند و طرح‌هایی برای سکونت انسان در فضا ارائه می‌دهند مثل طرح‌های شهرهای فضائی جرارد اونیل که اگر فیلم اینترستالار را دیده باشید این طرح‌ها شبیه سفینه فضایی آخر فیلم است.

پیشرفت در علم ژنتیک هم باعث بهبود در بذرها، افزایش کیفیت محصولات، استخراج فلزات گرانبها با کمک میکروب‌ها، تولید انرژی با استفاده از باکتری‌ها، کاهش استفاده از کودهای شیمیایی و سموم و مبارزه با بیماری‌ها خواهد شد و البته خطرات جدیدی هم به همراه خواهد داشت، مثلا ممکن است تهدید رادیواکتیو را به تهدید بیولوژی تبدیل کند یابه قول نویسنده : «تصور کنید که یک شرکت سودجو اگر میکروب بعضی بیماری‌های جدید را که داروی معالجه‌اش تنها در اختیار خود اوست پرورش دهد و به‌طور مخفیانه در بین مردم شایع کند چه سودی خواهد برد؟ حتی یک بیماری خفیف نظیر سرماخوردگی می‌تواند بازار گسترده‌ای برای داروی معالج آن که انحصارا در اختیار یک شرکت است بوجود آورد.» احتمالا شما هم یاد کرونا افتادید.

رسانه‌ها هم که در موج دوم همگانی و انبوه بودند، انبوه زدایی می‌شوند و رسانه‌ها محلی و محتوا روز به روز شخصی‌تر می‌شود. نت فلیکس یک نمونه از این انبوه‌زدایی از رسانه است که برعکس تلویزیون که یک محتوا را برای همه می‌فرستد و مخاطب کنترل و انتخابی روی محتوایی که دریافت می‌کند ندارد، به مخاطب امکان انتخاب و حتی تا حدودی کنترل می‌دهد. حتی همین پادکستی که می‌شنوید هم نمونه‌ای از انبوه‌زدایی از رسانه است، این شمایید که انتخاب می‌کنید چه چیزی بشنوید، تا کجا بشنوید و حتی با چه سرعتی بشنوید. این انبوه‌زدایی از رسانه‌ها باعث می‌شود که دیگر همه پیامی یکسان دریافت نکنند و اقلیت‌های گوناگونی به وجود بیاید که اطلاعات متنوعی دارند و مثل هم فکر نمی‌کنند، چون مثل هم دیتا دریافت نمی‌کنند. اگر رسانه‌ای بخواهد مخاطبان زیادی داشته باشد مجبور است برای همه این علایق مختلف محتوا تولید کند و برنامه‌های خودش را روز به روز متنوع‌تر کند. این متنوع شدن نشان از چیز دیگری هم دارد که همان تکثر جوامع انسانی است. جامعه روز به روز متکثرتر می‌شود و دیگر به راحتی نمی‌توان از یک اکثریت غالب حرف زد، در نتیجه دیگر نمی‌توان از شیوه دموکراسی مرسوم که به 51 درصد آرا اکثریت می‌گفت به عنوان بهترین شیوه دموکراسی دفاع کرد. بلکه باید منافع اقلیت‌ها بیش از پیش مورد توجه واقع شود. این تنوع خطرات خودش را هم دارد، مثلا همه نمی‌توانند چنین تنوعی را تحمل کنند و از بین این همه انتخاب، دست به انتخاب بزنند. خیلی از مردم ترجیح می‌دهند جهان ثبات داشته باشد و راه مشخص باشد و خودشان بار مسئولیت انتخاب را به دوش نکشند. تمایل به بنیادگرایی و ادیان احتمالا بخاطر این فرار از مسئولیت باشد. و البته احتمالا بخاطر تنهایی که ناشی از فردگرایی رو به رشد، بی‌هدفی و بی‌معنایی در زندگی هم هست. احتمالا دور و اطراف ما کسانی هستند که می‌گویند قدیم بهتر بود، این‌همه خبر بد نبود و انسان‌ها به هم نزدیک‌تر بودند. این قدیم بهتر، قدیمی بود که حق انتخاب ناچیز بود، حتی بشقاب‌های سر سفره‌ها هم یکی بودند و اخبار چهره به چهره یا از طریق روزنامه و تلویزیون و به صورت انبوه منتشر می‌شد. همانطور که می‌گوییم «بی‌خبری، خوش‌خبری است» در گذشته این‌همه منابع خبری گوناگون وجود نداشت و این‌همه اطلاعات بر سر مردم آوار نمی‌شد. اطلاعاتی که بسیاری از آن‌ها خطاست و تشخیص خطا بسیار دشوار.

جالب اینجاست که مردم رهبران جامعه را مقصر این تنوع زیاد و بی‌هدفی می‌دانند. نویسنده از عقده مسیحا نام می‌برد، عقده‌ای که می‌گوید مشکل از رهبری است و مردم تمایل دارند که رهبری مقتدر بر جامعه حاکم باشد و جامعه را از هرج و مرج نجات دهد و به مردم هدف بدهد.

خواست رهبری مقتدر از چند تصور غلط سرچشمه می‌گیرد اول اینکه اقتدار همیشه کارایی دارد چرا که دیکتاتورها حداقل می توانند نظم را برقرار کنند. وقتی همه چیز به نظر از هم گسسته به نظر می‌رسد خیلی‌ها حاضرند از بخشی از آزادی خود البته ترجیحا آزادی دیگری بگذرند تا نظم دوباره برگردد. در حالی که در واقع اینطور نیست و استبداد خود شکلی از بی‌نظمی و هرج و مرج است.

تصور غلط دوم از اینجاست که چون رهبری مقتدر در گذشته جواب داده امروز هم جواب خواهد داد. مثلا رهبرانی چون چرچیل، روزولت یا حتی استالین را بخاطر می‌آورند. اما نکته اینجاست که دوران این رهبران گذشته و این رهبران در موج سوم دیگر کارایی ندارند. رهبران موج اول تقریبا در برابر هیچ کس پاسخگو نبودند و اگر حمایت بعضی طبقات و گروه‌ها را به دست می‌آوردند یا قساوت فوق‌العاده‌ای داشتند می‌توانستند با اقتدار حکومت کنند. ولی رهبران موج دوم مجبور به پاسخگویی‌اند و البته تصمیمات بسیار زیادی هم باید بگیرند که نیازمند دانش و شناخت سازمان‌های زیرمجموعه است. اقتدار این رهبران هر چند ظاهری توسط نهادهایی چون مجلس، قانون، قضات و افکار عمومی محدود می‌شود. اما رهبران امروزی ضعیف‌تر از رهبران مقتدر قبلی نیستند بلکه ضعف آن‌ها ناشی از ضعف نهادهایی است که قدرت آن‌ها به آن وابسته است. همانطور که احتمالا رهبران موج اول در جوامع موج دوم کارایی نداشتند چنان‌چه شاهان قاجار چنین اقتداری نداشتند، رهبران موج دوم هم مناسب جوامع موج سوم نیستند. رهبران امروزی با اینکه از قدرت بسیار بالایی برخوردارند و می‌توانند دنیا را نابود کنند، اما در استفاده از توان خود درمانده‌اند. نویسنده پیش‌بینی می‌کند قدرت رهبر موج سوم نه در نیروی تحکم‌اش بلکه در گوش دادن به دیگران، نه در نیروی نظامی‌اش بلکه در قدرت تخیلش، نه در جنون خود بزرگ‌بینی‌اش بلکه در شناخت وی نسبت به طبیعت محدود رهبری در جهان امروز نهفته باشد. پس این اقتدار رهبران موج دومی نیست که می‌تواند جامعه را برای کسانی که تحمل این‌همه تنوع را ندارند راحت‌تر کند، همانطور که استبداد رهبران موج اولی نمی‌توانست دنیا را به قبل از موج دوم برگرداند. یا باید با استفاده از روش‌های توتالیتر جلوی تنوع هر چه بیشتر جوامع را گرفت و جامعه را دچار رکود اقتصادی و فرهنگی کرد یا باید این تنوع را پذیرفت و به سمت تکامل اجتماعی و دموکراسی بر مبنای اقلیت‌ها حرکت کرد.

یکی از مواردی که نویسنده روی آن بسیار تاکید می‌کند بحث تغییر در شکل خانواده است. در موج سوم شکل پذیرفته شده خانواده دیگر خانوادۀ هسته‌ای نیست بلکه اشکال مختلف خانواده می‌تواند وجود داشته باشد. در جامعه موج اول همسر باید آنقدر قوی می‌بود که توانایی کار در مزرعه را می‌داشت، بچه‌ها را تربیت می‌کرد و زندگی را اداره می‌کرد. در جوامع موج دوم افراد دنبال همسرانی می‌گشتند که نیازهای غیرمادی‌تر مثل مصاحبت، روابط جنسی، محبت و حمایت را تامین کنند. اما در جوامع موج سوم علاوه بر این نیازها، نیازهای فکری و ذهنی هم از شریک زندگی انتظار می‌رود چرا که کار رفته رفته از کارخانجات و ادارات به درون خانه‌ها منتقل خواهد شد. برای این‌کار هم زمینه‌های ارتباطی وجود دارد و هم دلایل اقتصادی و هم تغییر در صنعت. شاید زمینه‌های ارتباطاتی در زمان تافلر آنقدرها رشد نکرده بود که چنین آینده‌ای متصور باشد اما تافلر به درستی این آینده را پیش بینی کرده بود که می‌توان بسیاری از کارها را در خانه انجام داد و حتی از خانه در جلسات شرکت کرد. البته این تنها نظر تافلر نبوده و بر اساس مثال‌های بسیاری که در کتاب می‌آورد، افراد بسیاری اعتقاد داشتند که در آینده میزان کار در خانه به شدت افزایش پیدا خواهد کرد. این یعنی کار دوباره به خانه باز خواهد گشت ولی این‌بار نه به شکل روستایی آن بلکه به شکل تکنولوژیک. از لحاظ اقتصادی هم انتقال افراد به خانه باعث صرفه‌جویی بسیار در وقت و انرژی خواهد شد، شرکت‌ها دیگر نیازی به دفاتر بزرگ و هزینه‌های ساختمانی ندارند و هزینه و زمانی که کارکنان برای رفت و آمد صرف می‌کنند حذف خواهد شد. تغییر در صنعت و خودکار شدن کارها توسط ربات‌ها و تغییر از فعالیت تولیدی به فعالیت اطلاعاتی دلیل دیگری است برای انتقال کار از محیط کار به خانه، چرا که تنها چیزی که فرد برای انجام کارش نیاز دارد کامپیوتر و اینترنت است.

انتقال کار به خانه نتایج جالبی به همراه خواهد داشت، مثلا افراد دیگر لازم نیست در شهر ساکن باشند و می‌توانند در محیط‌هایی زندگی کنند که احساس امنیت و آرامش بیشتری می‌کنند و حتی در محیط‌هایی که بتوانند با اطرافیان راحت‌تر تعامل کنند. لازم نیست هر روز سر ساعت معینی بیدار شوند و به سر کار بروند و سر ساعت معینی به خانه برگردند که خود این عوامل یعنی رفت و آمد نکردن در ترافیک و اجبار به بیدار شدن سر ساعت معین در سلامت روانی افراد تاثیر خواهد گذاشت ضمن اینکه تاثیر مثبتی هم در محیط زیست دارد.

نکته اینجاست که نویسنده بارها و بارها تاکید می‌کند که در موج سوم برعکس موج دوم ما با یک شکل غالب نه از خانواده و نه از کار طرف نیستیم، بلکه شاهد تکثر بیشتر در همه چیز خواهیم بود. موج سوم سنتزی است از موج اول و دوم یعنی سعی دارد برتری‌های موج اول را با دستاوردهای تکنولوژیکی موج دوم تلفیق کرده و به جامعه‌ای برسد که بیشتر از امروز انسانی‌ باشد.

مثلا شرکت‌ها در موج سوم وظایف چندگانه‌ای خواهند داشت و فقط سودآوری برای آن‌ها مطرح نیست بلکه باید به مسائل زیست محیطی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هم توجه کنند. یا دولت ملی متمرکز و نهادهایی چون مجلس که بیشتر با جامعه موج دومی سازگاری داشتند که سرعت تحولات در آنها خیلی شدید نبود در جامعه موج سوم دیگر کارایی ندارند. نویسنده اذعان دارد که پیچیده شدن جامعه و افزایش بار تصمیم گیری لاجرم به دموکراسی بیشتر منجر خواهد شد. دموکراسی هیچ‌وقت از روی اختیار و اراده انتخاب نمی‌شود. به عبارت دیگر وقتی بار تصمیم‌گیری روز به روز افزایش پیدا می‌کند طبقه نخبگان حاکم مستاصل شده و مجبور می‌شوند برای ادامه حیات به اقلیت‌های دیگری هم اجازه ورود بدهند تا بار تصمیم‌گیری را بین افراد بیشتری توزیع کنند و این یعنی دموکراسی بیشتر.

همچنین جدایی بین تولید کننده و مصرف کننده که به تولید انبوه و گسترش بازار منجر شده بود با برگشت کار به خانه و افزایش کارهایی که افراد برای خودشان انجام می‌دهند به تعادل نزدیک‌تر خواهد شد. نویسنده مثال‌هایی از ابزارهای پزشکی می‌زند که توسط مردم خریداری و استفاده می‌شوند تا خود مراقب سلامت‌شان باشند مثل دستگاه تست قند خون، تست بارداری، دستگاه تشخیص فشار خون و … در زمینه‌های روانی هم گروه‌های بسیاری که تجربیات تلخ مشترکی داشتند دور هم جمع می‌شوند تا با اشتراک تجربیاتشان به دیگران کمک کنند و نقش روانشناسان را تا حدودی بازی کنند. امروزه انواع و اقسام ویدیوهای آموزشی در یوتیوب و شبکه‌های اجتماعی دیگر بسیاری از نیازها به کارهای فنی، آشپزی و تعمیرات را برطرف کرده و افراد کار خودشان را خودشان انجام می‌دهند. یا بانک‌داری الکترونیک یکی از بارزترین این تغییرات است. کارهایی که تا قبل از این حتما باید در شعبه و توسط کارمند بانک انجام می‌شد امروزه به راحتی توسط شخص قابل انجام است.

این‌ها همه نمونه‌هایی است از کاری که برای مبادله یا بازار انجام نمی‌شوند و این کارها به جای اینکه در خدمت بازار و مصرف کننده ناشناس باشند در خدمت خود فرد قرار می‌گیرند که مشابه اقتصاد موج اول است اما با تفاوت‌هایی که ناشی از پیشرفت‌های صنعتی و تکنولوژیکی موج دوم است.

نویسنده در ادامه کتاب بحث‌های بسیار جالبی که در حوزه تفکر بشری روی داده را هم پیش می‌کشد که من تیتروار به بعضی از آن ها اشاره می‌کنم. مثلا موج سوم درک ما از زمان را تغییر داد، وقتی اینشتین نسبیت زمان را نشان داد دیگر زمان از آن مفهوم همزمانی و یکسانی برای همه خارج شد. اینشتین نشان داد که زمان می‌تواند برای برخی تندتر و برای برخی کندتر بگذرد. یا جزگرایی که محصول دید مکانیکی و ماشینی به جهان بود به چالش کشیده شد. جزگرایی ادعا می‌کرد که برای فهم کارکرد هر چیز، ابتدا باید اجزای تشکیل دهنده آن چیز را شناخت و بعد از شناخت این اجزا که عملکردی ساده دارند می‌توان پیچیدگی کل را فهمید، که این تفکر در برابر سیستم‌های پیچیده به کلی عاجز می‌شود. چون با شناخت اجزای تشکیل دهنده یک سیستم پیچیده به هیچ عنوان نمی‌شود رفتارهای سیستم پیچیده را تجزیه و تحلیل کرد.

اگر یک بار دیگر خصوصیات موج دوم را به یاد بیاوریم یعنی استانداردسازی، تخصصی کردن کارها، همزمان سازی یا نظم، تراکم، بیشینه‌سازی و تمرکزگرایی، می‌بینیم که موج سوم بر خلاف عمده این‌ها حرکت می‌کند یعنی با تولید غیر انبوه سفارشی‌سازی را جایگزین استانداردسازی می‌کند. با پیشرفت تکنولوژی افراد مجبورند کار با کامپیوترها، ادیتورها و ادوات الکترونیکی را در کنار کار اصلی خودشان یاد بگیرند و همچنین با بیشتر شدن کار برای مصرف شخصی دایره کارهایی که افراد بلدند یا به عبارتی در آن متخصص هستند بیشتر خواهد شد. همچنین امروز شاهدیم که با تلفیق رشته‌های مختلف تخصصی دانشگاهی، علوم بین رشته‌ای ساخته می‌شود، مثلا با ترکیب برنامه‌نویسی، هوش مصنوعی، ریاضی و آمار، رشته علوم داده به وجود می‌آید یا با ترکیب رشته‌های علوم پایه و تاریخ، رشته تاریخ علم به وجود می‌آید. پس امروز برخلاف گذشته نیازی به تخصصی کردن افراطی کارها نیست بلکه نیازی برعکس در حال رخ دادن است. بسیاری از شرکت‌ها نشان داده‌اند که با ساعات کاری شناور نیازی به همزمان سازی و نظم ندارند. بقیه خصوصیات موج دوم هم به همین ترتیب با چالش روبرو شده‌اند. حال دلیل این چالش‌ها چه بوده است؟ احتمالا مثل دلایل صنعتی شدن اروپا برای ما ناشناخته باقی بمانند اما تاثیرات بسیار زیادی بر جامعه خواهند گذاشت. برخلاف اینگلهارت که جامعه را به سوی نابرابری‌های بیشتر اقتصادی می‌دید و مداخله دولت را برای جلوگیری از این تمرکزگرایی در هوش مصنوعی لازم می‌دانست، تافلر دید مثبتی به آینده داشت، دیدی که بر مبنای تمرکززدایی بیشتر استوار بود. امروز به نظر می‌رسد هم تا حدودی اینگلهارت درست حدس زده بود و هم تافلر. هر چند نباید غافل شد که اینگلهارت کتابش را 38 سال بعد از تافلر نوشته است.

تافلر از نوشتن این کتاب یک هدف عمده را دنبال می‌کرد و آن این بوده که ما به عنوان کسانی که می‌توانیم در پذیرش این آینده یا رد آن تاثیرگذار باشیم با دیدی باز وقایع را دنبال کنیم و دچار اشتباهاتی نشویم که گذشتگانمان مرتکب شدند، اشتباهاتی که بسیار فاجعه‌بار، غیرانسانی و جنایتکارانه بودند. ایستادن در برابر امواج تغییر همانطور که ملکم خان هم گفته بود احتمالا غیرممکن خواهد بود و اگر ممکن شود با درد و رنج بسیاری از انسان‌ها همراه خواهد بود. تافلر نسبت به انسان خوشبین است و امید دارد که در این تغییر و تحول که لاجرم به قیمت آسیب دیدن عده‌ای خواهد بود، این آسیب به حداقل برسد و برای این‌کار لازم است که ما بدانیم که با چه چیزی طرفیم و چه می‌کنیم.

اما مهمترین نکته این کتاب به نظر من این است که تافلر بنا به تشابهاتی که بین موج اول و موج سوم وجود دارد حدس می‌زند که جوامع موج اول احتمالا راحت‌تر می‌توانند به موج سوم گذر کنند و صرفا این لزوم وجود ندارد که ابتدا صنعتی شوند و بعد به موج سوم گذر کنند. برای کشورهایی مثل کشور ما این شاید امیدبخش باشد، شاید بتوانیم با توسل به میراث قومی و فرهنگی خودمان راهی جدید به جامعه‌ای انسانی‌تر پیدا کنیم.

موسیقی‌های پادکست

  1. قطعه Defeated Clown از Hildur Guðnadóttir.
  2. موسیقی تیتراژ سریال West World از رامین جوادی
  3. The Surrender از Ennio Morricone.
  4. قطعه Written On The Sky از آلبوم The Blue Notebooks ساخته Max Richter.
  5. کاور قطعه Day one از موسیقی فیلم Interstellar ساخته Hans Zimmer.
  6. قطعه Conquest Of Paradise از Vangelis.
  7. کاور قطعه rush از Hans Zimmer.
  8. Rabbia E Tarantella از Ennio Morricone.

۱ نظر

  • سلام و ارادت؛
    تشکر از مطالب خوبتان که هم خلاصه‌گویی هنرمندانه است و هم تفسیر متقاعدکننده.
    به نظر من تافلر به روش مثال آوردن و بیان نمونه‌هایی با قلم بی‌بدیل خود، استدلاهایی موج سوم را بیان کرده است اما اکنون در این دنیا پیچیده به نظر می‌رسد برای حل مسائل این دید و نمونه‌آوریها گذشته کافی نیست و در کنار فهم امواج خروشان جهانی، بایستی محلی، منطقه‌ای و با افرادی که در مساله درگیر هستند تعامل داشت تا به توافقی برای حل مسائل رسید این توافق گروهی همان علم است که باعث حل مسئله می‌گردد و خانواده ما، منطقه ما و جهان ما را بهتر می‌کند.