پادکست اپیتومی بوکس
پادکست پیرامون خودمداری ایرانیان

اپیزود چهل و هشتم: پیرامون خودمداری ایرانیان

آیا می‌توانیم در تحلیل جامعه ذره‌ای شده ایران از مولفه‌های فردگرایی غربی استفاده کنیم یا باید خاستگاه این جامعه ذره‌ای شده را در مفهومی خاص برای جامعه ایران جستجو کنیم؟ مفهومی که به زعم مولف کتاب خودمداری نام گرفته. موضوعی که در این قسمت پادکست به اون می‌پردازیم.

آیا می‌توانیم در تحلیل جامعه ذره‌ای شده ایران از مولفه‌های فردگرایی غربی استفاده کنیم یا باید خاستگاه این جامعه ذره‌ای شده را در مفهومی خاص برای جامعه ایران جستجو کنیم؟ مفهومی که به زعم مولف کتاب خودمداری نام گرفته. موضوعی که در این قسمت پادکست به اون می‌پردازیم.

جلد کتاب پیرامون خودمداری ایرانیان

مشخصات کتاب

عنوان: پیرامون خودمداری ایرانیان

نویسنده: حسن قاضی مرادی

ناشر: اختران

تعداد صفحات: 240

متن پادکست

احتمالا تا به حال اصطلاح جامعه ذره‌ای شده به گوشتون خورده باشه. جامعه‌ای که هیچکس در بند هیچکس نیست، همه به فکر خودشون و منافع خودشونن حتی به قیمت ضایع شدن منافع دیگران. جامعه ذره‌ای شده پیوند بسیار نزدیکی با مفهوم فردگرایی داره، جامعه‌ای که در اون افراد بشر روز به روز پیوندهاشون رو با دیگران از دست می‌دن و به حیطه خصوصی زندگی پناه می‌برن. ما این جامعه ذره‌ای شده رو در ایران و خصوصا در شهرهای بزرگ تجربه کردیم و سئوال اینجاست آیا می‌تونیم در تحلیل جامعه ذره‌ای شده ایران از مولفه‌های فردگرایی غربی استفاده کنیم یا باید خاستگاه این جامعه ذره‌ای شده رو در مفهومی خاص برای جامعه ایران جستجو کنیم؟ مفهومی که به زعم مولف کتاب خودمداری نام گرفته.

سلام شما به چهل و هشتمین قسمت از پادکست اپیتومی بوکس گوش می‌کنید، پادکستی که من در اون درباره کتاب‌هایی که می‌خونم و دوست دارم صحبت می‌کنم. موضوع این قسمت از پادکست کتابی است نوشته حسن قاضی مرادی با عنوان پیرامون خودمداری ایرانیان. نویسنده در این کتاب سعی کرده از مفهومی به نام خودمداری بجای فردگرایی برای تحلیل و توصیف جامعه ایران استفاده کنه. مفهومی که برای داشتن درک درستی از اون ابتدا باید فردگرایی و زمینه‌های شکل‌گیریش در جامعه غربی رو خوب بشناسیم تا بتونیم در قیاس با فردگرایی، خودمداری رو تعریف کنیم.

فردگرایی محصول انقلابات فکری در دوران مدرنه، دورانی که در قرن هفدهم میلادی با عصر روشنگری شروع شد. متفکران عصر روشنگری در تقابل با سلطه استبدادی کلیسا، شناخت حقیقت رو با توسل به تجربه و عقل انسان ممکن می‌دونستن و به این صورت به انحصارگرایی کلیسا در کشف حقیقت خاتمه دادن. عصر روشنگری با پرداختن به مسائلی مثل آزادی، پیشرفت و نفی سلطه کلیسا زمینه‌های پیدایش لیبرالیسم، سرمایه‌داری و فردگرایی رو فراهم کرد که منجر به انقلاباتی چون انقلاب فرانسه شد. فلاسفه و متفکران عصر روشنگری با تاکید روی فرد و مقدم قرار دادن فرد بر جامعه زمینه‌ساز پیدایش مفهوم فردگرایی شدن. مثلا روسو اعتقاد داشت انسان در وضع طبیعی خود خوشبخت‌ترین موجوده و وضع طبیعی انسان، وضعی است که انسان در طبیعت و قبل از ایجاد اجتماع در اون به سر می‌برده. یا جان لاک معتقد بود فرد از هر لحاظ مقدم بر جامعه است. برای اینکه فرد بتونه استقلال و آزادی داشته باشه نیاز بود تا مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته و محترم دونسته بشه، مجموع این‌ها یعنی حق مالکیت خصوصی، آزادی فرد از نهادهای حاکم چون حکومت و مذهب و دفاع از حقوق طبیعی افراد زمینه‌های فردگرایی رو فراهم کرد. در حقیقت عصر روشنگری انسان‌ها رو نسبت به خودشون روشن کرد و به قول کانت اونها رو از نابالغی خارج کرد تا بدون راهنمایی دیگری از فهم و درک خودشون استفاده کنن.

همونطور که گفتم عصر روشنگری زمینه‌ساز لیبرالیسم و سرمایه‌داری در اروپا شد و با رشد سرمایه‌داری، هویت فردی هم در حال رشد کردن بود، به زعم نویسنده چهار عامل مهم در شکل‌گیری هویت فردی دخیل بودن، عامل اول اقتصادی و به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی بود. مالکیت خصوصی باعث افزایش ثروت و قدرت فردی می‌شد و به دنبال خود افزایش قدرت اجتماعی رو به همراه داشت و به فرد کمک می‌کرد تعریفی از خودش ارائه بده که به رشد هویت فردی منتهی می‌شد.

عامل دوم تاثیرگذار در هویت فردی در زمینه اقتصادی-اجتماعی رخ داد. جایی که افراد در سلسله مراتب اجتماعی-اقتصادی جایگاه خودشون رو پیدا کردن، چون درک کردن که خودشون حاکم به زندگی‌اشون هستند و سعی کردن کاری رو انجام بدن که در اون تخصص یا استعداد داشتن. در نتیجه بیشتر بر حسب شایستگی‌ها و توانایی‌هاشون در اجتماع جای گرفتن.

 عامل سوم در رشد هویت فردی در زمینه اجتماعی-سیاسی و با تشکیل نهادهای جامعه مدنی، برخورداری فرد از حقوق شهروندی و استقرار آزادی‌های سیاسی اتفاق افتاد. افراد از طریق نهادهای جامعه مدنی امکان مشارکت در جامعه و نظارت بر حکومت رو به دست آوردن و برخورداری از حقوق شهروندی هم درک افراد رو از هویتشون گسترده‌تر کرد. همچنین این فعالیت‌ها باعث ایجاد هویت سیاسی و اجتماعی  شد که زمینه ساز پیدایش لیبرالیسم بود. لیبرالیسم برای برخورداری افراد از آزادی و استقلال، خواهان کوچک شدن دولت و کاهش قدرت نفوذ اون بر افراد بود.

اما عامل مهم آخر در رشد هویت فردی در زمینه فرهنگی-اخلاقی اتفاق افتاد که ریشه در آموزه‌های عصر روشنگری داشت. اینکه انسان فقط با تکیه بر عقل خودش می‌تونه زندگی‌اش رو اداره کنه و مبنای ارزش‌های اخلاقی خود فرده.

هویت فردی تحت این عوامل منشا فردگرایی شد اما همه این عوامل پابه‌پای هم در جامعه رشد نکردن مثلا در اغلب جوامع نهادهای جامعه مدنی که ارتباط دهنده منافع فرد با منافع جمعه به سرعت باقی عوامل رشد نکرد و سبب ساز بریدن فرد از اجتماع شد. همونطور که آرنت در وضع بشر میگه ، در عصر مدرن حیطه خصوصی به جای حیطه سیاسی جایی شد که انسان‌ها می‌تونستن خود واقعی‌شون رو نشون بدن و از شر جامعه در امان باشن. زندگی کاملا خصوصی محروم بودن از ارتباط با دیگرانه. اما امروزه مفهوم محروم بودن به عنوان اولین معنی حیطه خصوصی بیان نمیشه، حیطه یا حریم خصوصی در عصر مدرن به شکل حقی دراومده که انسان‌ها باید به اون احترام بگذارن. همه این عوامل به ذره‌ای شدن جامعه کمک کرد. انسان‌ها دیگه در ارتباط با دیگران استعدادهای خودشون رو کشف نمی کردن و پرورش نمی‌دادن، بلکه دریافتی که از هویت فردی وجود داشت در گسست  از اجتماع معنا پیدا می‌کرد.

به زعم نویسنده گسستن از جامعه بخاطر تناقض درونی فردگرایی و شکل سیاسی اون لیبرالیسم بود چرا که از طرفی با تاکید بر مالکیت خصوصی و منافع فردی باعث می‌شد مسائلی مثل استثمار انسان‌ها و سرمایه‌سالاری پذیرفته بشه و از طرف دیگه با تبلیغ آزادی فردی، برابری انسان‌ها و استفاده حداکثری از فرصت‌ها در تقابل با سیستم سرمایه‌داری قرار می‌گرفت . چرا که منافع فردی لزوما در راستای منافع اجتماعی قرار نمی‌گرفت، مثلا نفع کارفرما در این بود که از کارگر بیشترین کار رو بکشه و کمترین حقوق رو پرداخت کنه. این تضادهای درونی لیبرالیسم یا باید مانند سیستم‌های توتالیتر قرن بیستم مثل کمونیسم و نازیسم به نفی فردگرایی و مالکیت خصوصی منجر می‌شد و یا باید بیشتر و بیشتر به انحصارگرایی و فردیت سوق پیدا می‌کرد که به جامعه ذره‌ای شده منتهی شد.

حالا بیایم عواملی که در تشکیل هویت فردی و فردگرایی غربی موثر بودن رو در مورد جامعه ایران بررسی کنیم. در مورد عامل اول تا انقلاب مشروطه در ایران قانونی مدون برای به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی وجود نداشت و بخاطرحکومت استبدادی حق مالکیت افراد به راحتی سلب می‌شد، خصوصا اینکه طبقات اشراف در ایران وابسته به طبقه حاکم بود و در تاریخ ایران حکومت استبدادی با حذف طبقه اشراف قبلی، طبقه اشراف خودش رو ایجاد می‌کرد. به این معنا مالکیت بیشتر به معنای تصرف بود تا حق مالکیت. البته نویسنده ادعا می‌کنه به دلیل استمرار حکومت استبدادی بعد از مشروطه هم مالکیت خصوصی نتونست در ایران نهادینه بشه و از طرفی اقتصاد آزاد هم به همین دلیل نتونست رشد کنه که مجموع این‌ها باعث تضعیف مفهوم هویت فردی شد.

در مورد عامل دوم باز هم به دلیل وجود حکومت استبدادی، افراد نتونستن در سلسله مراتب اجتماعی جایگاه مناسب خودشون رو پیدا کنن و جایگاه‌ افراد بواسطه روابط دوستی و فامیلی تعیین می‌شد نه شایستگی‌ها و استعداد فردی.

در مورد عامل سوم یعنی برخورداری مردم از حقوق شهروندی و آزادی سیاسی هم تا قبل از مشروطه چنین حقی مطلقا برای مردم شناخته شده نبود و یکی از دلایل اصلی انقلاب مشروطه خواست مردم برای تاسیس عدالتخوانه بود تا حکام به میل شخصی  با مردم رفتار نکنن و قانونی در این زمینه وجود داشته باشه و مردم دارای حداقلی از حقوق باشن. آزادی سیاسی هم در نقطه مقابل حکومت استبدادی قرار داشت و بعد از مشروطه و با تداوم استبداد رضاشاه این آزادی‌ها و حتی آزادی‌های فردی هم محلی از اعراب نداشتن. چنانچه مثلا افراد حتی حق انتخاب چطور لباس پوشیدنشون رو هم نداشتن.

در مورد عامل آخر هم بخاطر سلطه فرهنگ ایلی و پدرسالارانه در ایران اصولا مفاهیمی مثل فرد، مستقل از اجتماعی که به اون تعلق داره مطرح نبود. همچنین اعتقاد به قضا و قدر با مفاهیمی مثلحاکم بودن انسان بر سرنوشت خودش در تضاد بود. 

مجموع همه این عوامل نشون می‌ده که مفهوم فردگرایی اونطور که در غرب تعریف شده و شکل گرفته در جامعه ایران قابل تعریف نیست ولی ما شاهد جامعه ذره‌ای شده در ایران هم هستیم. نویسنده برای تمایز قائل شدن بین جامعه ذره‌ای شده غربی و ایرانی از مفهوم خودمداری استفاده می‌کنه و می‌نویسه: «بر جامعه ذره‌ای شده‌ی غربی، فردگرایی و بر جامعه ذره‌ای شده‌ی ایران خودمداری استقرار یافته است.»

به طور کلی می‌شه در هر جامعه‌ای دو دسته منافع و سه حوزه فعالیت برای زندگی تعریف کرد، منافع عبارتند از منافع فردی و اجتماعی و حوزه فعالیت‌ها عبارتند از حوزه‌های شخصی،عمومی و  حکومتی یا سیاسی. ارتباط بین منافع فردی با منافع اجتماعی و سیاسی یا از طریق جامعه طبقاتی برقرار می‌شه یا از طریق نهادهای جامعه مدنی. در این صورت فرد هم می‌تونه هویت فردی داشته باشه و هم هویت اجتماعی و سیاسی. اما بهم خوردن این ارتباط و توازن باعث رشد جوامعی می‌شه که ساختی عقلانی و انسانی نداشته باشن. مثلا اگر منافع فردی در اولویت بالاتری قرار بگیره، فرد از جامعه بریده می‌شه و جامعه ذره‌ای شده بوجود میاد، و اگر منافع اجتماعی مقدم بر منافع فردی باشه شاهد جوامع توتالیتر خواهیم بود.

در جامعه ایران تا قبل از انقلاب مشروطه حوزه عمومی در سیطره حوزه حکومتی بود و حوزه عمومی مجزایی شکل نگرفته بود، مثلا طبقه‌ی اشراف وجود نداشت و کسانی که به این وصف خونده می‌شدن عمدتا وابستگان حکومت بودن.  حتی بعد از انقلاب مشروطه و در زمان رضاشاه طبقه متوسط که با پیدایش ادارات مدرن و بوروکراسی بوجود اومد در بدو امر وابسته به حکومت بود. پس عملا در ایران فقط حوزه خصوصی و حوزه حکومتی وجود داشت که در غالب اوقات بخاطر وجود حکومت استبدادی این دو حوزه در تقابل با هم قرار می‌گرفتن و جای تعجب نیست که در چنین جامعه‌ای که حاکم مستبد هیچ حقی برای مردمش قائل نیست، منافع فردی در اولویت قرار بگیرن، مجموع این‌ها یعنی نبود حوزه عمومی و وجود استبداد جامعه ایران رو به سمت  نوعی انزوا سوق داده که افراد فقط به فکر تامین منافع شخصی و فوری خودشون باشن.

این وضعیت به زعم نویسنده تعریف خودمداریه و می‌نویسه: «گرایش انسان به زندگی در محدوده رفع نیازها و تحقق منافع و مصالح شخصی و خصوصی بی واسطه آنی و فوری به عنوان تعریف خودمداری ارائه می‌شود.»

به عبارت دیگه در این تعریف انسان خودمدار فقط در بند رفع نیازهای شخصی و روزمره خودشه، در حقیقت انسان خودمدار درگیر ضرورته، ضرورتی که در ادبیات هانا آرنت فقط در حوزه خصوصی انجام می‌گرفت و زحمت نامیده می‌شد. حوزه خصوصی انسان خودمدار چنان وسیع می‌شه که تمامی فعالیت‌ها، حتی فعالیت‌هایی که می‌بایست در جامعه و با همکاری دیگران صورت بگیره رو شخصی می‌کنه یا به عبارتی جهان رو شخصی می‌کنه. مثلا مدیری رو در نظر بگیرید که به جای مدیریت کردن سرمایه و توانایی‌های افراد جهت بالا بردن بهره‌وری و رفع موانع انجام کار، با مدیریتی مستبدانه خودش تبدیل به مانع اصلی انجام کار می‌شه، همونطور که اکثر مسئولین پهلوی از شاه چنین تصویری خلق کردن. این فرد در حقیقت، جهانی که دیگران در اون زیست می‌کنن رو نمی‌شناسه چون جهان رو برای خودش شخصی کرده و این دیگرانن که باید نقش خودشون رو در این جهان شخصی شده به خوبی بازی کنن. همونطور که نویسنده هم می‌گه حاکم مستبد خودمدارترین فرده. البته باید توجه بشه که خودمداری نباید به مفاهیمی مثل خودخواهی تقلیل داده بشه. انسان خودمدار فکر می‌کنه که شخصیت خاصی داره و گویا همیشه روی صحنه است و در مرکز توجه، به همین دلیل سطح خودآگاهی بالایی داره و گمان می‌کنه همه به اون توجه می‌کنن، این حال رو اکثر ما در دوران نوجوانی درک کردیم، مخصوصا وسواسی که اکثر ما تو این سنین به ظاهرمون پیدا می‌کنیم نمودی از خودمداریه، خودمدار از درک نظر دیگران عاجزه و نیازی هم نمی‌بینه عقاید مخالف یا موافق خودش رو برای تایید دیدگاهش بدونه. بنابراین مفهوم خودمداری معنایی گسترده‌تر از خودخواهی داره، خودخواهی‌ای که بیشتر در ارتباط با منافع فردی تعریف می‌شه. مثلا روشنفکری که بخاطر مبارزه با استبداد کلی هزینه پرداخته رو نمی‌شه خودخواه دونست چون دقیقا در خلاف جهت منافعش حرکت کرده اما این روشنفکر می‌تونه خودمدار باشه، یعنی ممکنه بخاطر عقده حقارت یا تمایل به قهرمان  و در مرکز توجه بودن دست به مبارزه زده باشه. روشنفکر خودمدار بدون اینکه تلاش کنه در روند بسیار سخت و پیچیده کشف حقیقت بیوفته به درک شخصی‌اش از جهان می‌چسبه و با تعصب از اون دفاع می‌کنه. نمونه‌های چنین روشنفکرهایی به فراوانی در احزاب چپ ایران دیده شدن، همونطور که در سایر جنبش‌ها حتی جنبش‌های ضد چپ هم چنین روشنفکرهایی کم نبودن. در ضمن روشنفکر خودمدار به مبارزه‌اش به شکل انتخابی شخصی نگاه می‌کنه. به همین خاطر هم هست که خیلی از روشنفکرهای ایرانی بعد از شکست خوردن و سرخورده شدن فعالیت سیاسی رو به کلی کنار می‌گذارن و به زندگی‌اشون می‌پردازن، انگار که روشنفکری یک نوع شغله که اگر جواب نداد می‌شه کنارش گذاشت. این یعنی روشنفکر خودمدار خودش رو ذاتا روشنفکر نمی‌دونه و فعالیت‌هاش به عنوان روشنفکر نتیجه انتخاب شخصی این حرفه بود.. این دید شخصی به جهان باعث می‌شه روشنفکران ایرانی با مردم مستبدانه برخورد کنن، کم ندیدیم واکنش‌های به ظاهر روشنفکرانه‌ای که توسط عده‌ای و با تحمیق مردم شکل گرفته. روشنفکر خودمدار حقیقت شخصی شده‌اش رو به عنوان حقیقت مطلق جا می‌زنه و از مردم توقع داره که این حقیقت رو بپذیرن و در راستای اون عمل کنن.

نویسنده مهم‌ترین عامل بوجود اومدن خودمداری در ایرانیان رو حکومت استبدادی دیرپای ایران می‌دونه و عاملی که باعث شده شدت خودمداری در ایرانیان افزایش پیدا کنه رو فروپاشی جامعه سنتی بعد از انقلاب مشروطه و عدم گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن می‌دونه.

حکومت استبدادی ویژگی‌هایی داره که اون رو از انواع حکومت‌های دیگه متمایز می‌کنه، حکومت استبدادی متمرکزه، قانون در اون حکمفرما نیست و حوزه عمومی زندگی زیر سیطره حکومتی خشن و سرکوبگره. پادشاه یا حاکم مستبد در این نوع حکومت در جایگاه پدر ملت می‌شینه و سیستمی که پیاده می‌شه بسیار شبیه سیستم پدرسالارانه در خانواده است. به زعم هگل: «در این مرحله، کشور به وجود آمده ولی فرد هنوز از حقوق خود برخوردار نشده و نظام جامعه، نظام اخلاقی بی‌میانجی و بی‌قانون است، زیرا در اینجا هنوز در مرحله کودکی تاریخ به سر می‌بریم.» منظور از حکمفرما نبودن قانون در حکومت استبدادی فقدان قانون نیست چیزی که مهمه اینه که همیشه خواست حاکم مستبد فراتر از قانون قرار می‌گیره و هیچ نظارتی بر اعمال حاکم مستبد وجود نداره. در حقیقت این قانونه که وابسته به اراده حاکم مستبده. حکومت استبدادی از طریق نهادهایی که وابسته به خودشن مثل نیروهای نظامی، دستگاه دینی، قضایی و رسانه‌ها سعی داره حوزه عمومی رو تحت کنترل بگیره و تضعیف کنه تا اراده‌ای غیر از اراده حاکم مستبد بر جامعه حکفرما نباشه. همچنین در حکومت استبدادی رابطه خدایگان بنده حاکمه یعنی فرد مستبد عنوان حاکم رو داره و بقیه مردم بنده این حاکم، به زبان منتسکیو: «در حکومت استبدادی همه افراد برابرند. اما نه به این علت که دارای حیثیت و منش انسانی‌اند … بلکه افراد از آن رو در حکومت استبدادی برابرند چون همه آنان هیچ‌اند.» البته باید توجه کرد این ساختار خدایگان و بندگی در همه افراد جامعه تسری پیدا می‌کنه مثلا نخست وزیر برده شاه و خدایگان زیردستانشه، برای معاون وزیر هم به همین صورت و این سلسله مراتب تا پایین هرم قدرت در جامعه ادامه پیدا می‌کنه. برده بودن همه به این صورت در برابر حاکم مستبد به حفظ و بقای حکومت استبدادی کمک می‌کنه. پس لازمه که این یکسان سازی بین اتباع تبلیغ و تقویت بشه و زمینه‌های پیدایش هویت فردی که سبب تمایز افراد با همدیگه‌اس مورد حمله قرار بگیره و نابود بشه. مثلا یکی از کارهایی که در نابودی هویت فردی موثره اینه که افراد بخاطر شایستگی‌ها و استعدادهاشون در مناصب قرار نگیرن بلکه بخاطر نسبتشون با قدرت مناصب رو اشغال کنن. اینجوری تنها چیزی که باعث تمایز افراد با همدیگه می‌شه فقط و فقط رابطه‌اشون با قدرته. نکته دیگه درباره حکومت استبدادی ناامنی و بی‌ثبات بودن این حکومت‌هاست. وقتی همه چیز بر پایه رای و نظر شخص فرمانروا باشه، هیچ چیز حتی قدرت امکان نهادینه شدن نداره چون امروز ممکنه مرجع قدرت یکی باشه و فردا کس دیگه. تو تاریخ ایران بسیار دیده شده که حاکم مستبد توسط فرد مستبد دیگه‌ای از قدرت به زیر کشیده شده یا حتی در پادشاهی موروثی فرد پادشاه بدون توجه به پسران ارشدش حکومت رو به فرزندی کوچکتر واگذار کرده. وقتی قدرت امکان نهادینه شدن نداشته باشه مابقی مسائل هم امکان نهادینه شدن ندارن و همه چیز در بی‌ثباتی و ناامنی می‌گذره. در وضعیت ناایمن، همه چیز در محدوده ضرورت صورت می‌گیره و تصمیمات فوری‌اند. اینجا می‌شه نقب زد به مفهوم جامعه کوتاه مدت که توسط کاتوزیان مطرح شده و خصوصیت حکومت استبدادیه، حاکم مستبد نمی‌تونه برنامه طولانی برای کشور  داشته باشه چون هر آن ممکنه حکومتش بواسطه توطئه‌ای از دست بره. برای همین شایعات و توطئه در حکومت استبدادی اهمیت زیادی دارن. ناامنی و بی‌ثباتی حکومت استبدادی منجر به ایستایی ساختار حکومت می‌شه، چون بستری برای تغییرات بنیادین درون حکومت وجود نداره، در نتیجه حکومت استبدادی مدام در حال بازتولید خودشه، مثلا شکلی از هرج و مرج که ناشی از ضعف یا نبود قدرت مرکزیه به شکل دیگه‌ای از هرج و مرج که حکومت استبدادی است تبدیل می‌شه. نویسنده به خوبی اشاره می‌کنه که: «با توجه به اینکه با فروپاشی هر نظام استبدادی و خلا قدرت، هرج و مرج بر جامعه مستولی می‌گردد ظاهرا چنین می‌نماید که نفی حکومت استبدادی، هرج و مرج است. اما استبداد و هرج و مرج یگانه‌اند. تفاوتشان تنها در بروز دو سطح استبداد است.» و در ادامه می‌نویسه: «اساسا، هرج و مرج به این معنی است که استبداد از انحصار حکومت استبدادی خارج و در سطح جامعه همه‌گیر شده است. باید گفت هرج و مرج، استبداد همه بر همه است.» حکومتی که چنین شرایطی رو داره یعنی بی‌ثباته، هیچ چیز در اون نهادینه و قانونی نمی‌شه و حتی حاکم مستبد هم ایمن نیست، ناچاره برای حفظ حکومت دست به خشونت بزنه و ترس رو در جامعه حاکم کنه تا بقول منتسکیو: «باید ترس همه جسارت‌ها را به زانو درآورد و کوچکترین حس جاه‌طلبی را خاموش کند.» تا حاکم مستبد بتونه به حکومت کردنش ادامه بده. گسترش ترس و وحشت در جامعه به جدایی مردم از حکومت منجر می‌شه، چون برقراری هر رابطه سیاسی بین مردم و حکومت باید قانونمند و نهادینه باشه که به قابل پیش‌بینی شدن حکومت توسط مردم منجر می‌شه و این با ذات حکومت استبدادی که از طریق غیرقابل پیش‌بینی بودن ایجاد وحشت می‌کنه سازگار نیست. حکومت استبدادی گرچه شباهت‌هایی با حکومت‌های توتالیتر داره اما دقیقا یکسان نیستن، هانا آرنت در کتاب توتالیتاریسم بین حکومت‌های استبدادی و توتالیتر تفاوت قائل شده که امیدوارم این کتاب یکی از قسمت‌های آینده پادکست باشه.

نویسنده در ادامه این فصل تاریخچه نسبتا مفصلی از استبداد در ایران ارائه می‌ده و می‌نویسه: «تاریخ سیاسی ایران، در کل، با حکومت استبدادی مشخص می‌شود.» و سعی می‌کنه با اشاره به سه سطح زندگی روستایی، ایلی و شهری در ایران عوامل پیدایش استبداد در ایران رو توضیح بده که در ادامه بهش می‌پردازم.

بحث درباره چگونگی پیدایش استبداد در ایران ما رو به بحث بزرگ و دامنه‌دارتر عوامل عقب ماندگی ایران می‌رسونه. تحلیل‌گران، تاریخ نگاران و جامعه‌شناسان زیادی تلاش کردن علل عقب ماندگی ایران رو توضیح بدن، از نویسندگان ایرانی چون احمد اشرف، همایون کاتوزیان، صادق زیباکلام، کاظم علمداری و حسین بشیریه گرفته تا متفکرانی چون مارکس، هگل، منتسکیو، آدام اسمیت و ویتفوگل Wittfogel که به استبداد آسیایی و شیوه تولید آسیایی پرداختن.

اکثر نویسندگان ایرانی در تحلیل علل عقب ماندگی ایران توجه ویژه‌ای به شکل حکومت یعنی استبداد، داشتن و شیوه تحلیلشون علی‌رغم تفاوت‌هایی که با هم دارن بیشتر ملهم از شیوه تولید آسیایی مارکس و استبداد شرقی ویتفوگل بوده. تحلیل آقای قاضی مرادی هم در راستای همین تحلیل‌ها قرار می‌گیره. همونطور که گفتم بحث در مورد شیوه تولید آسیایی و استبداد شرقی، بحث دامنه‌داریه و از حوصله این قسمت از پادکست خارجه. خصوصا اینکه نویسنده چندان به این موضوع نمی‌پردازه و فقط اشاره‌ای گذرا می‌کنه، چون هدفش نشون دادن خصوصیات استبداده نه بیان علل عقب‌ماندگی ایران و از این طریق سعی داره تاثیر استبداد رو بر خودمداری ایرانیان آشکار کنه. به هم دلیل من بحث پیرامون علل عقب ماندگی ایران و پیدایش استبداد رو موکول می‌کنم به اپیزودی جداگانه یا قسمت‌های ویژه‌ای که بتونیم بررسی جامع‌تری در این‌باره داشته باشیم. نویسنده در این کتاب به سه شیوه زندگی در ایران اشاره می‌کنه و معتقده این‌ها دست به دست هم وجود یک حکومت متمرکز و استبدادی رو توجیه می‌کردن. این سه شیوه زندگی عبارتند از زندگی روستایی، شهری و ایلی. درباره زندگی روستایی گفته می‌شه که به دلیل کم آب بودن ایران و کم بودن زمین‌های حاصلخیز ، اولا روستاها در فاصله نسبتا زیادی با هم شکل گرفتن و در ثانی پایین بودن سطح تولید روستاها امکان این رو نمی‌داد که هر روستا بتونه مثل فئودال‌های اروپایی امکانات دفاعی و تهاجمی برای خودش تدارک ببینه. فاصله بین روستاها هم باعث می‌شد امکان اتحاد بین روستاها تقریبا غیرممکن باشه و این وضعیت روستاها رو در مواجهه با قبایل مهاجم آسیب‌پذیر می‌کرد. هم‌چنین کمبود آب نیاز به آبیاری مصنوعی مثل حفر قنات رو ضروری می‌کرد. نیاز به امنیت و آبیاری مصنوعی وجود یک حکومت متمرکز رو ضروری می‌کرد تا با جمع آوری مازاد محصول هم وظیفه حمایت از روستاها رو به عهده بگیره و هم حفر قنات رو. در مورد زندگی شهری به این نکته اشاره می‌شه که ایران از دیرباز محل عبور کاروان‌ها و تجار بوده. این امر مستلزم حکومتی متمرکز و قدرتمند بوده تا امنیت راه‌ها و ساخت راه‌ها و پل‌ها رو به عهده بگیره. این قدرت متمرکز باید توانایی بسیج مردم برای این ساخت و سازها رو داشته باشه که زمینه‌ساز حکومتی متمرکز و استبدادی بوده. زندگی ایلی هم با توجه به طبیعت بسیار سخت ایران و وابسته بودن این نوع زندگی به طبیعت بسیار بی‌ثبات و ناامن بوده در نتیجه ایلات رو مجبور می‌کرده برای بقا دست به غارت روستاها و شهرها بزنن. همین ایلات هستن که با داشتن نیروی نظامی در ادوار مختلف تاریخ ایران حاکم شدن و حکومت استبدادی رو بوجود آوردن.

این سه شیوه تولید و زندگی باعث شد که فرد برای بقا به جمع  پناه ببره و این جمع مثل عضویت فرد در جامعه نبود بلکه مثل زنبوری در کندوی عسل بود، همونقدر فرد می‌تونست جامعه‌اش رو ترک کنه که زنبور می‌تونست کندو رو ترک کنه. به همین دلیل این شیوه‌های زندگی به هویت فردی رهنمون نشدن.

در ادامه نویسنده به تاریخچه استبداد در ایران از مادها تا دوره پهلوی اول می‌پردازه که دید خوبی از استبداد در ایران به دست می‌ده گرچه تاریخی که در این بخش بررسی می‌شه اجمالی و دارای ایراداتی است اما نکات خوبی داره که در ادامه به چندتاشون اشاره می‌کنم. مثلا در مورد اشکانیان تفاوتی که این سلسله با باقی سلسله‌ها داشت وجود ملوک الطوایف بود که تا حدی از حکومت مرکزی استقلال داشتن، این استقلال نسبی با روی کار اومدن ساسانیان محدود شد اما از بین نرفت. همین‌طور به نظر می‌رسه پیدایش طبقه دهقانان محصول حکمرانی اشکانیان بر ایران بوده که در زمان ساسانیان هم ادامه پیدا کرد اما تضعیف شد چون ممکن بود تبدیل به قدرتی خارج از قدرت مستبدانه حکومت بشن. در دوران ساسانی از دین برای مشروعیت حکومت استفاده شد گرچه ارتباط بین حکومت و دین زردشتی در دوران ساسانیان ارتباطی یکدست نبوده و فراز و فرودهایی داشته و بعضی مواقع تضعیف و گاهی تقویت شده اما نویسنده این نکته رو مغفول گذاشته و از اثرات وحدت دین و حکومت صحبت کرده که منجر به الهی دونستن جایگاه سلطنت و فرامین پادشاه بود که نتیجه‌اش اطاعت بی‌چون و چرای مردم از فرامین پادشاه بود چون در غیر این صورت سرپیچی از فرمان الهی تلقی می‌شده. به این ترتیب شاه فقط در برابر خدا باید پاسخگو باشه نه مردم و هیچ نیازی به مشورت با مردم نداره و همینطور نماینده مردم هم نیست بلکه جانشین خدا روی زمینه. اینجا نویسنده گریزی می‌زنه به مفهوم شاه آرمانی در اندیشه ایرانشهری که معتقدند: «در شاهی آرمانی ایرانیان، شاه نماینده طبقات و اصناف مردم، تبلور نهادهای سیاسی و اجتماعی و ضامن بقای آن‌ها بود.» این جمله که از کتاب خواجه نظام الملک نوشته جواد طباطبایی برداشته شده به نظر نمی‌رسه چندان درست باشه همونطور که نویسنده هم ردش می‌کنه. همین ترتیب حکومت بعد از اسلام هم در ایران به حیات خودش ادامه می‌ده و بعد از اینکه ممالک اسلامی تبدیل به امپراتوری شدن و قبایل اعراب تجربه چندانی در اداره حکومت متمرکز امپراتوری نداشتن، این دیوان‌سالاران ایرانی بودن که با الگو برداری از حکومت ساسانیان، امپراتوری اسلامی رو اداره می‌کردن. این فعالیت دیوان‌سالاران ایرانی بعدتر در حکومت‌های قبایل ترک بر ایران هم ادامه داشت که فعالیتی دوسویه بود، از طرفی در جهت منافع قبایل ترک و استمرار استبداد در ایران و از طرف دیگه خودش قدرتی شد در موازات قدرت نظامی حاکمان ترک، که همین باعث می‌شد وزیران قدرتمند ایرانی بارها توسط حاکمان مستبد کشته بشن که نمونه‌های فراوانی مثل حسنک وزیر، قائم مقام و امیرکبیر از اون دسته‌ان. همونطور که حکومت استبدادی بعد از مشروطه لزوم خودش رو از دست داد دوران اقتدار ایلی در ایران با زوال صفویان به پایان رسید اما با روی کار اومدن رضاخان بعد از هرج و مرجی حدودا بیست ساله دوباره استبداد احیا شد، این‌بار نه به شکل پدرشاهی بلکه به زعم نویسنده به شکل استبدادی نوین که به جای وابستگی به مازاد تولید روستاییان درآمد نفت رو در اختیار داشت که می‌تونست با توسل به ارتشی منظم و بوروکراسی قدرتش رو در اقصی نقاط کشور گسترش بده.

نویسنده معتقده استبداد زمینه‌ساز خودمداری در ایرانیان است و فروپاشی جامعه سنتی بعد از انقلاب مشروطه و عدم گذار به جامعه مدرن باعث تشدید این خصیصه شده. تا قبل از مشروطه افراد برای رفع نیازهای اساسی زندگی مجبور بودن در قالب  جمع زندگی کنن، مثلا روستایی‌ها همه با هم دست به کاشت محصول و درو می‌زدند و اکثر فعالیت‌ها هم در روستاها و هم در ایلات دسته جمعی بود. بعد از فروپاشی جامعه سنتی و یکجا نشین شدن عشایر و تقسیم اراضی این وحدت از بین رفت و افراد یا مجبور شدن در زمین‌های خرد مشغول به کار بشن که به زحمت نیازهاشون رو فراهم می‌کرد یا به شهرها مهاجرت کنن. این انسان‌ها در دل جامعه رها شدن و این وضعیت کمک کرد که افراد هرچه بیشتر در درون خود و به فکر خود باشن و جامعه ذره‌ای شده بوجود بیاد. در عرصه سیاسی هم به دلیل وجود حکومت استبدادی و عدم وجود نهادهایی که فرد بتونه در اجتماع و سیاست نقشی به عهده بگیره باعث منزوی‌تر شدن هر چه بیشتر افراد شد خصوصا اینکه در اواخر حکومت قاجار که نه ارتش منظمی وجود داشت نه بوروکراسی پیشرفته‌ای، ضامن بقای حکومت اصل تفرقه انداختن و حکومت کردن بود که باعث خودمدارتر شدن روز افزون مردم شد. عامل دیگه که از نظر نویسنده مهمه شکست‌هایی که ایرانیان برای رهایی و آزادی متحمل شدن، مثل شکست در مشروطه و بعدتر در جنبش ملی صنعت نفت که در نهایت باعث منزوی‌تر شدن و خودمداراتر شدن ایرانی‌ها شد. علاوه بر این‌ها نویسنده به عوامل فرهنگی و اجتماعی‌‌ای هم برای خودمدارتر شدن ایرانی‌ها اشاره می‌کنه مثل تضعیف بنیان خانواده و تضعیف سنت‌ها و عدم درک صحیح از مفاهیمی مثل لیبرالیسم. در کل نویسنده در پایان این فصل اذعان می‌کنه خودمداری امری سراسر منفی نیست و در واکنش به وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حاکم به وجود اومده و به فرد کمک می‌کنه در شرایطی که به واسطه استبداد، تغییرات شدید و گسترده است قدرت ایستادگی و سازگارپذیری داشته باشه تا در برابر ناملایمات از خودش دفاع کنه. خودمداری باعث رشد استعدادها، توانمندی‌های شخصی و خصیصه‌هایی چون فرصت‌طلبی می‌شه و هوشمندی ایرانی‌ها رو جهت رسیدن به مقاصد شخصی‌اشون رشد می‌ده و باعث می‌شه هر ایرانی به نوعی گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه.

تا اینجای کتاب متوجه شدیم که در جامعه ذره‌ای شده ایران خودمداری حاکمه و زمینه پیدایش خودمداری در ایرانیان حکومت استبدادی بوده. اما هنوز خودمداری رو با ویژگی‌هاش نشناختیم و نمی‌دونیم دقیقا نمودهای خودمداری چی‌ان. نویسنده در فصل سوم کتاب سراغ این ویژگی‌ها میره که من به چنتا از اون‌ها اشاره می‌کنم.

اولین ویژگی خودمداری استغراق در زندگی روزمره است، یا به تعبیر آرنتی در بند ضرورت بودن، زحمتی که در یونان باستان شاخصه برده‌ها در دولت شهرهای یونانی بود. این شیوه زندگی به واسطه وجود استبداد تشدید شده، به صورتی که ایرانی‌ها روز به روز زندگی می‌کردن چون امید و چشم اندازی برای آینده وجود نداشت، ممکن بود هر چیز که امروز به دست اومده فردا از بین بره. در ضمن چون در زندگی روزمره نوعی از ثبات وجود داره و  همه چیز تکرار شونده‌اس باعث القای احساس امنیت و ثبات می‌شه که مهم‌ترین چیزیه که فرد در جامعه بی‌ثبات استبدادی نیاز داره. برای همین فرد خودمدار سعی می‌کنه فعالیت‌هایی که روزمره نیستن رو هم روزمره کنه تا از بی‌ثباتی زندگی تا حد ممکن بکاهه. استبداد حکومت روزمره است مثلا لویی آلتوسر در کتاب تاریخچه استبداد شرقی می‌نویسه: «استبداد، نه گذشته را به یاد می‌آورد و نه به فکر آینده است. استبداد رژیمی است که فقط در لحظه بسر می‌برد. این بی‌ثباتی را فقدان هر گونه ساختار اجتماعی تداوم می‌بخشد و بقایش را تضمین می‌کند.» نداشتن گذشته به نداشتن حافظه تاریخی منجر می‌شه و تاریخ تبدیل به افسانه می‌شه. در ضمن روزمرگی افق دید محدودی داره و افراد سعی می‌کنن دست به اقداماتی بزنن که عملی هستن و دامنه وسیعی نداشته باشن تا توهم ثبات از بین نره. در جامعه‌ای که اکثر افراد در اون خودمدار هستن و تنها به فکر تامین منافع شخصی خودشون هرج و مرج حاکم می‌شه و حاکم مستبد مجبوره دست به سرکوب بزنه و سرکوب بیشتر به هرج و مرج بیشتر منجر می‌شه که نتیجه‌اش سقوط حکومت استبدادیه. در این جامعه حتی اگر حکومت بخواد کار اصلاحی انجام بده هم به بن‌بست می‌خوره و افراد خودمدار تا اونجا که نفعشون ایجاب می‌کنه در راستای تصمیمات حکومت حرکت می‌کنن نه بیشتر. البته باید توجه کرد که این وضعیت نمودی از تکثرگرایی نیست که هر فرد برای خودش بینشی مجزا و فلسفه زندگی یکتایی داشته باشه، به زعم نویسنده خودمداران همه شبیه همن چرا که همه‌شون به فکر تامین منافع شخصی و خصوصی هستن که اگر تمایزی هم با هم داشته باشن به اندازه بروز تفاوت در کیفیت زندگش شون نیست.به همین دلیل بینش روزمره مطلق‌نگر می‌شه و مخالف کثرت‌گرایی. روشنفکر خودمدار هم که اسیر روزمرگیه، جهان رو مورد پرسش قرار نمیده، چون زیر سئوال بردن باورها و اندیشه‌ها با هدف تغییر جهان صورت می‌گیره و روشنفکر خودمدار قصد نداره با تغییر جهان، توهم ثبات رو از بین ببره.

دومین ویژگی خودمداری ذهنیت استبداد زده است، این ذهنیت هر فرد رو فرد خاصی می‌بینه و از این طریق به انسان نوعی اعتقاد نداره. انسان خودمدار خودش رو جدا از دیگران می‌بینه و می‌شناسه و به خودش به عنوان موجودی نوعی عضو گروه، قشر یا طبقه نگاه نمی‌کنه. خاص‌ترین شخص در این جامعه فرمانروای مستبده. فرمانروای مستبد با در نظر گرفتن جامعه و سیاست به عنوان حوزه شخصی فعالیتش در برابر توده مردم قرار می‌گیره. فرد خودمدار گرفتار ذهنیت استبداد زده همه امور عمومی و اجتماعی رو شخصی و خصوصی می‌کنه، مثلا دریافت فرد خودمدار از آزادی که مفهومی اجتماعی است، دریافتی شخصی است و با امکان انتخاب شخصی تعریف می‌شه. درک ذهنیت استبداد زده از واقعیت، غیرعلمی و غیر عقلانی است. برای ذهنیت استبداد زده هر امری یا خیره یا شر و حد وسطی وجود نداره. پس یا دوست وجود داره یا دشمن. دوست کسیه که مثل فرد خودمدار فکر می‌کنه و دشمن دگر اندیشه. این رویکرد یعنی سیاه و سفید دیدن همه چیز به ساده‌سازی منجر می‌شه و احتمالا از دل همین ذهنیت استبداد زده است که توهم تئوری توطئه بیرون میاد. این ذهنیت رابطه اجتماعی رو بر اساس اصل سلطه می‌فهمه که یک طرف سلطه‌گر و طرف دیگه باید سلطه‌پذیر باشه تا بشه جمعی رو اداره کرد. چون معتقده انسان‌ها اگر زور بالای سرشون نباشه هیچ کاری انجام نمی‌دن. فرد خودمدار از این طریق از خودش رفع مسئولیت می‌کنه و تلاش داره ثابت کنه ماموری است معذور. حتی حاکم مستبد هم سعی می‌کنه خودش رو مامور خدا بر روی زمین معرفی کنه تا از خودش رفع مسئولیت کنه.

ویژگی بعدی انسان خودمدار تقلیده. انسان خودمداری که در بند روزمرگی اسیر شده ظرفیتی برای خلاقیت نداره، عمل خلاق نیازمند پرسشگری از جهانه و نمادی از طغیان و اعتراض به وضع موجود که باعث برهم زدن توهم ثبات روزمرگیه. فرد خودمدار به جای خلاقیت، تجاوز و خشونت رو درک می‌کنه و برای نشون دادن اعتراضش خشونت رو انتخاب می‌کنه. مردم ایران در طول صدها سال زندگی زیر سیطره استبداد به خشونت خو گرفتن. حکومت مرتبا مردم رو با ابزار خشونت غارت کرده و این غارت منجر به فقر گسترده در کشور شده طوری که مردم تشویق به اعمال خشونت علیه همدیگه شدن تا بقاشون رو تامین کنن. در صحنه روشنفکری ایران هم خشونت دستگاه حاکم منجر به خشونت انقلابی شده که نمونه بسیار بارزش رو می‌شه در اقدامات چریکی دهه پنجاه شمسی دید.

فساد، بی اعتقادی، فقدان عشق و دوستی، ناامیدی و تحقیرشدگی و حس حقارت از دیگر ویژگی‌های خودمداری است که نویسنده در این کتاب بهشون پرداخته. اما با اینکه خودمداری در وحدت با استبداد و از نتایج استبداده، در تضاد با استبداد هم قرار می‌گیره که در ادامه به چند مورد از این تضادها اشاره می‌کنم.

اولین نقطه تضاد خودمداری با حکومت استبدادی در جدایی و تقابل مردم با حکومت جلوه‌گر می‌شه. حکومت استبدادی نماینده مردم نیست و مردم حکومت رو از خودشون نمی‌دونن. دومین نقطه تضاد موردی بود که قبل‌تر بهش اشاره کردم، در جامعه ذره‌ای شده که همه به فکر منافع خودشون هستن، هر تلاش حکومت جهت نظم بخشیدن با شکست روبرو می‌شه و سرکوب به عنوان تنها راه حل، فقط باعثه  هرج و مرج بیشتر می‌شه، مثل تلاش‌های محمدرضا شاهجهت مهار تورم. نقطه تضاد سوم عدم مسئولیت پذیری افراد در قبال مسائل اجتماعیه، حتی افراد سعی می‌کنن در جهت منافع خودمدارانه‌شون از موقعیت و مناسب اجتماعیشون سواستفاده کنن. در این دیدگاه مسئول تمامی مشکلات و معضلات اجتماعی حکومته و حکومت هم اگر سعی کنه مشکلات رو برطرف کنه با ترفندهای خودمدارانه مردم روبرو می‌شه و عملا کاری از پیش نمیره. نقطه تضاد چهارم تحرک بسیار زیاد فرد خودمدار در جامعه است که اون رو برای حکومت غیرقابل پیش‌بینی می‌کنه و از نظارت حکومت دور نگه می‌داره. در کنار این‌ها ایرانی‌ها در طول تاریخ در کنار مبارزه فعال با حکومت استبدادی دست به مبارزه منفعلانه هم زده‌ان، جلوه‌هایی از این مواجهه منفعلانه رو می‌شه در تقدیرگرایی، تصوف و عرفان، بی‌تفاوتی سیاسی و اجتماعی، قانون‌شکنی، مامور و معذور بودن، دیگرنمایی یا دورویی، کم‌کاری و مفاهیمی از این دست دید.

اما سئوالی که بعد از خوندن این دست کتاب‌ها مطرح می‌شه اینه که چه باید کرد؟ ما با مفهوم جدیدی آشنا شدیم به اسم خودمداری، گرچه با این اسم نمی‌شناختیمش اما ویژگی‌ها و اثراتش برامون آشنا بود. نویسنده سعی کرده در حد توان خودش در پی گفتار کتاب به این سئوال پاسخ بده که راه برون رفت از این بن بست چیه. نویسنده معتقده با زوال حکومت استبدادی جمعیت خودمداران در جهت مقابله با حکومت استبدادی به سمت جنبش‌های توده‌وار کشیده می‌شن، جنبش‌های توده‌وار یا موجب استقرار حکومت استبدادی جدیدی می‌شن یا حکومت استبدادی موجود رو تقویت می‌کنن. به نظرم رسید نمونه بارز این دست جنبش‌ها، جنبش ملی شدن صنعت نفت بود. اما مقابله با خودمداری بدون مبارزه با خصایص استبدادی هم به شکل دیگه‌ای از جنبش‌های توده‌وار منجر می‌شه، نویسنده نمونه این جنبش‌ها رو در واکنش‌های صوفیانه و عارفانه می‌بینه که منتهی به جماعت‌های توده‌واری برپایه روابط مرید و مرادی می‌شه که نوعی از استبداده. پس هر مبارزه‌ای برای نفی استبداد و خودمداری باید مبتنی بر نفی گرایش‌های توده‌وار باشه که تنها راه حلش به نظر نویسنده تاسیس و استقرار نهادهای مستقل جامعه مدنی است تا چرخه حکومت استبدادی- جنبش توده‌وار و دوباره حکومت استبدادی شکسته بشه. نویسنده معتقده ایران با انقلاب مشروطه دست به کار ساختن نهادهای جامعه مدنی شد اما نفوذ خارجی‌ها و شرایط جنگ جهانی اول این تلاش رو ناکام گذاشت.

کتاب پیرامون خودمداری ایرانیان نوشته حسن قاضی مرادی علی‌رغم تلاش ارزنده نویسنده جهت تبیین مفهوم خودمداری نزد ایرانیان از چند ضعف عمده رنج می‌بره. یکی از اون‌ها گرفتار شدن نویسنده در دام تکرار مفاهیمه که از یک سوم انتهایی کتاب کمی آزاردهنده می‌شه و این برای کتابی دویست صفحه‌ای نقص بزرگیه. دومین نقص عمده کتاب که شاید به ناشر یعنی نشر اختران برمی‌گرده عدم وجود منابع و نمایه در انتهای کتابه که کار مراجعه‌های بعدی و مطالعه بیشتر رو سخت می‌کنه و سومین مورد عدم استفاده از یافته‌های میدانی است. نویسنده سعی نکرده برای تئوری‌ای که مطرح کرده دست به تحقیق میدانی بزنه و صحت و سقم ادعاش رو بررسی کنه و همین باعث می‌شه به اثری ژورنالیستی نزدیک بشه. در تحقیقاتی که پیرامون این کتاب انجام می‌دادم متوجه شدم آقایان مجید فولادیان و حسن رضایی بحرآباد تونستن در تحقیقی  بر اساس داده‌های مطالعه تجربی در شهر تهران این نقصیه کتاب رو تا حدودی پوشش بدن. من لینک این تحقیق رو در توضیحات همین پادکست قرار می‌دم تا برای اطلاعات بیشتر مورد استفاده‌تون قرار بگیره. در ضمن با کمک شما دست به تحقیق مشابهی با همون سئوالات زدم تا میزان خودمداری شنوندگان پادکست رو بسنجم و ببینم تا چه حد نویسنده درست گفته و میزان خودمداری تا چه حد در جامعه امروزی ما گسترده است.

طبق تحقیقی که توسط آقایان فولادیان و رضایی انجام شده میزان خودمداری از طریق پرسش 19 سئوال از 1256 نفر با دامنه سنی بزرگ‌تر از 16 سال سنجیده شده. طبق این تحقیق میزان خودمداری 15 درصد از شرکت کنندگان کم یا خیلی کم، بیش از 44 درصد متوسط و بیش از 40 درصد زیاد و خیلی زیاد بوده. میانگین خودمداری هم 37/55 درصد بوده که نشون دهنده میزان گسترده خودمداری بین مردم تهرانه.

اما طبق تحقیقی که با کمک شما انجام گرفت میزان خودمداری 5/62 درصد از شرکت کنندگان کم یا خیلی کم بود، بیش از 12 درصد متوسط و نزدیک 25 درصد زیاد و خیلی زیاد که بنابر منطقی که محققان پشت این نتایج داشتن این مقدار رو باید حداقل میزان خودمداری در نظر گرفت، چون خودمداری امری مذمومه و افراد دوست ندارن خودمدار دونسته بشن. من نتایج این تحقیق رو هم به صورت گرافیکی در شبکه‌های اجتماعی پادکست و همچنین در سایت قرار می‌دم.

برای دریافت مقاله تحقیق پیرامون خودمداری که توسط آقایان فولادیان و رضایی انجام گرفته روی لینک کلیک کنید.

موسیقی‌های پادکست

  1. آهنگ Time از مجموعه موسیقی فیلم Inception اثر Hans Zimmer.
  2. تم اصلی سریال Mindhunter که توسط Jason Hill ساخته شده است.
  3. قطعه‌ای از Apparat به نام Goodbye که در تیتراژ سریال Dark استفاده شده است.
  4. کاور آهنگ Time از مجموعه موسیقی فیلم Inception اثر Hans Zimmer که توسط Erio Nareth اجرا شده.
  5. کاور قطعه‌ای از موسیقی سریال  Game Of Thrones به نام  The Rains Of Castamere.

نظر بدهید