اگر جایی برای امید نیست دست کم به نومیدی تن ندهیم
پشتیبانی از ما:
logo حامی باش
پی پل
پشتیبانی از ما:
logo حامی باش
پی پل
  • صفحه اصلی
  • یوتیوب
  • پادکست
  • بلاگ
فهرست
خانه ادبیات تحلیل داستان مهمان آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت
بدون آگاهی آزادی ات را می‌دزدند، قسمت سیزدهم فلسفه سیاسی
آزادی، گمشده‌ی همه‌زمان‌ها، قسمت سیزدهم فلسفه سیاسی
برگشت به مطالب
معرفی دوازده کتاب سال 1403
12 کتابی که باید خوند.
مهمان داستانی از آلبر کامو
Click to enlarge

تحلیل داستان مهمان آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

در دل کوهستانی برفی و مدرسه‌ای متروک، معلمی تنها با یک انتخاب مواجه می‌شود؛ انتخابی که نه تنها سرنوشت یک مرد عرب، بلکه وجدان خودش را شکل می‌دهد. در داستان کوتاه «مهمان»، آلبر کامو نه فقط از استعمار و اخلاق می‌گوید، بلکه درونی‌ترین کشمکش‌هایش را با ما در میان می‌گذارد. این ویدیو، تحلیل و روایت کامل این داستان کوتاه است؛ از شباهت‌های بین شخصیت دارو و خود کامو، تا تنهایی او در میانه بحران الجزایر. اینکه چرا کامو گفت پیش از عدالت از مادرم دفاع می‌کنم یا شاید هم نگفت!

نسخه صوتی را اینجا بشنوید

دسته ها: اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب برچسب ها: Epitome books, آلبر کامو, اپیتومی بوکس, بررسی کتاب, بی طرفی, پادکست, پادکست فارسی, تبعید و سلطنت, داستان کوتاه, کتاب خوب, کتاب خوب بخوانیم, گنگ ها, مهمان, نه قربانیان نه جلادان, نویسندگان فرانسوی, یوتیوب
اشتراک گذاری:
  • توضیحات
  • نظرات (0)
توضیحات

مهمان داستان ساده‌ای داره. شاید این داستان رو بشه در چند جمله خلاصه کرد. پیچ و تاب چندانی نداره، حتی زمان داستان هم خیلی زیاد نیست، کل داستان حدودا در یک بیست و چهار ساعت می‌گذره. اما همین داستان کوتاه دیدی درونی از کامو به دست میده، کامویی که در مخمصه الجزایر گرفتار شده و تلاش‌هاش برای حل مسالمت آمیز مخمصه الجزایر بی‌نتیجه مونده بود.

همونطور که گفتم مهمان داستان ساده‌ای داره. داستان درباره یه معلم فرانسویه به اسم دارو که در الجزایر دنیا اومده و به مدرسه‌ای دور افتاده فرستاده شده که هم محل کارشه هم محل زندگیش. دارو بغیر از درس دادن وظیفه داره تا بین خانواده‌های شاگردها جیره روزانه تقسیم کنه، آذوقه‌ای ناچیز که فقط در حد بخور و نمیره و دولت برای کسانی فرستاده که امسال محصولات کشاورزیشون آسیب دیده. داستان در یک روز زمستان می‌گذره، برف سنگینی اومده و مدرسه تعطیل شده و چند روزی هست که شاگردها جیره‌اشون رو نگرفتن. معلم حدس میزنه شاید والدین این بچه‌ها پیداشون بشه و جیره‌اشون رو می‌گرفتن. اما تا اون موقع خبری نشده بود.

این وضعیت معلمه تا اینکه می‌بینه از دور دو نفر دارن میان سمت مدرسه، یکی سوار بر اسب و دیگری پیاده. مدرسه تو دامنه کوهه و معلم دید خوبی به جاده داره، اونی که سوار اسبه گویا به راه کاملا آشناست چون با وجود برف سنگینی که راه رو پنهان کرده، کسی که سوار اسبه راه رو کاملا بلده و درست میاد.

سرتون رو درد نیارم، در خلال بالا اومدن این دو نفر از دامنه کوه، راوی از طبیعت خشن اونجا حرف میزنه اما راضیه و دلش خوشه به شغل و جای دنجی که برای خودش داره و همینطور وظیفه تقسیم جیره بین شاگرداش. راوی میگه زندگی در این سرزمین حتی اگر انسانی هم وجود نداشت ظالمانه بود و گریزی میزنه به ظالمانه بودن زندگی و بلافاصله اشاره می‌کنه که معلم اونجا دنیا اومده بود اما همیشه خودش رو تبعیدی می‌دونست.

بالاخره این دو نفر میرسن به مدرسه و دارو می‌فهمه اونی که سوار اسبه بالدوشی ژاندارم پیریه که از قبل می‌شناخت و داره عربی رو با طناب دنبال خودش می‌کشه. بالدوشی از دارو میخواد که از عرب نگهداری نکنه و فردا به پلیس تحویلش بده. دارو قبول نمی‌کنه اما بالدوشی که خودش هم دل خوشی از این کارها نداره عملا مجبورش میکنه و سعی میکنه دارو رو در عمل انجام شده قرار بده که در نهایت هم موفق میشه. جرم عرب گویا کشتن یکی از اقوامشه. معلوم نیست که علیه استعمار فرانسه می‌جنگه یا نه؟ دارو با اینکه از عمل مرد عرب منزجر شده اما براش جای خواب فراهم میکنه، باهاش غذا میخوره که تعجب مرد عرب رو هم برمی‌انگیزه. دارو از خداشه که مرد عرب فرار کنه و دیگه درگیر این انتخاب نباشه که اون رو تحویل پلیس بده یا نه. دارو متوجه اتفاقات و سر و صداهایی اطراف مدرسه میشه اما سعی میکنه نادیده‌اشون بگیره و می‌خوابه. 

مرد عرب فرار نمیکنه و دارو مجبور میشه که مرد عرب رو ببره تا تحویل بده. همراه هم حرکت می‌کنن تا به یه دوراهی می‌رسن. دارو هر دو راه رو به مرد عرب نشون میده، راهی که به ایستگاه پلیس می‌رسه و راهی که بعد از یک روز راه رفتن می‌رسید به دسته‌های کولی‌ها. دارو به عرب آذوقه و پول میده و بهش میگه انتخاب با خودته، عرب میخواد حرفی بزنه اما دارو نمیذاره و ازش جدا میشه و راه مدرسه رو پیش میگیره. کمی که میره برمیگرده و هنوز عرب رو بر سر دوراهی میبنه که داره به رفتن دارو نگاه می‌کنه. دارو به راهش ادامه میده و وقتی خوب دور میشه دوباره برمیگرده و می بینه عرب نیست. وسوسه میشه ببینه عرب کدوم راه رو انتخاب کرده برمیگرده و میبینه که عرب راه زندان رو پیش گرفته.

این داستان ساده آشکار کننده غوغای درونی کاموست. معلم بسیار شبیه کاموست. کامویی که وسط بدبختی‌ها دلش به لذت‌های کوچک زندگی خوشه، به قفسه کتاب‌هاش، به اینکه معلمه

{او که در این مدرسه دورافتاده مانند یک راهب زندگی می‌کرد، دلش به اندک چیزی که داشت خوش بود و در میان این زندگی مصیبت‌زده، از این که یک آموزگار به شمار می‌آید و از آن دیوارهای دود گرفته، کاناپه کوچکش، قفسه کتاب چوبی سفید رنگش، چاه آب و وظیفه آذوقه رسانی که به او سپرده بودند، احساس رضایت می‌کرد.}

کامو طبیعت سخت الجزایر رو می‌شناخت، سال‌ها قبل پاسکال پیا موسس روزنامه آلجر ریپابلیکن کامو رو فرستاده بود به کابیلا یا قبایلیه تا از شرایط سخت عرب ها و بربرها برای روزنامه مقاله بنویسه. اونجا بود که عملا و از نزدیک با سختی‌های مردم آشنا شد و درک کرد که استعمار فرانسه، بربرها و عرب ها رو از ابتدایی‌ترین حقوقشون محروم کرده.

کامو هم فرانسوی بود هم الجزایری و در بحبوحه جنگ داخلی الجزایر در سال ۱۹۵۶ یعنی یک سال قبل از نوشتن این داستان سعی کرد تا بین دو جناح درگیر آتش بس برقرار کنه.

کامو در این داستان عرب‌ها رو کمی کودن و با خلق و خوی بدوی به تصویر کشیده و از اینکه هنوز هم این مردمان بر سر چیزهای احمقانه همدیگه رو به کشتن میدن آزرده بود.

{بالدوشی ادای گذاشتن یک تیغ از گردن را درآورد. مرد عرب توجهش به ژاندارم جلب شده بود و با تحسین نگاهش می‌کرد. خشمی ناگهانی در رگ‌های دارو جوشید. خشمی در مقابل این مرد، در مقابل تمام مردان آن منطقه و بداقبالی نکبت‌بارشان. نفرت خستگی‌ناپذیرشان و این حماقتشان در مورد جان انسان‌ها.}

با این دید کامو یا راوی داستان مردمان الجزایر رو برای استقلال آماده نمی‌دید، کامو در وقایع نگاری‌های الجزایر پیشنهاد تشکیل یک فدراسیون متشکل از عرب‌های مسلمان و پیه‌نوآرهای فرانسوی داد که هر دو گروه با هم در اداره الجزایر سهیم باشن تا هم عدالت و هم آزادی رو تامین کنه و هم جلوی خشونت و خونریزی رو بگیره. حدس کامو درست بود که در صورت استقلال الجزایر طبقات ضعیف جامعه پیه‌نوآرها که خانواده خودش هم جزئشون بود بیشترین آسیب رو خواهند دید و همینطور هم شد و حدود یک میلیون پیه‌نوآر مجبور شدن بعد از استقلال الجزایر به فرانسه مهاجرت کنن.

کامو نه از استقلال حمایت می‌کرد نه از سرکوب و نحوه اداره الجزایر توسط حکومت فرانسه. کامو یکی از منتقدان قدیمی استعمار فرانسه بود اما عرب‌ها او رو فرانسوی می‌دونستن و این در داستان به خوبی بازتاب پیدا کرده

{او تقاضای سمتی کرده بود در شهری کوچک در دامنه کوه‌هایی که دشت را از فلات جدا می‌کرد، جایی که دیواره‌های سنگلاخی کوهستان، در طول سال‌هایی که تنها فصل تابستان را در خود داشتند، به سان مرزی بود میان سرزمین‌های سبز و تیره در شمال و گستره سرخ و سفیدفام جنوب. ولی دست آخر او را به سمتی منصوب کرده بودند بر دامنه فلات، شمالی‌تر از آنچه درخواست کرده بود.}

منظور از این سرزمین‌های سبز و تیره فرانسه است که در شمال بود و گستره سرخ و سفیدفام که الجزایر بود در جنوب. راوی میگه دارو دلش میخواست وسط وایسه یعنی جایی بین الجزایر و فرانسه، اما تبار فرانسویش بهش اجازه نداده و همیشه در چشم عرب ها او یه فرانسوی بوده بیشتر. از طرف دیگه دارو با سیاست‌های استعماری هم مخالف بوده و فرانسوی‌ها یا پیه‌نوآرها هم او رو از خودشون نمی‌دونستن. در جریان سخنرانی برای آتش بس غیرنظامی در الجزایر، پیه‌نوآرهای تندرو رسما می‌خواستن کامو رو ترور کنن و عرب‌ها به دقت زیرنظرش داشتن. کامو این وسط تنها بود و بعد از این سخنرانی که نزدیک بود بلایی سرش بیاد سکوت پیشه کرد و تا زمان مرگش درباره الجزایر حرف نزد، در جریان گرفتن جایزه نوبل بود که جوانی الجزایری با انتقاد از سکوت کامو باعث شد این جملات معروف رو بگه: «مردم در ترامواهای الجزیره بمب می‌گذارند. شاید مادرم سوار یکی از این ترامواها باشد، اگر عدالت این است من مادرم را بدان ترجیح می‌دهم.» که لوموند از قول کامو نوشت «من همیشه ترور را محکوم کرده‌ام. اما می‌بایست تروریسمی را هم محکوم کنم که کورکورانه حمله می‌کند و ممکن است در خیابان‌های الجزیره به مادرم یا اعضای خانواده‌ام صدمه بزند. من به عدالت معتقدم، اما پیش از عدالت از مادرم دفاع خواهم کرد.» که احتمالا این دومی رو شنیده باشید اما اولی درسته. لوموند اونموقع طرفدار مبارزان الجزایری بود و جملات کامو رو جوری تغییر داد که کامو رو تحقیر کنه.

این وضعیت کامو در عنوان داستان هم خودش رو نشون میده، عنوان فرانسوی داستان هم معنای مهمان میده هم میزبان، اگه عنوان رو میزبان ترجمه کنیم یعنی داریم تاکید می‌کنیم دارو استعمارگره، از عرب نگهداری میکنه حتی کمی هم بهش نزدیک میشه اما مهمان فرد عربه و عملا اعراب الجزایر باید سپاسگذار فرانسوی‌ها باشن.

اما اگر عنوان داستان رو مهمان ترجمه کنیم قضیه عوض میشه، اینجا دارو مهمانه و عرب‌ها میزبان. اما دارو نه مهمانه نه میزبان بلکه هر دو اینهاست و این تناقضه که اجازه نمیده کامو یا دارو یک طرف رو انتخاب کنه، از طرف دیگه اصول سفت و سخت اخلاقی دارو بهش اجازه چنین کاری نمیده. اون اعتقاد داره کار درست رو فارغ از خطراتی که داره باید انجام داد و مسئولیت اعمال خود رو قبول کرد. مسئولیتی که مرد عرب هم باید در قبال قتلی که انجام داده باید بپذیره که در نهایت می‌پذیره و به سمت تسلیم شدن خودش حرکت می‌کنه.

بغیر از مسئولیت پذیری بحث انتخاب هم در میونه، هم مرد عرب و هم دارو باید دست به انتخاب بزنند، انتخاب‌هایی که از ارزش‌های اخلاقیشون سرچشمه می‌گیره. دارو با اعتقاد به اینکه باید بی طرفی خودش رو حفظ کنه تصمیم میگیره تا مرد عرب رو با آذوقه و پول رها کنه تا خودش تصمیم بگیره و مرد عرب هم از بیهودگی فرار از دست پلیس فرانسه تصمیم میگیره خودش رو تحویل بده و مسئولیت جنایتش رو بپذیره.

اما تراژدی ماجرا اینجاست که بی طرفی معنا نداره. بی طرفی هیچ وقت معنا نداشته، شما نمی‌تونی بی طرفی رو انتخاب کنی چون مثل انتخاب هیچ انتخابی نکردن میمونه، همین که در میانه ظلم، سکوت رو انتخاب کنید یعنی طرف ظلم رو گرفتید. کامو این رو خیلی خوب می‌فهمید کامو سکوت رو انتخاب کرد اما سکوت در مجامع عمومی رو اما در نهان دست از تلاش نکشید. کامو بر اساس اسنادی که خیلی وقت نیست از انتشارشون گذشته بارها و در مورد زندانیان عرب بسیاری تلاش کرد تا احکامشون رو از اعدام کاهش بده که در اغلب موارد هم شکست خورد اما ادامه داد. نمونه این تلاش ها رو می‌تونید در کتاب زندگی ای که ارزش زیستن دارد پیدا کنید.

اما این تلاش پنهان، پنهانه و دیگری خبری ازش نداره. دارو عرب رو تحویل نمیده، عرب خودش انتخاب می‌کنه که خودش رو تحویل بده اما این داروئه که وقت برگشت به مدرسه می‌بینه که روی تخته سیاه کلاس نوشته شده «تو برادر ما را تحویل پلیس دادی، جزایش را خواهی دید.» یعنی نه ژاندارم که آشکارا با عرب ها در حال مبارزه بود بلکه این دارو بود که جزای کار نکرده رو باید میدید و این یعنی کسانی که راس کارن، کسانی که جنایت می کنن همواره از مهلکه فرار می‌کنن و اون کسانی که نیت خوبی دارن گرفتار میشن.

آخرین جمله این داستان هم گویای تنهایی کامو در معضل الجزایره:

{دارو به آسمان و به فلات نگاه کرد و از آن‌جا به زمین محوی که تا دریا کشیده شده بود نظر انداخت. در این سرزمین گسترده که آن را بی‌نهایت دوست می‌داشت، تنها بود.}

راه کامو درست و اخلاقی بود، اما درک این راه آسون نبود و نیست، وقتی تندروی به جایی میرسه که طرفین همدیگه رو شی انگاری می کنن و به قتل می‌رسونن، صدای صلح و سازش به گوش هیچکس نمیرسه. یه نمونه براتون مثال بزنم، یک سال بعد از مرگ کامو، یعنی در سال ۱۹۶۱ راهپیمایی مسالمت آمیز به طرفداری از الجزایر به خشونت کشیده شد. قبل از این راهپیمایی پلیس فرانسه هرکسی که به نظرش الجزایری بود رو در خیابان‌ها دستگیر می‌کرد. دلیل اینکارم این بود که اف ال ان تهدید کرده بود بمب گذاری در پاریس علیه پلیس فرانسه رو از سرخواهد گرفت. پلیس هم مقابله به مثل می کرد اما نتیجه اش چی بود؟ هم بمب گذاری‌ها به کشته شدن غیرنظامی ها منجر میشد هم رفتار پلیس فرانسه، در این دستگیر کردن‌های فله‌ای نه تنها الجزایری‌ها که خیلیاشون شهروند فرانسه بودن، بلکه تونسی‌ها و مغربی‌ها و حتی ایتالیایی‌ها هم دستگیر میشدن. پلیس فرانسه خیلی از اینها رو با دست بسته می‌نداخت تو رودخونه سن تا غرق بشن. راهپیمایی ۳۰ هزار نفره طرفداران اف ال ان هم با یه همچین توحشی روبرو شد، شمار کشتگان این راهپیمایی هنوز مشخص نیست، دولت فرانسه ۳۷ سال بعد از این قتل عام در سال ۱۹۹۸ پذیرفت که ۴۰ نفر رو کشته اما گویا کشته‌ها خیلی بیشتر از این بود و ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر رو تخمین می‌زنن. بغیر از کشتار اون روز، تظاهرکنندگانی که دستگیر شده یا مجروح شده بودن با شکنجه و بعد قتل در بازداشتگاه مواجه شدن. برای همین دقیق مشخص نیست چه تعدادی در اون روز کشته شدن. فرمانده این قتل عام موریس پاپون بود که دو ماه قبلش از ژنرال دوگل نشان لژیون افتخار رو گرفته بود و تا سال ۱۹۸۱ که شواهدی بر نقشش در هولوکاست عیان شد هم در دولت و هم جاهای دیگه مثل شرکت هواپیمایی که هواپیمای کنکورد رو ساخت بر سر کار بود. در نهایت و در سال ۱۹۹۹ به جرم جنایت علیه بشریت بخاطر سازماندهی اخراج ۱۶۰۰ یهودی محکوم شد و به زندان رفت اما به دلیل کهولت سن و بیماری سه سال بیشتر در زندان نماند و هیچ وقت هم بخاطر کشتار الجزایری‌ها محکوم نشد. دقیقا همون اتفاقی که برای ژاندارم در داستان افتاد. مقصران اصلی قصر در میرن.

درباره این قتل عام و تبعاتش هم می‌تونید فیلم پنهان از میشائیل هانکه رو ببینید که در سال ۲۰۰۵ ساخته شده.

باز هم ممنونم که تا اینجا همراه من بودید، امیدوارم که از این ویدیو هم استفاده و لذت برده باشید. اگه فک می‌کنید این ویدیوها جالبن و ممکنه دوستاتون هم ازش خوشش بیاد حتما براشون بفرستید. من جز شمایی که این ویدیوها رو می‌بینید تبلیغ کننده دیگه‌ای ندارم پس لایک و کامنت و شیر یادتون نره.

نظرات (0)
امتیاز 0 از 5
0 نظر
امتیاز 5 از 5
0
امتیاز 4 از 5
0
امتیاز 3 از 5
0
امتیاز 2 از 5
0
امتیاز 1 از 5
0

نقد و بررسی‌ها

Clear filters

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “تحلیل داستان مهمان آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ممکن است دوست داشته باشید;

سکوت در جهان آلبر کامو
پیش نمایش

گنگ‌ها داستانی از آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
مرتد داستانی از آلبر کامو
پیش نمایش

مرتد یا روح سرگردان داستانی از آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب
امتیاز 0 از 5
ادامه مطلب
پیش نمایش

هرزه زن یا زن زناکار داستانی از آلبر کامو از مجموعه داستان تبعید و سلطنت

اخلاق, ادبیات, سیاست, یوتیوب
امتیاز 5.00 از 5
(4)
ادامه مطلب

    محصولات مرتبط

    New
    نقد داستان نذر یا صخره‌ای که حرکت می‌کند
    پیش نمایش

    تحلیل داستان نذر یا صخره‌ای که حرکت می‌کند

    اخلاق, ادبیات, پادکست, سیاست
    امتیاز 5.00 از 5
    (1)
    ادامه مطلب
    در باب داستان
    پیش نمایش

    ما چرا عاشق داستانیم؟ داستان چه ارتباطی با زندگی واقعی دارد؟

    ادبیات, تاریخ, جامعه شناسی, سیاست, یوتیوب
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    معرفی رمان سال‌ها
    پیش نمایش

    معرفی رمان سال‌ها نوشته آنی ارنو (Annie Ernaux)

    ادبیات, یوتیوب
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    پیش نمایش

    معرفی کتاب‌هایی که سال ۱۴۰۲ خوندم و دوستشون داشتم.

    ادبیات, تاریخ, زندگینامه, سیاست, فلسفه سیاسی, یوتیوب
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    پیش نمایش

    نمایشنامه کالیگولا آلبر کامو

    ادبیات, روانشناسی, یوتیوب
    امتیاز 0 از 5
    ادامه مطلب
    قسمت آخر پادکست ویژه نامه داستایفسکی
    پیش نمایش

    اپیزود چهل و هفتم: داستایوفسکی، پیامبر

    ادبیات, پادکست, زندگینامه
    امتیاز 5.00 از 5
    (2)
    ادامه مطلب
    پادکست خلاصه کتاب این هم مثالی دیگر
    پیش نمایش

    قسمت بیست و هشتم: این هم مثالی دیگر

    ادبیات, پادکست, فلسفه
    امتیاز 0 از 5
    (1)
    ادامه مطلب
    پادکست خلاصه کتاب چرا ادبیات
    پیش نمایش

    اپیزود دوم: چرا ادبیات؟

    ادبیات, پادکست
    امتیاز 5.00 از 5
    (6)
    ادامه مطلب
      تمام حقوق مادی و معنوی این سایت محفوظ است. استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع است.
      بستن
      • صفحه اصلی
      • یوتیوب
      • پادکست
      • بلاگ