پادکست اپیتومی بوکس
پادکست خلاصه کتاب خلیل ملکی سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی

اپیزود سی‌ و هشتم: خلیل ملکی

کلامی از خلیل ملکی ثبت شده که حدس میزنم حتی دنبال کنندگان غیرجدی تاریخ معاصر ایران هم اون رو شنیدن. خلیل ملکی بعد از اینکه نتونست دکتر مصدق رو در تصمیمش مبنی بر انحلال مجلس منصرف کنه گفت: «آقای دکتر مصدق، این راهی که شما می‌روید به جهنم است، اما ما تا جهنم به دنبال شما خواهیم آمد.»

از همین جمله کوتاه میشه به اصلی‌ترین خصائص خلیل ملکی پی برد

در این قسمت از پادکست، خلاصه کتاب “خلیل ملکی، سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی” نوشته همایون کاتوزیان رو می‌شنوید که توسط عبدالله کوثری ترجمه و توسط نشر مرکز منتشر شده.

 

خلیل ملکی سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی

مشخصات کتاب

عنوان: خلیل ملکی سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی

نویسنده: همایون کاتوزیان

مترجم: عبدالله کوثری

ناشر: مرکز

تعداد صفحات: 310

متن پادکست

کلامی از خلیل ملکی ثبت شده که حدس میزنم حتی دنبال کنندگان غیرجدی تاریخ معاصر ایران هم اون رو شنیدن. خلیل ملکی بعد از اینکه نتونست دکتر مصدق رو در تصمیمش مبنی بر انحلال مجلس منصرف کنه گفت: «آقای دکتر مصدق، این راهی که شما می‌روید به جهنم است، اما ما تا جهنم به دنبال شما خواهیم آمد.»

از همین جمله کوتاه میشه به اصلی‌ترین خصائص خلیل ملکی پی برد، اول تحلیل درست  شرایط و عمل منطقی و دوم پایمردی و حمایت از تصمیم جمعی حتی زمانی که جلوداران این تصمیم عقب می‌نشستند و به اصطلاح کم می‌آوردند.

همین دو خصوصیت که به نظر بسیار مثبت می‌رسه و در میان اهل سیاست ایران چیز نایابی بود، باعث شد از دید دشمنانش، خلیل ملکی یا جاسوس انگلیس باشه یا نوکر دربار یا مارکسیست آمریکایی یا عنصر جاه طلب و ماجراجویی که بر ضد سلطنت مشروطه قیام کرده.

انسان‌هایی که همه نیروهای فعال جامعه بهش حمله می‌کنن همیشه برای من جالب بودن چون نشون میدن حرفایی برای گفتن دارن که مورد قبول اکثریت نیست و شهامت این رو دارن که بر خلاف نظر قاطبه مردم حرف بزنن و عمل کنن. کسی که هم جبهه ملی دوم و هم توده‌ای‌ها و هم دربار بهش حمله کردن باید آدم جالبی باشه، آدمی که متاسفانه بسیار کم ازش می‌دونیم.

من در این قسمت از پادکست همونطور که قبلا قولش رو داده بودم، درباره زندگی سیاسی خلیل ملکی صحبت می‌کنم چهره‌ای موثر و متفاوت در تاریخ معاصر ایران که افکار و نظریاتش کمتر شناخته شده است.

خلیل ملکی سال 1280 یعنی پنج سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطه در تبریز به دنیا اومد. پدرش از تاجران ثروتمند تبریز بود. ملکی در تبریز شاهد وقایع انقلاب مشروطه و بعد استبداد صغیر محمدعلی شاه بود و ده ساله بود که مورگان شوستر به دنبال تهدید روسیه از ایران اخراج شد.

ملکی پدرش رو بواسطه شیوع وبا از دست داد و مطابق رسم اون دوران عموش با بیوه برادرش ازدواج کرد. و خانواده به اراک مهاجرت کردند. ملکی تحصیلات خودش رو در این شهر تموم کرد  و به دنبال آرمان‌های سیاسی‌اش به تهران  رفت اما در ملاقات با سلیمان میرزا اسکندری احساس سرخوردگی کرد چون اسکندری رو فردی روراست ندید. ملکی بعد از این ملاقات تصمیم گرفت سیاست رو کنار بگذاره و ادامه تحصیل بده پس در آزمون اعزام دانشجو به خارج شرکت کرد و سال 1307  جز هفت نفر دانشجوی برتری شد که برای تحصیل در رشته شیمی به آلمان رفت، اما چند سال بعد به اتهام کمونیست بودن بورسیه‌اش قطع شد. چون وارد اتحادیه دانشجویان در آلمان شده بود که رهبری اون رو کمونیست‌هایی مثل تقی ارانی و مرتضی علوی به عهده داشتن. ملکی هم تمایل به چپ پیدا کرده بود چون در فضای اون سال‌های آلمان  دو قطبی‌ای بین نازی‌ها و کمونیست‌ها وجود داشت و دانشجوهای ایرانی تحت تاثیر این فضا یک طرف رو انتخاب می‌کردن.

اما علت اصلی قطع بورسیه تنها عضویت در این اتحادیه نبود. ملکی بخاطر مقاومتش پیرو یک تصمیم جمعی بورسیه‌اش رو از دست داد. ماجرا این بود که یکی از دانشجوهای اعزامی درخواست‌هایی از اداره سرپرستی دانشجویان داشت اما به درخواست‌هاش رسیدگی نکرده بودن، این دانشجو که جونش به لبش رسیده بود در سفارت ایران خودکشی می‌کنه. اداره سرپرستی قصد داشت روی علت خودکشی سرپوش بگذاره اما اعضای اتحادیه تصمیم می‌گیرن مقاومت کنند و نگذارند چنین اتفاقی بیفته. هفت دانشجوی بورسیه تهدید می‌شن که اگر به اعتراض ادامه بدن بورسیه‌اشون قطع میشه، همه عقب می‌شینن بغیر از ملکی و احمد حامی. اداره سرپرستی به تهران گزارش می‌فرسته که ملکی و حامی درگیر فعالیت‌های کمونیستی شدن، در نتیجه بورسیه هر دو اینها قطع میشه اما حامی با ارتباطاتی که داشت مشکل رو حل می‌کنه و به برلین برمی‌گرده. اما ملکی سعی می‌کنه با پیدا کردن کار خرج تحصیلش رو دربیاره اما اوضاع آلمان در اون سال‌ها یعنی سال 1933 که منجر به روی کار اومدن هیتلر شد، خیلی خوب نبود و عملا کاری وجود نداشت که خرج زندگی و تحصیلش رو فراهم کنه در نتیجه مجبور میشه به ایران برگرده. مشابه این اتفاق بارها در زندگی خلیل ملکی تکرار میشه بطوریکی خودش از اون به عنوان ترجیع بند زندگیش یاد می‌کنه. بعدها چه در زندان و در میان 53 نفر و چه در مبارزات سیاسی، ابتدا دیگران رو از واکنش تند و احساسی باز داشته اما وقتی تصمیم جمعی گرفته می شده  تا پایان بر مواضع اتخاذ شده ثابت قدم مونده. حتی بیشتر از کسانی که شروع کننده این اقدامات بودن. شاید یکی از دلایل مهجور موندن و ناشناس موندنش برای نسل ما، همین ایستادگی‌اش بوده چون با این کارش باعث رسوایی افرادی میشده که به ظاهر انقلابی ولی تندرو بودن. و این چیزی نبوده که باعث خوشحالی و رضایت سیاستمدارهای عوام‌فریب باشه.

ملکی بعد از بازگشت به ایران به دانش‌سرای عالی رفت و بعد از فارغ التحصیلی به عنوان دبیر شیمی به تدریس مشغول شد، دو سال بعد با خواهر یکی از دانشجوهای اعزامی آشنا شد و ازدواج کرد. همسرش صبیحه گنجه‌ای زنی لایق و شجاع بود و در سراسر عمر پر از زندان و مبارزه ملکی در کنارش موند. ملکی در نامه‌ای به مصدق از فداکاری‌های همسرش اینطور یاد می‌کنه: «در تمام دوران زندگی که من حتی چند ماه پشت سر هم استراحت فکری یا جسمی نداشته‌ام، او شجاعانه در کنار من بوده و چرخ زندگی را با زحمات شبانه‌روزی خود راه انداخته‌است. او که می‌داند من به طور اختیاری این را برگزیده‌ام، هرگز فشار اخلاقی به من وارد نکرده است که در زندگی راهی غیر مبارزه در شاهراه نهضت ملی و ایده‌آل‌های اجتماعی برگزینم، بلکه خود در این راه پر شور و شر که پیموده‌ام، با فداکاری و از خودگذشتگی همواره یار شاطری بوده است.»

آشنایی ملکی با تقی ارانی سابقه طولانی‌ای نداشت چون تقی ارانی سال 1309 به ایران برگشته و به تدریس شیمی در یکی از دبیرستان‌های تهران مشغول بود، ارانی همراه با بزرگ علوی و بعدها ایرج اسکندری حلقه کوچکی تشکیل داده بودن و درباره مارکسیسم و کمونیسم تحقیق می‌کردن. ایرج اسکندری برادرزاده سلیمان میرزا اسکندری سوسیالیست معروف بود که فرقه سوسیالیسم رو رهبری می‌کرد. در کنار این فرقه حزب کمونیست هم وجود داشت که سال 1307 توسط رضاخان سرکوب شده بود و رهبرانش مثل جعفر پیشه‌وری به زندان افتاده بودن. قانونی هم در سال 1310 تصویب شد که فعالیت هر تشکل و حزبی که مرام اشتراکی رو ترویج کنه غیرقانونی و مجازات هر فردی که این مرام رو تبلیغ کنه تا ده سال زندان تعیین شده بود.

هیچ کدوم از این سه نفر عضو حزب کمونیسم ایران نبودن ولی قصد داشتن درباره مارکسیسم اطلاعاتی کسب  و مخفیانه ترویجش کنن، برای همین ابتدا سراغ شاگردهاشون و دوستانی که از اروپا می‌شناختن رفتن که یکی از این افراد خلیل ملکی بود. از طرف دیگه فعالیت‌هایی هم توسط عبدالصمد کامبخش انجام میشد که در نهایت این دو گروه رو حول مجله روشنفکری دنیا متحد کرد و حلقه اولیه 53 نفر رو تشکیل داد. این حلقه که اعضاش به زحمت سی نفر میشدن بصورت اتفاقی در سال 1316 لو می‌رن و به زندان می‌افتن.

اما سئوال اینجاست که چرا کمونیسم؟ چرا نخبگان ایرانی از بین روش‌های موجود ایدئولوژی مارکسیسم رو انتخاب کردن و چرا  اکثر چهره‌های ادبی، سیاسی و اجتماعی معروفی که می‌شناسیم سابقه چپی داشتن؟ همایون کاتوزیان توضیح نسبتا قابل قبولی برای این موضوع ارائه می‌ده و میگه نخبگان ایرانی اکثرا اروپا رو دیده بودن و متوجه تفاوت فاحش بین ایران اوایل دوره رضاخان و اروپای مدرن شده بودن، از طرف دیگه، اروپا و آمریکای شمالی در اون زمان دچار رکود بزرگ بود، رکودی که از سال 1929 شروع شده بود و تا حدود یک‌دهه ادامه داشت، این رکود مشکلات اقتصادی زیادی رو برای اروپا و آمریکا بوجود آورده بود اونقدر که بعضا تا یک سوم نیروی کار بیکار بودن. اما شوروی کشوری رو به جلو بود، بعد از انقلاب سوسیالیستی شور و شوق عجیبی برای رشد کشور وجود داشت و شوروی که به نسبت کشورهای اروپای غربی، عقب مونده بود داشت تبدیل به قدرتی اقتصادی و نظامی می‌شد.

بدیهی بود که برای نسل جوان اونموقع، نسلی که خاطره استعمار کشورهای اروپایی از ذهنشون پاک نشده بود و حالا هم اون‌ها رو در گرداب مشکلات اقتصادی و سیاسی می‌دیدن، شوروی جذابیت بیشتری برای الگو قرار گرفتن داشت، اونها می‌خواستن با استفاده از الگوی شوروی که همون ایدئولوژی مارکسیسم بود کشورهای خودشون رو آباد کنن.

خلیل ملکی از این وضعیت با مفهوم تراژدی قرن ما یاد می‌کنه و میگه: «تراژدی قرن ما، یعنی بالاترین تراژدی تمام اعصار تاریخی، ناشی از انتظار زیبایی‌ها و ارزش‌هایی است که روشنفکران و آزادمردان جهان از انقلاب بزرگ بلشویکی قرن داشتند و به مناسبت زشتی‌های مشمئز کننده‌ای است که آن انقلاب موعود به بار آورده است.»

بعد از سقوط رضاشاه و با آزادی 53 نفر  حزب توده به وجود میاد، ملکی با خاطره‌ای که از 53 نفر در زندان داشت و خیانت‌های که از اونها دیده بود مخصوصا رفتار کسانی مثل کامبخش با تقی ارانی تا سه سال از عضویت در حزب توده خودداری کرد. کامبخش کسی بود که 53 نفر رو لو داده بود و تا قبل از دادگاه، بین دستگیرشدگان اینطور جا انداخته بود که تقی ارانی اونها رو لو داده. تقی ارانی در زندان فوت می‌کنه و کامبخش تبدیل به یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده و از بنیانگذاران این حزب میشه، کامبخش به نحوی مقامات شوروی رو قانع و خودش رو از اتهام لو دادن 53 نفر تبرئه می‌کنه و عملا سکان رهبری حزب رو به دست می‌گیره. حزب توده در بدو پیدایش بیشتر شبیه حزبی ملی بود و آشکارا مواضع کمونیستی‌اش رو اعلام نمی‌کرد. حزب خواهان استقرار حکومت ملی و دموکراسی واقعی بود. اما شکی نمیشه داشت که کادر رهبری حزب دست مارکسیست‌ها بود و صد البته شکی نیست که حزب توده از همون سال‌های پیدایشش در جهت منافع شوروی حرکت می‌کرد مثلا کاتوزیان ماجرایی از ایجاد روزنامه‌ای ضد فاشیستی به نام نامه‌ی مردم نقل می کنه. روزنامه‌ای که پولش رو انگلیسی‌ها می‌دادن و کاغذش رو روس‌ها تا علیه آلمان‌ها مطلب بنویسن. این برنامه تبلیغاتی زیر نظر پروفسور لمبتن از سفارت انگلیس اداره می‌شد که دستیاراش بزرگ علوی و احسان طبری بودن. یا مورد دیگه اینکه حزب توده به عنوان یکی از موثرترین احزاب حامی کارگرها، هیچ تشکیلاتی در آبادان که مهم‌ترین مرکز صنعتی کشور بود راه اندازی نکرد چون اجازه نداشت انگلیس رو که متحد شوروی در جنگ با آلمان‌ها بودن آزرده خاطر کنه.

این موضع‌گیری‌های حزب توده باعث بوجود اومدن حلقه‌ای شد که بعدها به اصلاح‌طلبان مشهور شدن، اینها اعتقاد داشتن رهبری حزب توده دست آدم‌های ناشایستی افتاده و لازمه که کادر رهبری رویه‌اش رو تغییر بده.

بعضی اعضای این حلقه مثل عبدالحسین نوشین با ملکی برای پیوستن به حزب ارتباط گرفتن چون متوجه شده بودن دلایل ملکی برای نپیوستن به حزب موجه بوده. اونها می‌خواستن تا با همکاری ملکی تلاش کنن حزب به مسیر درستی بیوفته. مثلا انور خامه‌ای در کتاب فرصت بزرگ می‌نویسه: «ملکی به علت سوابق درخشان مبارزه‌اش در زندان، شخصیت برجسته‌ای بود… منطق قوی، مطالعات گسترده، نفوذ کلام و مخصوصا جرات و جسارت بی‌مانند ملکی از او شخصیتی می‌ساخت که در این مبارزه برای ما بسیار مفید و ضروری بود.»

اصلاح طلب‌ها در نظر داشتن تا در کنگره اول حزب که در مرداد 23 برگزار میشد، از کادر رهبری حزب توده به شدت انتقاد کنن، به همین منظور ملکی رو برای انتقاد از کادر رهبری جلو انداختن. ملکی با انتقادات صریح و تندی که از کادر رهبری کرد، سران حزب رو به تکاپو انداخت تا جلوی انتخاب شدنش در کمیته مرکزی رو بگیرن که موفق هم شدن، چرا که اکثر نماینده‌های استان‌های دیگه ملکی رو نمی‌شناختن. بعدها وقتی خلیل ملکی از حزب انشعاب کرد، این رای نیاوردن ملکی برای عضویت در کمیته مرکزی دستاویزی شد تا حزب توده بهانه‌ای برای انشعاب به دست بده و اعلام کنه چون خلیل ملکی که فردی جاه‌طلب بود برای عضویت در کمیته مرکزی انتخاب نشد از حزب انشعاب کرد. در حالیکه انشعاب سه سال و نیم بعد اتفاق افتاد، زمانی‌که ملکی از هر زمان به رهبری حزب نزدیک‌تر بود و پیشنهاد دبیر اولی حزب رو رد کرده بود.

چند ماه بعد از کنگره حزب یعنی در آبان 23 ماجرای امتیاز نفت شمال پیش اومد، شوروی از ایران تقاضا کرده بود امتیاز بهره‌برداری از نفت شمال یعنی از آذربایجان تا خراسان رو به این کشور واگذار کنه. شوروی از نیروی نظامی خودش که از جنگ جهانی دوم به این طرف هنوز در ایران بودن استفاده می‌کرد تا دولت ایران رو تحت فشار بگذاره. حزب توده در مقابل حمایت علنی از این پیشنهاد مردد بود، اکثر اعضا و حتی رهبری حزب دل خوشی از این پیشنهاد شوروی نداشتن، اما در نهایت کادر رهبری حزب تصمیم به حمایت علنی از این امتیاز گرفت. اما افتضاح واقعی وقتی اتفاق افتاد که حزب توده تظاهراتی به نفع امتیاز نفت شمال ترتیب داد و این تظاهرات با حمایت کامیون‌های ارتش شوروی حمایت شد.

دکتر مصدق در مجلس در مخالفت با این امتیاز نطق کرد و خطاب به نماینده‌های حزب توده گفت: «من به تمامی مقرراتی که حمایت از رنجبر می‌کند معتقدم، من غیر از حمایت از این طبقه مرامی ندارم و نمی‌خواهم که کارگری به نفع سرمایه‌دار، بیچاره و زبون شود. ایراد من به شما این است که مرام را از سیاست تفکیک نمی‌کنید… هیچ مانعی نیست که از نظر مرامی چند نفر از افراد مملکت از طبقه رنجبر حمایت کنند ولی از نظر شئون ملی خود را حفظ نمایید.»

مشخصه که دکتر مصدق از مفهوم انترناسیونالیسم استالینی یا بین الملل سوم بی‌خبر بود. بین الملل سوم که به کمینترن هم معروفه اتحادی بین احزاب کمونیست بود که طی اون تمامی احزاب بایستی در جهت استقرار کمونیسم جهانی فعالیت می‌کردن و دیگه مفاهیمی مثل ملت یا کشور اهمیتی نداشت. این مفهوم که ظاهری بسیار فریبنده داشت و از شوروی چهره‌ای می‌ساخت که به عنوان کشوری سوسیالیستی حامی عدالت و آزادی در جهان بود، در حقیقت چیزی جز امپریالیسم شوروی نبود. گرچه این شناخت برای اون زمان بسیار زود بود و هنوز ذات حکومت شوروی عیان نشده بود. حزب توده هم از این قاعده مستثنی بود و با اینکه خودش رو نماینده اکثریت واقعی ایران می‌دونست اما نادانسته و فریب خورده در جهت امپریالیسم شوروی یا همون انترناسیونالیسم استالینی حرکت می‌کرد. در اون دوران اکثر احزاب چپ در سراسر دنیا یه همچین برداشتی داشتن. به اصطلاح مسائل رو جهانی می‌دیدن یعنی نبرد بین کاپیتالیسم و کمونیسم. با همین دیدگاه بود که کسی مثل چه‌گوارای آرژانتینی در کوبا جنگید و در بولیوی کشته شد.

این دیدگاه به نظر من غلط بود چون نمیشه و نباید برای همه انسان‌ها یک نسخه تجویز کرد و شیوه حکومت رو برای همه یکسان در نظر گرفت، هر کشوری مختصات خودش رو داره و شیوه متفاوتی از حکومت رو  می‌طلبه. این یکسان شدن حکومت به  حذف تکثر انسانی کمک می‌کنه و جهانی می‌سازه به رهبری و آقایی شوروی.

دکتر مصدق با پیش کشیدن سیاست موازنه منفی یعنی ندادن امتیاز جدید و الغای امتیازات گذشته طرحی رو در مجلس گذروند که مطابق اون دولت موظف می‌شد بدون اطلاع و تصویب مجلس هیچ امتیازی به هیچ کشوری نده.

در همین راستا غلامحسین رحیمیان پیشنهاد الغای نفت جنوب رو مطرح کرد و از مصدق خواست این پیشنهاد رو امضا کنه، اما مصدق از امضای اون خودداری کرد و بهانه دست  توده‌ای‌ها داد تا مورد شدیدترین حملات مطبوعاتی قرار بگیره. اونها سیاست موازنه منفی مصدق رو حفظ وضع موجود اعلام می‌کردن و استدلال می‌کردن اگر چنین نبود مصدق طرح رحیمیان رو امضا می‌کرد.

در این میان ملکی هم با مقاله سر و ته یک کرباس جواب مصدق رو داد و از امتیاز نفت شمال دفاع کرد. گرچه جناب کاتوزیان این موضع گیری ملکی رو در راستای جنبش عدم تعهد و هم جهت با سیاست موازنه منفی مصدق می‌دونه اما به نظر من همونطور که در مقاله اومده، خلیل ملکی هم دچار همون تحلیل غلطی شده بود که باقی کمونیست‌ها دچارش بودن یعنی گمان می‌کردن شوروی جهت مبارزه با استعمار انگلیس این درخواست رو داده نه با هدف کشورگشایی یا استعماری جدید. ملکی هم مصدق رو متهم می‌کنه که با امضا نکردن پیشنهاد رحیمیان به دنبال حفظ وضع موجوده. اما بعدها مشخص شد که دکتر مصدق نمی‌خواسته این طرح در مجلس چهاردهم مطرح بشه چون با توجه به نماینده‌های اون مجلس و گرایشاتشون ترس این بوده که طرح رد بشه و بهانه دست انگلیس‌ها بده  تا امتیازنامه دارسی رو قانونی جلوه بدن. ایران با توسل به اینکه امتیازنامه دارسی در شرایط دیکتاتوری رضاخان منعقد شده بود می‌تونست اهرمی جهت دفاع از حقانیتش به دست بیاره و لغو امتیازنامه رو مقبول جلوه بده اما اگر این طرح رد میشد، انگلیس می‌تونست ادعا کنه این امتیازنامه در مجلسی آزاد تایید شده و جای هیچ شکایتی باقی نمی‌موند. در حقیقت مصدق آینده رو می‌دید در حالیکه حزب توده به عنوان مهم‌ترین حزب سیاسی کشور این آینده‌نگری رو نداشت.

امتیاز نفت شمال باعث اختلافات زیادی درون حزب توده شد اما چیزی که واقعا به حیثیت حزب لطمه زد قائله آذربایجان بود. حکومت شوروی که نتونسته بود از ابزارهای به ظاهر دیپلماتیک و صلح جویانه جهت رسیدن به امتیاز نفت شمال بهره‌ای حاصل کنه، با حمایت از فرقه دموکرات آذربایجان که به دنبال خودمختاری بود سعی می‌کرد با فشار به دولت مرکزی این امتیاز رو به دست بیاره. حزب توده هم که حزبی متعلق به همه ایران بود و ادعای این رو داشت که نماینده اکثریت ایرانه، با جانبداری بی چون و چرا از همه آرا و اعمال فرقه دموکرات در حقیقت دست به خودکشی سیاسی زد. این نکته از اون جهت قابل توجهه که بعضی از اعضای حزب توده اعتبارنامه پیشه‌وری برای عضویت در کنگره اول حزب رو رد کرده بودن، پیشه‌وری هم به موقع خودش در قائله آذربایجان از حزب توده انتقام گرفت و مسبب منحل شدن این حزب در آذربایجان و پیوستن اعضاش به فرقه بود. بار دیگه تحلیل غلط، قدرت شوروی، اعمال نظرهای شخصی و سرسپردگی بعضی رهبران حزب  به شوروی و ضعف و تشتت آرا بین سران دیگه باعث شد حزب توده دوباره تبدیل به آلت دست شوروی بشه.

حتی دولت ائتلافی‌ای هم که با قوام تشکیل شد چیزی جز دنباله‌روی از سیاست‌های شوروی نبود و عملا حزب هیچ برنامه خاصی رو پی‌گیری نمی‌کردن، به همین دلیل قوام تونست به راحتی خودش رو از شر کابینه ائتلافی خلاص کنه. پس از شکست فرقه دموکرات آبرویی برای حزب توده باقی نمونده بود، ملکی در خاطرات سیاسی می‌نویسه: «فرار مفتضحانه پیشه‌وری نه تنها شکست سیاسی و نظامی بود، بلکه بسیار بسیار بدتر از آن به منزله شکست اخلاقی بزرگی بود. من نیز مانند دیگر رفقای حزبی و دوستان توده‌ای متواری بودم، نه از ترس بازداشت شدن و به زندان رفتن، بلکه از ترس روبرو شدن با مردم و به مناسبت شکست اخلاقی که سرافکندگی و شرمساری فراوان بارآورده بود. هر چند دوستان حزبی و حتی اعضای ساده حزب نیز می‌دانستند که شخص من نه تنها در این شکست اخلاقی سهیم نیستم، بلکه برعکس پیروی نمردن از اصولی که من آنها را جدا توصیه می‌کردم به این شکست منتهی شده؛ اما افراد خارج از حزب از این اوضاع مطلع نبودند.»

کمیته مرکزی دچار ورشکستگی سیاسی شده  و خودش رو باخته بود و توان مقاومت با انتقادات جناح اصلاح طلب به رهبری ملکی رو نداشت، جناحی که هم در ماجرای امتیاز نفت شمال و هم قائله آذربایجان سعی کرده بود رهبری حزب رو از اشتباه نجات بده اما نتونسته بود. ملکی در متن دفاعیاتش در دادگاه نظامی 1344 می‌نویسه: «پس از مدتی مرا به جلسه‌ای در قلهک دعوت کردند. وقتی من وارد جلسه شدم، دیدم تمام اعضای کمیته مرکزی در جلسه حاضر هستند و همه آنها به دیدن من از جای خود بلند شدند، در صورتی که مرسوم نبود در جلسات کسی بپا خیزد. اما من متوجه بودم که این احترام فوق العاده آنها نسبت به من علامت ورشکستگی کامل روش آنها و پیروزی روشی است که من پیشنهاد می‌کردم و آنها عمل نکرده بودند. تمام اعضای کمیته مرکزی به اشتباه بودن روش‌های خود و دنباله‌روی کورکورانه از حوادثی که ایجاد میشد معترف بودند. من این مطالب را توضیح می‌دهم تا معلوم شود که درست به عکس ادعای تاریخچه نویس سازمان امنیت، که مورد استناد کیفرخواست است، زمانی من دست به انشعاب زدم که موقعیت من در رهبری حزب از همه وقت و از همه کس محکم‌تر و بالاتر بود.»

به این ترتیب جناح اصلاح طلب موقعیت مناسبی در مقابل کمیته مرکزی حزب پیدا کرد. در نتیجه بعضی اعضای اصلاح طلب تونستن به قدرت‌های درون حزب و مقامات شوروی نزدیک بشن و مزه قدرت رو بچشن، این اعضای سابق اصلاح‌طلب مثل احسان طبری و نورالدین کیانوری به تلفیقیون مشهور شدن و راه و روشی نزدیک به کمیته مرکزی سابق پیدا کردن. این اتفاق باعث شد که جناح اصلاح‌طلب و سازمان جوانان حزب توده از امکان هر اصلاحی درون حزب ناامید بشن چون می‌دیدن همفکرهای خودشون به خودشون خیانت کردن در نتیجه به فکر انشعاب افتادن، ایده انشعاب بیشتر از طرف اعضایی مثل جلال آل احمد، حسین ملک و مهندس ابوالفضل ناصحی مطرح شد و با اصرار تونستن ملکی رو به اینکار راضی کنن. بالاخره اولین اعلامیه انشعاب در تاریخ 13 دی 1326 منتشر شد اما اعلامیه قطعی انشعاب در 26 دی منتشر شد و جمعیت سوسیالیست توده ایران بوجود آمد. اما همچنان تحلیل غلط درباره شوروی وجود داشت و انشعابیون گمان می‌کردن که مورد تایید شوروی قرار خواهند گرفت. اونها فکر می‌کردن دخالت شوروی در امور حزب به دو دلیل اتفاق میوفته اول ضعف و زبونی سران حزب و دیگری عدم اطلاع و شناخت ایران توسط مامورین شوروی. اونها خیلی مطمئن بودن وقتی شوروی متوجه حقانیت این انشعاب بشه از اونها حمایت خواهد کرد. اما رادیو مسکو انشعاب رو محکوم کرد و انشعابیون بلافاصله طی اعلامیه‌ای انصراف خودشون رو از تشکیل جمعیت سوسیالیست توده ایران اعلام کردن.

در جلسه تصمیم نهایی درباره انصراف فقط ابراهیم گلستان و احمد آرام صراحتا با انصراف مخالفت کردن و ملکی موضع صریحی نگرفت و تسلیم اکثریت بود. کار درست به زعم کاتوزیان تشکیل جمعیت بود اما حقیقت اینه که خیلی از انشعابیون هنوز عشق و علاقه زیادی نسبت به شوروی داشتن و چون شوروی مخالفت کرده بود نمی‌خواستن دست به این کار بزنن. حتی سال‌ها بعد که ملکی شروع به انتقاد از شوروی استالینی کرد از ملکی انتقاد کردن.

درسته که انشعاب بعدها منجر به ایجاد سوسیالیسم ایرانی شد اما اثرات منفی‌ای داشت و بعدها ملکی در خاطراتش درستی این روش رو مورد تردید قرار داد. انشعاب باعث شد دست رهبری حزب بازتر باشه چرا که در شرایطی که بوجود اومد اصلاح طلب‌ها دیگه جرات ابراز وجود نداشتن و هرگونه اعتراض و انتقادی به رهبران حزب به شدت سرکوب میشد.

با محکوم شدن انشعاب توسط شوروی، ملکی آماج حمله، تهمت، افترا و ترور شخصیت توسط حزب توده قرار گرفت، ملکی که تا قبل از اون یکی از فعال‌ترین کادرهای حزبی بود خائن نامیده شد.

ملکی بعد از انشعاب از سیاست کناره گرفت، در این مدت فرصت کافی داشت تا به اتفاقاتی که برای خودش و حزب توده افتاده بود فکر کنه و با اینکه اطلاع دقیقی از تاریخ شوروی و مسائل درون حزبی، حزب کمونیست شوروی نداشت، تونست پدیده استالینیسم رو کشف کنه.

سال 1329 که جنبش ملی صنعت نفت به راه افتاده و تبدیل به مهم‌ترین امر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران شده بود. مظفر بقایی در زمان نخست وزیری رزم آرا، به تشویق و توصیه دوستان ملکی خصوصا جلال آل احمد، از ملکی خواست تا در روزنامه شاهد مقالاتی بنویسه. ملکی شالوده این چند سال گوشه‌نشینی رو در سلسله مقالاتی در روزنامه شاهد منتشر کرد. این مقالات بعدها تحت عنوان برخورد عقاید و آرا به صورت کتاب منتشر شد. ملکی در این مقالات از حزب توده و شوروی انتقاد کرد و تحلیل‌هایی ارائه داد که در ایران بی‌سابقه بود.

مثلا درباره حزب توده میگه: «بزرگ‌ترین دلیل اشتباهات و شکست‌های حزب توده در این بود که به جای اتکا به توده‌ی ملت ایران، خود را به قدرت شوروی متکی کرد. سران این حزب عامل و مامور سرسپرده‌ی شوروی در ایران نبودند، اما هیچ یک از آنان جرئت و جسارت و شخصیت کافی نداشت که در برابر دستورهای شوروی و ماموران آن در داخل حزب پایداری کند. مثلا چون شوروی در زمان جنگ با انگلیس در اتفاق و اتحاد بود، نمی‌خواست که در مناطق نفتی جنوب ایران فعالیت‌هایی شود که سبب سوء‌ظن انگلیس گردد. به همین جهت حزب توده از ایجاد تشکیلات و اتحادیه‌های کارگری در تنها منطقه بزرگ صنعتی کشور سرباز زد.» یا در مورد قائله آذربایجان میگه: «بالاترین نمونه‌ی این اشتباهات و شکست‌ها در واقعه‌ی آذربایجان تجلی کرد. بیشتر سران حزب توده با پیشه‌وری مخالف بودند. چنان که اعتبارنامه‌ی او را برای شرکت در کنگره‌ی اول حزب رد کردند. اما فشار سفارت شوروی و ماموران آن در داخل حزب باز هم سبب شد که سران حزب توده  به این کار تن دهند و تا آنجا پیش روند که حتی شعبه‌ی حزب توده را در آذربایجان به سود فرقه‌ی دموکرات تعطیل کنند.»

باید توجه کرد که ممکنه برای ما در این زمان این تحلیل‌ها چیز عجیبی نباشن اما در اون سال‌ها یعنی در اوج محبوبیت حزب عجیب بود، حزب توده در این سال‌ها با اینکه غیرقانونی بود، این قدرت رو داشت که هزاران نفر از هوادارنش رو به خیابون بکشونه. علت محبوبیت دوباره حزب توده بعد از اشتباهات فاحشی که مرتکب شد رو میشه در عدم وجود حافظه تاریخی دونست و البته اینکه هیچ حزب منسجمی مثل حزب توده در اون سال‌های ایران وجود نداشت.

ملکی به خوبی آینده حزب رو درباره ملی شدن صنعت نفت پیش‌بینی می‌کنه و در جای دیگه می‌نویسه: «اکنون نیز که شعار ملی شدن نفت مطرح شده است، حزب توده این شعار را یک شعار امپریالیستی اعلام می‌کند و رهبران جبهه ملی را جاسوس انگلیس و آمریکا می‌خواند. زیرا که برای آنان باور کردنی نیست که یک نیروی ملی و متکی به ملت ایران بتواند بدون وابستگی به یک قدرت خارجی چنین جرئت و جسارت و امکانی را بیابد. به همین دلیل نیز حزب توده باز هم در تعیین راه و روش سیاسی خود اشتباه خواهد کرد و باز هم شکست خواهد خورد.»

اینجا جای مناسبیه تا به نقش و تاثیر حزب توده در ماجرای ملی شدن نفت اشاره کنم، به زعم کاتوزیان افسانه‌ای وجود داره که حزب توده بعد از قیام سی تیر موضع‌اش رو درباره مصدق و جبهه ملی تغییر داده و حامی مصدق شدن. افسانه‌ای که شاه، انگلیس، آمریکا و حزب توده ساختن. کاتوزیان اشاره می‌کنه که حزب در جریان سی تیر بیانیه‌ای به حمایت از قیام سی تیر منتشر نکرد و از اعضای خود نخواست که به جنبش بپیوندند. این ادعا کاملا در خلاف چیزیه که آبراهامیان در کتاب کودتا میگه، آبراهامیان از قول سفارت انگلیس، نیویورک تایمز، مصطفی فاتح، ارسنجانی و کیانوری ادعا میکنه حزب توده هم در وقایع سی تیر به حمایت از مصدق پرداخته و هم بعد از سی تیر مصدق از نوکر آمریکا تبدیل به میهن‌پرستی ضد امپریالیست شده.

به چند دلیل این ادعاها رو باید با احتیاط بررسی کرد، دلیل اول اینکه انگلیس و آمریکا به دنبال نشون دادن نقش غیرواقعی حزب توده بودن، یعنی تمایل داشتن اوضاع رو طوری نشون بدن که مصدق تحت حمایت کمونیست‌هاست و امکان به قدرت رسیدن کمونیست‌ها وجود داره. دلیل دوم اینه که هر سه اینها که ازشون نقل قول شده به وضوح تمایلات سوسیالیستی داشتن، کیانوری که دبیر اول حزب توده بود، فاتح دبیرکل حزب همراهان  که مرام سوسیالیستی داشت و ارسنجانی هم با پیشه‌وری ارتباطاتی داشت و به سوسیالیسم مایل بود. دلیل سوم اینه که شوروی تمایلی به ملی شدن صنعت نفت نداشت چون باعث می‌شد دستش برای امتیاز گرفتن از ایران بسته بشه، همونطور که بعدتر پیش اومد و شیلات شمال توسط دولت مصدق ملی شد. حزب توده هم تا اینجا نشون داده بود که قدرت و شهامت این رو نداره که بر خلاف تمایلات شوروی حرکت کنه. اما دلیل آخر علاقه جناب آبراهامیان به حزب توده است، کتاب ایران بین دو انقلاب آبراهامیان به گفته خودش: «به منظور بررسی پایگاه اجتماعی حزب توده، مهم‌ترین سازمان کمونیستی در ایران، آغاز شد.» علاقه به هر چیزی ما رو از بی‌طرفی خارج می‌کنه، همونطور که عکسش هم صادقه.

کاتوزیان در جایگاه عکس این علاقه به حزب توده قرار می‌گیره چرا که به مرحوم ملکی علاقه فراوانی داره، همین علاقه باعث میشه کاتوزیان از منابعی استفاده کنه که ضد توده‌ان، اکثر نقل قول‌ها درباره حزب توده از زبان افرادی نقل میشه که بعدها تبدیل به مخالفان و منتقدان جدی حزب شدن مثل بزرگ علوی، انور خامه‌ای، جلال آل احمد و احسان طبریِ کتاب کژراهه، استفاده از این منابع کتاب رو از تعادل خارج کرده و یک طرفه حزب توده رو محکوم کرده. کنار هم قرار دادن این دو دیدگاه یعنی دیدگاه کاتوزیان در این کتاب و دیدگاه آبراهامیان در کتاب کودتا، شاید بتونه کمی اتفاقاتی که افتاده رو شفاف‌تر کنه، کاتوزیان اشاره‌های بسیار درستی به مطبوعات حزب توده در حین قیام سی تیر و بعد از اون می‌کنه مثلا از قول نشریه به سوی آینده که به زعم کاتوزیان مهم‌ترین نشریه علنی حزب توده بود در تاریخ 27 تیر 31 نقل می‌کنه: «حاصل کشمکش دو جناح هیئت سیاسی حاکم هر چه باشد، بعد از چهارده ماه نخست وزیری مصدق دیگر اثبات شده که هیچ یک از این دو دوست مردم نیستند. همه‌ی آنها دشمنان خلق و مدافعان ماشین استثماری هیئت حاکمه‌اند.» یا بعد از وقایع سی تیر باز همین نشریه می‌نویسه: «آیا منطقی است که سرنوشت 15 میلیون مردم این مملکت را به دست مرد علیل و مستبدی بسپاریم که خود را عقل کل و مالک جمیع فضائل و محامد می‌داند و برای توده‌های ملت کوچکترین ارزشی قائل نیست؟» یا بعد از قطع کردن دست شوروی از منابع ایران به دولت حمله می‌کنه و می‌نویسه: «واقعیت امر این است که دولت ایران نماینده فئودال‌ها، زمینداران بزرگ و سرمایه‌داران عمده‌ای است که وابسته امپریالیسم‌اند. این دولت ثابت کننده‌ی منافع مردم ایران نیست. به همین جهت نمی‌تواند با سیاست دولت شوروی همراه شود، سیاستی که تامین صلح، آزادی و خوشبختی توده‌های تمامی مردم جهان را بر عهده دارد.»

به زعم کاتوزیان بعد از سی تیر، حزب توده از شدت توهین‌ها، فحاشی‌ها و افتراهایی که به مصدق و یارانش می‌زد کم کرد اما نگرشش به مصدق و جنبش ملی رو تغییر نداد.

گفتم که ملکی علاوه بر انتقاد از حزب توده، مسائل و انتقاداتی رو در مورد شوروی هم مطرح کرد. ملکی در جایی از این مقالات درباره شوروی میگه: «شوروی از همه‌ی احزاب و کشورهای کمونیست می‌خواهد که منافع ملت خود را فدای منافع شوروی کنند و نام این رابطه را انترناسیونالیسم یا اعتقاد به بین الملل گذاشته‌اند. در حالی که افکار و اندیشه‌های بین المللی فقط وقتی واقعی و مترقی است که بر اساس برابری ملت‌ها استوار باشد.»

ملکی زمانی این حرف‌ها رو می‌نوشت که تازه اختلاف بین استالین و تیتو شروع شده بود، تیتو رهبر جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگوسلاوی بود که نمی‌خواست طبق آنچه در انترناسیونالیسم دوم وجود داشت، زیرمجموعه و سرسپرده شوروی باشه، تیتو به همراه جمال عبدالناصر و جواهر لعل نهرو ایده تشکیل سازمان جنبش عدم تعهدها رو مطرح کردن که در اون کشورهایی عضو می‌شدن که نمی‌خواستن سرسپرده شوروی یا آمریکا باشن. اعضای حزب توده به ملکی لقب تیتوی ایران رو داده بودن و این لقب در اون دوران برای تحقیر و تمسخر به کار می‌رفت، انترناسیونالیسم چیزی نبود که بشه نقدش کرد و همونطور که گفتم کسانی مثل چه‌گوارا که نمادی از انقلابی‌گری و عدالت‌خواهی معرفی شده بودن به این انترناسیونالیسم باور داشتن و بر اساس اون مبارزه می‌کردن. علاوه بر اینها ملکی به بحث آزادی‌های فردی در شوروی هم اشاره میکرد و میگفت: «در داخل شوروی نیز اثری از دموکراسی و آزادی‌های فردی نیست. حتی در داخل حزب کمونیست این کشور نیز مانند سایر احزاب کمونیست اثری از دموکراسی دیده نمی‌شود. اینان نام سیستم حاکم بر شوروی و سایر کشورهای اروپای شرقی را دیکتاتوری پرولتاریا گذاشته‌اند، حال آنکه واقعیت این سیستم دیکتاتوری بر پرولتاریاست.» ملکی به خوبی نابود شدن سوسیالیسم در دولت شوروی رو هم شناسایی کرده بود و در مجموعه مقالات سوسیالیسم و کاپیتالیسم دولتی میگه: «این فرضیه که اتحاد شوروی کشوری سوسیالیستی است نمی‌تواند واقعیت‌های ضد سوسیالیستی این دولت شوروی را توجیه یا تبرئه کند.»

یا در جایی دیگه از همین مقالات می‌گه: «اولا دستگاه شوروی دارای محتویات سرمایه‌داری و ثانیا وسایل تولید دولتی است. بنابراین با فرضیه کاپیتالیسم دولتی و یا سرمایه‌داری دولتی به خوبی می‌توان تمام پدیده‌های موجود در شوروی را توضیح داد.» و در جایی دیگه درباره شوروی و حزب توده میگه: «برای اولین بار در تاریخ بشر یک قدرت متجاوز از اسلحه‌ای استفاده می‌کند که در نوع خود بی‌نظیر است. ده‌ها و صدها هزار و حتی میلیون‌ها مردم بی‌خبر در حالی که خیال می‌کنند برای بزرگ‌ترین و مقدس‌ترین ایده‌آل‌های بشری می‌جنگند واقعا در دام دولتی گرفتارند که برای آزادی و استقلال آنان کوچک‌ترین ارزشی قائل نیست.»

ملکی با این سلسله مقالات عملا خودش رو آماده می‌کرد تا تئوری نیروی سوم و سوسیالیسم ایرانی رو پی ریزی کنه. اما قبل از نیروی سوم، ملکی به همراه مظفر بقائی که یکی از مهم‌ترین چهره‌های نهضت ملی کردن صنعت نفت بود، حزب زحمتکشان ملت ایران رو تاسیس کردن. این حزب قرار بود حزبی سیاسی و مدرن در حمایت از نهضت ملی باشه. سرانجام این حزب اما، جدایی ملکی از بقایی بود. بقایی که با مصدق به مشکل خورده بود و در زمره مخالفینش دراومده بود از ملکی خواست در نشریه علنی حزب به مصدق اولتیماتوم بده و بهش حمله کنه.

ملکی قبول نمی‌کنه و در عوض اعلام میکنه که حزب زحمتکشان پشتیبان جدی دکتر مصدق باقی خواهد ماند. بقایی از حزب استعفا میده اما چند روز بعد از استعفا، چماقدارهای بقایی به دفتر حزب حمله می‌کنن و با بیرون کردن اعضای حزب، بقایی رو دوباره به حزب برمی‌گردونن. تشکیل حزب زحمتکشان تلفیقی بود از ملکی متفکر و روشنفکر که توانایی رهبری و تحت تاثیر قرار دادن توده‌ها رو نداشت اما می‌تونست مایه‌های فکری و انضباط حزبی رو تامین کنه، در عوض بقایی سخنرانی زبده بود و توانایی رهبری سیاسی داشت اما توانایی ساخت یک حزب منظم با برنامه و با محتوای سیاسی رو نداشت. اگر بقایی روشش رو عوض نمی‌کرد، اتحاد این دو نوع استعداد می‌تونست تاثیرات خوبی به بار بیاره.

ملکی بعد از این واقعه و به درخواست جوانان حزب زحمتکشان، حزب نیروی سوم رو بوجود میاره. نیروی سوم در بحبوحه جنگ سرد بوجود اومد، زمانی که جهان دو پاره شده بود، عده‌ای هوادار غرب و عده‌ای هوادار شوروی، این دو پاره شدن در ایران دهه 30 هم وجود داشت. نیروی سوم، مفهومی که در غرب مطرح شده و جوابی بود در تقابل با این دو سنگر ایدئولوژیک توسط ملکی برای ایران اون روز تئوریزه شد. نظریه نیروی سوم در کلی‌ترین تعریفش جهان رو به سه بخش تقسیم می‌کرد، بلوک غرب، بلوک شرق و جهان سوم. ملکی میگه مردم در کشورهای جهان سوم نه از دنیای آزاد آمریکایی استفاده‌ای می‌برن و نه از روش‌های سوسیالیستی شوروی. این کشورهای جهان سومی سعی دارن بدون توجه به دو بلوک شرق و غرب و با اتحاد با هم نیروی سومی بوجود بیارن تا شخصیت و هویت ملی و اجتماعی خودشون رو حفظ کنن. مشابه کاری که جنبش عدم تعهد مشغول به انجامش بود. بغیر از جهان سوم، این نیروی سوم در بلوک غرب و شرق هم وجود داشت، چون علی‌رغم وحدت صوری‌ای که داشتند خواست هویت‌یابی برای کشورهای بلوک غرب و شرق وجود داشت. این هویت‌یابی در مورد بلوک شرق به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منجر شد و در مورد غرب به مسائلی مثل بازار مشترک اروپا. ملکی از این نیرو به عنوان نیروی سوم عام یاد میکنه. در دل این نیروی سوم عام، نیروی سوم خاصی هم وجود داره، ملکی میگه: «نیروی سوم به معنی اخص آن در اروپا عبارت از یک راه حل سوسیالیستی، مطابق موازین دموکراسی مترقی اروپاست که برای اجتناب از مضرات و مشکلات سرمایه‌داری جانشین آن می‌شود.» این راه حل سوسیالیستی در مقابل کاپیتالیسم آمریکایی و کاپیتالیسم دولتی شوروی قرار می‌گرفت. نیروی سوم عام در کشورهای استعماری و نیمه استعماری به صورت نهضت‌های ملی و ضد استعماری جلوه میکنه و به معنای خاص به دنبال راه حلی برای تغییر رژیم استثماری و پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و تامین حقوق و حیثیت انسانی برای توده‌های محرومه.

در ایران اون زمان نیروی سوم عام جنبش ملی بود یعنی آزاد شدن از قید استعمار و نیروی سوم خاص جناح چپ این نهضت، ملکی میگه: «آنهایی که از هیئت حاکمه‌ی منحط به کلی مایوسند و از رهبران حزب توده انتظاری ندارند، نیروی سوم‌اند. آنهایی که ملی شدن نفت در سراسر ایران، یعنی ملی شدن تمام منابع و صنایعی را که انگلیس‌ها یا روس‌ها طمع به آن دارند، در آن واحد خواهان هستند، نیروی سوم‌اند. آنهایی که حفظ استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را بدون چسبیدن همیشگی به یک بلوک شرقی یا غربی امکان‌پذیر می‌دانند، آنهایی که بر نیروی ملت خود، به استعداد و لیاقت رهبران ملت خود ایمان دارند و بدون پیروی بی چون و چرا از این یا آن دولت مقتدر خارجی حل مشکلات ایران و به دست گرفتن سرنوشت ملت ایران را به دست ایرانیان امکان‌پذیر می‌دانند، نیروی سوم‌اند.»

در حقیقت ملکی نه به ضرورت تاریخی اونچنان که مارکسیست‌ها به اون معتقد بودن، باور داشت و نه به تئوری توطئه. برای اطلاعات بیشتر و کاملتر درباره تئوری توطئه به اپیزود پانزدهم همین پادکست مراجعه کنید که در اون اختصاصا درباره تئوری توطئه صحبت کردم و کمی هم درباره آرا و نظریات خلیل ملکی در رد تئوری توطئه گفتم.

تا قبل از ایجاد نیروی سوم و ماجرای 9 اسفند که در اون اوباش به رهبری شعبان جعفری به خانه مصدق حمله کردن، ارتباطی بین مصدق و ملکی وجود نداشت. 9 اسفند 31 وقتی اوباش به خانه مصدق حمله کردن، اعضای نیروی سوم به رهبری جلال آل احمد با اوباش درگیر شدن و از خانه مصدق دفاع کردن. بعد از این واقعه بود که ملکی و نیروی سوم به دعوت مصدق با هم آشنا شدن و این آشنایی و رفاقت تا پایان عمر هر دو ادامه داشت.

بعد از کودتای 28 مرداد ملکی خودش رو تسلیم حکومت میکنه و بلافاصله، بدون محاکمه به زندان فلک الافلاک منتقل میشه. ملکی از معدود سیاستمدارانی بود که در مدت اختفا از دست حکومت، تحلیلی از شکست نهضت ملی ارائه داد و به فکر شروع دوباره مبارزه بود. در فلک الافلاک  همبند رهبران درجه دوم حزب توده میشه و این شکنجه روحی بزرگی براش بود، حتی نقشه ترورش رو هم کشیده بودن که عملی نشد. ملکی در دید اعضای حزب توده جاسوس و خائن بود. از طرف دیگه بعد از بیست سال معلمی، از وزارت فرهنگ اخراجش کردن ولی بعد از چند سال تونست با شکایت از وزارت فرهنگ حق و حقوقش رو به دست بیاره.

در مدتی که ملکی در زندان بود، دو تن از اعضای رده بالای حزب نیروی سوم یعنی دکتر محمدعلی خنجی و دکتر مسعود حجازی شروع به طرح انتقاد از ملکی کردند. این انتقادات حول دو موضوع بود اول اینکه ملکی یک بار با شاه ملاقات کرده بود و دوم اینکه از نایب التولیه حضرت معصومه به نفع صندوق حزب کمک مالی دریافت کرده بود. هر دو این اتفاقات در کمیته مرکزی حزب مطرح شده بود و هم خنجی و هم حجازی به اون رای مثبت داده بودن. انتقادات بی اساس بود اما منجر به فروپاشی حزب نیروی سوم از درون شد.

ملکی معتقد بود این دو نفر مغرض و عامل حکومت بودن و ماموریت داشتن نیروی سوم رو از درون متلاشی کنن، قضیه وقتی عجیب تر میشه که این دو نفر در جبهه ملی دوم هم حضور داشتن و ندانم کاری‌هاشون به شکست این جبهه کمک کرد. اما بررسی‌های کاتوزیان نشون میده که اینها عامل حکومت نبودن.

فاصله ده ساله از کودتای 32 تا سال 42 که طی اون دیکتاتوری شاه تثبیت شد رو میشه به سه دوره تقسیم کرد، دوره اول از 32 تا 34 دوره تحکیم قدرت و حذف رقبایی مثل جبهه ملی و حزب توده از سیاست بود، از 34 تا 39 دوره تمرکز قدرت و شکوفایی اقتصادی بود که در انتها به رکود اقتصادی ختم شد. و دوره سوم از 39 تا 42 همزمان با رکود اقتصادی و مبارزه بر سر قدرت بود. ملکی حدود دو سال زندانی بود، بعد از دیدن خیانت‌های همرزمانش در نیروی سوم، برای بار چندم تصمیم گرفت که فعالیت سیاسی رو به کلی کنار بگذاره. اما به محض آزادی از زندان با قرارداد کنسرسیوم مواجه شد. قراردادی که خیلی بدتر از پیشنهادهایی بود که به مصدق داده بودن.

ملکی با کمک گرفتن از کاظم حسیبی در خصوص بعضی مباحث فنی، متن بلند و کوبنده‌ای علیه کنسرسیوم تهیه کرد. و با محمد درخشش که اون موقع نماینده مجلس و از دوستان قدیمیش بود تماس گرفت، محمد درخشش مخالف کنسرسیوم بود و شجاعت به خرج داد و این متن انتقادی رو تحت عنوان نطق خودش در مجلس قرائت کرد.

محمد درخشش سال‌ها بعد از عاملان اصلی اعتصاب معلمان بود که به سقوط دولت شریف امامی و روی کار آمدن دولت علی امینی منجر شد.

ملکی در اون سال‌ها تاکید فراوانی به لزوم داشتن برنامه و تبدیل به آلترناتیوی برای دولت موجود شدن داشت. سراغ سران جبهه ملی رفت تا خودشون رو برای اون روز آماده کنند، چون معتقد بود به زودی موقعیتی پیش خواهد اومد که حکومت مجبور میشه به این آلترناتیوها توجه کنه. این موقعیت در سال‌های 39 تا 42 پیش اومد اما جبهه ملی هیچ آمادگی‌ای برای این موقعیت نداشت چون اخطارهای ملکی رو جدی نگرفته بود، کل مطالبات جبهه ملی رو میشد در یک اصل یعنی برگزاری انتخابات آزاد خلاصه کرد. وقتی نبرد بر سر قدرت شروع شد،  جبهه ملی دوم رو تشکیل دادن اما منهای ملکی.

ملکی در واکنش به این اقدام در سال 39 جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران رو تاسیس کرد به این امید که با راه‌کارهایی که این جامعه میده جبهه ملی دوم رو از لحاظ فکری و برنامه‌ای تغذیه کنه. این جامعه تلاش می‌کرد از راه‌های مسالمت آمیز و قانونی با فساد حکومت مبارزه کنه. اولویت جامعه اجرای اصلاحات ارضی، حقوق زنان و مبارزه با فساد بود، برای توسعه صنعتی لازم بود کمک و سرمایه خارجی وارد کشور بشه اما استقلال به خطر نیوفته. سایر اهداف مثل اقتصاد با برنامه و اصلاحات مالیاتی، حکومت قانونی و دموکراتیک و دولت رفاه از خواسته‌های جامعه بود. جامعه برنامه دقیق و حساب شده‌ای برای اداره کشور داشت، اما جبهه ملی دوم نه تنها به این راهکارها توجهی نکرد بلکه درخواست پیوستن جامعه سوسیالیست‌ها به جبهه ملی رو هم بی‌جواب گذاشت. اونها حتی شهامت جواب دادن به این درخواست رو هم نداشتن، و خواب حکومت‌داری می‌دیدن.

به محض انتشار بیانیه جامعه سوسیالیست‌ها، شاه توسط اسدالله علم از ملکی خواست که به دیدارش بره. در اون دیدار هم مثل دیدار قبل ملکی با زبانی صریح با شاه صحبت کرد. شاه توسط ملکی به جبهه ملی پیغام داده بود اگر به قانون اساسی احترام بگذارن و از حزب توده برائت بجویند حاضره که دولت رو به جبهه ملی بسپاره.

ملکی در نامه به دکتر مصدق در سال 41 می‌نویسه: «من این مطلب را به آقایان اطلاع داده‌ام ولی در آن روزها بازار منفی‌بافی مطلق رواج داشت و رهبران آن نهضت، مانند موارد گذشته، حتی عوام‌فریب هم نبودند، بلکه فریفته‌ی تمام و کمال عوام بودند. متاسفانه سران جبهه ملی در عمل نشان دادند که مردانی نیستند که در جریان‌های سیاسی آگاهانه دخالت کنند و با تدبیر و موقع‌شناسی از فرصت‌ها استفاده کنند. آنها نشان دادند که هدفشان محبوب القلوب بودن صرف است نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیت تاریخی بیاورد. در آن زمان که هیئت حاکمه سخت متزلل بود و همه گونه امتیاز را به نفع نهضت ملی می‌شد گرفت. اعلام کردن دو کلمه درباره قانون اساسی و حزب توده می‌توانست وضع نهضت را از جنبه داخلی و خارجی مشخص و روشن سازد. ولی رهبران این دو موضوع را مسکوت گذاردند تا آن که سرانجام خود تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و به مناسبت تهمت‌هایی که از طرف سازمان امنیت به آنها زده می‌شد مجبور شدند بارها بر علیه حزب توده و رادیوهای وابسته به شوروی اعلامیه بدهند. به هر صورت اگر به درستی عمل شده بود ممکن بود جبهه ملی به جای دکتر امینی روی کار بیاید ولی چنین نشد.»

ملکی به خوبی آینده جبهه ملی رو با توجه به روشی که در پیش گرفته بود، پیش بینی می‌کنه، جبهه‌ای که حتی نتونست در انتخابات آزاد حکومت بر سرلیستی از کاندیدهاش به توافق برسه و به ناچار انتخابات رو تحریم کرد «به عنوان یک نیروی سیاسی از میان خواهد رفت و به جای آنکه ستاد مبارزان نهضت ملی ایران باشد، به معبد متروکی بدل خواهد شد که وفادارترین مومنان آن تنها در مجلس ختم یکدیگر حاضر شوند و سری به علامت آشنایی و تاسف برای هم تکان دهند.»

در سال 40 ملکی از طرف دبیرکل انترناسیونال دوم همراه با هیئتی ایرانی دعوت شد که در کنفرانس سوسیالیسم و دموکراسی شرکت کنه. ملکی از فرصت استفاده کرد و هر جا تونست از حق و حقوق ایران دفاع کرد، مثلا در یکی از کنفرانس‌ها وقتی نماینده آمریکا اشاره کرد که حق ملی کردن منابع جز حقوق حاکمیت کشورهاست ولی باید به پیمان‌های بین المللی هم احترام گذاشت، ملکی درخواست کرد که کوتاه به این ادعا جواب بده و گفت: «تلفظ انگلیسی من بد است زیرا انگلیسی را در زندان پیش خود یاد گرفته‌ام، همان زندان‌هایی که هیئت حاکمه آن‌ها را پر می‌کنند تا بتوانند پیمان‌های بین المللی محترم برای عده‌ای و غیرمحترم برای ملل خود را منعقد سازند.»

ملکی بعد از اروپا به دعوت موشه شارِت، سوسیالیست اسرائیلی به اسرائیل سفر کرد، او هم مثل اکثر سوسیالیست‌های اروپایی دهه 50 میلادی، اسرائیل رو الگوی یک کشور سوسیالیست و بدیلی در برابر شوروی می‌دونست. جلال آل احمد و سیمین دانشور هم کمی بعد به دعوت دولت اسرائیل به اون کشور سفر کردن. به نظر میرسه اون سال‌ها دید مثبتی به اسرائیل در بین برخی از روشنفکران ایرانی وجود داشته چون علینقی عالیخانی هم که در همون سال‌ها به اسرائیل سفر کرده بود دید مثبتی به این کشور داشت. اما بعد از جنگ شش روزه در سال 46 شمسی جلال آل احمد دیدگاهش رو عوض کرد و فصلی انتقادی به سفرنامه اسرائیلش اضافه کرد و سیاست‌های این کشور رو مورد انتقاد قرار داد.

ملکی سال 41 و بعد از اینکه تلاش‌هاش جهت تبدیل نهضت ملی به آلترناتیوی برای حکومت شکست خورد و فضای سیاسی بسته شد، دست از فعالیت تمام وقت سیاسی برداشت و به همراه پسرش به اروپا رفت تا هم قلب بیمارش رو درمان کنه و هم ترتیب ثبت نام پسرش رو در یکی از دانشگاه‌های اتریش بده.  او گمان می‌کرد با نبودش در فضای مسموم سیاسی اون سال‌ها جامعه سوسیالیست‌ها حال و روز بهتری خواهد داشت.

اما ملکی در اروپا موندگار نشد و در فروردین 43 به تهران برگشت، جامعه سوسیالیست‌ها از قیام 15 خرداد حمایت کرده بود و بعضی از اعضای اون بازداشت شده بودن، یک سال بعد هم ملکی توسط ساواک دستگیر شد. بازداشتی که انعکاس جهانی پیدا کرد و حزب‌های سوسیال دموکرات اروپایی و حزب کارگر انگلیس و ژان پل سارتر رو به اعتراض واداشت.

ملکی در دادگاه با کیفرخواستی روبرو شد که به زعم خودش انگار نه کیفرخواست حکومت که کیفرخواست حزب توده علیه‌اش بود. شکنجه‌گر و بازجوی ملکی و سایر اعضای جامعه، توده‌ای سابق رضا عطارپور بود که در شکنجه علی‌جان شانسی یکی از اعضای جامعه چنان افراط کرده بود که قصد داشت خودکشی کنه. دلایل زیادی برای این بازداشت وجود داشت اما به نظر میرسه مهم‌ترینش خفه کردن جبهه ملی سوم بود، چون اکثر فعالان سیاسی اون دوره به این بهانه بازداشت و زندانی شده بودن. ملکی به سه سال حبس انفرادی محکوم شد اما زودتر از موعد آزاد شد چون هم حکومت خیلی تحت فشار سوسیالیست‌های اروپایی بود و هم اینکه ملکی به شدت بیمار بود و می‌ترسیدند در زندان فوت کنه و ازش شهید ساخته بشه.

ملکی بعد از آزادی فعالیت‌هاش رو از سر گرفت به مبارزه ادامه داد، هر چند که کار چندانی ازش برنمیومد، چون هم مغضوب رژیم شاه بود، هم مغضوب اکثر روشنفکران و هم مغضوب حزب توده. شاه ملکی رو کمونیست طرفدار چین می‌دونست، حزب توده اون رو عامل حکومت و امپریالیسم و خائن معرفی می‌کرد و در نظر خیلی از روشنفکر‌ها و جبهه ملی، بخاطر دیدارش با شاه و پافشاری بر اقدامات مسالمت آمیز سازشکار بود یا بخاطر سوسیالیست بودن مطرود. در سال‌های آخر عمر فعالیتش محدود بود به نامه‌نگاری با اندک دوستان باقی مانده و مطالعه و تحقیق.

خلیل ملکی تیر ماه 1348 به دلیل خونریزی معده در بیمارستان بستری میشه و در 22 تیر 1348 حین عمل جراحی فوت می‌کنه. ملکی وصیت کرده بود کنار مصدق در احمدآباد دفن بشه و هیچ مراسمی براش برگزار نشه. اما بنا به دلایلی که مشخص نیست او را در قبرستان فیروزآبادی شهر ری به خاک می‌سپارن.

ملکی از معدود سیاستمدارانی بود که سعی داشت با امکانات و وسایل موجود به اهدافش نزدیک بشه. تاکید زیادی به انتخاب وسیله برای رسیدن به هدف داشت و اصولا هدف و وسیله رو جدا از هم نمی دید. معتقد بود هر وسیله ای به هر هدفی منجر نمیشه و برای رسیدن به اهداف والا مثل گسترش عدالت یا آزادی نمیشه از ابزار خشونت، سرکوب و عوامفریبی استفاده کرد. وسایل غلط به اهداف غلط میرسن و اگر حزبی اهدافی چون آزادی و دموکراسی داره اما از ابزار سرکوب و دروغ برای رسیدن به اهدافش استفاده کنه، نشون میده که اون اهداف چیزی نیستن که واقعا خواهانشه. این دیدگاه که به نظر من مهمترین بخش از دیدگاه های ملکی است، در میان سیاستمداران مطرح اون زمان وجود نداشت، نه در بین اعضای حزب توده و نه جبهه ملی. هر دو اینها اهداف و آرزوهایی رو دنبال میکردن که بیشتر آرمانگرایانه و تا حدودی شاعرانه بود تا واقع‌گرایانه. شاهد این مدعا در جنبش‌های چپ وجود جمع کثیری از شاعران، نویسندگان، آهنگسازان و هنرمندانی بود که یا عضو احزاب چپ بودند یا از هوادارانش. و بسیاری از آثار تاثیرگذار سینما، موسیقی و ادبیات توسط این هنرمندان متمایل به چپ تولید شده. در ایران هم کسانی مثل بزرگ علوی، صادق هدایت، فریدون توللی و جلال آل احمد از جمله نویسندگانی بودن که یا عضو حزب توده بودن یا از هوادارانش. از طرف دیگه در جبهه ملی هم وضع به همین منوال بود، یکی از دلایل شکست جبهه ملی نرسیدن به توافقی با غرب بود، چیزی که جبهه ملی در اون مقطع دنبالش بود عملا ممکن نبود اما عنصر آرمانگرایانه و سیاسی ملی کردن صنعت نفت اونقدر قوی بود که اجازه نمیداد سران این نهضت به درک درستی از شرایط برسن و تصمیم درستی بگیرند.

خلیل ملکی شخصیتی بود که در معرض شدیدترین حمله‌ها خصوصا از طرف حزب توده قرار گرفت. این حمله‌ها چنان موثر بودن که حتی امروز هم شناخت درستی از تفکرات و روش مبارزه سیاسی اش وجود نداره. ملکی سیاستمداری اخلاق‌مدار و صریح بود، شجاعت نقد خودش رو داشت و دامنه اطلاعات و مطالعاتش خیلی گسترده بود و در عین سرسختی و اهل مبارزه بودن، اهل مذاکره و گفت‌وگو هم بود، اما در مواجهه با توده مردم شخصیت گیرایی نداشت و به استراتژی‌های بلندمدت فکر می‌کرد، این نحوه نگاه برای جامعه ما که به زعم کاتوزیان کوتاه مدته روشی برای جذب مردمی نبود که سریع به دنبال نتیجه بودن.

این پادکست به هیچ عنوان ادعای این رو نداره که به طور کامل و دقیق افکار و اندیشه‌های خلیل ملکی رو پوشش داده، آشنایی من با ملکی از طریق آثار جناب کاتوزیان صورت گرفته و ممکنه تحت تاثیر علاقه ایشون به خلیل ملکی کمی جانبدارانه هم باشه. این پادکست در حقیقت فتح بابی است برای آشنایی با این شخصیت کمتر شناخته شده و مهم تاریخ معاصر ایران. خوشبختانه منابع خوبی برای مطالعه در این زمینه وجود داره مثل مجموعه مقالات خلیل ملکی که به همت رضا آذری‌شهرضایی در قالب 5 جلد و توسط نشر اختران منتشر شده. یا مجموعه نامه‌های خلیل ملکی که توسط جناب کاتوزیان جمع‌آوری و چاپ شده. مرجع اصلی من برای ساخت این پادکست کتاب خلیل ملکی سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی بود که توسط همایون کاتوزیان تالیف و توسط عبدالله کوثری ترجمه شده. این کتاب توسط نشر مرکز در سال 98 چاپ و روانه بازار کتاب ایران شده. در کنار این کتاب من از کتاب خاطرات سیاسی خلیل ملکی به قلم خودش و با مقدمه همایون کاتوزیان هم استفاده کردم. من طبق معمول لینک تهیه کتاب رو در توضیحات همین قسمت و همینطور در سایت قرار میدم. علاوه بر اینها متن پادکست و اسامی موسیقی‌های استفاده شده در پادکست هم در سایت به آدرس اپیتومی بوکس دات آی آر موجوده.

امیدوارم از شنیدن این پادکست لذت برده باشین و امیدوارم که تونسته باشم انگیزه‌ای در شما ایجاد کنم برای شناخت بیشتر خلیل ملکی.

موسیقی‌های پادکست

  1. کاور قطعه‌ای از موسیقی سریال  Game Of Thrones به نام  The Rains Of Castamere.
  2. قطعه‌ای از موسیقی فیلم My Blueberry Nightsبه نام Yumeji’s Theme نسخه Harmonica.
  3. یکی از اجراهای آهنگ Polyushko polye یا کر ارتش سرخ Red Army Choir ساخته Lev Konstantinovich Knipper.
  4. کاور قطعه Light of the Seven موسیقی سریال Game of Thrones که توسط رامین جوادی ساخته شده، این موسیقی مربوط به فصل شش سریال بازی تاج و تخت هست.
  5. قطعه‌ای از موسیقی فیلم X-Men: Days of Future Past با عنوان Hope ساخته John Ottman. (اطلاعات بیشتر و دانلود)
  6. قطعه Sur Le Fil Piano ساخته آهنگساز مشهور فرانسوی Yann Tiersen.
  7. قطعه‌ای که من با نام hibernate ذخیره‌اش کردم از هنرمندی که نمی‌شناسم.
  8. کاور قطعه The Nature of Daylight ساخته Max Richter.
  9. تکنوازی سه تار توسط رهام سبحانی.

نظر بدهید