پادکست اپیتومی بوکس

آیا داریم به توتم‌پرستی برمی‌گردیم؟

چند روز پیش در توییتر جمله‌ای از سرمقاله فصلنامه تابستان 98 ترجمان که به نظرم درست می‌رسید رو به صورت سئوالی نقل کردم، سئوال این بود: چرا سلبریتی‌هایی که نمایش عمومی رقت انگیزی دارند، ده‌ها عمل جراحی زیبایی روی آنها انجام شده است، درباره هر چیزی اظهار نظر می‌کنند، و افتضاح به بار می‌آورند، بیش از بقیه برای ما جذابیت دارند؟

جز یکی دو نفر عملا کسی سعی نکرد جواب این سئوال رو بده، جواب‌هایی که گرفتم هم جالب بود مثلا دو نفر گفتن چون برای ما جذاب نیست، از اون کسی بپرس که براش جذابه یا گفتن مردم حول محوریت مسائلی که سلبریتی‌ها مطرح می‌کنن جمع می‌شن و ابراز وجود می‌کنن یا یکی دیگه گفت باید به دنبال کشف علت جذابیت بود که همون سئوال منم بود، که چرا اینها انقدر جذابند.

اما این سرمقاله خودش سعی کرده به این سئوال جواب بده و بلافاصله بعد از این جمله می‌گه: شاید ما نیاز داریم به خودمان اثبات کنیم سلبریتی‌ها بی‌سواد و احمقند، زیباییشان تصنعی است، و شهرت و محبوبیتی که دارند حقشان نیست. اگر در دوران ستاره‌های پرشکوه و بی‌نقص جز ستایش کاری از دستمان ساخته نبود، حالا خود ما بازیگردان صحنه آشفته و پرهیاهوی سلبریتی‌ها هستیم. به ساده‌لوحی‌هایشان می‌خندیم، برایشان تأسف می‌خوریم که مجبورند مثل عروسک خیمه‌شب‌بازی در خدمت صنعت سرگرمی و تبلیغات باشند، مشکلات فرهنگی و سیاسی را گردن آن‌ها می‌اندازیم و به عنوان نمادهایی از فرهنگ، جامعه یا دولت به هر بهانه‌ای آن‌ها را به باد ناسزا می‌گیریم.

اما سئوال همینجا دوباره خودش رو نشون می‌ده، چرا ما نیاز داریم به خودمون اثبات کنیم سلبریتی‌ها بی‌سواد و احمقن و لایق شهرت و محبوبیتی که دارن نیستن؟ مگه جز اینه که این شهرت و محبوبیت رو خودمون بهشون دادیم؟ از یه طرف ما همونایی هستیم که اینها رو مشهور می‌کنن و از طرف دیگه سعی می‌کنیم به خودمون اثبات کنیم که اینا ارزش مشهور بودن رو ندارن. این تناقض رو چجوری باید حل کنیم؟ این تناقض به سلبریتی‌ها برنمی‌گرده، تناقضیه در درون خودمون. شاید بشه این تناقض رو اینجوری صورت‌بندی کرد که ما کسایی رو مشهور می‌کنیم که می‌دونیم بی‌سواد و احمق‌اند. اما چرا اینکارو می‌کنیم؟ توی این سرمقاله تاریخچه‌ای از سلبریتی‌های امروزی آورده شده که شاید به گشودن گره بحث کمک کنه، به زعم این مقاله این نسل از سلبریتی‌ها در مقابل نسل قبلیشون که بواسطه سال‌ها تلاش، کار و خلاقیت به شهرت می‌رسیدن و تمام تلاششون این بود که جزییات زندگی شخصیشون از دید عموم مخفی بمونه، با مدونا از قوه به فعل دراومد، مدونا با بیان بی‌پرده مسائل خصوصی زندگیش، کارهای جنجال آفرین و ظاهری نامناسب تو کنسرت‌ها و جامعه به شهرت رسید. اما همین مدونا هم امروز دیگه از مد افتاده‌اس، امروز ما با سلبریتی‌هایی روبروییم که هیچ قابلیت خاصی ندارن و مثل پاریس هیلتون مثلا فقط مهمونی برو حرفه‌این و با پخش گسترده از جزییات زندگیشون به شهرت می‌رسن، مثلا کیم کارداشیان با پخش شدن ویدئویی از رابطه‌اش با دوست پسر سابقش که تو شبکه‌های مجازی، مشهور شد، این ویدئو اگه در زمان سلبریتی‌های قدیم پخش می‌شد شاید شهرت اونو برای همیشه از بین می‌برد اما الان و تو زمانه ما این‌کار باعث شهرت می‌شه.

از این تاریخچه چه نتیجه‌ای باید بگیریم، که اخلاقیات مرده؟ یا تمایل ما به سرک کشیدن تو زندگی دیگرونه که باعث می‌شه ما از اونا یه بت بسازیم و پرستششون کنیم؟ این آیا شکل دیگه‌ای از پرستش انسان نیست؟ پادکست ناوکست یه قسمت رو به همین مقوله یعنی پرستش انسان اختصاص داده که می‌تونید از اینجا گوش کنید. توی این قسمت از ناوکست می‌شنویم که چطور ایدئولوژی‌های برساخته از انسان‌گرایی یا اومانیسم تونستن پرستش انسان رو جایگزین پرستش خدا کنن.

حالا ما با این پدیده روبروییم، پدیده سلبریتی‌گرایی، پرستش به مرور از چند خدایی به تک خدایی رسید و بعد از تک خدای قادر و متعال و حاوی کلی صفات خوب و غیرقابل دسترسی با اومانیسم به پرستش انسان رسید ولی انسانی که اون هم قابل دسترسی نبود برای همه یا به زعم مقاله در دوران ستاره‌های پرشکوه و بی‌نقص جز ستایش کاری از دستمان ساخته نبود و امروز این قابلیت‌ها هم ازشون گرفته شده یعنی نه پرشکوهن، نه بی‌نقصن و نه غیرقابل دسترسی.

این پروژه غیرقابل اجتناب بود، چون وقتی می‌گیم انسان خود منشا تمامی ارزش‌هاست و انسان خداست، لاجرم به این دیدگاه خواهیم رسید که همه انسان‌ها خدا هستند.

اما برگردیم به سئوال اول، چرا اینها برای ما جذابیت دارند و چرا هر چقدر تصنعی‌تر، احمق‌تر و بی‌سوادتر جذاب‌تر؟ جایی خونده بودم شاید از شوپنهاور که اگه به دیگران ثابت کنین که ازشون بهترین و بیشتر می‌فهمین مثل شاگرد زرنگ‌های کلاس، دیگران از شما نفرت پیدا خواهند کرد، چون معمولا انسان‎‌ها دوس ندارن از خودشون بهتر کسی رو ببینن و این در چارچوب خود خداپنداری خیلی خوب هم جواب میده، هیچ خدایی نمی‌خواد کسی بهتر از خودش رو ببینه و برای همین جذب سلبریتی‌ها می‌شن که به زعم خودشون بی‌سواد و احمقن، اما همین سلبریتی‌ها به مرور روی زندگی و افکارشون تأثیر می‌ذارن و روز به روز پیروانشون رو احمق‌تر، بی‌سوادتر و تصنعی‌تر می‌کنن، چرا که اونها روزنه دید پیروانشون میشن به جهان پیرامون و به درون خودشون. چیزی رو طلب می‌کنن که سلبریتی‌ها دارن یعنی شهرت و ثروت، در عین حال که به حماقتشون می‌خندن، ازشون تأثیر می‌گیرن و حسادتشون تحریک میشه که چرا من ندارم، برای همین سلبریتی‌های امروزی همونقدر که مشهورند، منفور هم هستن. در حقیقت ما با بی‌توجهی به آدمهایی که فکر می‌کنیم از ما بهترن و توجه به آدمایی که فکر می‌کنیم از ما پست‌ترن، نه تنها نتونستیم حسادتمون رو نابود کنیم بلکه تنها تونستیم حسادتمون رو از شکلی به شکلی دیگه تغییر بدیم.

تخم مرغ اینستاگرام نماد جالبی بود از این نفرت، نفرت ما از تمامی مظاهر پرستش سلبریتی‌ها، برای شکستن رکورد یک سلبریتی، سلبریتی دیگری خلق کردیم که حتی اون ویژگی اساسی پرستش انسان رو نداره، یعنی انسان بودن رو. آیا ما داریم به عصر پرستش توتم برمیگردیم؟ سال‌ها پیش مقاله‌ای خوندم که در اون نشون داده بود که هنر‌های تجمسی در حال تکرار هنرهای تجسمی اولیه‌اس یعنی به حدی از رشد رسیده که داره چیزهایی تولید می‌کنه که چندین هزار سال قبل از زیر خاک بیرون اومدن و نتیجه گرفته بود که ما به تهش رسیدیم و دوباره داریم از اول تکرار می‌کنیم، آیا ما هم به تهش رسیدیم؟ و امروز و فرداست که دوباره شی‌پرستی و بت‌پرستی رو از نو شروع کنیم؟ همونطور که اجدادمون کردن؟

نظرات ۳